eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
4.9هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
671 ویدیو
19 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
اوایل دوره نوجوانی مون بود سرمون پر از شور... خیلی کتاب از عرفا می خوندم خیلی دوست داشتم شبیه علما باشم... سر پرسودا و دل پر از عشق و رسیدن به وصال... یه جورایی سالک پرست و چشم بسته! قسمت شد یه بار رفتم حرم امام رضا(ع) با دو تا از دوستان... رفتیم سر مزار یکی از علمای مشهور و معروف داخل رواق نشستیم سر مزار همون عالم و عارف متوسل شدیم و نذر پیدا کردن استاد یه ختم هزار تایی ذکر بر داشتیم... خیلی خونده بودم پیدا کردن استاد حتی اگر نیمی از عمر طول بکشد ارزشش را دارد آخر با استاد می شود رسید! مشغول بودیم که یکدفعه یه پیرمرد ریش سفید خوش وجه با دو سه نفر آقا اومدن داخل سر مزار همون عالم بزرگوار... ما چادرهامون رو تنگتر گرفتیم آروم به ذکر گفتن مون ادامه دادیم..‌. اون پیرمرد داشت از خاطرات حضورش پیش این عالم و عارف ربانی برای جوونهای اطرافش می گفت... اسم دو سه نفر از شاگردها را که برد که من می شناختم و قبلا اسم هاشون رو شنیده بودم... قند توی دلم آب شد که خداروشکر ختممون جواب داد و استاد پیدا شد... به دوستام گفتم: خودشه این همونیه دنبالشیم! کمی صبر کردیم دور برش خلوت بشه تقریبا دو ساعتی طول کشید... انگار متوجه حضور ما شد اشاره کرد رفتیم جلو... سرش پایین بود و گفت: بفرمایید دخترهای محجبه ام کاری داشتید؟ من لیدر بچه ها بودم شروع کردم صحبت کردن با هیجان وصف ناپذیری... گفتم: ما دنبال رسیدن به خداییم.. دنبال معرفت داشتن ... اهل تقوا بودن... و خلاصه کلی از این دست حرفها! در آخر هم گفتم شما شاگرد آقای فلانی بودید؟ همون طور سرش پایین بود گفت: شش ماهی از محضرشون بهره بردیم... بعد ناگهان سرش را بالا آورد و تک تکمون رو به اسم صدا زد! متحیر و متعجب سه نفری مبهوت نشسته بودیم منتظر راهنمایی استادانه ای که گره راه رسیدن به وصال را باز کند اما خبر نداشتیم که... ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286