#رمان_داستانی_پازل
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هفدهم
حرفهاش هم بهم آرامش میداد هم استرس!
یعنی تناقض توی وجودم بیداد میکرد...
استرسم برای خودش بود...
برای رفتنش... برای ندیدنش...
کمی که آروم تر شدم گفتم: محمد کاظم میدونی برای رفتنت حرفی ندارم فقط خیالم رو راحت کن بگو برای جمع آوری اطلاعات داری میری یا عملیات!
لبخندی زد و با شیطنت گفت: گفتن نگین عشقم!
با حرص نفس عمیقی کشیدم و سرم رو تکون دادم و گفتم: بعله دیگه اینجوریاست میدونم !
بعد نگاه خاصی بهش کردم و گفتم: محمد کاظم میدونی از چی حرصم میگیره!
بعد خودم ادامه دادم: از اینکه آخرشم البته ان شاءالله بعد از صد سال شهید میشی!
هم این دنیا میشی اسطوره هم اون دنیا!
اونوقت من بیچاره دستم می مونه توی پوست گردو...
ابروهاش رو داد بالا و گفت: نه دیگه نگرفتی چی گفتم خانمم! ما همهمون یه قطعه از پازل این دنیاییم، مهم اینه جامون رو درست پیدا کنیم!
اگه دقت کنی همه یه جورایی توی این دنیا دارن می جنگن! بعضیا با خودشون، بعضیا با اطرافیانشون، بعضیا با دشمنشون...
اما فقط کسانی پیروز میشن که جهاد کنن نه بجنگن!
رضوان فرق جنگیدن و جهاد خیلی زیاده...
جهاد یعنی تلاش برای زنده موندن و زندگی کردن، اما جنگیدن یعنی تلاش برای نمردن و نابود نشدن!
توی یه کتابی حرف درستی نوشته بود: که جهاد به آدم حس زندگی میده، اینکه بتونی جلوی شرارت بایستی ، آدم رو زنده میکنه حالا گاهی جهاد در بیرونه و لابهلای خاکریزها و خاک دشمن، گاهی هم درون خود ما...
جنگیدن هم گاهی بیرون وسط معرکه هاست و بعضی وقتها هم درون خود ما....
مثلا تو توی خونه می تونی یا مجاهد باشی یا جنگجو!
فقط بستگی به خودت داره که کدومش رو انتخاب کنی که اگر مجاهد باشی در هر حالی (حتی توی خونه) بری اون دنیا، شهید حساب میشی و اسطوره! اما اگر درونت جنگجو باشه وسط میدون مبارزه هم که بری شهید حساب نمیشی عزیزم!
پس موقعیت من و تو یکسانه و فقط با انتخاب هامونه که تفاوت بوجود میاد نه مکان و نه کار و نه هیچ چیز دیگه!
دیدم داره حرف حساب میزنه!
یه خورده خیره خیره نگاهش کردم و با مهربونی گفتم: محمد کاظمم قانع شدم...
فقط آقای من ، خوب من نگرانم، برای اینکه اعتمادش رو جلب کنم گفتم: میدونی که اگه از سنگ حرف بشه کشید از منم میشه! تو که خوب من رو می شناسی...
هر چی اومدم از راهکارهای خانومانه استفاده کنم با ابراز احساساتم، بلکم چهار کلمه حرف بزنه بفهمم چند نفری دارن میرن؟ برای چی دارن میرن؟ حداقل یکم دل آشوبیم کمتر بشه که تیز گرفت و گفت: ببین رضوان تلاشت رو بزار برا همون مجاهدت! فعلا ساندویچت رو بخور که از دهن افتاد!
این حرکتش یعنی توی ابهام بمون رضوان خانم!
من هم دیگه اصرار نکردم و چیزی نگفتم...
با همه ی تنش ها ی ذهنم برای اینکه بعد از این همه گله کردن دل محمد کاظم رو آروم کنم ساندویچ رو برداشتم لقمه ی دومم رو بخورم که انگار محمد کاظم هماهنگ کرده بود با هر لقمه ای من میخورم یه شوک بهم وارد کنه!
از داخل جیبش یه کاغذ آورد بیرون و داد دستم و گفت:.....
ادامه دارد...
نویسنده: #سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
۲۰ فروردین
17.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️خواهش معمر قذافی از مردم ایران‼️
#عبرت_تاریخ
#تله_مذاکرات
۲۰ فروردین
۲۱ فروردین
#رمان_داستانی_پازل
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هجدهم
این شماره ی آقای علیزاده هست اگر توی این مدت کاری داشتی با این شماره تماس بگیر از بچه های خودمونه ...
گفتم: گوشی خودت پس چی!
یعنی با هم در تماس نیستیم حتی پیامکی!
گفت: رضوان جان کار پیچیده است نمیشه ریسک کرد!
البته برای من بار اولی نبود که قرار بر بی خبری و بی ارتباطی بود ولی نه دو ماه!
چیزی نگفتم...
در واقع چیزی نمی تونستم بگم!
فقط دلخوشیم این بود سختی هایی که می کشم خدا من رو هم شریک کارهای خوب محمد کاظم حساب کنه...
بالأخره به هر فلاکتی بود این ساندویچ تموم شد و من مثل یه لشکر شکست خورده بلند شدم و راه افتادیم....
محمد کاظم خیلی تلاش میکرد حالم رو خوب کنه، ولی من هر چقدر هم می خواستم نقش بازی کنم که مثلا من مقاومم و می تونم اما واقعیت اینه که رنگ رخساره خبر میدهد از حال درون!
محمد کاظم وسط حرف زدن هاش و تلاشش برای خوب کردن حال دل من یکدفعه گفت: راستی چه خبر از کار جدید راضی بودی؟!
لبخند بی حالی نشست روی لبم و گفتم: به سختی کار شما نیست اما همونجوری بود که دوست داشتم...
نیمچه لبخندی زد و ابروهاش رو داد بالا و گفت: خوب خداروشکر بعد چشم هاش رو ریز کرد با شیطنت اما جدی گفت: الان به من کنایه زدی!
ناراحت شدم و گفتم: من و طعنه کنایه! خدا نکنه ولی واقعا رفتن به اسرائیل با مثلا دست به قلم شدن من یکیه آقااااااا!!!!!
نگاهی به اطرافمون کرد چون سر ظهر بود، پرنده هم پر نمیزد آروم با دستش زد به شونه ام!
کاری که هیچ وقت توی فضای باز نمی کرد چون خیلی حواسش بود و اهل مراعات روحی برای بقیه بود و در همین حال گفت: هنوز اول راهی رضوان خانم امکان نداره کاری توی این عالم باشه و سخت نباشه!
فقط هدف و علاقه است که می تونه سختی یک کار رو راحت کنه...
گفتم: درسته فقط هدف و علاقه است که می تونه رفتن از این مسیر سخت رو آسون که نه، ولی طاقت پذیر کنه!
اومد یه چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد و چون از محل کارش بود مثل همیشه با اشاره دست و چشم، کم کم از من دور شد....
و این دور شدن به سرعت بیست و چهارساعت بعد گذشت و محمد کاظم به سمت اشکلون راهی شد....
حالا از رفتن محمدکاظم یک هفته میگذره...
و من خودم رو مشغول کردم...
تا در نبود محمد کاظم نه تنها افسرده نباشم که نقشم رو پر رنگ تر کنم!
کار سختیه اما شدنیه!
به خودم میگم حتی اگر من همون قطعه ی گوشه ی پازل باشم، باید باشم !
با موضوعی که انتخاب کردم انگیزم بالاست برای انجام کار جدید اما بخاطر مبینا با خانم عزیز الهی صحبت کردم که کارهام رو توی خونه انجام بدم و براشون ایمیل بفرستم که خدا روشکر قبول کرد ولی مگه من تونسته بودم مطلبی پیدا کنم!
باورم نمیشد اینقدر دستم خالی بمونه!
هر چی توی اینترنت سرچ میکردم چیزی دستم نمی اومد!
به چند تا از دوستان و اساتیدم زنگ زدم فقط یکسری افراد محدود رو مثل حضرت امام(ره) نام میبردن که شناخته شده بودن، هر چند هر چقدر هم حرف زدن و نوشتن از این آدم های بزرگ کمه ولی من دوست داشتم از اونهایی که کمتر دیده شدن اما به نحوی موثر عمل کردن بنویسم به قول محمد کاظم قطعه های گوشه ی پازلی ها، اما تمام کننده ی یک تصویر واضح از زندگی!
کسانی که یه جورایی شبیه من باشن!
نزدیک یک هفته گذشته بود حتی یک جمله هم نتونسته بودم بنویسم!
چون شخصیتی که میخواستم رو پیدا نکرده بودم
داشتم نا امید میشدم که مثل یک معجزه یاد جمله ی محمد کاظم افتادم در مورد خانمی به نام بنت الهدی صدر که در موردش می گفت اگر الان بود با این همه تکنولوژی چه ها که نمیکرد!
برام جالب بود بدونم این خانم کیه و چکار کرده که شوهر من راجع بش اینجوری می گفت و ازش تعریف می کرد!!!
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
۲۱ فروردین
۲۱ فروردین
شهید سید حسن نصرالله🕊🌹
همهی مردمانی که در این سالها زندگی میکنند، روز قیامت در مورد فلسطین مورد سؤال قرار میگیرند...
چه گفتند؟!
چه کردند؟!
چه چیزی در این راه تقدیم کردند؟!💔
#غزه
۲۱ فروردین
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯حاج قاسم سلیمانی: امروز برخی به ظاهر تحصیل کرده اما بیسواد در مسائل سیاسی نوشتند که باید با ترامپ مذاکره کرد؛ امروز مهمترین مسئلهای که روی میز ترامپ هست، شما باید قبول کنید به تحقق خواستههای رژیم صهیونیستی، این اولین خواسته از شماست.
#جان_فدا
#شهیدالقدس
#سرباز_وظیفه
#مکتب_حاج_قاسم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
۲۲ فروردین
۲۲ فروردین
#رمان_داستانی_پازل
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_نوزدهم
طبق معمول عصر الکترونیک رفتم سراغ اینترنت
وقتی که اسم بنت الهدی صدر رو سرچ کردم دیدم به به چه شخصیت شخصی بودن این خانم!
شاعر، نویسنده و متفکر، معلم و فعال سیاسی و فرهنگی!
برام عجیب بود چرا تا حالا اسم این خانم رو نشنیدم!
شاید اینقدر محصور فضای اطراف خودم بودم که پیدا کردن شخصیت های اثر گذار رو توی شرایط سخت غیر ممکن می دیدم!
خیلی برام جالب بود خانمی زمان رژیم بعث عراق اینقدر موثر بوده!
دوست داشتم کتابهاش رو بخونم...
باید هر جوری بود کتابهاش رو پیدا میکردم
فکر میکردم کتابهای کاربردی باید باشه که خوندش حتما خیلی به تحقیق پژوهشی من کمک میکرد...
هر چند که ما توی ایران هم چنین خانم هایی حتما داریم!
به خودم میگم خوب اگه داریم پس چرا من نمیشناسم!
البته به جز مادران و همسران و دختران شهدا که خیلی موثر بودند...
حتی از همین ها هم کم نوشتن ...
برای لحظاتی احساس تاسف کردم که چه ضعف عظیمی! مطمئنن ما توی کشورمون خانم موثر زیاد داریم ولی چرا من و امثال من کسی رو نمی شناسیم مگر دو یا سه مورد!
و مجددا خودم به خودم نهیب میزنم که اگر کم کاری هست تقصیر خودم و امثال خودمه دیگه!
وسط این تلاطم ذهنی ، هم زمان داشتم اطلاعاتی که از اینترنت از خانم بنت الهدی صدر بود رو می خوندنم به نکته ی جالبی رسیدم نوشته بود وقتی مدارس کشور عراق رفتن زیر نظر دولت بعث عراق با صدور این بخشنامه بنتالهدی از مسئولیت این مدارس کنارهگرفت و دعوت رسمی دولت طی نامهای از او بر ادامه همکاری در این مدارس را نیز رد کرد
ودر پاسخ به سوال از علت ترک همکاری در این مدرسهها میگفت:
من به هدف تحصیل رضای خدا در این مدرسهها کار میکردم. با ملی شدن (تحت نظارت دولت بعث در آمدن) این مدارس، موندن من در اینجا چه توجیهی خواهد داشت؟!
این جمله اش من رو یاد حرف استادم انداخت که می گفت: برای مدرک درسبخونی، بعدش تو فقط یک مدرک داری !
اما اگه برای خدادرسبخونی، تک تک لحظاتی که درسمیخونی رو حکم جهاد برات مینویسن و چقدر تفاوته بین این و آن!
محو افکار و تحلیل های خودم و مطالبی که داشتم می خوندم بودم که برای گوشیم پیامک اومد با اینکه میدونستم مطمئنا محمد کاظم نیست اما با امید پیامکش به سمت گوشی رفتم...
ولی خوب محمد کاظم نبود...
عاکفه بود! نوشته بود: خیلی آدم فروشی من باید ازطریق آقای سلمانی بفهمم که تو جای دیگه مشغول بکار شدی؟!
حالا کجا هست این پست و مقام وزارت که بهت اعطا شده رضوان خانم؟!
اگه قابل میدونی و فرصت داری بگو بیام ببینمت کارت دارم...
وای چقدر بد شد اینقدر درگیر رفتن محمد کاظم شدم که کلا یادم رفت به عاکفه در مورد کار جدیدم بگم!
کاش می تونستم به عاکفه بگم که چقدر ذهنم درگیر! ولی نمی تونم...
با خودم فکر می کنم کاش وقتایی که از دیگران خبر نداریم بی انصاف نباشیم...
وقتی وضعیت زندگی خودم رو نگاه می کنم کاملا می فهمم که همه آدم ها در حال دست و پنجه نرم کردن با چیزی هستند که خیلی ها از اون خبر ندارن...
کاش کمی مهربونتر باشیم ...
ولی شاید الان عاکفه هم توی همین حال باشه و من بی خبر!
بخاطر همین بهش پیام دادم بدون اینکه بدونم درگیر چه اتفاق وحشتناکی شده...!
ادامه دارد...
نویسنده: #سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
۲۲ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد بار ببینیم...
۲۲ فروردین
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
مکث رهبری برای ملحث شدن ضعفا و درست شدن آرایش امت.mp3
876.9K
♨️ کلیپ صوتی ♨️
🔸آیت الله حائری شیرازی🔸
🎙 بشنوید
✔️ طبیعتاً این مقتضای رهبری است که ایشان در یک جاهایی همراه مردم بیایند و ملاحظۀ ضعفای مردم را بکند.
✔️ یک جاهایی است امام نَفَس میدهد به مردم، و فرصت میدهد #ضعیفها ملحق بشوند و دوباره #آرایش جامعه درست بشود.
✔️ گاهی رهبری اینقدر باید #مکث کند که ضعفا هم به او ملحق بشوند. ما الان در چنین اوضاعی هستیم.
✔️ اگر یک روزی قرار باشد دیگر مذاکره نکنیم، باید همه چیز برای مردم #روشن شده باشد که دست جمعی بگویند مذاکره نباشد.
@haerishirazi
۲۲ فروردین
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای تشرف پدر آیت الله سیستانی
خدمت #امام_زمان(عج)
🎤 استادعالی
°• @avinist •°
۲۲ فروردین