مداحی آنلاین - اون زمان که نه زمین بود نه زمان - مهدی رسولی.mp3
8.05M
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(س)_مبارک
💐سلام مادر سادات
💐سلام دلیل خلقت
#مهدی_رسولی
👌فوق زیبا
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
#رمان_داستانی_رابطه
#قسمت_سیزدهم
بیشتر از حرفهای سمانه از حرفهای نسرین متحیر و متعجب شدم که با کلی خط و جهت روی تخته می کشید...!
حیران مانده بودم!!!
یعنی این نسرین خودمان است؟!
چقدر آدم ها تغییر می کنند...
بعضی ها چقدر رشد می کنند...
و بعضی ها چقدر سقوط ...!
تمام حرفهاش را نوشتم و برام جالب بود چقدر رابطه ها عجیب است و چه کارها که نوع رابطه عاقبتشان را نشان نمی دهد!
حرفی در مقابل نسرین نداشتم و ترجیح هم دادم چیزی نگم!
آخر اصلا چه میشد گفت...!
بعد از رفتن نسرین با تمام حرفهای خاصی که زد داشتم به رابطه فکر میکردم که چطور ممکنه وجود رابطه ها اینقدر در زندگی یک فرد اثر داشته باشه!
چطور داشتن رابطه یکی را نجات میده و یکی را غرق می کنه...؟!
میان همین افکار بودم که خانم امیری در زد و اومد داخل اتاق و گفت: خانم دکتر نفر بعدی رو بفرستم داخل؟
با اشاره ی سر گفتم: بفرستید...
ولی حقیقتا دلم می خواست ساعتی با خودم تنها باشم تا به حرفهای نسرین بیشتر فکر کنم و همینطور به رابطه و به سمانه!
اما خوب در این موقعیت نمی شد...
خانمی داخل شد و روی صندلی نشست...
گفتم: بفرمایید...
شروع کرد و از دل پر غمش حرف زد...
از خودش ناراضی بود و همین حالت باعث پرخاشگری اش شده بود! می گفت: آن طوری که دلم می خواهد مادر خوبی نیستم! همسر خوبی نیستم! با اینکه بچه های خوبی دارم، همسر خوبی دارم اما خودم خوب نیستم...!
اشک بود که می بارید...
می گفت: من احساس می کنم در تربیت بچه هام کم میگذارم... احساس می کنم حوصله ی بچه هام رو ندارم ... من با کوچکترین دعوایی بین بچه هام عصبی میشم و بهم می ریزم...
من از این وضعیت خودم خسته ام....
وقتی دقیق بررسی کردم به نتیجه ی تلخی رسیدم!
این خانم بیشتر ساعت حضورش در خانه را توی فضای مجازی می گذراند اما نه با کسی رابطه داشت و نه دنبال این حرفها! منتها با انبوهی از کانالها و پیج ها که هر کدامشان در جای خودش مفید هم بودند از آشپزی گرفته تا خیاطی و مباحث روانشناسی و تربیت فرزند و رشد شخصیتی و... تمام وقتش را می گرفت!
تا جایی که وقت زندگی در فضای واقعی رو نداشت! اونقدر در فضای مجازی به دنبال دستور پخت غذای جدید و خوشمزه بود که حتی فرصت درست کردن یک غذای معمولی را هم در فضای واقعی از دست میداد! اونقدر دنبال کننده ی متن های روانشناسی درپیج های مختلف بود که زندگیش رو ارتقا بده که وقت انجامشان را نداشت چون بیشتر وقتش صرف خواندن و دنبال کردن این متن ها می گذشت!
و اندک اندک مطالب این فضا به صورت انبوهی از مطالب مفید در ذهنش جا گرفته بود که حالا حتی از کارهای روز مره هم جا مانده بود و این انبوه اطلاعات با انجام ندادنشان احساس مفید نبودن... از عملکرد خود راضی نبودن... پرخاشگری و... نتیجتا تضادی جدی بین آنچه هست و آنچه می خواهد باشد ایجاد کرده بود که منجربه دوگانگی شخصیتش شده بود!!!
ناخودآگاه با حرفهای این خانم احساس کردم چقدر این موجود بی جان خطرناک است و چه راحت زندگی ها را نشانه گرفته است! شاید هم نه! قضیه چیز دیگری است! حتی یک وسیله ی خطرناک مثل چاقو می تواند هم مفید باشد و هم مضر و این تنها بستگی به خود ما دارد که چگونه از آن استفاده کنیم! یاد آخرین جمله ی نسرین می افتم که گفت: من تمام این رابطه ها را مدیریت می کنم...
در همین حین ناگهان در اتاق باز شد و مردی چهارشونه و هیکلی بین چهار چوب در ایستاده بود عصبی و چهره ای برافروخته داشت! از پشت میز بلند شدم و کمی به سمت در جلو رفتم و گفتم: چه خبره! چیزی شده!
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
هر گونه کپی برداری شرعا و قانونا جایز نیست.
ادامهی داستان در کانال به دنبال ستاره ها 👇
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
🏅شرفش مال مادر است
🔻امام خمینی: اگر این بچهاى که شما تربیت کردید یک تربیت صحیح باشد و آن وقت آن بچه در رأس جامعه واقع بشود، یک ملت را سعادتمند مىکند؛ و آن شرفش مال شماست؛ یعنى شما این سعادت را براى یک ملت بیمه کردید.
#قدرت_و_شکوه_زن
@Panahian_ir
مـــادرم گــوشی انــدروید نــدارد
ولی همیشه در دسـترس ماست
از بازار هیچ گزینه ای را دانلود نمیکند
ولی با زنبیل هنــوز نان داغ را برای صبحانه ما ميخرد
محــبتش همیشه به روز است
تـــب کنم ،برایم میمیــرد
هرگز بی پاسخم نمیگذارد
درد دلم را گوش میدهد
سایلنت نمیکند
دایــــورت نمیکند
تا ببیند سردم شده
لایــــــــک نمیــکند
پــتو را به رویم میکشد
مــادرم گوشی اندروید ندارد
تلفن ثابت خانه ما به هوای مادرم
وصل است هــنوز
مــن بیرون باشم دلشوره دارد
زنگ میزند
ساعــت آف مرا چــک نمیکند
غــُـر میزند
که مــبادا چشم هایم درد بگیرد
فالوورهای مادرم
من،خواهر و برادرهایم هستیم
اینـــستاگــرام ندارد ولي
هــنوز دایرکت ما بچه ها با مادرمان همان فضای آشپزخانه است
و درددل هایی از جنس مادرانه
ولی مادرمان چند سالی است خیلی تنـــهاست
چون ما
گوشــیمان اندروید است
ما اینتـرنت داریم
تلــگرام داریم
اینستاگرام داریم
کلا کار داریم
وقت نداریم
یك لحظه صبر کن شده جواب مادر
وقتی صدایمان میزند
مــن در عـجبم با چقدر صبـر و مهر و محبت
میـتوان مادر بود!
#مادر❤️
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
#رمان_داستانی_رابطه
#قسمت_چهاردهم
صداش رو بلند کرد و گفت: من میخوام بدونم زنم پیش شما اومده مشاوره یا اینم یه دروغ دیگه است که داره میسازه!
گفتم: آقای محترم خوب چند لحظه صبر میکردین! این چه وضعیه!
بلندتر داد زد من صبر ندارم!
یعنی داشتم ولی دیگه تموم شده...
یه کلمه بگید ببینم خانم.... اینجا اومده یا نه؟
بعد به طرف خانم امیری اشاره کرد با همون حالت ادامه داد: این خانمم که اینجا نشسته میگه من نمی تونم هویت مراجع کنندهامون رو فاش کنم!
کلا شما خانما عادت دارین همه چی رو قایم کنین!
اخم هام روکشیدم توی هم و گفتم: آقا احترام خودتون رو نگه دارین!
نیم ساعت بیرون منتظر باشید بعد که کار این خانم تموم شد تشریف بیارید داخل بشینید درست صحبت کنید ببینم چی شده وگرنه مجبور میشم زنگ بزنم پلیس...
چشمهاش از شدت عصبانیت قرمز شده بود اما با این حال قیافه ی جدی من رو که دید درست متوجه شد که اینجا جای دعوا و بلوا درست کردن نیست...
نگاهی به ساعتش کرد و با همون حالت رفت توی سالن و شروع کرد قدم زدن...
من هم در اتاق رو بستم...
از خانمی که داخل اتاق نشسته بود عذر خواهی کردم...
بنده خدا از استرس و هیبت این آقا بعد از یه ربع صحبت کردن ترجیح داد بقیه صحبت ها رو بذاره برای جلسه ی بعد و زودتر رفت...
به خانم امیری گفتم: بگید این آقا بیاد داخل... وارد که شد همونطور عصبی ایستاده بود..
با آرامش گفتم: لطفا بشینید...
با حرص نشست و گفت: خوب بالاخره بعد از نیم ساعت می فرمایید خانم من اینجا اومده یا نه! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اسم و فامیلشون چی هست؟
وقتی گفت فهمیدم خانم سین /الف هست و اگر اشتباه نکرده بودم این آقا هم باید آقا دانیال باشه!
گفتم: بله اومدن! شما هم احتمالا باید همسرشون آقا دانیال باشید درسته!
انگار یه آب یخ ریختن روی یه کوره ی آتیش!
بعد لحنش یکدفعه عوض شد و آروم گفت: یعنی واقعا اومده پیش شما! یعنی دروغ نگفته!
بعد سرش رو انداخت پایین و گفت: پس کامنت های اون پسره چی....
اون پیام ها رو که خودم دیدم...
گفتم: آقای محترم، خانم خوبی دارید منتها علم خوب خانم داری کردن رو ندارید!
ایشون شما رو خیلی دوست داره اما متاسفانه کم توجهی های شما باعث تغییر روند مسیر زندگیشون داشت میشد که الحمدالله هنوز اتفاقی نیفتاده...
با دست محکم زد روی دسته ی صندلی و گفت: صبح تا شب دارم جون میکَنم تا خانم
راحت بخوره!
راحت بپوشه!
راحت زندگی کنه!
بعد شب باید بیام پیام هاش رو ببینم که عشقش رو نثار یکی دیگه می کنه!
والا یه کم انصافم خوبه یه کم حیا هم خوبه!
بشکنه دستم که برای تولدش گوشی خریدم...
گفتم: کمی صبر کنید!
من نمیگم ایشون کارشون به هر دلیلی اشتباه نبوده اما خوب بهتر نیست از زاویه های دیگه هم این قضیه رو نگاه کنیم!
اولا: همین که خانم شما اومده مشاوره یعنی شما رو دوست داره و احساس کرده حتی همین پیام هایی که رد و بدل میشه اشتباه! پس این نقطه ی قوت شما رو میرسونه، می تونست مثل خیلی ها به این پنهان کاری ادامه بده و آخرشم که...
دوما: اگه اون پیام ها رو خوندین یه سوال دارم تا حالا شما اینجوری با همین سبک بهش پیام دادین!
ابروهاش رو کشید تو هم و گفت: من وقت این کارو ندارم بخوام صبح تا شب بشینم پیام بدم کی پول در بیاره! کی نون بیاره!
یکم فکر کردنم بد نیست!
گفتم: دقیق گفتید یکم فکر کردنم بد نیست...
واقعا چند تا پیام دادن چقدر وقت میگیره!
اگر میدونستید ارتباط کلامی و شنیداری چقدر روی خانم ها موثره مطمئنا امروز با چنین مشکلی روبه رو نمی شدید!
ولی خوب هنوز هم دیر نشده...
میدونید آقا خیلی ها فکر می کنند صرف ازدواج کردن تمام شناخت رو نسبت به طرف مقابل بدست میارن در صورتی که کاملا اشتباه می کنند!
بعضی های دیگه هم فکر می کنن کاری که از نظر خودشون خوبه و خودشون خوشحالشون میکنه حتما طرف مقابل رو هم خوشحال می کنه در صورتی که اینم اشتباه!
زن و مرد با هم متفاوت اند و همین تفاوت باعث تکاملشون میشه البته درصورتی که درست تفاوتهای همدیگه رو بشناسن!
ببینید من متناسب با کارم هم ویژگی های آقایون رو میدونم هم ویژگی های خانم ها رو و طی تجربه ای که دارم به یقین میتونم بهتون بگم که معمولا وقتی یه اتفاق بد می افته هر دو طرف مقصر هستند البته شدتش فرق میکنه!
من اصلا نمیخوام از کار اشتباه خانمتون دفاع کنم اما میخوام حالا که اینجا هستید از رفتار اشتباه شما انتقاد کنم شما خیلی راحت می تونستید دل همسرتون رو بدست بیارید چون خدا این توانایی رو بهتون داده اما حالا به هر دلیلی چه این مهارتها رو بلد نبودید چه فرصتش رو نداشتید یا به هر علت دیگری...بخشی از تقصیر برای شماست!
نگاهم کرد و خیلی آروم گفت: مگه من چکار باید میکردم که نکردم!
قاطع گفتم: محبت!
باید محبت می کردید که نکردید!
و یا کم کردید یا از روش اشتباهی استفاده کردید...
ادامه دارد...
نویسنده: #سیده_زهرا_بهادر