📚ارزش جانبازی...
📝مخالفت خانواده ام وقتی علنی شد که از تصمیمم برای ازدواج با یک جانباز قطع نخاعی باخبر شدند! روی همین حساب هم بود که مهریه را نسبتا زیاد گرفتند تا شاید این ازدواج سر نگیرد.
ولی من که خیر دنیا و آخرت را هدف گرفته بودم،بدون هیچ مخالفتی مهریه تعیین شده را که 124 سکه بود،با حسین در میان گذاشتم. او هم که از عقیده ام مطلع بود،گفت مانعی ندارد.
اما خدا می داند که مهریه من،ارزش جانبازی او بود و بس؛که این بالاتریتن ارزش ها و مهریه هاست.
🔖منبع: نگین شکسته،ص37 و 39
#شهید_حسین_دخانچی
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان «سقیفه»
#قسمت : دهم 🎬
خبر ارتحال پیامبر (ص) به گوش براء بن عازب رسید ، براء بن عازب یکی از دوستداران پیامبر(ص) و بنی هاشم بود ، به محض دانستن این مصیبت عظمی به سمت خانه ی پیامبر راه افتاد ، پشت درب رسید و چون اطراف را خالی از جمعیت دید ، با تعجب پرسید یعنی کسی در منزل پیامبر نیست؟
عابری جواب داد : چرا علی(ع) مشغول غسل و حنوط پیامبر(ص) است، اما تمام صحابه برای امر مهمی در سقیفه دور هم جمع شده اند .
براء با شتاب خودش را به سقیفه رساند ،او می خواست بداند چه پیش آمد مهمی ،مهم تر از عروج پیامبر به وجود آمده که صحابه را به این مکان کشیده...
وقتی براء رسید و گفتگو و منازعه ی مهاجرین و انصار را بر سر غصب خلافت شنید ، مانند کودکی مادر مرده، بر سر زد و دلش غمگین از این عمق دنیا پرستی یاران پیامبر(ص) شد.
براء همانطور که اشک دیدگانش را پاک می کرد به صحبت ها و دلایل صحابه برای تعیین خلیفه ی جدید گوش می کرد.
برای او قابل باور نبود که اینان بندگان خدا هستند و آفریدگان اویند به ذهنشان رسیده که اسلام زمامداری لایق می خواهد ،اما چگونه نعوذ بالله ،خداوندی که عالم مطلق است ،این موضوع را در دینش نگنجانیده است ....براستی که خداوند قبل از رحلت آخرین فرستاده اش همه چیز را به خوبی و روشنی خورشید بیان نمود و ابلاغ کرد ،اما این بندگان دنیا طلبند که به حکم مصلحت ،فراموش کار شدند.
براء گوش هایش را تیز کرد و وقتی بالاخره بر سر تعیین خلیفه ،همه ی صحابه به توافق رسیدند و دلیل محکم این توافق را دانست ، باز اشکش جاری شد.
مهاجرین دلیلشان برای حق در خلافت اینگونه بود « قریش برای خلافت سزاوارتر است چرا که پیامبر(ص) از آنهاست و مهاجرین بهترند چون خداوند ابتدا نام آنها را در قرآن ذکر کرده و آنان را برتری داده است و پیامبر بارها فرمود که امامان این امت از قریش هستند»
براء با خود می اندیشید اگر دلیلتان برای خلافت ،قرابت با پیامبر است ، براستی چه کسی از علی(ع) که پسر عمو و برادر و داماد پیامبر و پدر دو نوه ی پیامبر است ، نزدیک تر؟ مگر نه این است که پیامبر در غدیر خم فرمودند: من کنت مولاه ، فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ....
مگر این جمع بارها و بارها نشنیدند که پیامبر(ص) فرمودند: من و علی(ع) از یک درخت و سایر مردم از درختی دیگرند؟ مگر نشنیدند که پیامبر(ص)فرمود : انا مدینه العلم و علی بابها؟!
مگر پیامبر بارها و بارها نفرمود که مقام علی نسبت به من ،مانند هارون است نسبت به موسی؟! پس اگر دلیلشان برای خلافت، قرابت با پیامبر است ،چه کسی نزدیک تر از علیِ مظلوم است؟
اگر دلیل آنها برای نشستن بر کرسی خلافت مسلیمن ، آیات قرآن است مگر فراموش کرده اند به حکم آیه ی مباهله ،علی(ع) نفس و جان پیامبر (ص) قلمداد شده ، مگر فراموش کردند که آیه ی تطهیر در شأن علی و خانواده اش نازل شد؟ مگر آیه ی ولایت را(مائده۵۴_۵۶) نشنیدند و نمی دانند که این آیه ، زمانی به پیامبر نازل شد که علی در مسجد در رکوع نماز، انگشترش را به فردی تهی دست بخشید و پیامبر این آیه را تلاوت فرمود و گفت : این آیه هم اکنون در شأن و منزلت علی (ع) نازل شده....
مگر فراموش کردند که در شب لیلة المبیت که علی(ع) در بستر پیامبر(ص) خوابید و جانش را سپر جان پیامبر (ص) نمودند ، آیه۲۰۷بقره که معروف به ایه ی لیلة المبیت است، در منزلت علی نازل شد... و آیات دیگری که همه و همه از برتری علی(ع) سخن گفته بود.
براء بن عازب زیر لب زمزمه کرد : به خدا قسم ،به هر چه استدلال کنید برای رسیدن به خلافت ، علی، در آن مورد بر همه ی شما ارجحیت دارد.
براء که از دیدن این صحنه های دلخراش و شنیدن این سخنان واهی دلش سخت به درد آمده بود ، راه را باز کرد و از بین مردم بیرون آمد و درحالیکه بر سر میزد به سمت مسجدالنبی و خانه ی پیامبر(ص) حرکت کرد....
#ادامه دارد....
🖊 به قلم :ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
@bartaren
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
💦⛈💦⛈💦⛈
⛈
#اثبات ولایت امیرالمومنین علی ع طبق کتب اهل سنت:
کنم شکرخداوند جلی را
ستوده درکتابش او,علی را
به (مستدرک)عیان شددرروایت
که قران باعلی هست تاقیامت
به(تفسیرکبیرفخررازیست)
ولی با اللهش درعشق بازیست
علی در جای احمد,آرمیده
به مدحش ازسما,آیه رسیده
(سیوطی)آیه ی(اطعام)رابازمیکرد
در اوصاف علی وفاطمه آواز میکرد
ببین منظور(حاقه)اینچنین است
علی گوش سمیع عالمین است
به(تفسیرابن جریر ودرمنثور)
حدیث فوق امده,نور علی نور
(سیوطی)شأن(خیرالبریه)را نمایاند
علی وشیعیان را مومنین خواند
(هدایتگر)که(حاکم)بازگفته است
تماما درعلی معنانهفته است
دراین عالم چه کس بخشیده خاتم دررکوعش؟؟
به خاک افتاده,دنیا درشکوهش
همو درکل تفسیرها(علی)بودوعلی بود
بگویم فاش ،اومعشوق خداوندجلی بود
علی نفس پیمبر شد به قران
گواهش، شصت ویک آل عمران
تودانی سِرّه آیه ی(ابلاغ)چه بوداست؟
صراط حق ومقصودش که بوده است؟
(سیوطی)خودبیان کرد راه چاره
بُوَد (مولا علی) سرّه اشاره
مراد(آیه ی تطهیر)زهرا وعلی بود
واین موضوع عیان در(ترمزی)بود
توگر یابی غدیر و(آیه ی اکمال دین را)
شناسی راه حق وامیرالمؤمنین را
علی، محبوب ترین خلق خدابود
(انس)خودشاهد این ماجرا بود
علی ، مصداق هارون بعد موسی
دراین مورد نگر،بخاری،ترمزی را
به نقل ازبخاری،ابن ماجه،حنبل وترمزی ،بسیاردیگر
منافق بُوَد آن کو ندارد در وجودش عشق حیدر
کلام حق وامر الله منجلی است
ولی او علی است وعلی است وعلی است....
بزرگوارن ،ما برای اثبات ولایت مولا علی(ع) در منابع شیعه الی ماشاالله روایت داریم ، اما اینجا به روایاتی بسنده کردیم که در کتابهای اهل سنت با سند صحیح آمده ، تا حجت تمام کنیم بر حقیقت جویان....
به امید هدایت تمام هدایت جویان دنیا....
#شاعر_حسینی
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
👈 یک استاد دانشگاه می گفت : شبی در خواب شهید همت را دیدم . با موتور تریل آمد به من گفت : بپر بالا .
از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم ، به در یک خانه رسیدیم . و بعد از خواب پریدم ...
به اطرافیان گفتم به نظر شما تفسیر این خواب چیست ؟ گفتند : آدرس خانه را بلدی ؟ گفتم : بله . گفتند معلوم است ، حاج ابراهیم گفته آنجا بروی .
خودم را به در آن خانه رساندم . در زدم . پسر جوانی دم در آمد . گفتم : شما با #حاج_ابراهیم_همت کاری داشتی ؟ یک دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد .
👈رفتیم داخل و گفت : چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم . داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم ، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت .
گفتم : می گن شماها زنده اید ، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه . الآن هم شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید .
📚 برگرفته از کتاب «شهیدان زندهاند»
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
📝 روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم
🔺پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق
ساعت ۷ صبح
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
ساعت ۷:۴۵ صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند.
ساعت ۸ صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
ساعت ۱۱:۴۰ ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت ۳ عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
ساعت حدود ۹ شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند.
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسید #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت ۱۲ شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت ۲ صبح جمعه
خبر #شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
📚راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون
✍عاشقان سردار سلیمانی
روحت شادسردار
بهشت برین وجوارآقااباعبدالله گوارای وجودت
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان«سقیفه»
#قسمت : یازدهم 🎬
براء بن عازب ،شیون کنان خود را به مسجد و بنی هاشم رساند و درب خانه ی پیامبر(ص) را به شدت زد.
فضل بن عباس ،پسر عباس عموی پیامبر درب را گشود و تا چشمش به براء افتاد گفت : چه شده ؟ چرا اینچنین پریشانی؟!
براء با دو دست بر سرش کوبید و گفت :خاک بر سر مردم شد ، نتوانستد بیعتی را که پیامبر(ص) در زمان حیات مبارکش، برای علی(ع) گرفت، حفظ کنند، مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند و اکنون هم به سمت مسجد می آیند تا ابوبکر به نام خود خطبه بخواند و از همگان بیعت بستاند.
فضل بن عباس ،سری به نشانه ی تأسف تکان داد و گفت : بدانید که دست های شما تا آخرالزمان آلوده شد، همانا من به شما دستورهایی داده بودم و شما سرپیچی کردید.
در همین حین صدای غلغله ای ازبیرون مسجد بلند شد ، ابن عباس داخل خانه ی پیامبر(ص) شد و درب را بست.
ابوبکر و جمعی از صحابه وارد مسجد شدند، بی توجه به شیون و ناله ای که از سوی خانه ی پیامبر(ص) می آمد، ابوبکر بر منبر رسول خدا بالا رفت و به نام خود خطبه ی خلافت خواند، پس از آن مشغول ستادن بیعت شد و پس از آنکه تمام جمع حاضر، دست در دست ابوبکر نهادند ، عمر که رفیق شفیق او محسوب میشد ،برای آسودگی خیالشان سر درگوش خلیفه ی تازه تعیین شده ،برد و پیشنهادی داد .
ابوبکر با شنیدن پیشنهاد عمر از جا برخاست و از منبر رسول الله پایین آمد ، همگان فکر می کردند که او می خواهد به منزل پیامبر(ص) برود و خود را در این غم عظمی شریک کند ،اما متوجه شدند که آنها قصد بیرون رفتن از مسجد را دارد...
براء بن عازب که تمام حرکات آنها را زیر نظر داشت ، به دنبال آنها از مسجد خارج شد....
#ادامه دارد....
🖊به قلم : ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
@bartaren
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش نوید هست🥰✋
*جوانترین شهید ناجا*🕊️
*شهید نوید حقیقت شناس*🌹
تاریخ تولد: ۱۳ / ۳ / ۱۳۷۸
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۳ / ۱۳۹۷
محل تولد: رامهرمز،خوزستان
محل شهادت: جادهرامشیربهرامهرمز
*🌹راوی← داشتن ظاهری زیبا و آراسته اما بامتانت🍃ورزش وباشگاه، تفریحات سالم ،مسافرت از علایق شهید بود🎗️و بسیار خوش خوراک بودند، همیشه برای پدرومادر وبرادر خودهدیه می آوردند🪄 وباتوجه به سن کم دارای درک بالایی بودند🍃وحتی در دوران گذران دوره درمشهد، یک دانش آموز یتیم را تحت تکفل خود قرار داده💫 وکمک هزینه برای وی واریز می کردند 💫عصرها کارهایی چون باشگاه🎗️دوچرخه سواری🚴♂️شنا در استخر🏊♂️آموزش گیتار🎻صله رحم ومطالعه برای شرکت در آزمون پرستاری را انجام می دادند🎗️یک روز پلیس رامهرمز در حال انتقال دو سارق حرفه ای❌از رامشیر به رامهرمز بود که توسط اشرار مورد هجوم قرار می گیرند💥 در این میان پلیس جوان و شجاع ما شهید نوید حقیقت شناس با اصابت چندین گلوله💥🥀به بدنش به شهادت رسید🕊️ ولی اجازه نداد سارقین نجات پیدا کنند🍂و هر دو سارق به زندان رامهرمز تحویل داده شدند🎗️در نهایت این شهید نظم و امنیت پس از زحمت های فراوان در نیروی انتظامی🍃در حالی که فقط یک هفته از تولد 19 سالگیاش میگذشت🎊 به مقام شهادت نائل شد*🕊️🕋
*استوار دوم*
*شهید نوید حقیقت شناس*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
#انگشت_مادرم_را_قطع_کردم!!
🌷در طول این سالها زجر زیادی کشیدم؛ بیمارستانها و شهرهای مختلف بستری میشدم؛ برخی جانبازان چشمهایشان را از دست دادند، اما جانباز اعصاب و روان قضیهای متفاوت دارد، چون معلوم نیست این حالتها چه زمانی به سراغش میآید. حالتهای آنها فرق میکند. اگر به نمونههایی از آن بخواهم اشاره کنم، آیا شما دیدهاید فردی که مادرش را خیلی دوست دارد، انگشت او را با دندان قطع کند؟!
🌷....من این کار را کردم. به مادرم گفته بودند اگر تشنج کردم نگذارد دندانهایش قفل شود، یک شیءای بین دندانهایش بگذارید. مادرم وقتی در این موقعیت قرار گرفت، انگشت خود را بین دو فک من گذاشت، من هم انگشت او را قطع کردم. بعد از اینکه به حالت عادی برگشتم، انگشت را از دهانم بیرون آوردند و بعد بردند پیوند زدند.
راوی: جانباز سرافراز اعصاب و روان رضا اکبری که در ۱۵ سالگی به درجه جانبازی نائل آمد.
❌❌ حواسمون هست که مدیون کیا هستیم؟!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
┄═✼🌿🌹🌿 #دوستان_شهدا 🌿🌹🌿✼═┄
اهمیت به نماز . . .
آن روز به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز
خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت.
انگار خدا در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اینکه خدا را میبیند؛
ذکرها را دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوه ی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت:
«اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم به جز برای خدا!
نمازمون رو سریع میخونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛
اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.»
#نوجوان_شهید_علیرضا_کریمی🌷
📚مسافر کربلا، ص32
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان «سقیفه»
#قسمت : دوازدهم
براء بن عازب ،به دنبال گروهی که سر دسته ی آنان ،خلیفه ی تازه تعیین شده و رفیقش بودند حرکت کرد .
آنها وارد کوچه های مدینه شدند وبه هرکس میرسیدند ، با شیطنت او را شناسایی می کردند و بالاجبار دست اورا در دست ابوبکر قرار می دادند و بااصطلاح برای ابوبکر بیعت میستاندند.
براء با دیدن این صحنه ،به سرعت از بین آن جمع بیرون آمد و شیون کنان خود را به مسجد رساند.
از آن طرف ، یاران باوفای پیامبر در منزل ایشان جمع بودند.
سلمان که از زمان ارتحال پیامبر(ص) در کنار علی(ع) بود ، می گوید : خدمت علی(ع) بودم، علی طبق وصیت پیامبر(ص) که فرموده بودند غیر از علی (ع) کسی غسلش را بر عهده نگیرد و علی به کمک جبرئیل ،پیکر مطهرپیامبر(ص) را غسل داد به این طریق که هر عضوی را می خواست غسل دهد، برایش توسط ملائکه برگردانده می شد.
وقتی غسل و حنوط و کفن او به پایان رسید، علی (ع) به سلمان امر کرد تا به همراه ابوذر و مقداد و فاطمه (س) و حسن و حسین که کودکانی بیش نبودند داخل اتاق شوند.
علی(ع) جلو ایستاد ، ما هم پشت سر او به صف ایستادیم و بر جنازه ی پیغمبر نماز خواندیم.
قبل از اینکه مهاجرین و انصار وارد اتاق شوند و ده نفر ده نفر بر پیکر پیامبر(ص) نماز بخوانند ، سلمان خود را نزدیک علی(ع) نمود و آرام گفت : این مهاجرین و انصار که الان پیدایشان شده ، من با چشم خود دیدم ،در مسجد با ابوبکر به عنوان خلیفه بیعت کردند ، هم اکنون در مسجد بلوایی به پاست یکی یکی جلو می آیند بیعت می کنند، آنهم نه با یک دست ، با دو دست بیعت می کنند!!
علی (ع) رو به سلمان گفت : ای سلمان، هیچ فهمیدی اولین کسی که روی منبر پیامبر(ص) با ابوبکر ،بیعت کرد ، چه کسی بود؟
سلمان عرض کرد: نشناختمش ، فقط همین قدر می دانم که او را در سقیفه ی بنی ساعده هم دیدم و هنگاهی که بحث بالا گرفت با انصار مخاصمه می کرد تا به نتیجه ی دلخواهی برسد و اولین کسی که با او بیعت کرد مغیره بود بعد از بشیربن سعید، سپس ابو عبیده، عمربن خطاب،سالم غلام ابی حذیفه و معاذبن جبل...
علی (ع) فرمودند: درباره ی اینان از تو سؤال نکردم، بگو آیا فهمیدی اولین کسی که از منبر بالا رفت و با او بیعت کرد که بود؟
سلمان گفت : عرض کردم که نفهمیدم چه کسی بود ،ولی پیرمردی سالخورده را دیدم که بر عصا تکیه کرده و گویا پیشانی اش در اثر سجده زیاد پینه بسته بود و نشان میداد در عبادت کوشاست او در حالی که گریه می کرد از منبر بالا رفت و گفت : شکر خدا قبل از مردن تو را در اینجا دیدم ،دستت را برای بیعت دراز کن ، ابوبکر دستش را جلو برد،او هم بیعت کرد و گفت :«روزی ست مانند روز آدم» و سپس از منبر پایین آمد و از مسجد خارج شد.
امیرالمؤمنین فرمودند : ای سلمان، آیا او را شناختی؟
سلمان گفت : نه ! ولی از گفتارش ناراحت شدم، مثل این که مرگ پیامبر(ص) را به مسخره گرفته بود....
علی(ع) فرمود :....
#ادامه دارد....
🖊به قلم :ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
@bartaren
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*امام رضا (ع)..*🕊️
*شهید محمد زهرابی*🌹
تاریخ تولد: ۲ / ۱ / ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۱۸ / ۱۱ / ۱۳۶۱
محل تولد: شوهان،دزفول
محل شهادت: عراق
*🌹راوی← یکبار یکی از نیروهاش بهصورت او سیلی زد و ناسزا گفت‼️ولی محمد هیچ نگفت🥀پسرعمهی محمد گفت: بیا بریم درس عبرتی به او بدهیم مگه تو فرمانده نیستی!؟🍂محمد گفت: من از احوالات پیامبر شنیدهام که حتی شکمبه گوسفند بر سرش ریختند و هیچ نگفت🥀 من هم به تأسی از پیامبر میخواهم منش و خلق و خوی ایشان را در پیش بگیرم.»💫 عاقبت او با اصابت تیرهای تیربار💥 به پهلویش🥀همانند حضرت زهرا(س) شهید و مفقودالاثر شد🥀و مدت 11 سال از او خبری نبود🥀راوی← ۲۳ ماه ذی القعده بود، روز زیارتی مخصوص امام رضا💫 و بنا به روایتی شهادت امام رضا(ع) است🌙 گروه تفحص پس از قرائت زیارت عاشورا، ذکر مصیبت و توسلی به امام رضا(ع) کردند💫 و کار تفحص شهدا را آغاز کردند💫تا غروب آفتاب فقط پیکر مطهر 8 شهید بدست آمد‼️که یکی از این شهدا، محمّد زهرابی بود🕊️ اما نکته جالب این بود که با نام امام رضا💫 کار را آغاز و فقط 8 شهید را پیدا کردند💫جالبتر و مهمتر اینکه تمام این شهدا به پابوسی امام رضا(ع) رفته بودند🎗️و تذکره شهادتشان را از امام رضا گرفته بودند💫 در نهایت محمد هم به آغوش خانواده بازگشت*🕊️🕋
*شهید محمد زهرابی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
#زیارت_عاشورا
#شهید_مرتضی_بهزادی
میگفت
شب ها وقتِ نگهــبانی
از هم فاصله داشتیم،
برای اینکه خوابمون نبَره
بلند بلند #زیارت_عاشورا میخوندیم،
یه فراز من ، یه فراز مرتضی ...
مرتضیِ شهید شد، شهیدِ ۱۶ساله جنگ !
•قشنگ میشه اگر
یه لحظه چشم هاتو ببندی و بری
پشت خاکریز ، تو دل تاریکی شب
و داد بزنی يا اَبا عَبْدِ اللهِ ...
+حالا به همان آرزوی قدیمی که
دوست داشتم
دنیا را از چشم های مرتضی ببینم ،
یک دنیا حسرت را هم اضافه میکنم؛
حسرتِ رفاقتی از جنسِ رفاقت
آقا مرتضی ..!
#دمی_با_شهدا
🍂🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
.
.
•••🍁[ مــثــل قــاســم ]🍁•••
وقتی در حلقه محاصره دشمن گرفتار
شده بودیم و از اطراف مورد تیراندازی
قرار گرفتیم😢
تعدادی از بچه ها زخمی و شهید شدند
و بر روی رمل ها افتادند .تلاش ما برای
نجات آن ها بی فایده بود😔
از این رو مجبور به بازگشت شدیم🚶♂
وقتی از تیررس بعثی ها خارج شدیم،
حسین خرازی ایستاد ، خم شد و دست
روی زانوهایش گذاشت و بلندبلند شروع
به گریه کرد😭
در چنین شرایطی حسین احساس می کرد
تمام گناهان دنیا به گردن اوست💔
شرایط روحی او عالی بود. گفت : بچه ها
می دانید ، وقتی در آخرین لحظات منطقه
درگیری را ترک می کردم و نمی توانستم به
مجروحین مانده در منطقه کمک کنم یاد
مصیبت امام حسین ( ع ) افتادم💔
ڪه به حضرت قاسم فرمود : به خدا بر
عمویت ناگوار است او را بخوانی اما جوابت
ندهند ، یا جوابت دهد ولی سودت نبخشد🌿
سخن حسین و یاد او از حضرت سیدالشهدا
(ع) و مظلومیتش دل ما را آتش زد😭
همه حال توسل و گریه پیدا کردیم.مصطفی
ردانی پور آرام آرام شروع کرد و بقیه با او
هم ناله شدند 💚🙃
السّلام علیڪ یا وارثَ محمدٍ حبیب الله .
السّلام علیڪ یا وارثَ علی وصی رسول الله.
السّلام علیڪ یا وارثَ الحسنَ الرضی .
السّلام علیڪ یا وارثَ فاطمه بنتِ رسول الله .
📚 یڪ روز تا چذابه ، صفحہ ۳۱
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada