eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
5.6هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
327 ویدیو
15 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
تو شهر شایعه کردن که این اُسامه جوانِ، همه رو به کشتن میده... پیغمبر بیمار شده بودن دیگه، تب داشتن اومدن تو مسجد دیدن عه همه هستن فرمودن: مگه نرفتین؟! گفتن: نه چرا نرفتید؟! گفتن: آقا میگن اُسامه جوانه، همه را به کشتن میده... حضرت رفت بالای منبر فرمود: من هنوز زنده هستم با حرف من مخالفت می کنید؟! مگه قرآن نمیگه: وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی اِن هُوَ إلَا وَحیُُ یُوحَی عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّة فَاستَوَی... سوره ی مبارکه ی نجم، آیات/۳/۴/۵/۶ هرچی میگه وحیِ... من گفتم اُسامه خدا امضا گذاشته پاش میگید به کشتن میده!! یهو به خودشون اومدن ای دل غافل آره ما چرا همچین کردیم؟! یا رسول الله العفو ببخشید استغفار خیل خوب برید یاالله سپاه اسلام را تجهیز کنید... بعد فرمود: خدا لعنت کنه هرکی تو این سپاه نره هر کی بمونه ملعونه... رفتن... اما نباید این سپاه بره ... ۱۰ کیلومتر که فاصله گرفت ابوبکر اومد پیش اُسامه، ابوبکر جای بابای اُسامه حساب میشه... اُسامه هم اینو نفر دوم قبول داره اُسامه ما الان داریم می ریم دیدی پیغمبر داره میمیره؟! گفت: آره
گفت: این بمیره ما تو نماز میت میتونیم شرکت کنیم؟! گفت: نه میدونی چقدر ثواب داره؟! گفت: آره گفت: پس نرو... چی کار کنم؟! وایسا ببینیم اگه تو این دو سه روزه پیغمبر مُرد، بریم نماز بخونیم و بریم، اگه نمرد میریم گفت: باشه 😔 سپاهو متوقف کرد به عُمر گفت: برو مدینه دیده‌بانی کن ببین میمیره یا نه؟! تا دیدی مردم دارن میفهمن تو نیومدی تو سپاه، تو بیا من یکی دیگه رو میفرستم... به مغیره گفت: تو هم برو آقا مغیره و عُمر آمدن خب عُمر پدر خانم پیغمبر بود دیگه صاف اومد خونه ی پیغمبر دید اوه اوه اوضاع خرابه حال پیغمبر خراب... نشست پیامبر اکرم یهو چشم باز کرد دید عمر و مغیره آمدن فهمیدن سپاه نرفته فرمودن که یه کاغذ و قلم بیارین مطلبی بگم بنویسید که بعد از من هرگز گمراه نشید... عمر گفت: ولش کنید نمیخواد بیارید تب بهش فشار آورده داره هذیون میگه، نمیفهمه چی میگه... یالل عجب به پیغمبر میگه ها...!!!!!
دعوا شد... نصفی از جمعیتی که اونجا بودن (یعنی زنهای پیغمبر) گفتن عُمر درست میگه، نصفی هم گفتن پیغمبر درست میگه... (ببینید چقدر مردم به اینا اعتماد داشتن...) حضرت فرمود: نمیخواد بنویسین برید... رفتن حال پیغمبر رو به وخامت گذاشت شب از دنیا رفت😔 صبح علی بن ابیطالب به مردم خبر داد که آقا رسول الله از دنیا رفت... عُمر پیش خودش فکر کرد، (الان علی بن ابیطالب پیکر رو میشوره، کفن میکنه، میاره تو مسجد وایمیسه بهش نماز میخونه، دفن میکنه، میشه رئیس... رئیس شد دیگه نمیشه از کار برش داشت) عمر اینو فهمید اعضای تیمم نیستن چی کار باید کرد؟! شمشیر کشید گفت: علی اشتباه میکنه پیغمبر نمرده!! پس چی شده؟! گفت: این مرگ موقته زنده میشه... انقدر مردم خوشحال شدن... خب حالا علی بن ابی طالب چی کار کنه؟! بیاد بیرون بگه بابا والله بالله پیغمبر از دنیا رفته میگن: علی چقدر دوست داری پیغمبر زود بمیره...!! مجبور شد نیاد بیرون...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و نور عزیزان دل ممنون از همراهی و نظر لطف تک تکتون❤️ عزاداریهاتون مقبول🌱 دوست داشتم توی همین ایام برسیم به ماجرای شهادت بی بی دو عالم🖤 که ان شاءالله فردا می رسیم ناگفته هایی که با خوندنشون عجیب متاثر و متعجب میشید... خیلی با دقت بخونیم که کلی نکته داره و کلی حرف... خب مردم میگن پیغمبر نمرده... (به مغیره گفت: برو به ابوبکر بگو کار تمام شده بیا...) مغیره رفت گفت: ابوبکر پیغمبر مُرد!! اونم اومد پیش اُسامه گفت: اُسامه دیدی گفتم؟! پیغمبر مُرد، بریم نماز... آقا سپاه اُسامه، جمعیت چهار پنج هزار نفر برگشتن... (شما دقت کنین ابوبکر اینا توی شهر اینجوری مطرح کرده بودن این علی می تونه بحرانها رو بخوابونه؟! 🤔 عُرضه داره؟! ببینید با کمال زیرکی یه بحران سازی کردن) آقا اینا میگن پیغمبر مُرده دیگه، تو شهر عُمر میگه پیغمبر نمرده و اهالی هم میگن پیغمبر نمرده... اینا یهو وارد شهر شدن این دوتا موج خورد به هم... اینا میگن پیغمبر از دنیا رفته اونا میگن نه... دعوا شد کار نزدیک بود به خونریزی برسه یهو اومدن گفتن که ابوبکر بابا قضیه رو حل کن گفت باشه رفت خونه ی پیغمبر و صورت پیغمبرو دید و گفت خدا رحمت کنه پیغمبر از دنیا رفته!!
عه از دنیا رفته؟! آره...!! این عمر میگه از دنیا نرفته!! گفت: عمر اشتباه میکنه!! عمر تا ابوبکرو دید خیالش راحت شد ابوبکر گفت: عمر ساکت... گفت: چرا ساکت بشم اینا میگن پیغمبر مرده؟! گفت آره پیغمبر مرده دیگه... گفت: بگو ببینم پیغمبرا می میرن؟! گفت: آره می میرن!! گفت: به چه دلیل؟! گفت: قرآن میگه: اِنَکَ مَیِّتُ وَ إنَّهُم مَّیِتوُنَ زمر/۳۰ هم تو می میری هم اینا... گفت: این آیه قرآنه؟! گفت: آره گفت: عجب!! من این آیه را نشنیده بودم تا حالا... آره مسلمونا پیغمبر مرده ما اشتباه می‌کردیم... بحران خوابید... کی بحرانو خوابوند؟! ابوبکر علی تو مدینه بود بحران سرپا بود... اومدن تو مسجد گفت: دیدین گفتیم که این نمیتونه بحران‌ها رو بخوابونه!!! آره خدا پدرتو بیامرزه خودت بیا رئیس شو... آقا ابوبکر رئیس شد...
سعد بن عباده رئیس خزرجی ها بود، رئیس نیمی از مدینه... مریض بود تو خونه خوابیده بود بهش گفتن که سعد میدونی چی شد؟! ابوبکر شد رئیس؟! ابوبکر شد؟!😳 مگه پیغمبر نگفته بود چرا...!! گفتن علی جوانِ به درد نمیخوره... گفت اگه علی جوانه ما که جوان نیستیم... اینا یه باره پاشدن از مکه اومدن اینجا (مهاجرینن دیگه) رئیس شدن؟! ما خودمون مگه دستمون کجه؟! خودمون رئیس میشیم خب چیکار کنیم مسجد دست اوناست؟! (مسجد النبی دست اونا بود دیگه) گفت: عیبی نداره تو محله ی خودمون میریم توی سقیفه جمع میشیم اومدن تو سقیفه، اینو رو برانکارد آوردن... به مسجد خبر دادن ابوبکر میدونی سعد چی کار کرد؟! مخالفت کرد... گفت: غلط کرده!! چهارنفری پا شدن اومدن وارد سقیفه شدن سعد اینجا چی کار می کنی؟! گفت: هیچی میگن تو رئیسی؟! گفت: آره کی رئیست کرده؟! گفت: مسلمونا...!! گفت: پس علی چی شد؟! گفت: میگن علی جوانِ و فلان... گفت: آقا چرا تو بشی ما خودمون هستیم گفت: مگه نشنیدی پیغمبر گفت امامهای بعد از من همه از قریش هستن... گفت: چرا شنیدم گفت: خب مگه تو از قریشی؟! گفت: نه !! گفت: پس چی میگی...
سعد بن عباده یهو باخت... خلاصه اومد زور بگه گفت من این حرفها حالیم نیست... همون محله که مال آقای سعد بن عباده بود ابوبکرو سردست بلند کردن درود بر ابوبکر دورود بر ابوبکر عُمرم جمعیت رو هُل داد رفتن رو برانکارد دو تا از دنده های جناب سعد بن عباده شکست به زور از زیر دست و پا در آوردن بردنش... ابوبکر شد رئیس... علی بن ابی طالب کجا بود؟! بالا سر پیکر پیغمبر پیکر رو شبانه دفن کرد... حالا اینا برنامه شون چی بود؟! چهار تا برنامه داشتن خط یهوده دیگه، تهدید اسلامو میخواد از بین ببره... ۱- حذف علی ۲- قرآنو خرابش کنن ۳- هرچی روایت از پیغمبر مونده از بین ببرن ۴- این تربیتی که پیغمبر در این اجتماع کرده رو خراب کنن این چهار برنامه که اتفاق افتاد علی مُرد، قرآن از بین رفت تحریف شد، روایات از بین رفت فرهنگ مردم عوض شد علی الاسلام وسلام... از اسلام هیچی نمیمونه...
اما اول باید علی رو از بین ببرن... علی رو چه جوری از بین ببریم؟! ببینید اینا به قدرت رسیدن علی بن ابی‌طالب پاشو از خونه بزاره بیرون باید بیعت کنه اگر علی بن ابی طالب بیعت میکرد اسلام از بین می‌رفت... میدونین مثل کدوم بیعت بود؟! به امام حسین علیه السلام تو مدینه گفتن بایزید بیعت کن... فرمود: بیعت نمی کنم گفتن چرا؟! فرمود: اگر من بایزید بیعت کنم باید با اسلام خداحافظی کنید، بیعت من با یزید یعنی محو اسلام... علی بن ابی طالب اگه با ابوبکر بیعت میکرد عین این بود که امام حسین بخواد با یزید بیعت کنه... خب بیعت نکنه؟! چیکار کنه؟! اگه از خونه بیاد بیرون در خانه علی به مسجد باز میشه یعنی صاف می اومد تو مسجد، (مسجد مقر حکومت بود) تا بیاد بیرون میگن علی بیا بیعت کن... بیعت بکنه اسلام از بین رفته... بیعت نکنه گردنشو با شمشیر میزنن...
زور علی زیاد بود؟! آره شمشیر بکشه بکشتشون؟! علی بن ابی طالب اینو خودش فرمود اگر شمشیر می کشیدم این شمشیر اگر قبل از کشتن همه ی اونا غلاف میشد اونا منو می‌کشتن... اگر همه رو می کشتم خب کسی نمی موند یعنی من شمشیر بکشم بزنم گردن ابوبکر قطع شه می‌ریزن سر من چرا؟! نفر دوم اسلامو کشتی... خب یا من شمشیرو دیگه غلاف نکنم همین جوری بکشم برم‌ جلو خب دیگه کسی نمیمونه... نه شمشیرو غلاف کنم غلاف کردم گردن منو میزنن چرا؟! چون ابوبکرو کشتم عمرو کشتم طلحه رو کشتم زبیرو کشتم... تو قاتل اصحاب رسول اللهی پس این شمشیر یا میزنه همه مسلمونا رو از بین میبره دیگه هیشکی نمیمونه یا غلاف میشه منو می کشن... پس علی نباید شمشیر بکشه، شمشیرم نکشه میکشنش... پس علی ابن ابی طالب اگه از خونه بیاد بیرون در هر صورت اسلام از بین رفته...
نه علی جان از خونه نیا بیرون، تو خونه بمون... خیل خب چقدر تو خونه بمونه؟! یه ماه، دو ماه، پنج ماه...؟! خب دیگه اصلا مردم یادشون میره علی ای وجود داشته... علی وقتی یک سال از خونه نیاد بیرون (علی که بیرون مبلغ نداره که) مردم یادشون میره علی ای وجود داشت چی کار می کنن؟! دوتا میخ پشت در میزنن خونه رو آتیش میزنن یهو میگن خونه ی علی آتیش گرفت و سوخت، اینا استاد این کارن... پس علی بن ابیطالب اگه از خونه بیاد بیرون اسلام شکست خورده از خونه نیاد بیرون اسلام شکست خورده اینجا کاری از دست علی بر نمیاد چه کنه؟! خدای متعال برای این روز اسلام فاطمه ی زهرا سلام الله رو گذاشته او سرباز این زمان اسلامه، از خانه آمد بیرون به چه عنوان؟! به عنوان علی بن ابیطالب؟! نه!! زهرای مرضیه هم به عنوان علی بن ابیطالب بیاد گردنشو میزنن... اصلا نمیشه حرف علی رو زد، قضیه تمام شده... مسلمونا به ابوبکر رای دادن و این شده رئیس... زهرا به چه عنوان اومد بیرون؟! ...
Mehdi Rasooli - Madare Ghamkhar (128)-2.mp3
3.99M
. دلم از این میسوزه که...🖤 .
و میدونید که زهرای مرضیه سلام الله زندگیش خیلی محقر بود بغل خانه ی رسول الله یه اتاق داشت علی بن ابیطالب وزیر پیغمبر بود... یعنی چی؟! یعنی این جنگ برو... اون جنگ برو... علی درآمد نداشت که، یه حقوق جزئی پیغمبر به اینا می‌داد چقدر بود؟! شما همتون این آیه رو شنیدین دیگه: وَ یُطعِموُنَ اَلطَّعَامَ عَلَی حُبِّه ی مِسکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا الإنسان/۸ اینها روزه بودن فقیر آمد نون داشتن دادن به فقیر، دیگه هیچی نداشتن بخورن با آب افطار کردن روز بعد دوباره... چرا اینجوریه؟! چون پیغمبر به اینا سهمیه نون می داد، این نونی که الان سهمیه شون بود می‌خوردن دیگه هیچی نداشتن اینا این سهمیه رو دادن به فقیر با آب افطار کردن سهمیه فردا شبشون رو که گرفتن دوباره مسکین آمد سه روز همینجوریه هی آمد... انقدر خانه ی علی فقیرانه بود!! خب زهرای مرضیه، امام حسن و امام حسین و زینب کبری رو داشت خانه حضرت اصلاً چاه آب و اینا نداشت اینجایی که مسجد النبی هست زمین صخره‌ایه چاه نمیشه حفر کرد آب کجا بود؟! پشت بقیع اونجا چشمه آب بود زهرای مرضیه برای اینکه لباس بچه ها رو بشوره، گندم و آرد کنه و ... باید خودش می رفت از پشت بقیع حدود یک ساعت راهه تا اونجا...
باید میرفت اونجا لباس بچه ها را می شست، آب از اونجا می آورد... سلمان میگه یه روزی من برای زهرا از پیغمبر پیام داشتم می دونید که سلمان سنش زیاد بود دیگه، پیرمردی بود که محرم این خانه بود گفت به من فرمود: برو اینو به زهرا بگو بیا... موقعی بود که امام حسن و امام حسین رو داشت آمدم دیدم ایشون یه طناب بسته یه ننو درست کرده امام حسین بچه اس اون تو خوابونده، امام حسنم رو زمین، با یه دستشم داره گندم آرد میکنه که نون درست کنه گفت: من نگاه کردم دیدم یه لباس زرد رنگی تن زهرا سلام الله هست دست زهرا از لباس تشخیص داده نمیشه، از بس دختر پیغمبر بر اثر گرسنگی و فشار کار زرد شده گفت: دلم سوخت گریه ام گرفت، اشکم در اومد زهرای مرضیه متوجه شد یهو من نگاه کردم دیدم دستشو از این دسداس برداشته، این خودش داره میچرخه گفتم: یا بنت رسول الله این خودش داره میچرخه!!😳 فرمود: آره دستم درد گرفته بود از جبرئیل کمک گرفتم جبرئیل داره برام میچرخونه (یعنی سلمان فکر نکنی ما غیر از این نمیتونیم زندگی کنیماااا)
حالا این زندگی زهرای مرضیه بود جنگ خیبر شد، خیبر غنائم زیاد داشت زهرای مرضیه آمد خدمت رسول الله فرمود: یا رسول الله علی در این غنائم سهم داره؟! حضرت فرمود: بله زهرا فرمود: میشه سهم علی رو یه کنیز به ما بدین؟! کارهای خونه ی ما طاقت فرساست حضرت فرمود: زهرا جان میخوای بهتر از کنیز بهت بدم؟! بله یا رسول الله فرمود: برو بعد از نمازهات ۳۴ مرتبه بگو الله اکبر، ۳۳ مرتبه بگو الحمدلله، ۳۳ مرتبه بگو سبحان الله چشم آقا... نداد کنیز بهش، حضرت رفت جبرئیل آمد گفت: حق زهرا رو بده!! چیکار کنم جبرئیل؟! (در خیبر یه منطقه هست به نام فدک کشت و صنعته، این ۴۰۰ تا کارگر ثابت داشت، هنگام برداشت محصول ۲ هزار کارگر از مدینه می رفت اونجا کمک می کرد، تو مدینه دفتر تجاری داشت) گفت: فدک رو بده به زهرا... فدک رو بدم به زهرا؟! من یه خادم بهش ندادم!!! جبرئیل گفت: بله...
زهرا رو خواست، جلو چشم مسلمونا زهرا جان بیا!! خدا میفرماید فدک رو بدم به تو!!! این سند فدک، اونم دفتر فدک یه مسئول برای اداره این مجموعه بذار چشم آقا با پدر مشورت کرد فرمود فلانی خوبه... به اون شخص فرمود: تو مسئول دفتر فدک، حساب کتاب ها رو به پدرم بده، اصلاً سراغ من نیا حضرت زهرا فرمود: یا رسول الله فدک مال منه؟! رسول الله فرمود:بله زهرای مرضیه فرمود: هر چی درامد داره این در اختیار شما خرج مسلمونا کنید... یه قرون از پول اونو حضرت تو زندگی نیاورد... تا پیامبر اکرم از دنیا رفت ابوبکر شد رئیس اول کاری که کرد فدک رو مصادره کرد یعنی فرستاد نماینده ی زهرا رو بیرون کردن، اسناد رو گرفت... چرا این کارو کرد؟! به دو دلیل... ( وقتی پیغمبر اکرم از دنیا رفت، زهرای مرضیه یه پیام داد به مسئول دفتر فدک فرمود: دیگه حساب کتاب ها رو بیار به خودم بده، به احدی پول نده... ابوبکر در اولین کار رفت اونجا رو مصادره کرد چرا؟! چون رفت اونجا گفت پول بده نماینده ی حضرت گفت حضرت زهرا فرموده دیگه به کسی پول ندم...)
به دو دلیل فدک رو مصادره کرد ۱- دید اگه این پول ها بره دست زهرا، زهرا با این پول ها علی رو از خانه در میاره، میشه چی؟! میشه عین اموال خدیجه که تو مکه به پیغمبر کمک کرد ۲- به این پول نیاز دارن، لذا اولین کاری که کردن نماینده ی زهرا را بیرون کردن، فدک رو مصادره کردن این دلیل شد زهرا از خانه آمد بیرون میدونید خانه ی زهرای مرضیه به بیرون در نداشت، خانه علی به بیرون مسجد در نداره در خانه به مسجد باز میشه، اگه برید اونجا یه دری اونجا هست نوشته: هذا باب فاطمه این در خانه ی فاطمه است این در به خانه ی زهرا باز میشه، ولی در خانه فاطمه این نبوده چون این قسمت اصلا جزو مسجد نبود، اینجا دیوار بود در خانه کجا بود؟! درست روبه روی این در اونور، حالا شما اگه بری اونور وایسی نگاه کنی پشت به این در وایسی منبر رو میبینی یعنی چی؟! یعنی در خانه ی زهرا جایی بود که تا زهرا می اومد بیرون، منبر رو میدیده، پیغمبرو که بالای منبر بود میدیدش، به همین جهت هرگاه زهرای مرضیه از خانه میومد بیرون بره، پیغمبر تو مسجد مشغول خطبه بود، نگاه می کرد خطبه را قطع می‌کرد، خطبه رو که قطع می‌کرد همه میفهمیدن زهرا از خانه اومده بیرون، همه ی مسجد سکوت تا ایشون بره...
پیغمبر گاهی موارد یهو از اون بالا می اومد پایین می فرمود صبر کن زهراجان وایسا، جلو چشم مسلمونا میومد خم میشد دست زهرا را می بوسید!! خب ابوبکر روز جمعه رفت خطبه بخونه رئیس شده بود دیگه... جای پیغمبر تا گفت بسم الله الرحمن الرحیم زهرا در خانه رو باز کرد ابوبکر جای کی رفتی اون بالا؟! گفت: جای رسول الله شما چی کاره ای؟! گفت: مسلمونا منو به عنوان جانشین پدر بزرگوار شما انتخاب کردن فرمود: آفرین باریکلا بگو ببینم رسول الله دزدی میکرد؟! گفت: حاشا و کلا رسول الله اموال مردم را به زور مصادره می کرد؟! گفت: هرگز فرمود تو چرا این کارو کردی؟! تو مگه جانشین رسول الله نیستی؟! گفت: چرا تو چرا این کارو کردی؟! گفت: یا بنت رسول الله من کی این کارو کردم؟! فرمود: چرا فدکو گرفتی؟! گفت: فدک مال مسلمان هاست فرمود چی چی مال مسلموناست... فرمود: فدک رو پیغمبر به من بخشیده!! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(برگردید به اون ذهنیت که مردم ابوبکر رو دوم جهان اسلام می دونستن و مردم به دلیل اینکه این آقا عینِ پیغمبره، آوردنش سرکار حالا اگه کسی بتونه ثابت کنه که نه این عینِ پیغمبر نیست این از اون بالا سقوط خواهد کرد) حضرت زهرا به دنبال همینه اول ازش اقرار گرفت پیغمبر دزدی نمی‌کرد؟! نه!! اموال مردمو مصادره نمی کرد؟! نه!! گفت: فدک مال شما نبوده!! فرمودن: فدک مال من نبوده؟! فدک مال من بوده!! گفت: نه، فدک مال پیغمبر بود پیغمبرا ارث نمیذارن حضرت فرمود: این حرفو تو از کجا آوردی؟!🤔 (ببینید اونا فکر می‌کنن که این جانشین پیغمبره خب جانشین پیغمبر باید حرفا رو بلد باشه دیگه، حالا اگه جلوی مردم ثابت کرد این بلد نیست...) فرمود: کی گفته پیغمبرا ارث نمیزارن؟! گفت: خود پیغمبر!! ایشون گفتن ما پیغمبرا ارث نمیذاریم
حضرت فرمود: یعنی پیغمبر خلاف قرآنی که خودش از جانب خدا آورده حرف می زنه؟! گفت: نه حضرت فرمود خدا در قرآن میگه سلیمان از داوود ارث برد هم سلیمان پیغمبر بود هم داوود این از اون ارث برده اون وقت پیغمبر گفته پیغمبرا ارث نمیزارن؟! ابوبکر موند...!! گفت: نه، منظورم اینه که اون اموالی که زکاته و عمومیه اونا به ارث نمیرسه... خب حالا این حرف، حرف درستیه ولی فدک زکات نبود، از اموال عمومی نبود، فدک چی بود؟! فدک چیزی بود که پیغمبر اکرم به دستور خدا به من بخشیده... گفت: بخشیده به تو؟! ما ندیدیم... (در حالی که دیده بود تو مسجد پیغمبر اینو به حضرت بخشیده) ندیدی؟! جلوی چشم مسلمونا بخشید!! گفت: شاهد بیار!!
حضرت زهرا فرمود: کدومتون پا میشین شهادت بدین؟! همه به خاطر رعایت ابوبکر هیچی نگفتن علی بن ابیطالب فرمود: من شهادت میدم...!! ام ایمن گفت: منم شهادت میدم...!! گفت: نه، شهادت این دوتا قبول نیس چرا؟! این یکی شوهرته پیغمبر فرمودن: شهادت شریک در حق شریک قبول نیست این یکی هم زنه قبول نیست... حضرت فرمود: ابوبکر!! بازم اشتباه کردی که چرا؟! شهادت شریک در حق شریک قبول نیست منظور پیغمبر این بوده دو نفر در یه مالی با هم شریکن یه کدومشون با دیگری اختلاف پیدا میکنه این یکی که با این شریکه حق نداره به نفع شریکه بره شهادت بده... چرا؟! چون شهادت به نفع خودش میشه این برای اون دو نفریه که در یه مالی با هم شریک باشن علی که در فدک شریکِ من نیس که، علی شوهر منه، این فدک مال منه علی نسبت به فدک غریبه اس... گفت: راست میگیا... اینم یه اشتباه ...
گفت: این ام ایمن!! شهادت زن ها قبول نیس... حضرت فرمود: پیغمبر اکرم خودش فرمود شهادت زن ها در امور مالیه اگه همراه با مردها باشه اشکالی نداره... یعنی چی؟! یعنی اگه یه جا اختلاف مالی هست این طرف میگه این جنس مال منه، اگه یه مرد و یه شاهد زن بیان قبوله، شهادت زنها ضمیمه ی به شهادت مردا قبوله... گفت: عه آره اینم پیغمبر همینجوری گفت بازم ثابت شد ابوبکر اشتباه کرده گفت: خب علی، ام ایمن شهادت میدین؟! گفتن: آره شهادت میدیم حالا عنوان میکنه من خلیفه ی رسول الله هستم (ببینید تو این شیشه، زهرای مرضیه تبر زد یه ترک خورد) ابوبکر گفت: یا بنت رسول الله فکر نکنی من میخواستم اموالو به زور بگیرما، من فکر می‌کردم فدک مال شما نیست، احقاق حق مسلمونا رو کردم، حالا فهمیدم اشتباه کردم، خیلی معذرت می خوام بدید سند فدک رو به زهرا... آوردن سند رو دادن و حضرت از مسجد اومد بیرون رفت سراغ فدک ... (اما ببینید این علامت سوالو حضرت زهرا تو ذهن مردم گذاشت اومد بیرون)
از اون بالا اشاره کرد عمر برو سندو بگیر عمر آمد، همه تو نماز جمعه ان دیگه تو کوچه کسی نیست زهرا داره میره دفتر فدک یهو عمر سر راه سبز شد گفت بده به من سندو!!😡 حضرت فرمود که نمی دم، الان ابوبکر داد به من گفت: اون بیخود کرده داده!! حضرت فرمود: آقا این ملک منه!! عمر گفت: بی خود ملک توئه... حضرت نداد چنگ زد سندو گرفت پاره کرد یه سیلی زد به زهرای مرضیه حضرت زهرا افتاد روی زمین...😔 گفت حالا برو از بابات بگیر...
حضرت پا شد آمد مسجد، دیگه با ابوبکر حرف نزد شروع کرد با کی حرف زدن؟! با مسلمونا بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرد از اول اسلام توضیح دادن شما چی بودین... اسلام چه کرد... دو ساعت صحبت کرد یهو وارد ولایت شد فرمود خدا ولایتو به این قرار داده برد تو قضیه ی علی بعد یهو فرمود: مسلمونا چتون شده؟! هنوز کفن پیغمبر خشک نشده...!! آقا صحبت زهرا تمام شد همه موندن، دختر پیغمبر راست میگه!! اونم نفر دوم اسلامه... اونو انتخاب کنن؟! اینو انتخاب کنن؟! چه بکنن...؟! ابوبکر زد تو دنده ی شائول... (شائول وقتی برنابا بهش گفت: شائول این چه تفسیریه از انجیل ارائه میدی؟! گفت: قرائت تو از انجیل اونه قرائت من از انجیل اینه!! گفت: بابا من شاگردی عیسی رو کردم عیسی این حرفها رو نمی زد گفت: نه انجیل چند قرائت داره...