هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
رفاقت با شهدا
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر مجتبی هست🥰✋
*قرارے با بـے بـے سه ساله*🌙
*شهید مجتبی کرمی*🌹
تاریخ تولد: ۲۰ / ۹ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۷ / ۱۳۹۴
محل تولد: کهنوش،تویسرکان،همدان
محل شهادت: سوریه
*🌹راوی← در یکی از شب ها که قرار بود عملیاتی به علیه کفار انجام شود💥قرار بر این شد تا به رسم دوران هشت سال مردانگی و غیرت 🌙که باعث جنگی سخت از سوی صدام بر ایران شد، مراسم حنا بندان برگزار شود.🍂شب عجیبی بود و هرکس در حال و هوای خودش مطلبی را زمزمه میکرد،🍃گویی که تمام منطقه در خوابی عمیق فرورفته است تا این بچه ها با خدای خود عشق بازی کنند.🌙زمان حناگذاردن بر دست ها فرارسید🌷و قرار بر این شد که هرکس در کف دست خود نام مبارک حضرت زینب(س) را درج کند.💫اما مجتبی رفتاری بر خلاف همه بچه ها انجام داد‼️و نام حضرت رقیه(س) را بر کف دست خود نوشت؛🌙 اقدامی که باعث تعجب همه همرزمان شد. یکی از بچه ها سوال کرد مجتبی قرار ما چیز دیگری بود، چرا آن را انجام ندادی؟⁉️ مجتبی با بغضی سرشار از خوشحالی آرام گفت این قراری بین من و بی بی رقیه(س) است.🌙روز موعود فرا رسید و مجتبی بازهم با رشادت های خود چندین تکفیری را به درک رساند💥 و ناگهان صدایی عجیب تمام منطقه را در سکوت فرو برد...🥀مجتبی کرمی شهید شد...🕊️ آری او در سوم محرم که به نام حضرت رقیه(س) است به درجه رفیع شهادت نائل گشت🕊️تا بتواند برگ زرین دیگری را برای این مرزو بوم به ثبت برساند.🥀شهید مجتبی کرمی که از متخصصین چتربازی و غواصی تیپ 32 انصارالحسین(ع) استان همدان بود🍃سرانجام در هفتم محرم با همرزم شهیدش مجید صانعی🌙 در کنار سایر شهدای همدان آرام گرفتند*🕊️🕋
*شهید مجتبی کرمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید زین الدین رفته بود تو خط عراقیها وتو سنگر سرهنگ عراقی چای خورده بودش.
حالا ببینید مواجهه عجیب سرهنگ عراقی با #شهید مهدی زین الدین فرمانده لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب 👌
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#خاطرات شهدا عباسعلی فتاحی
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
✍ عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود.
سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت.
تک فرزند خانواده هم بود.
زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه ، بزرگترین اشتباهه….
بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی فتاحی بود. قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوقت با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… و تخریبچی ها رفتند…
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد…
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی فتاحی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند….
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره.
وقت تشییع مادر گفت:صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده ، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه ! ولی فقط ….. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند:مادر! عراقی ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم…
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
#راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#امشب در قصر دلم بر مسند عشقم که دیروز علی(ع) #ولایت گرفت و قدرت نمایی می کرد ، اینک #مهدی (عج) نشسته و معشوق وار و مثل پدری مهربان سرم را به آغوش محبتش گرفته و چه عطایم کند؟!نمی دانم.
در ذی الحجه خجسته ای علی(ع) انتخاب شد و اینک در ربیع خجسته ای مهدی (عج) #لباس ولایت وسیادت بر تن مبارکش می نماید.
درست است که آنزمان ،مردمانش ،غدیر را زود فراموش کردند و مولایمان بیست و پنج سال خون جگر خورد و دم نزد ، اما اینک ولایت مداران زمان ، دور ولایت را گرفته اند و نخواهیم گذاشت تا آن واقعه تکرار شود...
کجایی مولای خوبم؟!
کجایی ای نواده ی علی (ع)؟!
به کدامین سو به طرفت رو کنم؟! میخواهم در سالروز امامتت ،بیعتم را تازه نمایم و این بیعت را با خونم ضمانت کنم...
آری غدیر ثانی است و دل من از شادی رقصان و قلبم پای کوبان،چشمانم اشک بار و ضمیرم در انتظار، در انتظار اینکه بیایی به نزدمان ای قائم(عج) بر حق...
دستهای شیعیانت را به هم گره بزنی و در این عید مبارک غدیرثانی ،همه را عقد اخوت بخوانی تا همه برادروار یاورت شویم و «یرثها عبادی الصالحین» را به تصویر واقعیت بکشانیم....شب عید است و دلم شادی کنان عیدی میخواهد...
مهدیا؛ آمدن عید مبارک بادت...
عیدی ما همگی، نرود از یادت..
#ط-حسینی
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز:
اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است:
"نرخ رفتن به سوريه چند است؟
قدر دل كندن از دو فرزند است"
آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و #مصطفی ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش میگذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که میزدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده"
گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام میشود"
باور کنید الان هم با اینکه پسرم #شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، میدانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده...
مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع #شهادت نائل آمد...
#شهید مدافع حرم #سید_مصطفی_صادقی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
_کجا میری؟
+بگم،جیغ و داد راه نمیندازی؟
_بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو دهنم.
+عراق
_میری عراق؟ به اجازه کی؟ که بعد بری سوریه؟
+رشته ای بر گردنم افکنده دوست
_زدم زیر گریه...😭
+کاش الان اونجا بودم عزیز
_که چی بشه
+آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی
_لذت میبری زجر بکشم؟
+بس کن سمیه چرا فکر میکنی من دل ندارم؟
خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم؟
خدا حافظ سمیه،مواظب خودت و فاطمه باش
_گوشی را قطع کردی
چندبار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بود.
سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم درحالی که اشک هایم می آمدند
کجا میرفتی آقا مصطفی؟
میرفتی تا ماه شوی.
به روایت همسر شهید
📚برشےازکتاباسمتومصطفاست
#شهیدمصطفےصدرزاده
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🔰 دائم الوضو؛
.
روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم. درگیری سنگینی داشتیم.
در آن درگیری ها، تانک را پشت دیواری از دید پنهان کردیم.
همان موقع گوشی همراه محسن شروع کرد به اذان گفتن.
سریع پیاده شد و ایستاد به نماز. دائم الوضو بود.
بین آن همه سر و صدا و شلوغی، با یک آرامش مثالزدنی نماز می خواند.
ما هم با تأسی به او قامت بستیم برای نماز اول وقت.
.
برگرفته از کتاب سرمشق
#شهید محسن حججی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🕯 شش ماه خودسازی
🕯هفت ماه انتظار
و در آخر #شهادت...
شهادت خوب است، اما #تقوا بهتر، تقوایی که در #قلب باشد و در #رفتار بروز کند.
شهید #مدافع_حرم_روح_الله_قربانی🌷
شهادت: ۱۳ آبان ۹۴/حلب
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
سه برادر با هم هماهنگ بودند
داخل خونه ،بیرون از خانه با هم سر ڪار مے رفتند.
بعد هم تظاهرات و فعالیت هاے سیاسے ،آخر هم جبهه و شهادت...
ابراهیم شهید شد ..
عبدالله مفقود الأثر شد ..
حبےب رو هم پس از نه سال تڪه اے از استخوانهایش را به همراه پلاک براے خانواده اش آوردند...
🌷شهےد ابراهیم جعفرزاده
🌷شهید عبدالله جعفرزاده
🌷شهید حبیب جعفرزاده
❤️ هدیه به روح پاک برادران شهید جعفرزاده صلوات❤️
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر علیمحمد هست🥰✋🏻
*پایانِ ۳۴ سال چشمـــ انتظارے در محرمـــ ۱۳۹۹*🌙
*🌷شهید علی محمد قنبری*
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵
محل تولد:خرم آباد
ساکن: همدان، نهاوند، بیان
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌷مادرشهید ← خبری از پسرم نداشتیم، لباس و زنجیری که با آن عزاداری میکرد را در مسجد گذاشتیم🌙 به امید برگشتنش🕊️ خدا میداند در آن روزها چه کشیدیم از چشمانتظاری🥀هرکس که درب خانه را میزد🔒 احساس میکردیم که یا علی محمد است یا از او خبری آمده اما خبری نبود و دستخالی برمیگشتیم🥀خواهرشهید← دو نفر از همرزمانش گفتند: در جزیره مجنون سوار بر قایق بودند که با گلوله دشمن💥قایق واژگون میشود🥀و پیکر علیمحمد داخل آب میافتد💦ولی با تلاش همرزمان از آب خارجشده و بعد از درگیری سنگین پیکر برادرم مفقود میشود🥀در تشییع شهدا حضور پیدا میکردیم🌙به عشق اینکه روزی شناسایی شود💫 پدرِ خدا بیامرزم آرزوی برگشت پیکرش را داشت🥀و میگفت ای کاش پسر من هم بیاورند تا من هم کمتر چشم انتظار باشم ولی حیف.»🥀سرانجام او که در شهریور ماه و ماه محرم شهید شده بود🕊️بعد از ۳۴ سال چشم انتظاری🥀پیکرش تفحص و شناسایی شد و به وطن بازگشت🕊️ پیکر پاکش با رعایت پروتکلهای بهداشتی🪄 روز دوشنبه ۳ شهریور ماه ، مصادف با ۵ محرم سال ۱۳۹۹🌙تشییع و به خاک سپرده شد*🕊️🕋
*شهید علی محمد قنبری*
*شادی روحش صلوات*💙🌷
*zeynab_roos313*