👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_بیست_و_هفتم ✍🏼توی شرایط #سختی گیر کرده بودم خودمم نمیدونستم چیکار ک
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیست_و_هشتم
✍🏼بلاخره بی گناهی #مصطفی هم ثابت شد و بعد از چندین ماه سختی و #عذاب ، الله تعالی دعاهایم را استجابت کرد البته من در #دعا کردن بسیار #اسرار میکردم و میگفتم یا الله حتما این رو میخوام که بازم مصطفی رو بهم بر گردونی....
😊این دومین بار بود که مصطفی به من برمیگشت و #لطف الله بود وقتی #قسم خوردم که والله #دروغ نمیگم و تو آزاد میشی خیلی خوشحال شد خیلی زیاد حتی #فریاد کشید و از خوشحالی گفت میرم خودم رو آماده میکنم تا برگردم پیشت والله خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم...
☺️از خوشحالی گریه کردم و قطع کردم سرم رو گذاشتم بین دو دستم و #گریه کردم و #سجده شکر کردم که یا الله این لطف تو بود که بی گناهیش ثابت شد...
🕛ساعت 12 شد اما پدرم هنوز بر نگشت قرار بود زود برگردن و مصطفی رو بیارن دلم #بی_تاب شده بود اما بلاخره ساعت 2 ظهر بود که صدای زنگ اومد انقد #استرس گرفتم که نتونستم برم در رو باز کنم مادرم در رو باز کرد...
😍همه مصطفی رو بغل کردن و خوش آمد گفتن به جز من مادرم یه تنه بهم زد گفت برو جلو دیگه اما من از #نگاه کردن به چهره نورانی مصطفی #چشم_عسلی خودم سیر نمیشدم آروم گفت #سلام_علیکم منم آروم جوابش دادم... و فقط نگاهش میکردم فقط تونستم بگم خوش آمدی البته اون هم به لطف مادرم که بهم تنه میزد...
😢گفت خیلی خیلی تغییر کردی خیلی #لاغر و #چهره غم زده ای داری ولی فقط خندیدم و نگاهش کردم با خودم میگفتم چشمهای تو چی دارن که من از نگاه کردن بهش سیر نمیشم...
پدرم دستش رو گرفت و گفت بشین مصطفی جان بیا کنار خودم همون غذایی که دوست داری برات درست کردیم...
انقدر از مصطفی گفتم که یادم رفت که برادرش هم پشت سرش بود ولی از خوشحالی یادم رفت که اون هم هست وقتی نشستن دیدمش معذرت خواهی کردم و گفتم ببخشید ندیدمتون
چون با #برادر_شوهر #نامحرم بودیم نتونستم برم پیش مصطفی بشینم همینکه میدونستم توی خونه نشسته #دلم آروم تر بود اما میخواستم ببینمش وقتی غذا خوردیم و یه استراحتی کرد گفت بلند شو بریم خونه پیش مادرم خودم رو آماده کردم و بسم الله گفتیم و رفتیم برادر شوهرم مارو رسوند...
تنها کسی که توی اون خانواده با همسرم موافق بود سر #عقیده توحید ، وقتی رسیدیم دیدم جاریم خونه رو تمیز کرده بود و گرد گیری کرده بود و ملافه های روی وسایل رو برداشته بود الله ازش راضی باشه خیلی زحمت کشیده بودن با برادر شوهرم...
هیچ وقت یادم نمیره حتی در اون مدت برای محدثه هم عروسک خریده بودن
#مادر_شوهرم و مصطفی همدیگر و بغل کردن اما مصطفی دلش نمیومد مادرش رو ول کنه گفت مادر خیلی دلم برات تنگ شده بود مادر عطر تنت رو فراموش نکردم... هنوز مادر شوهرم #اشک خوشحالی ریخت و من رو هم بغل کرد و بوسید...انگار باز هم یه زندگی تازه به من داده شده بود
🏡رفتیم بالا خونه ی خودمون کلا یادم رفت از جاریم #تشکر کنم در زدن خواهرم تازه #نامزد کرده بود نامزدش یک پسر خیلی گلی بود ، وقتی در رو باز کردن امجد و دوستش احمد (که هر دو بعدها شهید شدن به اذن الله) دو دوست جدا نشدنی بودن اومدن تو و نشستن با مصطفی حرف زدن هی میخندیدن و من فقط توی آشپزخانه به صداشوون گوش میکردم...
😊صدای خنده های چشم عسلی توی خونه پیچید بازهم صدای #زندگی رو شنیدم.
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_سی_و_ششم 😔تلفن رو قطع کرد و رفت خیلی رفتم تو فکر یکشنبه زنگ زدم دوشنبه
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سی_و_هفتم
😔پدرم هنوز نرسیده بود خونه سرکار بود خارج از شهر کار میکرد وقتی رسید خونه اولین کاری که کرد صدام زد سرش رو آورد جلو و با گریه گفت بهت #تبریک میگم دخترم #شهادت مصطفی مبارکش باشه...
😔خیلی تنها بودم و #غمگین دوست داشتم پدرم رو بغل کنم اما روم نشد حتی نتونستم در جوابش یک #کلمه هم بگم...
😞سرم رو پایین انداختم همه از وضعیت بدم زدن زیر گریه من داشتم 18 سالگی رو تموم میکردم در #اوج بچگی بودم...
😭تا حالا محدثه رو نیاورده بودن پیشم ، وقتی آوردنش دنیا رو سرم خراب شد یا الله تازه 2 سالشه و #یتیم شد...
😭یا الله اصلا نفهمید #پدر یعنی چی
خودم رو نگرفتم سر محدثه رو گذاشتم روی سینه ام و تا تونستم گریه کردم #دردهام هزار برابر شد #دختر عزیزم در اوج بچگی با سختی روبه رو شد پدرم گفت شب بریم پیش مادر مصطفی رفتیم پاهام باهام نمیومد نمیتونستم راه برم...
😔رسیدیم به خونه #خاطراتم همینکه در رو باز کردن چشمم به در اتاق خودمون افتاد نفسم ته کشید و بالا نمیومد مادرم پشتم رو گرفت و گفت برو تو نمیدونست یکی باید دستم رو بگیره باهر #بدبختی رفتم تو حیاط و مادر مصطفی که #مادر خودم بود رو بغل کردم...
😔اما هولم داد عقب باورم نمیشد این رو فقط خودم متوجه شدم اصلا سابقه نداشت این رفتارها رو انجام بده و این مهمتر که #داغ من بیشتر از مادرش بود چون در اوج بچگی خودم یک بچه #یتیم داشتم رفتیم داخل...
😭با این کار مادر مصطفی گریه ام هزار برابر شد #دلم شکست یکی حالم رو باید #درک میکرد که نکرد همه گریه کردن اما گریه من از #جنس دیگه ای بود محدثه رو بغل کردم...
😔هیچ کس بغلش نکرد خودم از ته دل به محدثه #تسلیت گفتم الان فقط همدیگه رو داریم عزیزم...
مادر مصطفی گفت که ما هیچ #مراسمی نداریم حتی خونه نیستم میرم خونه پسر بزرگم ، بعدها فهمیدم مراسم داشتن و من رو راه ندادن خیلی #ناراحت شدم
یک کلمه هم نتونستم بگم تا آخر #سکوت کردم
بر گشتیم خونه خودمون توی ماشین مادرم گفت بسه دیگه مصطفی #شهید شده دیگه نباید گریه کنی وقتی کسی در راه خدا میره #جهاد دیگه اینا رو نداره و نباید گریه کنی ، اما در دلم گفتم مادر من #عزا دارم یکی بغلم کنه یکی دستم رو بگیره...
😔نمیتونم راه برم همه فکر میکردن اگه کسی شهید بشه دیگه باز مانده هاش نباید گریه کنن در حالی که این درد بزرگ تر از همه دردها بود چون در بین همه #غریبی...
رسیدیم خونه مهمون داشتیم همه تا من رو دیدن زدن زیر گریه اما من به خاطر وصیت مصطفی پیش هیچ کدوم گریه نکردم ولی جوابشون رو حتی نمیتونستم بدم یک گوشه ساکت نشستم و محدثه رو بغل کردم...
آخر شب دامادمون به خواهرم گفت میخوام بهش #تسلیت بگم خواهرم بهم اطلاع داد گفتم نمیتونم چادر سرم کنم همون پشت پرده حرف بزنه ، اومد و شروع کرد به حرف زدن یادمه قشنگترین #تبریک و #تسلیت رو اون بهم گفت هرچند بازم نتونستم حرف بزنم...
😔 #مراسم تموم شد ساریه برام خبر آورد که خانواده مصطفی میخوان حضانت محدثه رو بگیرن تکون عجیبی خوردم دلم #ریخت ، نه به خاطر خودم بلکه به خاطر محدثه چون هنوز #عزادار بودم این سخته که هر دو هم #پدر و هم #مادر رو از دست بده...
☝️🏼️ #قسم خوردم تمام تلاشم رو انجام بدم خیلی #دعا میکردم و این خیلی تاثیر گذار بود ، مراسم مصطفی تموم شد اما عزای دلم هیچ وقت تموم نشد...
😔 #تهمت ها نسبت به من شروع شد هیچ وقت جرات نداشتم هیچ کجا برم حتی خونه بهترین دوستم ساریه چون بهم تهمت زدن که میخوام #شوهر ساریه رو از دستش در بیارم...
همه جور حرفی شنیدم این ناراحت کننده بود چون من احتیاج به همدردی داشتم...
📞چند روز بعد از مراسم یکی بهم زنگ زد و گفت که دوست مصطفی است چند تا از #خاطرات مصطفی رو برام تعریف کرد و در بینشون فقط مصطفی زن و بچه داشت...
بهشون گفته بود #همسر من #افتخار من است و مثل هر زنی نیست از محدثه گفته بود خیلی ازش تعریف کرد...
😔گفت ما یادمون نبود که مصطفی #وصیت_نامه اش رو در جیبش گذاشته همون وجوری دفنش کردیم و وصیت نامه رو در نیاوردیم...
😭من فقط گریه میکردم گفت گاهی اوقات مصطفی از ما دور میشد و توی تنهایی گریه میکرد اما ما همه متوجه میشدیم،همیشه صدای قاری قرآن #خالد_رمیح رو که گوش میکرد گریه میکرد
😔اون برادر نمیدونست که ما هر دو با این #قاری قرآن خاطره داریم...اون برادر خداحافظی کرد و قطع کرد...
😔از اون روز تا به حال 8 سال میگذرد اما #یاد و خاطره مصطفی همیشه در بین برادران #زنده بوده و هست...
😔الان محدثه 10 سال داره و هنوز در کنار خودم #زندگی میکنه گاهی اوقات دلش برای #پدرش تنگ میشه و گریه میکنه و #آرزو میکنه که اون هم #شهید بشه..
🔴پـــــایاטּ..
💠✅ قال الامام الصّادِقُ ـ علیه السلام ـ : اِنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْمُنْفِقَ سَلْعَتَهُ بِالْأیمانَ.
«بحارالانوار، ج103، ص99»
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
همانا كسی كه با كمك #قسم كالای خود را #بفروشد، مورد #خشم خداست.
💠✅ قال الامام عَلی ـ علیه السلام ـ : اِذا طُفِّفَتِ الْمَكاییلُ اَخَذَهُمُ اللهُ بِالسِّنِینَ وَ الْقَحْطِ.
«بحارالانوار، ج103، ص107»
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: وقتی #پیمانهها را #كاهش دهند خداوند ایشان را گرفتار #قحط و #كمبود سازد.
═══✼🍃#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💠✅ قال الامام الصّادِقُ ـ علیه السلام ـ : اِنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْمُنْفِقَ سَلْعَتَهُ بِالْأیمانَ.
«بحارالانوار، ج103، ص99»
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
همانا كسی كه با كمك #قسم كالای خود را #بفروشد، مورد #خشم خداست.
💠✅ قال الامام عَلی ـ علیه السلام ـ : اِذا طُفِّفَتِ الْمَكاییلُ اَخَذَهُمُ اللهُ بِالسِّنِینَ وَ الْقَحْطِ.
«بحارالانوار، ج103، ص107»
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: وقتی #پیمانهها را #كاهش دهند خداوند ایشان را گرفتار #قحط و #كمبود سازد.
═══✼🍃#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💠✅ قال الامام الصّادِقُ ـ علیه السلام ـ : اِنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْمُنْفِقَ سَلْعَتَهُ بِالْأیمانَ.
«بحارالانوار، ج103، ص99»
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
همانا كسی كه با كمك #قسم كالای خود را #بفروشد، مورد #خشم خداست.
💠✅ قال الامام عَلی ـ علیه السلام ـ : اِذا طُفِّفَتِ الْمَكاییلُ اَخَذَهُمُ اللهُ بِالسِّنِینَ وَ الْقَحْطِ.
«بحارالانوار، ج103، ص107»
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: وقتی #پیمانهها را #كاهش دهند خداوند ایشان را گرفتار #قحط و #كمبود سازد.
═══✼🍃#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💠✅ قال الامام الصّادِقُ ـ علیه السلام ـ : اِنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْمُنْفِقَ سَلْعَتَهُ بِالْأیمانَ.
«بحارالانوار، ج103، ص99»
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
همانا كسی كه با كمك #قسم كالای خود را #بفروشد، مورد #خشم خداست.
💠✅ قال الامام عَلی ـ علیه السلام ـ : اِذا طُفِّفَتِ الْمَكاییلُ اَخَذَهُمُ اللهُ بِالسِّنِینَ وَ الْقَحْطِ.
«بحارالانوار، ج103، ص107»
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: وقتی #پیمانهها را #كاهش دهند خداوند ایشان را گرفتار #قحط و #كمبود سازد.
═══✼🍃#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💠✅ قال الامام الصّادِقُ ـ علیه السلام ـ : اِنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْمُنْفِقَ سَلْعَتَهُ بِالْأیمانَ.
«بحارالانوار، ج103، ص99»
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
همانا كسی كه با كمك #قسم كالای خود را #بفروشد، مورد #خشم خداست.
💠✅ قال الامام عَلی ـ علیه السلام ـ : اِذا طُفِّفَتِ الْمَكاییلُ اَخَذَهُمُ اللهُ بِالسِّنِینَ وَ الْقَحْطِ.
«بحارالانوار، ج103، ص107»
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: وقتی #پیمانهها را #كاهش دهند خداوند ایشان را گرفتار #قحط و #كمبود سازد.
═══✼🍃#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💠✅ قال الامام الصّادِقُ ـ علیه السلام ـ : اِنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْمُنْفِقَ سَلْعَتَهُ بِالْأیمانَ.
«بحارالانوار، ج103، ص99»
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
همانا كسی كه با كمك #قسم كالای خود را #بفروشد، مورد #خشم خداست.
💠✅ قال الامام عَلی ـ علیه السلام ـ : اِذا طُفِّفَتِ الْمَكاییلُ اَخَذَهُمُ اللهُ بِالسِّنِینَ وَ الْقَحْطِ.
«بحارالانوار، ج103، ص107»
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: وقتی #پیمانهها را #كاهش دهند خداوند ایشان را گرفتار #قحط و #كمبود سازد.
═══✼🍃#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨