eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
5.6هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
326 ویدیو
15 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا این زندگی زهرای مرضیه بود جنگ خیبر شد، خیبر غنائم زیاد داشت زهرای مرضیه آمد خدمت رسول الله فرمود: یا رسول الله علی در این غنائم سهم داره؟! حضرت فرمود: بله زهرا فرمود: میشه سهم علی رو یه کنیز به ما بدین؟! کارهای خونه ی ما طاقت فرساست حضرت فرمود: زهرا جان میخوای بهتر از کنیز بهت بدم؟! بله یا رسول الله فرمود: برو بعد از نمازهات ۳۴ مرتبه بگو الله اکبر، ۳۳ مرتبه بگو الحمدلله، ۳۳ مرتبه بگو سبحان الله چشم آقا... نداد کنیز بهش، حضرت رفت جبرئیل آمد گفت: حق زهرا رو بده!! چیکار کنم جبرئیل؟! (در خیبر یه منطقه هست به نام فدک کشت و صنعته، این ۴۰۰ تا کارگر ثابت داشت، هنگام برداشت محصول ۲ هزار کارگر از مدینه می رفت اونجا کمک می کرد، تو مدینه دفتر تجاری داشت) گفت: فدک رو بده به زهرا... فدک رو بدم به زهرا؟! من یه خادم بهش ندادم!!! جبرئیل گفت: بله...
زهرا رو خواست، جلو چشم مسلمونا زهرا جان بیا!! خدا میفرماید فدک رو بدم به تو!!! این سند فدک، اونم دفتر فدک یه مسئول برای اداره این مجموعه بذار چشم آقا با پدر مشورت کرد فرمود فلانی خوبه... به اون شخص فرمود: تو مسئول دفتر فدک، حساب کتاب ها رو به پدرم بده، اصلاً سراغ من نیا حضرت زهرا فرمود: یا رسول الله فدک مال منه؟! رسول الله فرمود:بله زهرای مرضیه فرمود: هر چی درامد داره این در اختیار شما خرج مسلمونا کنید... یه قرون از پول اونو حضرت تو زندگی نیاورد... تا پیامبر اکرم از دنیا رفت ابوبکر شد رئیس اول کاری که کرد فدک رو مصادره کرد یعنی فرستاد نماینده ی زهرا رو بیرون کردن، اسناد رو گرفت... چرا این کارو کرد؟! به دو دلیل... ( وقتی پیغمبر اکرم از دنیا رفت، زهرای مرضیه یه پیام داد به مسئول دفتر فدک فرمود: دیگه حساب کتاب ها رو بیار به خودم بده، به احدی پول نده... ابوبکر در اولین کار رفت اونجا رو مصادره کرد چرا؟! چون رفت اونجا گفت پول بده نماینده ی حضرت گفت حضرت زهرا فرموده دیگه به کسی پول ندم...)
به دو دلیل فدک رو مصادره کرد ۱- دید اگه این پول ها بره دست زهرا، زهرا با این پول ها علی رو از خانه در میاره، میشه چی؟! میشه عین اموال خدیجه که تو مکه به پیغمبر کمک کرد ۲- به این پول نیاز دارن، لذا اولین کاری که کردن نماینده ی زهرا را بیرون کردن، فدک رو مصادره کردن این دلیل شد زهرا از خانه آمد بیرون میدونید خانه ی زهرای مرضیه به بیرون در نداشت، خانه علی به بیرون مسجد در نداره در خانه به مسجد باز میشه، اگه برید اونجا یه دری اونجا هست نوشته: هذا باب فاطمه این در خانه ی فاطمه است این در به خانه ی زهرا باز میشه، ولی در خانه فاطمه این نبوده چون این قسمت اصلا جزو مسجد نبود، اینجا دیوار بود در خانه کجا بود؟! درست روبه روی این در اونور، حالا شما اگه بری اونور وایسی نگاه کنی پشت به این در وایسی منبر رو میبینی یعنی چی؟! یعنی در خانه ی زهرا جایی بود که تا زهرا می اومد بیرون، منبر رو میدیده، پیغمبرو که بالای منبر بود میدیدش، به همین جهت هرگاه زهرای مرضیه از خانه میومد بیرون بره، پیغمبر تو مسجد مشغول خطبه بود، نگاه می کرد خطبه را قطع می‌کرد، خطبه رو که قطع می‌کرد همه میفهمیدن زهرا از خانه اومده بیرون، همه ی مسجد سکوت تا ایشون بره...
پیغمبر گاهی موارد یهو از اون بالا می اومد پایین می فرمود صبر کن زهراجان وایسا، جلو چشم مسلمونا میومد خم میشد دست زهرا را می بوسید!! خب ابوبکر روز جمعه رفت خطبه بخونه رئیس شده بود دیگه... جای پیغمبر تا گفت بسم الله الرحمن الرحیم زهرا در خانه رو باز کرد ابوبکر جای کی رفتی اون بالا؟! گفت: جای رسول الله شما چی کاره ای؟! گفت: مسلمونا منو به عنوان جانشین پدر بزرگوار شما انتخاب کردن فرمود: آفرین باریکلا بگو ببینم رسول الله دزدی میکرد؟! گفت: حاشا و کلا رسول الله اموال مردم را به زور مصادره می کرد؟! گفت: هرگز فرمود تو چرا این کارو کردی؟! تو مگه جانشین رسول الله نیستی؟! گفت: چرا تو چرا این کارو کردی؟! گفت: یا بنت رسول الله من کی این کارو کردم؟! فرمود: چرا فدکو گرفتی؟! گفت: فدک مال مسلمان هاست فرمود چی چی مال مسلموناست... فرمود: فدک رو پیغمبر به من بخشیده!! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(برگردید به اون ذهنیت که مردم ابوبکر رو دوم جهان اسلام می دونستن و مردم به دلیل اینکه این آقا عینِ پیغمبره، آوردنش سرکار حالا اگه کسی بتونه ثابت کنه که نه این عینِ پیغمبر نیست این از اون بالا سقوط خواهد کرد) حضرت زهرا به دنبال همینه اول ازش اقرار گرفت پیغمبر دزدی نمی‌کرد؟! نه!! اموال مردمو مصادره نمی کرد؟! نه!! گفت: فدک مال شما نبوده!! فرمودن: فدک مال من نبوده؟! فدک مال من بوده!! گفت: نه، فدک مال پیغمبر بود پیغمبرا ارث نمیذارن حضرت فرمود: این حرفو تو از کجا آوردی؟!🤔 (ببینید اونا فکر می‌کنن که این جانشین پیغمبره خب جانشین پیغمبر باید حرفا رو بلد باشه دیگه، حالا اگه جلوی مردم ثابت کرد این بلد نیست...) فرمود: کی گفته پیغمبرا ارث نمیزارن؟! گفت: خود پیغمبر!! ایشون گفتن ما پیغمبرا ارث نمیذاریم
حضرت فرمود: یعنی پیغمبر خلاف قرآنی که خودش از جانب خدا آورده حرف می زنه؟! گفت: نه حضرت فرمود خدا در قرآن میگه سلیمان از داوود ارث برد هم سلیمان پیغمبر بود هم داوود این از اون ارث برده اون وقت پیغمبر گفته پیغمبرا ارث نمیزارن؟! ابوبکر موند...!! گفت: نه، منظورم اینه که اون اموالی که زکاته و عمومیه اونا به ارث نمیرسه... خب حالا این حرف، حرف درستیه ولی فدک زکات نبود، از اموال عمومی نبود، فدک چی بود؟! فدک چیزی بود که پیغمبر اکرم به دستور خدا به من بخشیده... گفت: بخشیده به تو؟! ما ندیدیم... (در حالی که دیده بود تو مسجد پیغمبر اینو به حضرت بخشیده) ندیدی؟! جلوی چشم مسلمونا بخشید!! گفت: شاهد بیار!!
حضرت زهرا فرمود: کدومتون پا میشین شهادت بدین؟! همه به خاطر رعایت ابوبکر هیچی نگفتن علی بن ابیطالب فرمود: من شهادت میدم...!! ام ایمن گفت: منم شهادت میدم...!! گفت: نه، شهادت این دوتا قبول نیس چرا؟! این یکی شوهرته پیغمبر فرمودن: شهادت شریک در حق شریک قبول نیست این یکی هم زنه قبول نیست... حضرت فرمود: ابوبکر!! بازم اشتباه کردی که چرا؟! شهادت شریک در حق شریک قبول نیست منظور پیغمبر این بوده دو نفر در یه مالی با هم شریکن یه کدومشون با دیگری اختلاف پیدا میکنه این یکی که با این شریکه حق نداره به نفع شریکه بره شهادت بده... چرا؟! چون شهادت به نفع خودش میشه این برای اون دو نفریه که در یه مالی با هم شریک باشن علی که در فدک شریکِ من نیس که، علی شوهر منه، این فدک مال منه علی نسبت به فدک غریبه اس... گفت: راست میگیا... اینم یه اشتباه ...
گفت: این ام ایمن!! شهادت زن ها قبول نیس... حضرت فرمود: پیغمبر اکرم خودش فرمود شهادت زن ها در امور مالیه اگه همراه با مردها باشه اشکالی نداره... یعنی چی؟! یعنی اگه یه جا اختلاف مالی هست این طرف میگه این جنس مال منه، اگه یه مرد و یه شاهد زن بیان قبوله، شهادت زنها ضمیمه ی به شهادت مردا قبوله... گفت: عه آره اینم پیغمبر همینجوری گفت بازم ثابت شد ابوبکر اشتباه کرده گفت: خب علی، ام ایمن شهادت میدین؟! گفتن: آره شهادت میدیم حالا عنوان میکنه من خلیفه ی رسول الله هستم (ببینید تو این شیشه، زهرای مرضیه تبر زد یه ترک خورد) ابوبکر گفت: یا بنت رسول الله فکر نکنی من میخواستم اموالو به زور بگیرما، من فکر می‌کردم فدک مال شما نیست، احقاق حق مسلمونا رو کردم، حالا فهمیدم اشتباه کردم، خیلی معذرت می خوام بدید سند فدک رو به زهرا... آوردن سند رو دادن و حضرت از مسجد اومد بیرون رفت سراغ فدک ... (اما ببینید این علامت سوالو حضرت زهرا تو ذهن مردم گذاشت اومد بیرون)
از اون بالا اشاره کرد عمر برو سندو بگیر عمر آمد، همه تو نماز جمعه ان دیگه تو کوچه کسی نیست زهرا داره میره دفتر فدک یهو عمر سر راه سبز شد گفت بده به من سندو!!😡 حضرت فرمود که نمی دم، الان ابوبکر داد به من گفت: اون بیخود کرده داده!! حضرت فرمود: آقا این ملک منه!! عمر گفت: بی خود ملک توئه... حضرت نداد چنگ زد سندو گرفت پاره کرد یه سیلی زد به زهرای مرضیه حضرت زهرا افتاد روی زمین...😔 گفت حالا برو از بابات بگیر...
حضرت پا شد آمد مسجد، دیگه با ابوبکر حرف نزد شروع کرد با کی حرف زدن؟! با مسلمونا بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرد از اول اسلام توضیح دادن شما چی بودین... اسلام چه کرد... دو ساعت صحبت کرد یهو وارد ولایت شد فرمود خدا ولایتو به این قرار داده برد تو قضیه ی علی بعد یهو فرمود: مسلمونا چتون شده؟! هنوز کفن پیغمبر خشک نشده...!! آقا صحبت زهرا تمام شد همه موندن، دختر پیغمبر راست میگه!! اونم نفر دوم اسلامه... اونو انتخاب کنن؟! اینو انتخاب کنن؟! چه بکنن...؟! ابوبکر زد تو دنده ی شائول... (شائول وقتی برنابا بهش گفت: شائول این چه تفسیریه از انجیل ارائه میدی؟! گفت: قرائت تو از انجیل اونه قرائت من از انجیل اینه!! گفت: بابا من شاگردی عیسی رو کردم عیسی این حرفها رو نمی زد گفت: نه انجیل چند قرائت داره...
عین همونو یهو ابوبکر گفت گفت: یا بنت رسول الله حرفاتو زدی؟! فرمود: بله گفت: پاسخ مثبت شنیدی؟! فرمود: نه!! گفت: ببین اسلام دو قرائت داره یه قرائت، قرائت تو بود، یه قرائت، قرائت من... اینا به قرائت تو رای ندادن برو تو خونه ات بگیر بشین... (فکر کردین با آدمهای ساده ای طرف بودیم) یهو همه ی مسلمونا خیالشون راحت شد عه دو تا قرائت وجود داره اما زهرای مرضیه فرمود: نمی رم خونه ام بگیرم بشینم گفت: چی کار می کنی؟! فرمود: می رم شکایتتون رو به پدرم می کنم... گفت: تو دختر رسول اللهی، تو نور چشم مایی، هرکاری بخوای بکنی آزادی... این نفهمید زهرا چی گفت... نفهمید زهرا چه میکنه... گفت: شما آزادی چی کار‌ کرد زهرای مرضیه اومد؟! رفت سر قبر پیغمبر نشست!! ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زهرای مرضیه تا این زمان اصلا گریه نمیکرد... برای رفتن پیغمبر گریه نکرد... چرا؟! خدای متعال در قرآن میگه مومنین کسانی هستن که به رضای خدا رضایت دارن ببینم امام حسین علیه السلام بچه کیه؟! بچه ی فاطمه زهراست امام حسین روز عاشورا تو کربلا وقتی همه رو خرج کرد، دیگه هیچی براش نمونده بود دار و ندار رو داده بود، خودشم داشت میرفت... آخر سر چیکار کرد؟! خاک ها را جمع کرد صورتشو گذاشت رو خاک ها فرمود: الهی رضاً برضاک خدایا راضی راضی ام..‌ گریه کرد؟! نه!! جیغ و داد کرد؟! نه!! حالا بفرمایید ببینم پیغمبر اکرم وقتی از دنیا میره مورد رضایت خدا هست یا نیست؟! مورد رضایت خداست!! زهرای مرضیه به رضای خدا راضیه یا راضی نیست؟! راضیه!! پس چرا بشینه گریه کنه... حالا گریه ی عاطفی میکنه اما... یَا أَیَتُهَا النَّفسُ المُطمِئِنَّهُ إرجِعی إلَی رَبِّک رَاضِیَةً مَرضِیَّةً
حضرت زهرا سلام الله رفت سر قبر پیغمبر نشست یه فریاد کشید یا رسول الله تو از دنیا رفتی این امت تو در حق ما چه کردن... شروع کرد افشاگری و زنهای مدینه اومدن... (چون میدونین در زمان رسول الله زنها شاگرد زهرای مرضیه بودن مسئله ازش می پرسیدن، تفسیر قران ازش یاد میگرفتن مثلاً فضه که خادمه ی حضرت بود کنیز نبود که دختر یکی از ثروتمندان مدینه بود این میخواست تفسیر قرآن یاد بگیره اومد به حضرت زهرا گفت خانوم من میخوام بهم ویژه تعلیم قران یاد بدین در ازاش من میام در کارهای خونه تون بهتون کمک می کنم حضرت قبول کردن، این میومد تو یه سری از کارها کمک می کرد حضرت هم فرصت پیدا می کرد بهش قرآن یاد بده) وقتی که زهرای مرضیه شروع کرد به گریه کردن زن ها به عنوان همدردی اومدن... حضرت توی این گریه ها افشاگری میکرد یا رسول الله این ها اومدن قدرت رو گرفتن... این آقا همونی بود که تو جنگ احد فرار کرد... این همونی بود که شما برائت رو بهش دادی خدا گفت ازش بگیر... خب زنها گوش می کردن میومدن خونه یکی به برادرش میگفت یکی به شوهرش میگفت چرا همچین کردین؟! آقا مگه رسول الله نگفته بود !! چرا علی رو گذاشتین کنار؟! چرا اینا رو آوردین سرکار؟! خب اینا نیس که اون اول کار تو غوغا سالاری گیر کرده بودن آرام آرام موج بیداری از زهرا به زنها از زن ها به خانه ها برگشت شروع شد...👌
حالا اونوقت محل گریه کجا بود؛ سر قبر پیغمبر قبر پیغمبر کجاست؟! بغل مسجد تو این مسجد ابوبکر میره خطبه ی نماز جمعه بخونه دیگه ... میدونید زهرای مرضیه سلام الله تقریبا کارش در تاریخ بی نظیره... یعنی شما یه خانم هجده ساله رو درنظر بگیرین اذان صبح میگفتن ایشون شروع میکردن به گریه اذان مغرب و عشاء که میگفتن تعطیل میکردن یک ساعت برو گریه کن ببین چی میشه... خب تو گریه ها حرف میزد دیگه ... خب صدا میرفت تو مسجد... اینایی که تو صف جماعت نشسته بودن میشنیدن چی میگه... حرفام حرفای افشاگری بود دیگه... ابوبکر خطبه میخوند ایشون هم حرف میزد مردم خطبه ها ی اونو گوش میکردن میدیدن همه چیز با حرف های ایشون رد میشه اومدن یه جو سازی کردن و زهرا رو از کنار مسجد دورش کردن، گفتن اینایی که تو مسجد نماز میخونن از گریه های زهرا خسته شدن گفتن خوب میرم بقیع... اومدن بقیع، از مسجد دور شدن اما چون خونه ی حضرت قبر پیامبر جا نداشت چهار تا اتاق ۲در۳ بود اما قبرستان بقیع باز بود اومد تو بقیع زنها فراوان اومدن... حرکت داره میره رو به جلو و این ها رو میزنه باید چی کار کنیم ؟! باید زهرا رو بزنیم..
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه... چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار اما حالا یکی یکی شروع کردن به برگشتن... ابوبکر یهو نگاه کرد دید عه این هفته زبیر نیومده جلسه بعد ابوالهیثم همینجوری یکی یکی... کجا رفتن؟!🤔 میرفتن در خونه ی علی... علی ما اشتباه کردیم رفتیم سراغ اینا... تو خونه ی علی اون چهار نفر شدن ۱۱ نفر... ۱۱ تا مخالف اینا... ابوبکر دید که عه کار داره خراب میشه (میدونین علی بن ابیطالب فرمود این عدد ۱۱ به ۴۰ برسه کار تمومه ۴۰ نفر یاور بشن تمومه) عدد رسیده به ۱۱نفر... ابوبکر اینو فهمید تازه متوجه شد زهرا چی گفت... گریه های زهرا برا پیغمبر نبود که... گریه ها برا وضعیت پیش امده...اونام خودشون گفته بودن گریه کن دیگه...
عملکرد زهرا منجر شده بود به این که خانه علی شده بود کانون مخالفین... ابوبکر یه نامه برا حضرت زهرا سلام الله نوشت دختر پیغمبر، من مخلص توام، من نوکر توام، تو نور چشم جامعه مایی اما ... علی از وجود تو سوء استفاده کرده، خونه ی تو رو کانون مخالفین قرار داده بنابراین برای اینکه این کانون بهم بخوره علی رو ازخونه ات بیرون کن... یا به علی بگو اینا رو بیرون کنه... نامه رو داد به زهرای مرضیه... شیطنت بود دیگه... حضرت جواب نامه اش رو نداد ابوبکر رفت سخنرانی کرد گفت: این خونه اینجوری شده... جمعیت رو آوردن درب خونه ... برای چی؟! برای اینکه علی رو ببرن... علی ابن ابیطالب، زبیر ... همه تو این خونه ان مخالفین تو این خونه ان ... چرا نمیرن؟! چرا تو نماز ابوبکر شرکت نمیکنن؟! در زدن ... کی اومد پشت در؟! حضرت زهرا سلام الله !! خب مگه علی تو خونه نیست؟! چرا هست...!! مگه زبیر و... نیست؟! چرا هست...!! چرا زهرا سلام الله اومد پشت در؟! پشت این در هر کی بیاد یا باید بیعت کنه یا کشته بشه...
اونا براشون زبیر و سلمان و... مهم نیست با کی کار دارن؟! علی ...!! در زدن میخوان علی رو ببرن... علی بیاد پشت در، یا بیعت میکنه یا کشته میشه ... هر دو اسلام رو از بین میبره لذا علی بن ابی طالب فرمود: زهرا جان شما باید بری پشت در... اونی که زهرا رو فرستاد پشت در خود علی بود چرا؟! چون زهرای مرضیه امامش علی بود فرمانده علی ابن ابیطالب بود او هر چی میگفت زهرای مرضیه گوش میکنه... چشم، رفت پشت در ... گفتن: ما با تو کار نداریم اومدیم علی رو ببریم ... فرمودن: مگه از رو جنازه ی من عبور کنین دستتون به علی برسه... ....
. . سلام و نور عزیزان دل🌱 ایامتون پر از خیر و برکت و حال خوب🤚 قبل از گذاشتن مطالب امشب باید معذرت خواهی کنم... ببخشید ... میدونم فاطمیه تموم شده هاااا ... ولی رزق اینطوری بود امشب برسیم به این مطالب در واقع رزق دیشب بود که دیگه ترجیح دادم امروز باشه... بازم ببخشید... حرف سخت است و سنگین اما فهمیدنش مهم... . .
اینا میخوان زهرا رو بکشن، فهمیدن زهرا مقاومت میکنه آتیش اوردن... اینا میخوان زهرا رو بکشن چرا؟! اگه نمیخواستن آتیش که نمیزدن در رو... صبر میکردن در کاملا میسوخت میریخت بعد میومدن ... اما همین که در آتیش گرفت در قتاله شد... یعنی چی؟! خب میدونین این درای قدیمی که چوبیه یه میخی بیرون هست میگیرن باز میکنن درب وقتی کاملا سوخت دیگه باز شدن نمیخواد ریخته ... اما وقتی در فقط این کلون ازبین رفته در داره میسوزه هُل بدی باز میشه... حالا این در که باز شده اونی که پشت در باشه یا بین اینور میمونه یا اونور...😔 این وقتی در قتاله شد گفت حمله کنید... بعضیا توجیح نبودن که این میخواد چیکار کنه گفتن: زهرا پشت در وایستاده... گفت: میدونم زهرا پشت در وایستاده... خب بره کنار... زدن در باز شد...
زهرای مرضیه خب نمیره کنار، در رو بدن زهرا باز شد...😔 چه اتفاقی افتاد؟! عملاً خب حضرت بچه اش سقط شد... دوم اینکه میخ رفت تو سینه ی زهرا سلام الله سه چون جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آوردن کمر اسیب دید...😔 زهرای مرضیه اینجا دیگه باید بیوفته... فریاد بزنه کمک... فریاد نزد...!! نگفت کمک ...!! چرا؟! پای علی به این درگیری نباید کشیده بشه ... اصلا میخواد علی رو نجات بده دیگه ... ما روایت داریم پیغمبر فرمود هرکسی بشنوه یکی داره داد میزنه مسلمونا کمک و این نره به این کمک کنه مسلمان نیست ...
خب اگه زهرای مرضیه فریاد میزد میگفت کمکم کنید بر علی واجب میشد بیاد به زهرا کمک کنه... واجب میشد ... درگیر میشد... کشته میشد... برای اینکه پای علی به این معرکه نرسه زهرای مرضیه همه ی درد رو قورت داد و هیچی نگفت و افتاد...😔 اینا عبور کردن... ریختن همه رو دستگیر کردن ... چون علی نباید شمشیر بکشه، دستای علی رو بستن زهرای مرضیه افتاده بود نگاه کرد از نوع رفتار و ضربه زدن اینا دید جان علی هنوز در خطره... ببیینید خانه زهرا درش به مسجد وامیشه دیگه به جایی که منبر رو میبینید تا علی رو اوردن پای علی از در خانه به مسجد رسید زهرا بلند شد کمر علی رو گرفت ... نتیجه علی علیه السلام تو مسجد زهرا سلام الله در آستانه ی در اینایی که حمله کردن مسلمونا همه میبینن... هرکاری کردن نتونستن علی رو از دست زهرا دربیارن دوباره شروع کردن به چی؟! دست زهرا رو کوتاه کردن...😔
اگه اینا با شمشیر میزدن دست زهرا قطع میشد خون فواره میزد تو مسجد، مسلمونا از خواب بیدار میشدن... گفت: دست زهرا رو کوتاه کن نگفت قطعش کن... چی کار کرد؟! این شمشیر رو کشید شمشیر آهنه دیگه شروع کرد به پهنای شمشیر به بازوی زهرا زدن😔 چرا حضرت این کارو کرد؟! حضرت دعوا رو کشید سمت خودش و همه توجه ها... انقدر نگه داشت تا چی شد؟! استخوان دست شکست😔 نتیجه؛ دست دیگه در اختیار زهرا نیست دیگه اون گفت من دیدم زهرا کمر علی رو گرفته نگه داشته این زد زد زهرا رها نکرد دست زهرا شل شد افتاد😔
علی رو بردن... حساب کنید هم دستش شکسته، هم بچه افتاده هم میخ...😔 نگاه کرد دید علی رو بردن کنار منبر دست ها بسته... شمشیر رو آوردن بالا سر علی... شمشیر رو به علی نشون داد و علی رو دو زانو نشوندن، عین کسایی که میخوان از پس گردن، گردن بزنن نشوندن دست ها رو از پشت بستن، دو زانو علی رو نشوندن دست انداخته گردن علی رو آورده پایین شمشیر رو آورده بالا... میگه علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت سکوت کرد... دوباره گفت: علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت دوباره سکوت کرد...