eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋ *اولین شهید فتنه ۸۸*🕊️ *شهید حسین غلام کبیری*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۷۰ تاریخ شهادت: ۲۵ / ۳ / ۱۳۸۸ محل تولد: شهر ری محل شهادت: سعادت آباد *🌹پدرش← حسین مال ائمه بود، بیمه‌ی ائمه بود‌.💫چهل روزش که بود مریض شد🥀 دکترها جوابش کردند، تمام بیمارستان گفتند «این نمی‌مونه»،🥀ما برداشتیم در ملحفه پیچیدیم‌اش، آوردیم بیمه‌ی امام زمانش کردیم‌،🍃 اصلا معجزه شد و مریضی‌اش خوب شد،🌙حسین اولین شهیدی است که در فتنه ۸۸ آسمانی شد،🕊️ پنجشنبه آخرین امتحانش را داد و به خانه آمد و گفت مادر خیالت راحت شد.🍃دیگر بچه مدرسه‌ای نداری. فردای آن روز انتخابات بود.🎗️ حسین از صبح رفت مسجد برای کمک به رأی‌گیری و تا غروب آنجا بود.🍃 موقع شمارش او را بیرون کردند. پشت در مسجد نشست تا نتیجه را بشنود.🎗️ فردا شبش دیدم شلوغ شده است.‼️من سر کار بودم. دیدم اتوبوس‌ها پر از جمعیت با پارچه‌های سبز می‌آیند و می‌روند.🍃 زنگ زدم و به خانواده گفتم مراقب حسین باشید که در این شلوغی‌ها بیرون نرود🍂 اما او آنقدر علاقه داشت که کسی حریفش نشده بود.»🍃 فتنه ۸۸ زمانی بود که احمدی نژاد در انتخابات اول شد،🍂 و سپس شهر شلوغ و راهپیمایی شد و اعتراض ها به گوش رسید،💥 عده ای از این رای ناراضی بودند،‼️حسین آن شب با آن گردان و نیروهایی که اعزام شدند رفت تا شهر در آرامش باشد💫 اما او توسط پراید بی پلاکی به شدت مجروح شد🥀و به شهادت رسید.»*🕊️🕋 *بسیجی* *شهید حسین غلام کبیری* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 شهدا در قَهقَهه مَستانه اشان عِندَ رَبِهم یُرزَقونند 🕊 (امام خمینی) 🌷🕊 سلام بر شهیدان🕊🌷 🕊 کاری کنیم که شرمنده شهدا نباشیم 🕊 🌹 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زبان حال مادر شهید احمد نعمت بخش یه چند سالی دو چشمانم به در بود صفای خانه ام بی تو چه کم بود صدا می آمد و چشمم به در بود ندا می آمد و قلبم خبر بود تمام سالها در انتظارت 😔 تو رفتی عاقبت سوی شهادت شهیدم نازنینم ای عزیزم به روی پیکرت صد لاله ریزم🌹 احمد نعمت بخش ۱۵ سال مفقودالاثر بود و بعد از ۱۵ سال به خانواده تحویل داده شد مزارش در گلستان شهدای اصفهان است 😔 ۱۳۴۲ ۱۳۶۱ 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفته مادر شهید 👇👇 قبل از اینکه احمد را پس از ۱۵ سال بیاورند یک شب خواب دیدم در یک بیابانی بودم و گریه میکردم 😭 و خدا را صدا میزدم که بچه ام را بمن نشان بده ! 😔 همون موقع در خواب دیدم که یک سیّد نورانی جلو امد و گفت : اینقدر گریه نکن.میخواهی بدانی پسرت کجاست ؟ گفتم بله 😔 با دست به یک جای دوری اشاره کرد و من دیدم سه تابوت اون دور هست ⚰ سیّد گفت : تابوت⚰ وسطی فرزند توست و این دو تابوتِ اطرافش ، دو سیّد هستند که از پسر تو محافظت میکنند ! از خواب که بیدار شدم به کسی نگفتم . تا وقتی که میخواستند او را تشیع کنند بعد از به خاکسپاری دیدم دو شهید دیگر هم همراه احمد بخاک سپردند دقیق نگاه کردم و دیدم که یکی از شهیدان طرف راست احمد سیّد هست و طرف چپ احمد هم سیّد هست بعد از تشیع جنازه احمد که بسیار باشکوه برگزار شد . دیدم احمد دقیقا میان قبر دو سیّد در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شده است. یادش_گرامی_باد🌷 🕊 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# از_زبان_خواهر_شهید👇👇 روزی در خانه بودم که دیدم احمد آمد و گفت : معلم ما همش به امام خمینی توهین میکند و ما ناراحت میشیم احمد گفت : با دوستانم تصمیم گرفتیم که جواب حرف های زشتی که به امام خمینی میزند را بدیم . یکبار با بچه ها تصمیم گرفتیم جلوی چشم معلممان عکس شاه و فرح را که روی اول جلد کتاب ها بود را پاره کنیم سر کلاس که بودیم ، احمد از معلم اجازه گرفته و میگوید آقا اجازه یه سوال دارم میشه بیام بپرسم و آقا معلم اجازه میده . احمد به همراه دوستانش میروند پیش معلم و چند تا از کتاب هایی که عکس شاه و فرح داشت را میبرند نزد معلم و جلوی معلم همه را پاره میکنند و میریزند پیش معلم و میگویند اینم جواب حرفای زشتی که به امام خمینی زدی معلم که حسابی غافلگیر شده بود سریع رفت مدیر را صدا کرد و خلاصه یک کتک مفصلی خوردند بعد هم آنها را از مدرسه اخراج کردند 😔 شهید میگوید 👇 بعد از شهادت احمد ، دفترچه ایی از او پیدا کردیم که ورق به ورق آن نوشته بود: شهید احمد نعمت بخش یا حسین شهید والسلام 🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همانا اینچنین روزی... پر از احساسِ خوبم من.. تو گویی از آسمان برمن گنج و سیم و زر ،بارید... ویا نه... بهشت پاک یزدان را به چشم خویشتن دیدم... فقط آگاهم امروزم، پر از شوق است پر از عشق و ... پر از لبخند... چرا که؛ پیکی از یارم ، کز سفر آمد‌‌ ز آن معشوق عنبر بو... برایم یک خبر آمد... تو گویی آسمان را در زمین دیدم به یمن این خبر، عکس رویش را... هزاران بار... بوسیدم... گمانم ، نامه ام بر دستِ یارم بوسه ها می زد.... و آن آینهٔ چشمانِ معشوقم... بر دردِ دلهایم ، نظر افکند... خدایا صدهزران شکر... که نامم با کلافی نخ.. به مانندِ آن زنِ فرتوت در صف خریداران یوسف... ثبت گشته... که حالم؛ حالِ آن پیرزن باشد... که مولایم به یک نامه... نگاهِ مهربانش... سوی این دخترک گشته...😭 :ط_حسینی @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخی شبکه رو به فنا داد دانلود و نشر حد اکثری 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋ *از خود گذشتگے*🕊️ *سردار شهید حسین املاکی*🌹 تاریخ تولد: ۳ / ۱۱ / ۱۳۴۰ تاریخ شهادت: ۹ / ۱ / ۱۳۶۷ محل تولد: گیلان،لنگرود،کومله محل شهادت: عراق *🌹همسرش← روز ششم بعد از عقد بود که حسین عازم جبهه بود.💫 به پدرم گفت: برای تهیه جهیزیه به زحمت نیفتید.هیچ چیز نخرید.🌙من یخچال و تلویزیون با پس انداز خود خریده ام،🍃ما بقی اثاثیه را هم کم کم خودمان می خریم.💕 پدرم گفت: حسین جان! هر چه که لازم و ضروری باشه و در توان مان، برای زهرا می خریم.🍃ما هم از شما شیر بها نمیخواهیم. خیر و برکت ازدواج در سادگی اش است.💕همرزم←هیچ وقت به دنبال پست و مقام نرفت💫می‌گفت من نمی‌توانم در پادگان بنشینم، باید کف میدان نبرد و میان رزمنده‌ها باشم.🍂 اصلاً خودش به استقبال کار و خطر می‌رفت.🌙اواخر جنگ بود روی تپه ای نشسته بودیم،🍂به حسین آقا گفتم: جنگ اگر تمام بشود و شما شهید نشوید بعد از جنگ چه کار می کنید؟‼️حسین آقا سرش را پایین انداخت کمی و اشک در چشم‌هایش جمع شد🥀و گفت: من شهید می‌شوم حتماً شهید می‌شوم‼️شهادت من ان شاءالله نزدیک است.»🕊️و عاقبت او در عملیات والفجر 10 بر اثر مسمومیت مواد شیمیایی🥀در حالی که ماسکش را به همرزمش داده بود تا نجات پیدا کند🍃خود به شهادت رسید🌙و پیکرش هرگز بازنگشت*🕊️🕋 *جاویدالاثر* *سردار شهید حسین املاکی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره. شهید ڪہ شد خوابشو دیدم. داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا(س) نگهش داشتم. با گریه گفتم ‹‹مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره›› بالاخره حرف زد گفت: ‹‹مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس. جمعمون جمعہ، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجہ نمی شید›› ✍ گفتم: ‹‹اندازه ظرفیت پایین من بگو›› . فڪر ڪرد و گفت:‹‹همین دیگه، امام حسین (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم.›› بهش گفتم:‹‹چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره›› ✍نگاهم ڪرد و گفت :‹‹مهدی!همه چیز دست امام حسین(ع) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز می زنه می برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید.›› شهید جعفر لاله تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱۱/۲۵ عملیات نصـر/ ماووت عراق راوی : حاج مهدی سلحشور 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! 🌷بچه‌ها سنگر رو گذاشته بودند رو سرشون، که یوسفی گفت: اومد! ساکت باشین! علیرضا، پتویی برداشت و دوید، ایستاد دم در سنگر. یوسفی دوباره اومد و گفت: حالا میاد. لحظه‌‌ای گذشت. صدای پای کسی اومد که پیچید داخل راهرو سنگر. سعید برق رو خاموش کرد. سنگر، تاریک تاریک شد. صدای پا نزدیک‌تر شد. کسی داخل سنگر شد. علیرضا داد زد: یا علی (ع) ! و پتو رو انداخت رو سرشو کشیدش وسط سنگر. 🌷بچه‌ها گفتند: هورا! و ریختند روش. می‌دویدن و می‌پریدن روش! می‌گفتند: دیگه برای کسی جشن پتو می‌گیری آقا محمدرضا؟ لحظه‌ای گذشت؛ اما صدای محمدرضا درنیومد. سعید برق رو روشن کرد و گفت: بچه‌ی مردمو کشتید! و بچه‌ها رو یکی یکی کشید عقب. کسی که زیر پتو بود، تکونی خورد. خسروان گفت: زنده است بچه‌ها. دوباره بچه‌ها هورا کردند و ریختند روش. جیغ و داد می‌کردند که محمدرضا داخل سنگر شد. 🌷....همه خشکشون زد. نفس‌ها تو گلوهامون گیر کرد. همه زل زدند به محمدرضا و نمی‌دونستند چی بگند و چیکار کنند؛ که محمدرضا گفت: حاج آقا حجتی اومد تو سنگر و شما این‌قدر سرو صدا می‌کنید. از فرمانده هم خجالت نمی‌کشید؟! حرفش تمام نشده بود که همه یه متر رفتند عقب. چیزی نمانده بود که همه سکته کنیم. گیج و منگ نگاه هم می‌کردیم؛ که حاجی از زیر پتو اومد بیرون و از سنگر خارج شد.... منبع: سایت ترمز بلاگ 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حسن هست🥰✋ *مغز متفکر اطلاعات نظامی*🌙 *سردار شهید حسن باقری*🌹 تاریخ تولد: ۲۵ / ۱۲ / ۱۳۳۴ تاریخ شهادت: ۹ / ۱۱ / ۱۳۶۱ محل تولد: تهران محل شهادت: فکه *🌹همسرش← وقتی همسرم از جبهه به خانه می‌آمد🌙آن قدر کار کرده بود که شده بود پوست و استخوان🥀روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود،🥀اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمیداد.💕 می‌نشست و به من همان حرفهایی میزد که یک زن به دنبالش هست.💕 کلام شهید← اگر از دست کسی ناراحت شديد، دو ركعت نماز بخوانيد،📿بگوييد: خدايا! اين بنده تو حواسش نبود، من گذشتم. تو هم ازش بگذر.»🍃همرزم← سوار بلیزر بودیم و میرفتیم خط، آتش دشمن می‌بارید،💥صدای اذان را که شنید گفت نگهدار تا نماز بخونیم🌙گفتیم خطر داره💥گفت: کسی که جبهه میاد نباید نماز اول وقت رو ترک کنه،💫 مادرش میگه: یکبار جایی رفتیم حسن داشت رانندگی میکرد ،وقت اذان شد🌙من به عینه دیدم که ایشان داره میلرزه‼️مسیر رو عوض کرد تا به مسجد برسه و نماز اول وقت بخونه.📿 او تنها ظرف ۲ سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل🎗️و واحد اطلاعات رزمی در ستاد عملیات و سپاه را پایه‌گذاری کند💫از او ۲۴۰۰ فیش عملیاتی باقی مانده🎗️عاقبت این مغز متفکر در سنگر دیده‌بانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن قرار گرفت💥و به همراه شهیدان مجید بقائی، رضوانی و..🌙به لقاءالله شتافت*🕊️🕋 *سردار شهید حسن باقری* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا