👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_بیست_و_سوم 😔نمیخواستم بره نمیخواستم اینجوری تموم بشه ولی من نمیتونستم
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیست_و_چهارم
✍🏼دیگه کم کم حتی نمیتونستم راه برم
برادرم طبق معمول شبها دیر میومد پیش #نامزدش بود به شب که ساعت 1 برگشت دید من جلوی پنجره هستم و #گریه میکنم بدون اینکه حتی سلام کنه گریه کرد فکر کرد که من متوجه نشدم اما من صدای گریه های یواشکیش رو شنیدم خیلی #داغون بودم داغون تر از همیشه...
تازه گوشی #موبایل به بازار اومده بود به برادرم گفتم یه موبایل برام بخر چون واقعا نمیتونستم برم بیرون یه موبایل برام گیر آورد خیلی #خوشحال شدم دیگه تو پوست خودم نمیگنجیدم اولین کاری که کردم رفتم به مصطفی زنگ زدم خیلی با خوشحالی باهاش حرف زدم اما اون اصلا خوشحال نبود کاملا #غمگین بود نمیتونست حرف بزنه گفتم چی شده چرا حالت گرفته است...؟
😔گفت میخوام #آرام باشی و خوب به حرفهام گوش بدی گفتم باشه بگو
گفت: دیگه نمیتونم برگردم برای همیشه حتی دیگه نمیزارن باهات #حرف بزنم تلفنی الان هم با اصرار گذاشتن....
#فریاد زدم گفتم والله قبول نمیکنم والله قبول نمیکنم تو گفتی برای #همیشه نمیری من حالم خوب نیست حداقل برگرد بچه ات رو ببین چیزی نمونده...
😔آروم گفت میدونم #ناراحتی هر چقدر دوست داری سرم فریاد بکش چون قبلنا گاهی اوقات بهانه کارتون میگرفتم به خاطر اینکه کم سن و سال بودم بهش گفتم دیگه #بهانه کارتون نمیگیرم فقط برگرد اینو که گفتم گریه کرد و #قطع کرد...
#چادرم رو برداشتم و به سختی خودم رو راه میبردم و رفتم بیرون اونهم با چه حال بدی میخواستم برم پیشش اما نمیدونستم #کجا برم فقط میرفتم بلاخره #مادرم پیدام کرد وقتی پیدام کرد کاملا داغون شده بودم حالم خیلی بد بود با خواهرم هر جوری بود یه جا برام پیدا کردن یکم بشینم و بعد دوباره راه افتادیم و رفتیم خونه آقا مصطفی خبر دار شده بود که زدم بیرون بعد از اینکه قطع کرده بود بازم زنگ زده بود برای #خداحافظی بهش گفته بودن رفته بیرون و هیچ کس هم نمیدونه کجاست خیلی #نگران شده بود...
منم که از همه #ناراحت تر و #غمگین تر بودم وقتی برگشتم بازم زنگ زد اما من دیگه باهاش حرف نزدم چون میدونستم میخواد #خداحافظی کنه دیگه اصلا باهاش حرف نزدم اما بازم شبانه #منتظرش بودم به مادرم گفته بود فلان #شب برمیگردم.
اما من خبر نداشتم مثل همیشه یه شب جلوی پنجره بودم دقیقا ساعت 2.30 دقیقه نصف شب بود که زنگ در رو زدن نصف شبی از خوشحالی بال بال زدم و رفتم در رو باز کنم اما منکه نمیتونستم راه برم مادرم در رو باز کرد وای خودش بود بخدا خودش بود من یکبار دیگه دیدمت....
😍یه صورت پر از خاک با بدن بوی عرق و سر تراشیده شده و صورت خیلی خیلی لاغر اصلا کاملا عوض شده بود اما من خوشحال بودم که برگشته بود بلاخره دیدمش من #مصطفی رو بدست آوردم یکبار دیگه.
خیلی #خسته و #داغون بود اما ما فقط به هم دیگه نگاه کردیم فقط #نگاه ، مادرم گفت مصطفی جان برو بخواب چرا انقدر #لاغر شدی مگه مجبور بودی انقد سخت کار کنی اونم نتونست جوابش رو بده فقط به من نگاه میکرد و من هم به اون...
انگار یه نیروی تازه گرفته بودم آقا مصطفی بهم گفت چرا انقدر عوض شدی؟ فکرش رو نمیکردم که منم تغییر کرده باشم گفتم نمیدونم مادرم یه جای خواب براش انداخت و رفت بخوابه منکه اینهمه مدت سرپا بودم نمیخواستم بخوابم مادرم گفت شما که باید فردا برید خونه خودتون بریم بخوابیم رفتیم خوابیدیم خیلی خوشحال بودم تمام دنیا یکباره فقط به من تقدیم شده بود با همه قشنگیش.
مصطفی و من صبح خیلی زود بلند شدیم من اون روز حالم خیلی خوب بود با وجود اینکه همه جا رو #برف گرفته بود اما رفتیم خونه مصطفی و من خیلی خیلی #خوشحال بودیم گفت اونجا که بودم همه اش به تو فکر میکردم یه #کادو بهم داد گفت اینو برات خریدم بازش کردم یه #شال خیلی قشنگ توش بود یه دونه دیگه دستم داد و گفت اینم واسه نی نی کوچولو....
یه دست لباس نارنجی رنگ خیلی کوچولو و خوشکل هم خریده بود مادر شوهرم اومد پایین از دیدن مصطفی خیلی خوشحال شد هم دیگر رو بغل کردن...
#مادر_شوهرم نشسته بود پیش ما و با مصطفی حرف میزدن من هم به حرفهاشون گوش میدادم گفت بیایید بالا واسه نهار گفتم چشم ، مصطفی یه دوش گرفت و منن ساکش رو باز کردم و وسایل هاش رو جدا کردم بشورم براش.
رفتیم بالا نهار خوردیم و اوندیم پایین مصطفی خستگی از تنش در نرفته بود بازم خیلی خسته بود و خوابید
😊منم با تمام #احساسم بهش نگاه میکردم به چشمای قشنگ عسلیش که الان بسته شدن از خستگی به تن لاغرش به #وجود مبارکش که بازم خونه رو #نورانی کرد.
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
@BA_KHODABASh1
⛔ ️پنج کلمهای که بهتر است از دایرهی لغات خود حذف کنیم
۱. #فقط
کلمهی «فقط» معمولا برای پر کردن جاهای خالی یا تاکید در جمله میآید. اگر از این کلمه بسیار در جملات خود استفاده میکنید نشاندهندهی ضعف در اعتماد به نفس شماست.
۲. #اما
ما میدانیم هر جایی که «اما» بیاید، جملهی قبلی خود را نفی میکند. استفاده بیش از حد این کلمه، قدرت مدیریت ما را زیر سوال میبرد
۳. #باید
استفادهی این کلمه، اثر گذاری حرفهای ما را تا حد زیادی کاهش میدهد.
۴. #همیشه و یا #همه همینو میگن، همه همینطورن
استفاده از کلمهی «همیشه»، حرفهای ما را از اعتبار میاندازد. ما باید برای اعتماد کردن افراد جامعه به خود، نشان دهیم که واقع بین هستیم و استفاده از کلمات مطلق این واقع بینی را به خطر میاندازد.
۵. #نمیتونم
اگر در جواب کاری که از شما در خواست شده و راضی به انجام دادن آن نیستید بهتر است این کلمه را با صدای بلند بیان کنید؛ ولی اگر این کلمه در جایگاهی گفته شود که نشاندهندهی ضعف و ناتوانی شما، در انجام اموری باشد نیاز دارید که فوری آن را از دایرهی لغات خود حذف کنید.
📚 منبع: بست لایف
👤 مترجم:ایرنازندگی
🕊. 🕊 🕊
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همیشه چشمی که قشنگه پاک نیست !
ولی چشمی که پاکه همیشه قشنگه ...!
پاکترین نگاه ها مالِ
پاک ترین چشم هاست
و پاک ترین چشم ها مالِ
پاکترین دلهاست ...!
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
#همیشه شاکر باش زیرا...
✍ برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
➊↫بیمارستان
➋↫زندان
➌↫قبرستان
✅•در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست...
✅• در زندان می بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست...
✅در قبرستان در می یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد...
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقف مان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم...
💚
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
#همیشه شاکر باش زیرا...
✍ برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
➊↫بیمارستان
➋↫زندان
➌↫قبرستان
✅•در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست...
✅• در زندان می بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست...
✅در قبرستان در می یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد...
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقف مان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم...
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨