چه جوری برم؟!
تو قبلاً علی رو بفرست تو این خونه تو یکی از این اتاقا، دور تا دور اتاق اتاقه (شهر مکه هم میدونید کوهستانیه همین بالای کوه وایسه توی خونه رو میبینه)
علی رو از قبل بفرست تو این خونه پنهان بشه، اینا میخوان آخر شب حمله کنن نزدیکای صبح...
برو سر جات بگیر بخواب، نیمه شب که شد از اتاق بیا بیرون برو اونجایی که علی هست علی بره جای تو بخوابه...
خب اون بالا نگهبانه یهو نگاه کرد دید عه پیغمبر اومد بیرون
گفت: آماده باش!! داره میاد بیرون شبح میدید تاریک بود
گفت: راحت باشید رفت گرفت خوابید
اونی که از اتاق اومد بیرون پیغمبر بود اونی که رفت خوابید علی بود
پیغمبر اومد و رفت...
خب از حلقه محاصره رد شد دید عه ابوبکر اونجا وایساده
ابوبکر اینجا چی کار میکنی؟!
گفت: نگران حال شما بودم...
(این از کجا فهمید که امشب پیغمبر رو می خوان بزنن؟!)🤔
از صبح تا شب پیغمبرو همراهی میکرد وقتی پیغمبر اومد بره تو این خونه نگاه کرد دید عه فلانی و فلانی از مشرکین اطراف خونه دارن پرسه میزنن...
گفت: اینا امشب یه کاری میخوان اینجا انجام بدن یا این کشته میشه خیال سازمان یهود راحت میشه...
یا نه میره مدینه من باید همراهش برم...
پیغمبر اینو دید حالا چی کار کنه؟!
اگه بهش بگه برو خونه ات صاف میره به اونا میگه ایناهاش داره میره...
همراه با خودش ببره مدینه ابوبکر به هدفش رسیده...
چرا؟!
این ابوبکر میخواد تو مدینه نفر دوم اسلام معرفی بشه...
پیغمبر چی کار کرد؟!
نه ابوبکر رو فرستاد به خونه اش، نه به سمت مدینه رفت اصلاً برنامه رو عوض کرد رفت به سمت اون غار سه روز اونجا موند...
نتیجه چی شد؟!
مدینه ای ها هِی انتظار کشیدن دیدن آقا نمیاد نیومد طبق قرار، حتماً حادثه اتفاق افتاده!!
مراسم استقبال به هم خورد قرار شد یه نفرو بفرستن بره مکّه بگن آقا چرا نیومدی؟!
مراسم استقبال به هم خورد رفتن...
پیغمبر اکرم حرکت کرد به سمت مدینه، رسید به قبا هیشکی نبود...
پیغمبر و ابوبکر اومدن از اهالی قبا چهار، پنج نفر تو اون هیئت ۵۰۰ نفره بودن که اومده بودن پیغمبرو دعوت کنن...
اینا یکیشون فردی بود به عنوان کلثوم بن هدم این کور بود پیغمبر وقتی وارد قبا شد هیشکی پیغمبرو نمیشناخت از اهالی پرسید:
این منزل کلثوم بن هدم کجاست؟!
گفتن: فلان جا...
حضرت اومد در زد این آقا کور بود دیگه عصا زنان اومد درو باز کرد
کی هستی؟! رسول الله
عه آقا تشریف آوردید؟! بله
آقا تا دیروز جمعیت معطل شما بود...
رفتن منزل...
#سوال: پیغمبر اکرم بین این پنج شش نفری که اومده بودن مکه چرا رفت سراغ کلثوم بن هدم؟!
این ابوبکرو ندید!!
کور بود نفهمید کی همراه پیغمبره اینو انتخاب کرد...
رفتن آقا به اهالی خبر دادن پیغمبر آمد...
ای بابا مراسم استقبال قرار شد از قبا به مدینه انجام بشه
جمعیت ریختن و ...
یا رسول الله ملت آماده ان بیا داخل!!!
فرمود حالا نمیام!!
چرا آقا؟!
می مونیم تا علی بیاد...✌️
#ادامه_دارد...
#نفوذ
#دشمن_شناسی
ابوبکر رفت پیش پیغمبر گفت:
یا رسول الله مردم معطلن!!
فرمود: عیب نداره
گفت: اینا چند روزه به زحمت افتادن!!
فرمود: مهم نیست
گفت: آقا شما یقین داری علی زنده مونده؟!
فرمود: نه
گفت: خب ممکنه علی کشته شده باشه...
فرمود: ابوبکر اگه علی آمد ما وارد مدینه میشیم، نیومد من اصلاً وارد مدینه نمیشم
این دید نه پیغمبر از جاش تکون نمیخوره میدونید چیکار کرد؟!
پیغمبرو ول کرد رفت مدینه چرا؟!
خیلی زرنگ بود دید الان پیغمبر به اهالی گفته من منتظر علی ام همه براشون مسئله شده که این علی کیه که پیغمبر شهرو به خاطر اون معطل کرده...؟!🤔
الان همه منتظرن که علی بیاد علی از راه برسه یه شتر واسه پیغمبر میارن، یه شتر واسه علی میارن،
جماعت همه پشت شتر، ابوبکرم باید دنبال شتر بدوئه
ول کرد رفت شد رئیس هیئت استقبال...
چگونه دنبال این بود که خودشو نفردوم اسلام معرفی کنه....
اومدن...
پیغمبر اکرم مسجد ساختن، ابوبکر روبروی خانه پیغمبر زمین خرید چون همه خونه ها کنار مسجد بود پیغمبر در خانه شون به مسجد باز میشد بغلشم یه اتاق درست کردن برای علی بن ابی طالب اینم درش به مسجد باز می شد
این اومد اون رو به رو اونجا زمین خرید در خونه اشو باز کرد به مسجد اونجا می نشست هرکی میومد با پیغمبر کار داشت می دوید می رفت بغل پیغمبر مینشست...
جبرئیل آمد گفت: این درهایی که به مسجد باز شده همه رو ببند فقط در خانه خودت و علی باز بمونه...
این نگاه کرد دید عه منفذ اطلاعاتی داره بسته میشه...
عُمرو فرستاد گفت: عمر برو به پیغمبر بگو که میشه من یه پنجره باز بزارم؟!
اومد گفت پیغمبر فرمود:نه باید ببندی
دوباره اومد گفت: یا رسول الله ما خیلی دوست داریم تو رو ببینیم به اندازه یه بند انگشت اجازه بده ما باز بزاریم هر موقع بخوایم ببینیمت اینجوری بتونیم نگات کنیم...
فرمود: به اندازه یه سر سوزن هم حق نداری باز بذاری برو ببند...
دیگه ابوبکر مسجد رو ول نمیکرد کنج مسجد می خوابید هر هیئتی میومد با پیغمبر ارتباط برقرار کنه زود پا میشد میرفت...
پول خرج می کرد...
پیغمبر نماز شب میخوند این نماز شباش از پیغمبر بلندتر بود وَلَاالضَّالِینَ اش رو از پیغمبر بیشتر میکشید جوری که همه توجه ها به ابوبکر بود
رسید به سال دهم هجری سالی که پیامبر میخواد از دنیا بره شده بود نفر دوم اسلام به گونه ای که اگر پیغمبر راجع به این ابوبکر دست به افشاگری میزد پیغمبرو میکشتن
پیغمبر حجة الوداع اومد سخنرانی کرد فرمود:
من به همین زودی ها از بین شما میرم...
(ببینید پیغمبر به اینا گفت من به زودی از بین شما میرم حساب کنید وقتی اینو میگه اینا اولین سوالشون چی باید باشه؟!
هان؟!
که آقا تو داری از دنیا میری جانشینت کیه؟! )🤔
برید همه ی تاریخ رو ورق بزنید اگه یه نفر از پیغمبر سوال کرده بود که جانشین تو کیه؟!
نپرسیدن!!
چرا نپرسیدن؟!
ببینید یا اینا باید قوم خنگی باشن که اصلاً نمی فهمیدن پیغمبر یعنی چی؟!
مُردن پیغمبر یعنی چی؟!
که این نمیشه... میفهمیدن
یا اینکه قضیه براشون حل شده بود...
یعنی چی؟!
یعنی میدونستن پیغمبر از دنیا بره جانشینش کیه...!!
این دومی درسته
فکر میکردن جانشین کیه؟!
ابوبکر
به چه دلیل؟!
به دلیل اینکه پیغمبر اکرم علی را معرفی نکرد
فرمود: من از بین شما دارم میرم و بین شما دو لنگر باقی میذارم
۱- کتاب خدا
۲- عترتم، اهل بیتم
و این دو تا هرگز جدا نمیشن مگر اینکه در حوض به من وارد بشن در آخرت
خب آقا اهل بیت علی از توش در میاد؟!🤔
آره
ابوبکر هم در میاد چرا؟!🤔
ابوبکر چی کاره اس؟!
پدرخانم پیغمبره دیگه!!
پس شد جزء اهل بیت پیغمبر
عمر چی کاره اس؟!🤔
پدر خانم پیغمبره خب میشه جزو اهل بیت!!!
عثمان چی کاره اس؟! 🤔
دوماد پیغمبر میشه جزو اهل بیت...
همان طور که از این اهل بیت علی در میاد ابوبکرم میتونه در بیاد...
#ادامه_دارد...
🌱توصیه معنوی رهبر معظم انقلاب جهت موفقیت جبهه مقاومت که چند روز گذشته سایت رهبری منتشر کرد:
1⃣خواندن سوره فتح
2⃣دعای چهاردهم صحیفه سجادیه
3⃣خواندن دعای توسل
حال که فعلاً جهاد نظامی برای همهی ما مقدر نبست لااقل از جهاد مالی و معنوی دریغ نکنیم...✋
#تاثیر_گذار_باشیم
#نفوذ
#دشمن_شناسی
چرا پیغمبر تا اون زمان نگفت علی...؟!
چه زمانی رهبر منتخب خودشو به مردم واضح نمیگه؟!
زمانی که منتخب پیغمبر با منتخب مردم یکی نباشه...
خدا رحمت کنه امام رو امام توی نامه اش نوشت والله من به بنی صدر رای ندادم...
خب چرا اون موقع نگفتی؟!
به خاطر اینکه منتخب مردم بنیصدر بود...
رهبر نمیتونه خلاف مردم حرکت کنه...
پیغمبر اکرم وقتی نمیگه علی بن ابیطالب به چه دلیله؟!
به دلیل اینکه منتخب مسلمانان با منتخب پیغمبر فرق داره اگر پیامبر بگه علی یعنی خلاف جریان رودخونه شنا کردن، هرکی خلاف رودخونه شنا کنه غرق میشه، چون بالاخره انقدر میری تا خسته میشی دیگه...
فلذا نگفت چرا؟!
اگر میگفت همه ی اسلام از بین میرفت تا #غدیر_خم آمد
خدای متعال گفت پیغمبر بگو...
علی ۳۳ سالشه!!!
این آقا عبدالرحمن ابن عوف ۴۰ سالشه!!!
این آقا سعد وقاص ۴۵ سالشه!!!
این آقا ۵۵ سالشه...
چرا یه ۳۳ ساله رو گذاشت؟!🤔
این معلومه دنبال پادشاهیه...
اگر ابوبکر این رو میگفت میدونید چه اتفاقی می افتاد؟!
یا نیمی از جمعیت یا دو سوم جمعیت طرفدار او می شدن می گفتن راست میگه این(پیامبر) داره دروغ میگه...
میشد چی؟!
میشد جنگ بین مسلمونایی که از پیغمبر برگشتن با مسلمونایی که پیغمبرو قبول دارن...
کشتار...
خود پیغمبرم کشته می شد...
در نتیجه اسلام می رفت هوا...)
پیغمبر از این نگران بود!!
خدای متعال فرمود: یا رسول الله تو علی رو معرفی بکن، من نمیزارم این حادثه اتفاق بیفته...
خب خدایا اگه تو بیایی تو میدون قضیه حله...👌
پیغمبر فرمود: مردم تا حالا رئیستون کی بوده؟! گفتن معلومه شما!!
فرمود: هر کی تا حالا من رئیسش بودم از حالا به بعد رئیسش علیِ...
میدونید اولین کسی که اومد بیعت کرد کی بود؟!
همین ابوبکر!! 😳
چرا؟!😏
خدا فکر اینو ریخت به هم، چون پیغمبر تاحالا علی را معرفی نکرده بود مگر بین جمع ده_بیست نفری، اینا اصلاً باور نمی کردن پیغمبر علی رو معرفی کنه
جاده رو کشیدن برای رسیدن به حکومت آماده ان
که یهو پیغمبر یه سنگ گنده انداخت وسط این جاده...
فرمود: مردم #علی
حالا باید این سنگو از تو این جاده بردارن...
فکر کرد، زیرک بود...
اومد گفت: باریکلا علی!! رئیس شدی، رئیس من و همه...
میدونید وقتی اومد قبول کرد چه اتفاقی افتاد؟! همه گفتن: درود بر ابوبکر...
چرا درود بر ابوبکر؟! 🤔
گفتن؟! این تا قبل از این که پیغمبر بگه قرار بود رئیس بشه چون ۲۷ سال از علی بزرگتر بود دیگه
تا پیغمبر فرمود علی هوای نفسشو گذاشت زیر پاش، گفت: هرچی پیغمبر میگه...
باریکلا این عجب آدم خوبیه!!
گفت من الان میرم ایمان میارم قبول می کنم بعداً میام تو مدینه میگم مردم علی جوانِ نمیتونه...
اگه الان قبول کنم اون موقع حرف منو قبول می کنن، اما اگه الان قبول نکنم بعداً بگم نه، میگن ابوبکر تو از اول مسئله داشتی...
ببین زیرکی رو!!
قبول کرد...
آقا اومدن مدینه سازمانشون شروع کرد به کار کردن
علی می تونه کارو بچرخونه؟!
این جوان نیست؟!
میتونه بحرانها رو بخوابونه؟!🤔
دقت کنید شما شیعه علی بن ابیطالب هستید اینارو باید یاد بگیرید، بفهمید توی این جهان کفری که یهود داره اداره اش میکنه اگه زیرکی نداشته باشین می بلعنتون...
اومدن مدینه میدونید وقتی وارد مدینه شدن سال قبلش در موته (اینو براتون توضیح دادم)
پیغمبر اکرم نیرو فرستاده بود با رومی ها بجنگن شکست خورده بودن، سه تا فرمانده اونجا شهید شده بود، سپاهم شکست خورده برگشته بود...
یکی از فرماندهان زید بن حارثه بود
رومیها اون ۵۰ هزار نیرو رو تبدیل کرده بودن به صد هزار اومده بودن حمله کنن
پیغمبر اکرم آماده باش دادن آماده باشید برید موته رو آزاد کنید
فرمانده کی؟!
بچه ی همون زید اسمش اُسامه بود ۱۹ سالش بود
اقا ابوبکر و تیمش فهمیدن که پیغمبر داره اینارو از مدینه بیرون میکنه...
چرا؟!
تا موته هزار و خورده ای کیلومتر راهه برن و برگردن ۴۰ روز طول میکشه!!
تو این مدت پیغمبر از دنیا رفته، علی در مدینه شده رئیس، برگردن به مدینه ای وارد میشن که علی رئیسشه دیگه، هیچی نمیتونن بگن بنابراین سپاه اُسامه نباید بره
#ادامه_دارد...
#نفوذ
#دشمن_شناسی
تو شهر شایعه کردن که این اُسامه جوانِ، همه رو به کشتن میده...
پیغمبر بیمار شده بودن دیگه، تب داشتن
اومدن تو مسجد دیدن عه همه هستن
فرمودن: مگه نرفتین؟!
گفتن: نه
چرا نرفتید؟!
گفتن: آقا میگن اُسامه جوانه، همه را به کشتن میده...
حضرت رفت بالای منبر فرمود: من هنوز زنده هستم با حرف من مخالفت می کنید؟!
مگه قرآن نمیگه:
وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی اِن هُوَ إلَا وَحیُُ یُوحَی عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّة فَاستَوَی...
سوره ی مبارکه ی نجم، آیات/۳/۴/۵/۶
هرچی میگه وحیِ... من گفتم اُسامه خدا امضا گذاشته پاش
میگید به کشتن میده!!
یهو به خودشون اومدن ای دل غافل آره ما چرا همچین کردیم؟!
یا رسول الله العفو
ببخشید
استغفار
خیل خوب برید یاالله سپاه اسلام را تجهیز کنید...
بعد فرمود: خدا لعنت کنه هرکی تو این سپاه نره هر کی بمونه ملعونه...
رفتن...
اما نباید این سپاه بره ...
۱۰ کیلومتر که فاصله گرفت ابوبکر اومد پیش اُسامه، ابوبکر جای بابای اُسامه حساب میشه... اُسامه هم اینو نفر دوم قبول داره
اُسامه ما الان داریم می ریم دیدی پیغمبر داره میمیره؟!
گفت: آره
گفت: این بمیره ما تو نماز میت میتونیم شرکت کنیم؟!
گفت: نه
میدونی چقدر ثواب داره؟!
گفت: آره
گفت: پس نرو...
چی کار کنم؟!
وایسا ببینیم اگه تو این دو سه روزه پیغمبر مُرد، بریم نماز بخونیم و بریم، اگه نمرد میریم
گفت: باشه 😔
سپاهو متوقف کرد به عُمر گفت: برو مدینه دیدهبانی کن ببین میمیره یا نه؟!
تا دیدی مردم دارن میفهمن تو نیومدی تو سپاه، تو بیا من یکی دیگه رو میفرستم...
به مغیره گفت: تو هم برو
آقا مغیره و عُمر آمدن خب عُمر پدر خانم پیغمبر بود دیگه صاف اومد خونه ی پیغمبر دید اوه اوه اوضاع خرابه حال پیغمبر خراب...
نشست پیامبر اکرم یهو چشم باز کرد دید عمر و مغیره آمدن فهمیدن سپاه نرفته
فرمودن که یه کاغذ و قلم بیارین مطلبی بگم بنویسید که بعد از من هرگز گمراه نشید...
عمر گفت: ولش کنید نمیخواد بیارید تب بهش فشار آورده داره هذیون میگه، نمیفهمه چی میگه...
یالل عجب به پیغمبر میگه ها...!!!!!
دعوا شد...
نصفی از جمعیتی که اونجا بودن (یعنی زنهای پیغمبر) گفتن عُمر درست میگه، نصفی هم گفتن پیغمبر درست میگه...
(ببینید چقدر مردم به اینا اعتماد داشتن...)
حضرت فرمود: نمیخواد بنویسین برید...
رفتن حال پیغمبر رو به وخامت گذاشت شب از دنیا رفت😔
صبح علی بن ابیطالب به مردم خبر داد که آقا رسول الله از دنیا رفت...
عُمر پیش خودش فکر کرد، (الان علی بن ابیطالب پیکر رو میشوره، کفن میکنه، میاره تو مسجد وایمیسه بهش نماز میخونه، دفن میکنه، میشه رئیس...
رئیس شد دیگه نمیشه از کار برش داشت)
عمر اینو فهمید اعضای تیمم نیستن چی کار باید کرد؟!
شمشیر کشید گفت: علی اشتباه میکنه پیغمبر نمرده!!
پس چی شده؟!
گفت: این مرگ موقته زنده میشه...
انقدر مردم خوشحال شدن...
خب حالا علی بن ابی طالب چی کار کنه؟!
بیاد بیرون بگه بابا والله بالله پیغمبر از دنیا رفته میگن: علی چقدر دوست داری پیغمبر زود بمیره...!!
مجبور شد نیاد بیرون...
#ادامه_دارد
سلام و نور عزیزان دل
ممنون از همراهی و نظر لطف تک تکتون❤️
بریم ادامه مطلب که ناگفته هایی اند که با خوندنشون عجیب متاثر و متعجب میشید...
خیلی با دقت بخونیم که کلی نکته داره و کلی حرف...✋
#نفوذ
#دشمن_شناسی
خب مردم میگن پیغمبر نمرده...
(به مغیره گفت: برو به ابوبکر بگو کار تمام شده بیا...)
مغیره رفت گفت: ابوبکر پیغمبر مُرد!!
اونم اومد پیش اُسامه گفت: اُسامه دیدی گفتم؟!
پیغمبر مُرد، بریم نماز...
آقا سپاه اُسامه، جمعیت چهار پنج هزار نفر برگشتن...
(شما دقت کنین ابوبکر اینا توی شهر اینجوری مطرح کرده بودن
این علی می تونه بحرانها رو بخوابونه؟! 🤔
عُرضه داره؟!
ببینید با کمال زیرکی یه بحران سازی کردن)
آقا اینا میگن پیغمبر مُرده دیگه، تو شهر عُمر میگه پیغمبر نمرده و اهالی هم میگن پیغمبر نمرده...
اینا یهو وارد شهر شدن این دوتا موج خورد به هم...
اینا میگن پیغمبر از دنیا رفته اونا میگن نه...
دعوا شد کار نزدیک بود به خونریزی برسه
یهو اومدن گفتن که ابوبکر بابا قضیه رو حل کن گفت باشه
رفت خونه ی پیغمبر و صورت پیغمبرو دید و گفت خدا رحمت کنه پیغمبر از دنیا رفته!!
عه از دنیا رفته؟!
آره...!!
این عمر میگه از دنیا نرفته!!
گفت: عمر اشتباه میکنه!!
عمر تا ابوبکرو دید خیالش راحت شد
ابوبکر گفت: عمر ساکت...
گفت: چرا ساکت بشم اینا میگن پیغمبر مرده؟!
گفت آره پیغمبر مرده دیگه...
گفت: بگو ببینم پیغمبرا می میرن؟!
گفت: آره می میرن!!
گفت: به چه دلیل؟!
گفت: قرآن میگه:
اِنَکَ مَیِّتُ وَ إنَّهُم مَّیِتوُنَ
زمر/۳۰
هم تو می میری هم اینا...
گفت: این آیه قرآنه؟!
گفت: آره
گفت: عجب!! من این آیه را نشنیده بودم تا حالا...
آره مسلمونا پیغمبر مرده ما اشتباه میکردیم... بحران خوابید...
کی بحرانو خوابوند؟! ابوبکر
علی تو مدینه بود بحران سرپا بود...
اومدن تو مسجد گفت: دیدین گفتیم که این نمیتونه بحرانها رو بخوابونه!!!
آره خدا پدرتو بیامرزه خودت بیا رئیس شو...
آقا ابوبکر رئیس شد...
سعد بن عباده رئیس خزرجی ها بود، رئیس نیمی از مدینه...
مریض بود تو خونه خوابیده بود بهش گفتن که سعد میدونی چی شد؟!
ابوبکر شد رئیس؟!
ابوبکر شد؟!😳
مگه پیغمبر نگفته بود #علی
چرا...!!
گفتن علی جوانِ به درد نمیخوره...
گفت اگه علی جوانه ما که جوان نیستیم...
اینا یه باره پاشدن از مکه اومدن اینجا (مهاجرینن دیگه) رئیس شدن؟!
ما خودمون مگه دستمون کجه؟! خودمون رئیس میشیم
خب چیکار کنیم مسجد دست اوناست؟!
(مسجد النبی دست اونا بود دیگه)
گفت: عیبی نداره تو محله ی خودمون میریم توی سقیفه جمع میشیم اومدن تو سقیفه، اینو رو برانکارد آوردن...
به مسجد خبر دادن ابوبکر میدونی سعد چی کار کرد؟!
مخالفت کرد...
گفت: غلط کرده!! چهارنفری پا شدن اومدن وارد سقیفه شدن
سعد اینجا چی کار می کنی؟!
گفت: هیچی میگن تو رئیسی؟!
گفت: آره
کی رئیست کرده؟!
گفت: مسلمونا...!!
گفت: پس علی چی شد؟!
گفت: میگن علی جوانِ و فلان...
گفت: آقا چرا تو بشی ما خودمون هستیم
گفت: مگه نشنیدی پیغمبر گفت امامهای بعد از من همه از قریش هستن...
گفت: چرا شنیدم
گفت: خب مگه تو از قریشی؟!
گفت: نه !!
گفت: پس چی میگی...
سعد بن عباده یهو باخت...
خلاصه اومد زور بگه گفت من این حرفها حالیم نیست...
همون محله که مال آقای سعد بن عباده بود ابوبکرو سردست بلند کردن
درود بر ابوبکر
دورود بر ابوبکر
عُمرم جمعیت رو هُل داد رفتن رو برانکارد دو تا از دنده های جناب سعد بن عباده شکست به زور از زیر دست و پا در آوردن بردنش...
ابوبکر شد رئیس...
علی بن ابی طالب کجا بود؟!
بالا سر پیکر پیغمبر پیکر رو شبانه دفن کرد...
حالا اینا برنامه شون چی بود؟! چهار تا برنامه داشتن خط یهوده دیگه، تهدید اسلامو میخواد از بین ببره...
۱- حذف علی
۲- قرآنو خرابش کنن
۳- هرچی روایت از پیغمبر مونده از بین ببرن
۴- این تربیتی که پیغمبر در این اجتماع کرده رو خراب کنن
این چهار برنامه که اتفاق افتاد
علی مُرد،
قرآن از بین رفت تحریف شد،
روایات از بین رفت
فرهنگ مردم عوض شد
علی الاسلام وسلام...
از اسلام هیچی نمیمونه...
#ادامه_دارد...
#نفوذ
#دشمن_شناسی
اما اول باید علی رو از بین ببرن...
علی رو چه جوری از بین ببریم؟!
ببینید اینا به قدرت رسیدن علی بن ابیطالب پاشو از خونه بزاره بیرون باید بیعت کنه اگر علی بن ابی طالب بیعت میکرد اسلام از بین میرفت...
میدونین مثل کدوم بیعت بود؟!
به امام حسین علیه السلام تو مدینه گفتن بایزید بیعت کن...
فرمود: بیعت نمی کنم
گفتن چرا؟!
فرمود: اگر من بایزید بیعت کنم باید با اسلام خداحافظی کنید، بیعت من با یزید یعنی محو اسلام...
علی بن ابی طالب اگه با ابوبکر بیعت میکرد عین این بود که امام حسین بخواد با یزید بیعت کنه...
خب بیعت نکنه؟!
چیکار کنه؟!
اگه از خونه بیاد بیرون در خانه علی به مسجد باز میشه یعنی صاف می اومد تو مسجد، (مسجد مقر حکومت بود) تا بیاد بیرون میگن علی بیا بیعت کن...
بیعت بکنه اسلام از بین رفته...
بیعت نکنه گردنشو با شمشیر میزنن...
زور علی زیاد بود؟! آره
شمشیر بکشه بکشتشون؟!
علی بن ابی طالب اینو خودش فرمود اگر شمشیر می کشیدم این شمشیر اگر قبل از کشتن همه ی اونا غلاف میشد اونا منو میکشتن...
اگر همه رو می کشتم خب کسی نمی موند یعنی من شمشیر بکشم بزنم گردن ابوبکر قطع شه میریزن سر من
چرا؟!
نفر دوم اسلامو کشتی...
خب یا من شمشیرو دیگه غلاف نکنم همین جوری بکشم برم جلو خب دیگه کسی نمیمونه...
نه شمشیرو غلاف کنم غلاف کردم گردن منو میزنن
چرا؟!
چون ابوبکرو کشتم
عمرو کشتم
طلحه رو کشتم
زبیرو کشتم...
تو قاتل اصحاب رسول اللهی پس این شمشیر یا میزنه همه مسلمونا رو از بین میبره دیگه هیشکی نمیمونه یا غلاف میشه منو می کشن...
پس علی نباید شمشیر بکشه، شمشیرم نکشه میکشنش...
پس علی ابن ابی طالب اگه از خونه بیاد بیرون در هر صورت اسلام از بین رفته...
نه علی جان از خونه نیا بیرون، تو خونه بمون...
خیل خب چقدر تو خونه بمونه؟! یه ماه، دو ماه، پنج ماه...؟!
خب دیگه اصلا مردم یادشون میره علی ای وجود داشته...
علی وقتی یک سال از خونه نیاد بیرون (علی که بیرون مبلغ نداره که) مردم یادشون میره علی ای وجود داشت
چی کار می کنن؟! دوتا میخ پشت در میزنن خونه رو آتیش میزنن یهو میگن خونه ی علی آتیش گرفت و سوخت، اینا استاد این کارن...
پس علی بن ابیطالب اگه از خونه بیاد بیرون اسلام شکست خورده
از خونه نیاد بیرون اسلام شکست خورده
اینجا کاری از دست علی بر نمیاد چه کنه؟!
خدای متعال برای این روز اسلام فاطمه ی زهرا سلام الله رو گذاشته او سرباز این زمان اسلامه، از خانه آمد بیرون به چه عنوان؟!
به عنوان علی بن ابیطالب؟!
نه!!
زهرای مرضیه هم به عنوان علی بن ابیطالب بیاد گردنشو میزنن...
اصلا نمیشه حرف علی رو زد، قضیه تمام شده...
مسلمونا به ابوبکر رای دادن و این شده رئیس... زهرا به چه عنوان اومد بیرون؟!
#ادامه_دارد...
#نفوذ و #دشمن_شناسی
میدونید که زهرای مرضیه سلام الله زندگیش خیلی ساده بود
بغل خانه ی رسول الله یه اتاق داشت علی بن ابیطالب وزیر پیغمبر بود...
یعنی چی؟!
یعنی این جنگ برو... اون جنگ برو...
علی درآمد نداشت که، یه حقوق جزئی پیغمبر به اینا میداد
چقدر بود؟!
شما همتون این آیه رو شنیدین دیگه:
وَ یُطعِموُنَ اَلطَّعَامَ عَلَی حُبِّه ی مِسکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا
الإنسان/۸
اینها روزه بودن فقیر آمد نون داشتن دادن به فقیر، دیگه هیچی نداشتن بخورن با آب افطار کردن
روز بعد دوباره...
چرا اینجوریه؟!
چون پیغمبر به اینا سهمیه نون می داد، این نونی که الان سهمیه شون بود میخوردن دیگه هیچی نداشتن
اینا این سهمیه رو دادن به فقیر با آب افطار کردن سهمیه فردا شبشون رو که گرفتن دوباره مسکین آمد سه روز همینجوریه هی آمد...
انقدر خانه ی علی فقیرانه بود!!
خب زهرای مرضیه، امام حسن و امام حسین و زینب کبری رو داشت خانه حضرت اصلاً چاه آب و اینا نداشت
اینجایی که مسجد النبی هست زمین صخرهایه چاه نمیشه حفر کرد
آب کجا بود؟!
پشت بقیع اونجا چشمه آب بود زهرای مرضیه برای اینکه لباس بچه ها رو بشوره، گندم و آرد کنه و ... باید خودش می رفت از پشت بقیع حدود یک ساعت راهه تا اونجا...
باید میرفت اونجا لباس بچه ها را می شست، آب از اونجا می آورد...
سلمان میگه یه روزی من برای زهرا از پیغمبر پیام داشتم می دونید که سلمان سنش زیاد بود دیگه، پیرمردی بود که محرم این خانه بود
گفت به من فرمود: برو اینو به زهرا بگو بیا...
موقعی بود که امام حسن و امام حسین رو داشت آمدم دیدم ایشون یه طناب بسته یه ننو درست کرده امام حسین بچه اس اون تو خوابونده، امام حسنم رو زمین، با یه دستشم داره گندم آرد میکنه که نون درست کنه
گفت: من نگاه کردم دیدم یه لباس زرد رنگی تن زهرا سلام الله هست دست زهرا از لباس تشخیص داده نمیشه، از بس دختر پیغمبر بر اثر گرسنگی و فشار کار زرد شده
گفت: دلم سوخت گریه ام گرفت، اشکم در اومد زهرای مرضیه متوجه شد یهو من نگاه کردم دیدم دستشو از این دسداس برداشته، این خودش داره میچرخه
گفتم: یا بنت رسول الله این خودش داره میچرخه!!😳
فرمود: آره دستم درد گرفته بود از جبرئیل کمک گرفتم
جبرئیل داره برام میچرخونه
(یعنی سلمان فکر نکنی ما غیر از این نمیتونیم زندگی کنیماااا)
حالا این زندگی زهرای مرضیه بود
جنگ خیبر شد، خیبر غنائم زیاد داشت
زهرای مرضیه آمد خدمت رسول الله فرمود: یا رسول الله علی در این غنائم سهم داره؟!
حضرت فرمود: بله
زهرا فرمود: میشه سهم علی رو یه کنیز به ما بدین؟!
کارهای خونه ی ما طاقت فرساست
حضرت فرمود: زهرا جان میخوای بهتر از کنیز بهت بدم؟!
بله یا رسول الله
فرمود: برو بعد از نمازهات ۳۴ مرتبه بگو الله اکبر، ۳۳ مرتبه بگو الحمدلله، ۳۳ مرتبه بگو سبحان الله
چشم آقا...
نداد کنیز بهش، حضرت رفت
جبرئیل آمد گفت: حق زهرا رو بده!!
چیکار کنم جبرئیل؟!
(در خیبر یه منطقه هست به نام فدک کشت و صنعته، این ۴۰۰ تا کارگر ثابت داشت، هنگام برداشت محصول ۲ هزار کارگر از مدینه می رفت اونجا کمک می کرد، تو مدینه دفتر تجاری داشت)
گفت: فدک رو بده به زهرا...
فدک رو بدم به زهرا؟! من یه خادم بهش ندادم!!! جبرئیل گفت: بله...
زهرا رو خواست، جلو چشم مسلمونا زهرا جان بیا!!
خدا میفرماید فدک رو بدم به تو!!!
این سند فدک، اونم دفتر فدک یه مسئول برای اداره این مجموعه بذار
چشم آقا با پدر مشورت کرد فرمود فلانی خوبه...
به اون شخص فرمود: تو مسئول دفتر فدک، حساب کتاب ها رو به پدرم بده، اصلاً سراغ من نیا
حضرت زهرا فرمود: یا رسول الله فدک مال منه؟! رسول الله فرمود:بله
زهرای مرضیه فرمود: هر چی درامد داره این در اختیار شما خرج مسلمونا کنید...
یه قرون از پول اونو حضرت تو زندگی نیاورد...
تا پیامبر اکرم از دنیا رفت ابوبکر شد رئیس
اول کاری که کرد فدک رو مصادره کرد
یعنی فرستاد نماینده ی زهرا رو بیرون کردن، اسناد رو گرفت...
چرا این کارو کرد؟!
به دو دلیل...
( وقتی پیغمبر اکرم از دنیا رفت، زهرای مرضیه یه پیام داد به مسئول دفتر فدک فرمود: دیگه حساب کتاب ها رو بیار به خودم بده، به احدی پول نده...
ابوبکر در اولین کار رفت اونجا رو مصادره کرد
چرا؟!
چون رفت اونجا گفت پول بده نماینده ی حضرت گفت حضرت زهرا فرموده دیگه به کسی پول ندم...)
به دو دلیل فدک رو مصادره کرد
۱- دید اگه این پول ها بره دست زهرا، زهرا با این پول ها علی رو از خانه در میاره، میشه چی؟! میشه عین اموال خدیجه که تو مکه به پیغمبر کمک کرد
۲- به این پول نیاز دارن، لذا اولین کاری که کردن نماینده ی زهرا را بیرون کردن، فدک رو مصادره کردن
این دلیل شد زهرا از خانه آمد بیرون
میدونید خانه ی زهرای مرضیه به بیرون در نداشت، خانه علی به بیرون مسجد در نداره در خانه به مسجد باز میشه، اگه برید اونجا یه دری اونجا هست نوشته:
هذا باب فاطمه
این در خانه ی فاطمه است
این در به خانه ی زهرا باز میشه، ولی در خانه فاطمه این نبوده چون این قسمت اصلا جزو مسجد نبود، اینجا دیوار بود در خانه کجا بود؟!
درست روبه روی این در اونور، حالا شما اگه بری اونور وایسی نگاه کنی پشت به این در وایسی منبر رو میبینی یعنی چی؟!
یعنی در خانه ی زهرا جایی بود که تا زهرا می اومد بیرون، منبر رو میدیده، پیغمبرو که بالای منبر بود میدیدش، به همین جهت هرگاه زهرای مرضیه از خانه میومد بیرون بره، پیغمبر تو مسجد مشغول خطبه بود، نگاه می کرد خطبه را قطع میکرد، خطبه رو که قطع میکرد همه میفهمیدن زهرا از خانه اومده بیرون، همه ی مسجد سکوت تا ایشون بره...
#ادامه_دارد...
#نفوذ
#دشمن_شناسی
پیغمبر گاهی موارد یهو از اون بالا می اومد پایین می فرمود صبر کن زهراجان وایسا، جلو چشم مسلمونا میومد خم میشد دست زهرا را می بوسید!!
خب ابوبکر روز جمعه رفت خطبه بخونه رئیس شده بود دیگه...
جای پیغمبر تا گفت بسم الله الرحمن الرحیم زهرا در خانه رو باز کرد
ابوبکر جای کی رفتی اون بالا؟!
گفت: جای رسول الله
شما چی کاره ای؟!
گفت: مسلمونا منو به عنوان جانشین پدر بزرگوار شما انتخاب کردن
فرمود: آفرین باریکلا بگو ببینم رسول الله دزدی میکرد؟!
گفت: حاشا و کلا
رسول الله اموال مردم را به زور مصادره می کرد؟!
گفت: هرگز
فرمود تو چرا این کارو کردی؟!
تو مگه جانشین رسول الله نیستی؟!
گفت: چرا
تو چرا این کارو کردی؟!
گفت: یا بنت رسول الله من کی این کارو کردم؟! فرمود: چرا فدکو گرفتی؟!
گفت: فدک مال مسلمان هاست
فرمود چی چی مال مسلموناست...
فرمود: فدک رو پیغمبر به من بخشیده!!