#یذَره_کتاب
#اندر_حکایات
#شیخ_جعفر_مجتهدی
🌺
آقای صابر نقل کرده بودند:
مدتها بود که به خاطر اختلافی که با همسرم داشتم زندگی مجرّدانهای را پیش گرفته بودم. خانم من در اتاقهای آن طرف برای خود زندگی میکرد و من هم در اتاقهای این طرف. و هیچگونه مراودهای با هم نداشتیم و حتی از صحبت کردن با هم پرهیز میکردیم. و اگرچه بظاهر در یک خانه به سر میبردیم ولی باطناً فرسنگها از هم فاصله داشتیم! و تصور نمیکردم که هیچ عاملی بتواند این فاصله را از میان بردارد.
🤛 🤜
تا اینکه دیروز به هنگام غروب حادثهای را که هرگز تصوّر آن را نمیکردم اتفاق افتاد.
شنیدم که کسی آهسته به در خانه میزند. در خانه را گشودم و با مردی روبرو شدم که ادب و متانت او بیش از همه چیز جلب توجه میکرد.
سلام کرد، سلام او را جواب گفتم. پرسید:
شما آقای صابر وکیل هستید؟
جواب دادم بله! فرمایشی داشتید؟
گفت: حامل پیغامی هستم!
از ایشان خواستم تا دقایقی را در خدمتشان باشم و ایشان نیز دعوتِ مرا پذیرفت.
من فکر میکردم که حتماً سفارشی از آشنایی آوردهاند که به شغل وکالتِ من، ارتباط پیدا میکند. ولی این گونه نبود.
پرسیدند:
شما همسری در منزل دارید؟
گفتم: بله همسری دارم که علویّه است.
گفتند:در حالِ متارکهاید؟!
گفتم:
مدتهاست که همانند دو بیگانه در یک خانه زندگی میکنیم و کاری به کار هم نداریم.
گفتند:
این علویّه دیگر از رفتار شما به تنگ آمده و امروز شکایت شما را به امام عرضه کرده است.
آقای صابر! زندگی شما در حال سوختن و متلاشی شدن است و من آمدهام تا به شما هشدار بدهم!
سخنان این مرد که با صلابتِ عجیبی همراه بود مثل یک آوار، مرا در هم کوبید. و شیرازهی افکارم به کلی از هم گسست!
هرچند خود را در جدایی از همسرم تا حدّی مقصر میشناختم ولی غرور بیش از حد باعث شده بود که برای آشتی با او قدم به پیش نگذارم. هنگامی که ایشان آمرانه به من گفتند:
بروید و همسرتان را به این اتاق دعوت کنید بی اراده و بدون چون و چرا از جای برخاستم و از اتاق بیرون رفتم و همسرم(علویّه) را صدا کردم!
همسرم به محض شنیدن صدایم از اتاقِ خود بیرون آمد. نگاهِ نگران و مضطرب او با زبان بیزبانی میخواست از من بپرسد: شما مرا صدا کردید؟! با من کاری داشتید؟!
گفتم:
خانم! مهمان عزیزی داریم منتظر شما هستند!
همسرم چادر خود را به سر کرد و بی آنکه در میان ما حرفی ردّ و بدل شود به اتفاق وارد اتاق شدیم.
ایشان پس از سلام احوالپرسی رو به همسرم کرده فرمودند:
من حال حامل پیغامی در مورد شما برای آقا صابر بودم. الطاف کریمانه آقا علی بن موسی الرّضا علیهالسلام، شامل حال شما شده است. آقای صابر اولین قدم را برای آشتی با شما برداشتهاند، شما هم انشالله قدم بعدی را بر خواهید داشت و زندگی شیرین را باهم آغاز خواهید کرد.
در سکوتِ همسرم رضایتِ خاطر موج میزد. و پیدا بود که آمادگی خود را برای آشتی اعلام میدارد.
🤝
من و همسرم ضمن تشکّر از ایشان خواستیم که به میمنت این آشتی شام را مهمان ما باشند که فرمودند:
شما باید از حضرت تشکر کنید من فقط حامل پیغام بودم! همسرم مجدداً از ایشان تقاضا کردند که شب را به صرف شام مهمان ما باشند و افزودند که در خانواده ما رسم است که به شکرانهی آشتی، #آشِ_آلوزرد میپزند و از کسی که واسطه آشتی بوده است، پذیرایی میکنند!
فرمودند:
دستپخت علویّه، خوردن دارد و انشاللّه فردا ناهار را در خدمتتان خواهم بود و بعد خداحافظی کردند و رفتند.
من و همسرم مبهوتانه بهم نگاه میکردیم. و قطرات اشکِ شوق در چشمانمان حلقه زده بود و ماجرای همسرم همانگونه بود که ایشان فرموده بودند.
💞
برگرفته از:
#کتاب_در_محضر_لاهوتیان
زندگینامه شیخ جعفر مجتهدی (قدسسره)
تالیف: محمّدعلی مجاهدی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn