#یذَره_کتاب
حسینعلیهالسّلام در راه بینالنهرین ۱۹
🏳
✍#کورت_فریشلر آلمانی مینویسد:
بعد از اینکه عبیداللهبنزیاد، حاکم کوفه، هانی را دستگیر کرد و به زندان انداخت.
در صدد دستگیری مسلم بن عقیل برآمد. که بمناسبت اینکه فصل پاییز شروع شده بود وقتی سربازان برای دستگیری مسلم به حرکت درآمدند آفتاب غروب کرد. راجع به وقایع آن شب که شب هفتم یا هشتم ماه ذیالحجه سال شصتم هجری بوده ما چهار روایتِ متفاوت شنیدیم.
(میگویم: در اینجا فقط یک روایت نقل میشود)
روایت چهارم این است که: در خانه #هانی_بن_عروه مثل بعضی از قصرها و قلعههای قدیمی یک راهروی پنهانی وجود داشت که دور از خانه سر به در میآورد.
و مسلم بن عقیل از آن دهلیز زیرزمینی خارج شد. و آن دهلیز به ظاهر، آنقدر وسعت داشته که مسلم توانسته اسب خود را نیز از آن خارج کند. زیرا آن شب هنگامی که به تنهایی از کوچههای شهر کوفه میگذشته سوار بر اسب بوده است.
🐎
پس از خروجِ مسلم از خانهی هانی، #عبیدالله_بن_زیاد تاکید کرد که تمام شهر و به خصوص اطراف آن را تحت نظر داشته باشند. تا اینکه مسلم نتواند از کوفه خارج شود. و هرجا که او را دیدند دستگیرش کنند و به دارالاماره منتقلش نمایند.
مسلم تا بامداد در معابر کوفه بود
یکی از مورخین اسلامی که در نقل آثار تاریخی دقت داشته، محمدبن محمدبن عبدالکریمبن عبدالواحد شیبانی میباشد. که مردم بیشتر او را به اسم #ابن_اثیر میشناسند.
و کتابِ مفصلِ تاریخِ او، یکی از کتابهای مفید جهان اسلامی است و به اسم #تاریخ_کامل خوانده میشود.
#ابن_اثیر در سال ۵۵۵ هجری قمری متولد و در سال ۶۳۰ هجری قمری زندگی را بدرود گفت. و تاریخی که نوشته به وقایع سال ۶۲۸ هجری یعنی دو سال قبل از مرگش خاتمه پیدا میکند.
📝
در هر حال در کوفه اگر کسی خانه برای خوابیدن نداشت میتوانست به مسجد برود و بخوابد.
لذا #طوعه متوجه شد که توقفِ آن مرد درآنجا وبه دیوارِ خانهی او تکیه دادن باید علت دیگری داشته باشد. و گفت: آیا ممکن است بگویی که هستی؟ آن مرد اظهار کرد: من #مسلم_بن_عقیل هستم.
او از شنیدن آن نام بسیار حیرت کرد. و از او پرسید: مردی چون تو چرا باید تنها بماند و دوستان و طرفدارانت چه شدند؟
مسلم گفت: همه مرا ترک کردند یا مجبورشان نمودند که مرا ترک کنند. و امشب در این شهر جایی ندارم.
#طوعه گفت: اینجا خانه اسید خضرمی، شوهرِ من است. و من میتوانم تو را وارد این خانه کنم. زن گفت اگر گرسنه هستی برای تو نان بیاورم مسلم گفت: فقط تشنهام.
🛐
#اسید_خضرمی شوهرِ طوعه، از کسانی بود که در هفته لااقل دو بار به #دارالحکومه میرفت و عبیدالله بن زیاد را میدید و همچنین میدانست که تهدیدِ عبیدالله مبنی بر کشتهشدن و توقیفِ اموال و به اسارت بردن زن و فرزندانِ صاحبخانهای که به مسلمبن عقیل پناه بدهد، قطعی و جدّی خواهد بود.
⛓
اما شَرم حضور، مانع از این گردید که به مردی چون مسلم بن عقیل که پناهنده وی شد اخطار کند، که از آن خانه خارج شود. و چون حیا و رعایت حیثیت خودِ او و مهمان، اجازه نمیداد که مسلم را از خانه خود اخراج نماید کاری کرد که نه فقط در بین قوم عرب #ننگ بود بلکه نزد تمام ملل جهان ننگ است.
چراکه آن مرد از خانه خارج گردید و راه دارالحکومه را پیش گرفت و به عبیدالله بن زیاد گفت: مسلم در خانهی من است. بروید و او را دستگیر کنید. عبیدالله گفت: کارِ عاقلانهای کردی چون سر خود را نجات دادی و ده هزار درهم نیز پاداش میگیری.
💰
حضرمی گفت: من برای دریافت ده هزار درهم پاداش اینجا نیامدم.
عبیدالله بن زیاد خندید و گفت: ای اسید این ده هزار درهم را بگیر چون کمتر دلت خواهد سوخت.
منظور عبیدالله این بود که بگوید تو به این عملِ ننگین تن در دادی و مهمان و پناهندهی خود را به من تسلیم میکنی. این پول را بگیر که در قبال ناجوانمردی و خیانتی که کردی قدری وسیلهی تَسَلا داشته باشی.
روایت میکنند که بلال پدر خود را وادار کرد که به دارالحکومه برود و خبر حضور مسلم را در آن خانه به اطلاعِ حاکم برساند. ولی به فرض اینکه بلال محرکِ پدر بوده تمام #مورخین_اسلام متفقالقول هستند که خودِ اسید خضرمی به دارالحکومه رفت و حاکم را از حضور مسلم در خانهاش مطلع نمود.
⭕️【برای دسترسی به آرشیو کامل مجموعه "امامحسین(ع) و ایران" لطفاً روی هشتکِ #کتاب_امامحسین_و_ایران👉 بزنید.
پس از کلیک کردن بر روی هشتک، میتوانید فایلها و مطالبِ قبلی را با استفاده از فِلشهای بالا و پایینِ انتهای صفحه، جستجو و پیدا کنید.】
برگرفته از:
#کتابِ_امامحسین_و_ایران
کورت فریشلر
ترجمه و اقتباس:
ذبیحالله منصوری
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
با سلام،
به آرشیو کانال عشّاق خوش آمدید. لطفا برای دسترسی به هر موضوع روی آن کلیک کنید تا به آرشیو کامل آن منتقل شوید. پس از کلیک کردن بر روی موضوع مورد نظر میتوانید فایل یا جلسه مورد نظرتان را با استفاده از فلش های بالا و پایین انتهای صفحه جستجو و پیدا کنید.
#یذَره_کتاب
#شعرخوانی
#مشاهیرتخت_فولاد
#تخت_فولاد
#داستانهای_زیبای_مثنوی
#شعر_و_شرح
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک
#توحید_عشّاق
#ملاقات_شمس_با_مولانا
#نهج_البلاغه
#اندر_حکایات
#کشف_و_کرامات
#از_یارِ_آشنا_سخنِ_آشنا_شنید
#طبّ_روحانی
#سالم_سازی_روح_جسم
#کتاب_ریاضت_سالکین
#کتاب_حکمت_پهلوانی
#تفسیر_منطق_الطیر صوتی
#تفسیر_مثنوی صوتی
#خلقت_آدم صوتی
#مستند_صوتی_شنود
لطفا در نشر حداکثری مطالب
کانال را به دوستان در ایتا پیشنهاد بدید👇👇👇
آدرس کانال کلبه عشّاق در ایتا؛
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷🙏🙏🙏🌷التماس دعا
➖➖➖➖➖
#یذَره_کتاب
همراه #شیخ_محمد_بهاری واردمدرسه هندی ها شدم. در مدرسه غوغایی برپا بود و طلبه ها در حیاط مدرسه جمع شده بودند. متوجه شدم رهگذری در حال توهین و جسارت به طلاب است. طلبه ها میخواستند پاسخ اورا بدهند، شیخ محمد نگاهی بمَن کرد و جمعیت را شکافت و گفت: اورا بمَن واگذارید. چشم هایش آیینه های صفات بودند و احساسش آنچنان در چشمانش هویدا میشد که از ویژگی های منحصر در او بود.
در حالی که غیرت الهی در دیدگانش شعله میکشید، بسمت مرد رهگذر رفت و با اقتدار و شماتت به او گفت:" آیا نخواهی مُرد؟آیا وقت آن نرسیده است که از خواب غفلت بیدار شوی؟؟ "
گویا این جملات قلب رهگذر را در قبضه قدرت شیخ محمد درآورد ، ناگهان در حالی که از حالت عادی خارج شده بود ،در کمال ناباوری گفت: چراچرا!! اتفاقاً وقتش فرارسیده است.
طلاب که از شگفتی انگشت تعجب به دهان گرفته بودند به مرد رهگذر خیره شدند که با حالت شکستگی و پشیمانی به شیخ محمد میگوید:
میخواهد توبه کندو قدم در راه درستی و انسانیت بگذارد.
پس از دیدن این ماجرا ، ریشه های فهمِ #کرامات_اولیا در من قوت گرفت.
اولیای الهی که پا جای پای انبیا گذاشته اند، کسانی هستند که هر انسانی را با قوتِ نفس ، اقتدارِ روح و نورِ ولایتشان، در مسیر انسانیت وارد میکنند.
این تاثیرگذاریِ کلام ، اثر گدایی در آستان ولایتِ مولی الموحدین علیه السلام بود که شیخ محمد بهاری و ملاحسینقلی همدانی و خط نورانی مکتب نجف را در طول تاریخ ماندگار کرد.
برگرفته از
#کتاب_کهکشان_نیستی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یِذَره_کتاب
#توحیدعشّاق
حاج #سیّد_هاشم_حدّاد میفرمود:روزی برای دیدن فلان کس در کاظمین که بودم به مسافرخانه اش رفتم ، دیدم خود با زوجه اش ایستاده اند و چمدانها را بسته و عازم سفر حجّ هستند.(برای چندمین بار پیاپی )🐫
به وی نهیب زدم :تو که هر روز کربلا میروی، مشهد و مکّه میروی! پس کِی بسوی خدا میروی؟!
وی خنده ای نمود و خداحافظی کرد.
حضرت حاج سیّدهاشم میفرمود: بعضی از مردم حتی افراد مسمّی به #سالک و مدعیِ راه اِلی الله، مقصود واقعیشان ازین سفرها خدا نیست؛ برای اُنسِ ذهنی به مُدرَکات پیشین خود(منظور احتمالا نوستالژی) و بعضا برای بدست آوردن مدتی مکان خلوت با دوستان دیرین در آن اماکن مقدّسه میباشد.
وچون دنبال خدا نرفته اند و نمی خواهند بروند و اگر خدا رو دودستی بگیری _والعیاذبالله_مثل آفتاب نشان دهی باز هم قبول نمی کنند و نمی پذیرند ، ایشان ابداً به #کمال نخواهند رسید.
و به همان حکایات و بیان احوالات اولیاء و سرگرم شدن با اشعار عرفانی و اَدعیه و مناجاتهای صوریِ بدون محتوا ، عمر خودشان را به پایان می رسانند.
سیّد هاشم که نمی گفت حج و مکه و کربلا و نجف نرو! او میگفت لحظه ای بدنبال معرفت ذاتت و نفسَت بگرد تا خودت را بیابی در اینصورت اگر تمام جهان بلکه تمام عوالم را سیر کنی برای تو ضرری ندارد، زیرا....
#کتاب_روح_مجرّد
بخش دوازدهمین
#سیّدهاشم_حدّاد
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندرحکایات
#یِذَره_کتاب
#شیخ_حسنعلی_نخودکی
....پیش از انکه بار اول به نجف بیایم،پدرم مرا تحت تربیت مردی آسمانی در اصفهان بنام حاج #محمد_صادق_تختفولادی (آرمیده در تخت فولاد اصفهان تکیه مادرشاهزاده) قرار داد.
از ۷ سالگی تا ۱۱ سالگی ام زیر نظر او به #ریاضات و عباداتِ طاقت فرسا پرداختم.او بمن آموخته بودکه زهد و کثرتِ ذکر و گرسنگی، از مهم ترین راههای گشوده شدن حقیقت بروی انسان است.
بعد از ایشان به خدمت مردی بزرگ بنام #سیّدجعفرحسینی_قزوینی رسیدم. او در شهرضای اصفهان ساکن بود.
غرق در گرسنگی و تشنگی بودم که خدمتش رسیدم. بمن نگاه کرد و بدون مقدمه گفت:
حسنعلی! نُه روز است که چیزی نخوردهای و جز با آب افطار نکرده ای، اما هنوز در ریاضت کشیدن ناقصی.
🤕
با خودفکر کردم مگر دیگر چه میتوانم بکنم تا به کمال در ریاضت کشیدن برسم، که او ادامه داد: هنوز آثار گرسنگی در چهره ات پیدا میشود ؛ #مردِ_کامل، مردی است که چهل روز گرسنگی میکشد، اما اثرِ آن در صورتش ظاهر نمیشود.
تمام روزهای ۱۱ تا ۱۳ سالگی ام را بجز دو روزِ حرام در سال ، روزه گرفتم و فقط خداوند از سختی هایی که کشیدم آگاه است.
گمان میکردم دیگر کسی در این سطح از سختی دادن به خویش نخواهم دید تا اینکه پایم به نجف، این شهر پُر رمز و راز باز شد و اسم سیّدمرتضی کشمیری را شنیدم.
شنیده بودم همیشه نمازِ "هزارقل هوالله"را در دورکعت نمازمیخواند و در اوقات دیگرش، هرروز هزار مرتبه سوره قدر قرائت میکندو گاهی در حرم حضرت امیرالمومنین علی علیه السّلام در نماز دو رکعتی ، کل قران کریم را ختم میکند.گرسنگی های سخت با کمترین غذا به خود میداد.
....شنیده بودم روزی با دوتن از همراهانش در کربلا به کاروانسرای سرشور رسیده اند و او به نماز ایستاده و دونفر همراه به ایشان اقتدا میکنند.
در بینِ نماز، شیری از صحرا به سمتشان می آیدو در مقابلشان می نشیند.
آن دو به شدت میترسند.اما سیّد تکان نمیخورد و نمازش را در کمال آرامش تمام میکند. پس از نماز کمی از جا بلند میشود و گوشِ شیر را در دست میگیرد و فشار میدهد و میگوید: دیگر تورا نبینم که زوار حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام را بترسانی. با قدرت ولایی اش ،چنان تصرفی در او میکند که آن شیر پس از این ماجرا دیگر دیده نشد.
🐆
پس از شنیدن اوصافش، شوقی وصف ناشدنی داشتم و به دنبالش می گشتم تا....
برگرفته از
#کتاب_کهکشان_نیستی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
#توحیدعشّاق
اگر نماز با خباثتِ باطن و اخلاق سیّئه(بد، گناه) مقبولِ خداوند بینیاز میبود، پس چرا اکثر مردم را میبینی که هر روز نماز پنجگانه بجای می آورند و هر ساعت چندین منکر و معصیت از ایشان صادر میشود؟ و حضرت فرمودند:
"اَلصَّلوةُ معراجُ المُومِن"
یعنی بواسطه نماز ،مومن به قرب پروردگار عروج میکند.
اگر آنچه میکنیم نماز باشد پس چرا بجز تنزّل و #هُبوط از خود نمی یابیم؟
▫️گرنه موشِ دزد در انبانِ ماست/
▫️گندمِ اعمالِ چل ساله کجاست؟/
▫️اوّل ای جان!دفعِ شرّ موش کن/
▫️بعد از آن در جمعِ گندم جوش کن/
مثال کسانی که مواظبت بر عبادات جسمیّه میکنند و صفای دل و پاکیِ آن و ظلمتِ نفس و ناپاکی اش را فراموش میکنند،
مانند قبور مردگان است که ظاهر آن را زینت میکنند و در باطنش مُردار گندیده پنهان است.
یا مثل خانه ای که...
#کتاب_معراج_السّعاده
#ملّااحمدنراقی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یِذَره_کتاب
#سیّد_علی_قاضی
#شیخ_نخودکی_اصفهانی
به دنبالش میگشتم تا پیدایش کنم.
به سراغش در مدرسه ای که در آن سکونت داشت رفتم.طلبه ای پیدا نکردم که بپرسم حجره سیّدمرتضی کشمیری کجاست.در همین حال بودم که ناگهان از درون یکی از حجره های دربسته شنیدم کسی صدا میزند:《شیخ حسنعلی اصفهانی، بیا》. بسمت حجره رفتم تا چشمم به جمال تابناک و صورت و بدن ریاضت کشیده اش افتاد، بی مقدمه گفت:بیا کشمیری که دنبالش میگردی من هستم. و این آغاز ارتباطمان بود. هفت سال خدمتش کردم و جوهره ی وجودیش صفحه ی هستی ام را به رنگ خویش درآورد تا اینکه به ایران و ریاضت کشیدن در حجره ای در صحن عتیقِ حرم ثامن الحجج علیه السّلام در ارض اقدس روی آوردم.
اما همچنان شوق و آتش نجف رهایم نمیکردو پس از ۴ سال، دوباره به این مرکز جاذبهِ شگفت انگیزِ کره خاکی ،نجف اشرف بازگشتم.
مدتی بود که به نجف بازگشته بودم و سیّدمرتضی دستور ترکِ حیوانی بمن داده بود ۳۷روز بود که بدستوراو از خوردن هرگونه غذای حیوانی پرهیز کرده بودم و آن روز قرار بود بعداز زیارت مولی الموحدین علیه السّلام پیش سیّدمرتضی بروم.
....بسمت مدرسه قوام راه افتادم. پس از دقایقی متوجه شدم گرسنگی به جانم افتاده است؛ با اینکه سال ها کارم تحمل گرسنگی و تشنگی بود،اینبار جنس این ریاضت طور دیگری بنظر میامد.
وقتی از پس کوچه های تنگ به مدرسه قوام نزدیک شدم. بوی غذای تازه به مشامم رسید؛ بوی مرغ پخته شده میامد. در حالی که خودم در شگفتی بودم که چرا اینبار تا این اندازه بوی غذایی مرا بسمت خود میکشاند، وارد مدرسه شدم.
🍵
بعداز۳۷ روز ترکِ حیوانی، در وجودم اشتهایی مضاعف به خوردن این غذا احساس میکردم.
ضعف بر بدنم غالب شده بود و یادم رفته بودکه آمده ام تا خدمت سیّدمرتضی برسم. بسمت دیگ غذا رفتم و بی اختیار از آشپز ظرفی از پلو و مرغ خواستم.آشپز که چهره فرسوده و گرسنه ام را دید، برایم غذای بیشتری در ظرف ریخت.🍗
بی اختیار و بی توجه به اینکه در ترک حیوانی به سر میبردم، بسمت سکویی رفتم و روی آن نشستم و چشم به این غذا دوختم که چطور توانسته مرا تا این اندازه وسوسه کند. لقمه ای برداشتم که به دهان بگذارم، اما ناگهان دیدم سیّد مرتضی در مقابلم ایستاده است. سیّدمرتضی اخمی کرد و گفت:
《شیخ حسنعلی! میخواهی ازین غذا بخوری؟》
او در حالی که با دستش به غذا اشاره ای کرد، گفت:
《این غذا را بو کن و ببین چه بویی میدهد؛ آنگاه ببین میتوانی این غذا را بخوری؟》
ظرف غذا را با اضطرابی که از ابُهتِ سیّد به جانم افتاده بود،به صورتم نزدیک کردم. نزدیک بودحالم به هم بخورد، بوی کثافت و نجاست و گندیدگی میداد. با حیرت به سیّد گفتم :
《بوی گندیدگی میدهد جناب سیّد.》
♨️
.....سیّدمرتضی درحالی که اَبروهایش بهم گره خورده بود، سرش را تکان داد و گفت:
بلند شو بیا داخل حجره، سیّدعلی(قاضی) هم هست.
سیّد یااللهی گفت و داخل حجره شد و من هم داخل شدم. حجره ی محقری داشت که در و دیوارش بوی ذکر و طراوتِ روحانی و تجلی الهی میداد. سیّدعلی قاضی هم دوزانو روی زمین نشسته بود و با تسبیح تربتی که در دست داشت ،مشغول ذکر گفتن بود. داخل که شدیم به احترام من و سیّد مرتضی ایستاد و با ته لهجه شیرین ترکی ، سلام گرمی گفت. جواب سلامش را دادمو ازاینکه فرصتی دست داده بود تا با #سیّد_علی_قاضی (سیّدعلی هم از شاگردان سیّدمرتضی بود) هم سخن شوم، خوشحال بودم.
برگرفته از:
#کتاب_کهکشان_نیستی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
#شهید_دستغیب
📿
جناب حاج آقا محمّدرضا گلآرایش پدر محترم دو شهید میفرمودند: اینجانب به اتفاق شهید آیتالله دستغیب و آیتالله نجابت در حدود سال ۱۳۳۵ هجری شمسی به همدان، خدمت آیتالله انصاری رفتیم.
در یکی از روزها که خدمت آن عارف ربّانی نشسته بودیم. شهید دستغیب از آیتالله انصاری درخواست نمود که او را در رسیدن به #مقام_فنا یاری کند. و در این موضوع هم اصرار فراوان داشت. بعد آیتالله دستغیب جهتِ کاری از اتاق بیرون رفتند. آیتالله انصاری به ما رو کرد و فرمود:
💐
این سیّد برای رسیدن به مقام فنا خیلی اصرار میکند ولی نمیداند که مقامِ فنایِ او باعث #شهادت و کشته شدنش به وسیله دشمنانِ اسلام میشود.
💐
در جلسه دیگر صریحاً به خود #آیتالله_دستغیب چنین میگوید:
شما به مقام فنا میرسی ولی بعد از اینکه به دست دشمنانِ اسلام به شهادت برسید. و خبر شهادت آیتالله دستغیب از جمله اخباری بود که قبل از انقلاب اسلامی ایران بین همه شاگردانش پخش بود.
💚
برگرفته از:
#کتاب_در_کوی_بینشانها
سیری در زندگی سالک و عارف بالله،مرحوم شیخ محمّدجواد انصاری همدانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب 🍃معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی ➖بخشاول #کیومرث کیومرث اولین پادشاه ایران در روز اول ف
#یذَره_کتاب
🍃معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی
➖بخشدوم
#هوشنگ
پس از کیومرث، اولین پادشاهِ ایران، نوهاش هوشنگ بر تخت نشست و چهل سال با عدالت فرمانروایی کرد.
او توانست آهن را کشف کند و از آن ابزاری مثل تیشه و تبر بسازد. او با هدایت آب از دریا و رودها به مزارع، کشاورزی را رونق داد. و همچنین دامداری را به مردمانش آموخت. و آتش را نیز کشف کرد.
هوشنگ پس از کشف آتش (توسط سنگ پرتاب شده با شدت، به تخته سنگی دیگر و ایجاد جرقه)، خداوند را شکر کرد و بعد دستور داد جایگاهی را برای آتش بسازند.
سپس جشنی برپا کرد و نام آن را #جشن_سَده گذاشت.
سالها گذشت هوشنگ از دنیا رفت و پسرش تهمورث به پادشاهی رسید.
#تَهمورث
وقتی تهمورث بر تخت پادشاهی نشست. به همهی بزرگان و سپاهیان گفت: حالا که تخت پادشاهی به من رسیده، تمام تلاشم را به کار میگیرم تا جهان را از بدیها پاک کرده و خوبیها را در تمام سرزمینهای تحت فرمانم گسترش دهم.
او هم مثل پدرش در پرورش دام کوشید و با هوشیاری به مردم ریسندگی آموخت. و به آنها یاد داد که چگونه از پشم و موی حیوانات لباس ببافند.
تهمورث بخاطر همه نعمتهایی که خداوند به او و مردم کشورش عطا کرده بود شکرگزار بود و از مردم هم میخواست تا خدای بزرگ را بپَرستند.
وقتی دشمنان کارهای تهمورث و شادی مردم را دیدند خشمگین شدند و به مشورت پرداختند تا حیلهای به کار برده و بر تهمورث غلبه کنند.
تهمورث از حیله آنها باخبر شد به دشمنان حمله کرد و آنان را شکست داد.
وقتی دشمنان تسلیم تهمورث شدند به آنها امان داد به این شرط که هر هنری دارند به او یاد دهند.
آنها پذیرفتند و به تهمورث خواندن و نوشتن سی زبان را آموختند. تهمورث سیسال، حکومت کرد و بعد از او، پسرش جمشید به پادشاهی رسید.
👑
ادامه دارد...انشاءالله👋
برگرفته از کتاب:
#داستانهای_شاهنامه
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
👈⭕️ #یذَره_کتاب
#ملّا_احمد_نراقی (ره)
#توحید_عشاق
🍃غفلت از خدا، سبب وسوسه شیطان
😴
#طبّ_روحانی
پس ایجانِ برادر!
از این دشمن(شیطان)، مطمئن مَشو و گمان مکن که دلی از دستِ آن، فارغ است.
بلکه مانند خون در بدنِ انسان، جاری میباشد. و همه آن را مانند هوا در قدح (ظرف) فرو گرفته است.
اگر خواهی قدَحی(ظرفی) را از هوا خالی نمایی، نمیتوانی تا آنرا از چیزِ دیگری پُر نسازی.
🧊
بلکه مثلاً به قدری که از آب پُر گردد، از هوا خالی میشود. پس ظرفِ دل نیز چنین است؛
اگر آن را مشغول به یاد خدا و فکرِ امری از امور الهی کردی، ممکن است که آمد و شدِ شیطانِ لعین، از آن کم شود. و الّا هرلحظه که از خدا غافل ماند در آن دَم، شیطان با وسوسهاش در آنجا حاضر میشود؛
🧟♀🧟♂
همچنان که خداوندمتعال در کتاب کریم فرموده:
《وَ مَن یَعشُ ذِکرِ الرَّحمنِ... .
یعنی هرکه از یاد خداوندِ رحمان، باز ماند، برانگیزانیم شیطان را که همنشینِ او باشد.》
و رسولخدا صلی الله علیه وآله فرمود:
《اِنّالله یُبغِضُ الشّابُّ الفَارِغ. یعنی خداوند، دشمن دارد جوانی را که بیکار باشد.》
🧔♀
زیرا کسی که مشغول عمل مُباحی نباشد، که دلِ او را مشغول سازد، شیطان فرصت نموده، داخل خانهی دلش میگردد. و در آنجا آشیانه میسازد. و توالد و تناسل میکند. و از اجتماع نسلِ او نیز نسلهای دیگر متولد میشود.
😵💫
#نفی_خواطر
🔹پس در دفع وسوسههای شیطانیّه و خواطر نَفسانیّه، علاجی نیست مگر؛
⛓
قطع همهی علایقِ ظاهریّه و باطنیّه، و ترکِ جاه و مال و اهل و عیال، و فرار از یار و رفیق و دوست و شفیق، و در کُنج تنهایی نشستن و در به روی آشنا و بیگانه بستن.
و همینهم کفایتنمیکند تا آدمی را...
💖
و بعداز قطعِعلایق و گوشهنشینی، به وِردْها و اَذکار و مناجات با پروردگار و نماز و دعا و عبادت و تلاوت قرآن با حضور قلب بپردازد؛ زیرا ذکرِ ظاهری را بیحضورِ قلب، در دل اثری نیست...
برگرفته از:
#کتاب_معراج_السّعادة
باب چهارم، اخلاق و شرافت...
نوشته: ملّا احمد نراقی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
#اندر_حکایات
#شیخ_جعفر_مجتهدی
🌺
آقای صابر نقل کرده بودند:
مدتها بود که به خاطر اختلافی که با همسرم داشتم زندگی مجرّدانهای را پیش گرفته بودم. خانم من در اتاقهای آن طرف برای خود زندگی میکرد و من هم در اتاقهای این طرف. و هیچگونه مراودهای با هم نداشتیم و حتی از صحبت کردن با هم پرهیز میکردیم. و اگرچه بظاهر در یک خانه به سر میبردیم ولی باطناً فرسنگها از هم فاصله داشتیم! و تصور نمیکردم که هیچ عاملی بتواند این فاصله را از میان بردارد.
🤛 🤜
تا اینکه دیروز به هنگام غروب حادثهای را که هرگز تصوّر آن را نمیکردم اتفاق افتاد.
شنیدم که کسی آهسته به در خانه میزند. در خانه را گشودم و با مردی روبرو شدم که ادب و متانت او بیش از همه چیز جلب توجه میکرد.
سلام کرد، سلام او را جواب گفتم. پرسید:
شما آقای صابر وکیل هستید؟
جواب دادم بله! فرمایشی داشتید؟
گفت: حامل پیغامی هستم!
از ایشان خواستم تا دقایقی را در خدمتشان باشم و ایشان نیز دعوتِ مرا پذیرفت.
من فکر میکردم که حتماً سفارشی از آشنایی آوردهاند که به شغل وکالتِ من، ارتباط پیدا میکند. ولی این گونه نبود.
پرسیدند:
شما همسری در منزل دارید؟
گفتم: بله همسری دارم که علویّه است.
گفتند:در حالِ متارکهاید؟!
گفتم:
مدتهاست که همانند دو بیگانه در یک خانه زندگی میکنیم و کاری به کار هم نداریم.
گفتند:
این علویّه دیگر از رفتار شما به تنگ آمده و امروز شکایت شما را به امام عرضه کرده است.
آقای صابر! زندگی شما در حال سوختن و متلاشی شدن است و من آمدهام تا به شما هشدار بدهم!
سخنان این مرد که با صلابتِ عجیبی همراه بود مثل یک آوار، مرا در هم کوبید. و شیرازهی افکارم به کلی از هم گسست!
هرچند خود را در جدایی از همسرم تا حدّی مقصر میشناختم ولی غرور بیش از حد باعث شده بود که برای آشتی با او قدم به پیش نگذارم. هنگامی که ایشان آمرانه به من گفتند:
بروید و همسرتان را به این اتاق دعوت کنید بی اراده و بدون چون و چرا از جای برخاستم و از اتاق بیرون رفتم و همسرم(علویّه) را صدا کردم!
همسرم به محض شنیدن صدایم از اتاقِ خود بیرون آمد. نگاهِ نگران و مضطرب او با زبان بیزبانی میخواست از من بپرسد: شما مرا صدا کردید؟! با من کاری داشتید؟!
گفتم:
خانم! مهمان عزیزی داریم منتظر شما هستند!
همسرم چادر خود را به سر کرد و بی آنکه در میان ما حرفی ردّ و بدل شود به اتفاق وارد اتاق شدیم.
ایشان پس از سلام احوالپرسی رو به همسرم کرده فرمودند:
من حال حامل پیغامی در مورد شما برای آقا صابر بودم. الطاف کریمانه آقا علی بن موسی الرّضا علیهالسلام، شامل حال شما شده است. آقای صابر اولین قدم را برای آشتی با شما برداشتهاند، شما هم انشالله قدم بعدی را بر خواهید داشت و زندگی شیرین را باهم آغاز خواهید کرد.
در سکوتِ همسرم رضایتِ خاطر موج میزد. و پیدا بود که آمادگی خود را برای آشتی اعلام میدارد.
🤝
من و همسرم ضمن تشکّر از ایشان خواستیم که به میمنت این آشتی شام را مهمان ما باشند که فرمودند:
شما باید از حضرت تشکر کنید من فقط حامل پیغام بودم! همسرم مجدداً از ایشان تقاضا کردند که شب را به صرف شام مهمان ما باشند و افزودند که در خانواده ما رسم است که به شکرانهی آشتی، #آشِ_آلوزرد میپزند و از کسی که واسطه آشتی بوده است، پذیرایی میکنند!
فرمودند:
دستپخت علویّه، خوردن دارد و انشاللّه فردا ناهار را در خدمتتان خواهم بود و بعد خداحافظی کردند و رفتند.
من و همسرم مبهوتانه بهم نگاه میکردیم. و قطرات اشکِ شوق در چشمانمان حلقه زده بود و ماجرای همسرم همانگونه بود که ایشان فرموده بودند.
💞
برگرفته از:
#کتاب_در_محضر_لاهوتیان
زندگینامه شیخ جعفر مجتهدی (قدسسره)
تالیف: محمّدعلی مجاهدی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
👈⭕️ #یذَره_کتاب #ملّا_احمد_نراقی (ره) #توحید_عشاق 🍃غفلت از خدا، سبب وسوسه شیطان 😴 #طبّ_روحانی پس
#یذَره_کتاب
#ملّا_احمد_نراقی (ره)
#توحید_عشاق
🍃غفلت از خدا، سبب وسوسه شیطان
😴
#طبّ_روحانی
ادامه؛
...و شیطان را تشبیه کردهاند به سگی گرسنه، و صفات ذمیمه را به غذاهای سگ، از گوشت و نان و امثال آن، و ذکرِ خدا را به راندن سگ از دست و زبان؛ و مادامی که غذا حاضر است سگ از دنبالِ تو دست بر نمیدارد. و اگر قدمی پس رَوَد، باز برمیگردد.
پس فایدهی ذکر، هنگامی ظاهر میگردد که دل از شوایب و هوا و هوس پاک، و از انواع وَرَع و تقوا تابناک باشد؛ همچنان که خدا میفرماید:
《اِنّ الَّذینَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفُ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّرُوا فَاِذاهُم مُبصِروُن.》اعراف_ ۲۰۱
یعنی کسانی که متّقی و پرهیزکارند، هرگاه وسوسهای از شیطان به ایشان برسد، هوشیار و متذّکر خدا میشوند؛ پس بواسطه تذکر، دیدهی بصیرتِ ایشان، بینا میگردد. و از چنگ وسوسهها رها میشوند.
🍃ذکر قلبی مانع وسوسهها و خواص
👅
مخفی نماند آن ذکری که دفع کنندهی وسوسههای شیطانیّه و مانع خواطر نفسانیّه است.
ذکر قلبی است که مشغول ساختن دل است به یاد خدا، و..
و تفکر در صنایع و عجایبِ مخلوقاتِ آسمان و زمین؛ و هرگاه با آن، ذکر زبانی نیز جمع شود، فایدهاش کامل و اَتَمّ میگردد.
و در دفع شیطان اثر دارد. اما ذکر زبانی به تنهایی اگرچه خالی از ثواب نیست ولی مقابله با لشکر شیاطین و وسوسههای آن لَعین، نتواند کرد. و اگر وسوسه شیطان به ذکر زبان رفع میشد هر کسی را در نماز، حضورِ قلب حاصل میگردید. و خیالات فاسد و وسوسههای باطله به خاطر او نمیآمد.
زیرا منتهای هر ذکر و عبادتی در نماز است؛ با وجود اینکه هر که ملاحظه حال خود را نماید در مییابد که افکار باطل(ردّیه) در حال نماز بیشتر است، بلکه آنچه از فضول دنیا گم شده، در نماز پیدا میشود. و آنچه فراموش گشته در آن وقت بخاطر میرسد.
🔦
و #سرّ این مسئله آن است که؛؛
چون نماز بالاترین عبادات و مشتمل بر سجده است که شیطان به واسطهی ترکِ آن، مطرود و مردود درگاه الهی شده،
در آن وقت عداوت و حسَدِ شیطان به هیجان میآید و لشکرش اطراف دل را فرو میگیرند و از چپ و راست هجوم میآورند. و از پیش و پَس حمله میکنند. و حجره و بازار و دُکان و انبار و محاسبهی شرکا و جواب خُصما(دشمنان) را بر دل القا نموده و عَرضه میکنند. تا مبادا چنین عبادتی از او به درجه قبول و وصول برسد.
و سجدهای که موجب لعن او شد، از او مقبول گردد.
🧎
ولی همچنان که مذکور شد چنان نیست که ذکر زبانی مطلقاً بیثمر باشد و آن را برای ذاکر، اثر نباشد، بلکه بر آن ثواب مترتّب میشود.
🔹چهار مرتبه ذکر
📿
اهل ذکر گفتهاند که برای ذکر چهار مرتبه است که همه آنها نافع هستند لیکن در مقدار نفع مختلفاند:
اول: فقط ذکر زبانی.
دوم: ذکر زبانی و قلبی؛
با هم که ذکر در دل مستقر نباشد بلکه قرارِ آن موقوف به توجهِ ذاکر باشد، و چون دل را به خود واگذارد، از ذکر خدا غافل شود و به خواطر و وسوسهها مایل گردد.
😴
سوم: ذکر قلبی؛ که در قلب متمکّن(مُقیم) و بر آن مستولی(چیره و غالب) باشد. بنحوی که صَرفِ دل به غیر ذکر، محتاج به التفات(توجهِ) ذاکر باشد و هر وقت که دل را به خود گذارد، در ذکر خدا باشد.
چهارم: ذکر قلبی که خدا در دل باشد و بس؛
و دل، بالمَرّه(بطور کامل و بینقص)، از خود غافل باشد. بلکه از اینکه در ذکر هم هست، ذاهل(غافل) باشد. و کاملا مستغرقِ مذکور و محو او باشد.
و اهل این مرتبه، التفاتِ به ذکر را حجاب از وصول به مطلوب و مقصود میدانند.
و این مرتبه، مطلوب و مقصودِ حقیقی، و باقیِ مراتب، بالعَرَض مطلوباند.
بِالمَرّه:بطور کامل و بینقص
بِالعَرَض:نیازمند دیگری
برگرفته از:
#کتاب_معراج_السّعادة
باب چهارم، اخلاق و شرافت...
نوشته: ملّا احمد نراقی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#یذَره_کتاب
فی حَقایقِ اَسْرار اَمیرَالمُؤمنین علیهالسّلام
#حافظ_رجب_بُرسی
🌹سابقه نور ایشان علیهالسّلام و دیگر مناقبشان
☀️
و به این مطلب اشاره دارد سخن خداوند متعال:
《خَلَقَ الْأرْضَ فی یَوْمَیْنِ》 یعنی فی محمّد و علیّ علیهالسّلام.
و مراد از یَومَیْن؛
یومِ #نبوّت و #ولایت است. که طبقات زمین و آسمان را در ظرف وجودی نبوّت و ولایت آفرید و هستی آنها را دائر مدارِ هستیِ نبوّت و ولایت قرار داد.
رسول خدا صلّیالله علیه وآله فرمود:
《اوَّلَ مَا خَلَقَاللهُ نوری ثُّمَ فَتَقَ مِنه نورُ عَلِیَّ...》
یعنی اول چیزی که خداوند خلقت فرمود، نورِ من بود. و از نورِ من، نورِ علی را برآورد. پس دائماً ما در عالمِ نور، گردش میکردیم تا رسانید ما را به #حجابِ عظمتِ خود در هشتاد هزار سال. سپس خلق فرمود تمام خلایق را از نورِ ما.
پس ماییم صنایع و ساخته و پرداختهی خدا. و دیگران ساختهی ما هستند.
یعنی ما اصل تمام مکوّناتیم و سایر خلایق، فروع هستند. و بواسطهی ما به وجود آمدهاند...
برگرفته از:
#کتاب_مَشارقُ_اَنوارُالیقین
فی حَقایقِ اَسْرار اَمیرَالمُؤمنین علیهالسّلام
حافظ رَجَب بُرسی
متوفی ۸۱۳ هجری قمری
🌱《مدفون در #زواره استان اصفهان》
💐
حافظ و مفسر قرآن، محدث و عارف شیعه در قرن هشتم
شهرتش بیشتر در علوم غرببه بود.
🍃🍃🍃🍃🍃
🔹دیدگاه علامه عبدالحسین امینی نجفی معروف به:
#علامه_امینی:
💐
«استاد حافظ رضیالدّین رجب بُرسی حِلّی، از دانشوران عارف مشرب امامی و از فقیهانی است که در دانشهایی چند دست داشته. با آن برتری آشکارش در هنر #حدیث و پیشروی در ادبیات و سخنسراییهای نیکو و چیرگی در #دانش_حروف و رازهای آن و بیرون کشیدن سودهایش.
ازاینرو میبینی نوشتههایش سرشار از پژوهشها و موشکافیهاست.
در عرفان و حروف روشهای ویژهای برگزیده و هم در دوستی پیشوایان معصوم علیهمالسّلام برداشتها و نگرشهایی دارد که برخی نمیپسندند و او را تندرو میشمارند؛ ولی جایگاههایی را که وی برای معصومان ـ علیهمالسلام ـ شناخته، در همه جا، به تندروی نمیانجامد».
#وفات_حضرت_معصومه
👀 کلبه عشاق 🛖
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب 🍃معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی ➖بخشدوم #هوشنگ پس از کیومرث، اولین پادشاهِ ایران، نوه
#یذَره_کتاب
🍃معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی
➖بخشسوم
#جمشید
جمشید بعد از پدرش تهمورث، به پادشاهی رسید. و ۷۰۰ سال حکومت کرد. در این دوران، آرامش و شادی همنشینِ ایرانیان بود.
داستان جمشید ماجرای یک حرکت و جهش بزرگ تاریخی است. زیرا: در زمانِ او انسان مسکنِ ثابتی مییابد و شهرنشین میشود. و همچنین طبقات اجتماعی شکل میگیرد.
در این دوره، پادشاهان صاحب تخت،کاخ و لشکر شدند. و از مردم مالیات گرفتند تا رفاه درباریان و بزرگان و موبدان دین فراهم شود.
سلاح جنگی ساخته شد و جنگها شکل دیگری گرفتند ارتباط طبیعی و فطری بشر با طبیعت و همنوعانش از بین رفت. و جنگ و نفاق، فضای زندگی را آلوده کرد. جمشید دستور داد کاخی برایش بسازند و تخت زیبا که با انواع جواهرات تزیین شده است در آن قرار دهند. و دیوها، آن را بالا نگه دارند. او روزِ بر تخت نشستنش را که همزمان با اول فروردین بود، #نوروز نامید.
و همه جا جشن و شادی برپا کرد. وقتی جمشید برای خود رقیب و همتایی ندید دچار غرور شد. و ادعای خدایی کرد.
غرور و خودبینیِ او، دانش و دادگریش را از بین برد. بزرگان از اطرافش پراکنده شدند. و آرامش و امنیت جای خود را به تاخت و تاز خودی و بیگانه داد.
وقتی جمشید دید لشکریانش از هم پراکنده شدند و قدرتی برای مقابله در برابر دشمنان ندارد خودش را مخفی کرد. صد سال گذشت و کسی از جمشید خبری نداشت. تا اینکه #ضحاک که به پادشاهی رسیده بود او را پیدا کرد و کُشت و امید بازگشت پادشاهی ایرانی تبار را از بین برد.
👑
ادامه دارد...انشاءالله👋
برگرفته از کتاب:
#داستانهای_شاهنامه
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
کلاحمدآقا
#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
✍این شرح عاشقیِ پروانهای دلسوخته است. که این سو و آن سو را در هوای سوسوی شمع میپیماید تا شاید بر آستانِ یکی شدن با شرارههای محبوبش سری بساید.
#عشاق
قصهی سلوک این رهرو کوچه عشق، حکایتی است که بر دیباچهی دفترِ تمامیِ عشّاق ثبت گردیده و حلاوتش را چه بسیار از اهل دل که چشیدهاند.
مهربان مادری، در دیار غریبی، نوزادی به یادگار میگذارند.
مادری که نامش بتول بود و در خوی مردانگی و دلیری شهرت زیادی داشت.
👩🍼
کلاحمدآقا از آن دوران و شرارتهای ایام جوانی تعریفهایی میکردند که این اوراق را مجال آوردن آن نیست. اما گهگاه میفرمودند:
من در ایام کودکی آنقدر شرور بودم که هر اتفاقی که در محلهمان رخ میداد و سَر هر کسی که میشکست یا هر کتک کاری که در کوچه میشد، اول همه درِ خانهی ما را میکوبیدند.
بعضی وقتها که پدرم از جواب دادن به مردم فارغ میشد، خسته و آشفته به سراغ من میآمد و فریاد میزد: کی میشود که تو زن بگیری و من از دست تو خلاص شوم؟!
😳
حتی یک روز بدون دعواکردن نمیگذشت. آنقدر در مدرسه از دست من عاصی شده بودند که برای مهار کردنم، مُبصریِ کلاس را به من واگذار کردند. تا شاید بدان واسطه مقداری آرام شوم!
البته این مسئله زیاد به طول نینجامید و ایشان در همان دوره ابتدایی از مدرسه اخراج شدند.
نفْسِ من خیلی نترس، بیباک و لاابالی بود. هیچ نفْسی را به چموشیِ نفسِ خود، ندیدم.
به خاطر همین هم فشارِ برزخی من بسیار زیاد بود. باید قدرتی پیدا میشد تا این اسبِ چموش را آرام کند.
نکته جالب* در اینجاست که مرحوم کلاحمدآقا، شاید از معدود اشخاصی بودند که به جماعت بزهکار و جاهلپیشه، با دیدی مثبت مینگریستند؛ و هیچ احدالنّاسی را به خاطر فسادِ ظاهر و گناهانش مذمّت نمیکردند. علی الخصوص که برنامه طغیان و ارتکابِ گناه، در فواصل عهد جوانی صورت گرفته باشد.
😔
لذا همیشه میفرمودند: انسانِ گناهکار در ذاتش گوهر محبّت را داراست. یعنی در باطنِ همه، نورِ ولایت نهفته است.
هر کسی قلباً اهلبیت علیهمالسّلام را دوست دارد. اگر هم از سر غفلت، گناهی از وی سر زند، همان ولایتش دستش را خواهد گرفت. و همان اکسیرِ محبّت، توبهاش خواهد داد. خداوند بیش از این حرفها که فکر میکنیم وهاب است.
و صد البته که این مسئله و طرز فکر کلاحمدآقا، ریشه در همان تجربه شخصی ایشان داشته است یعنی همان چموشی کودکانه و سرکشی ایام جوانی که در وی رخنه کرده بود.
او خود در ایام جوانی مایههایی از پهلوانی و خوی عیّاری داشت و پس از مدتی لطف خداوندی را به عینالیقین، دربارهی خویش مشاهده کرد.
💫
... پروانهی حکایت ما نیز در دل، نوری نهفته داشت. نوری که در فردوس الهی یک جلوهی آن هفتاد هزار ولیّ خدا را صد هزار سال مدهوش خود میکرد.
احمد آقا در خصوص این جریان نهفته میفرمودند: چهار ساله بودم که وقتی با پدر و مادرم به دیدن دسته عزاداری حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام میرفتیم به محض دیدن دسته و علَم و کتل امام حسین علیه السلام دیگر خودم را گم میکردم.
از همون طفولیت اسم امام حسین علیه السلام دلم را با خود میبرد و چیزی را به شیرینی امام حسین علیه السلام نمیشناختم. همیشه در بین دسته عزاداری گم میشدم. شبی نبود که پدر و مادرم در میان کوچه و بازار به دنبالم نگردند. اصلاً قوّت و ارادهای در خود نمیدیدم. دسته که میرفت من هم میرفتم.
ادامه دارد...انشاءالله👋
برگرفته از:
#کتاب_رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#یذَره_کتاب
کلاحمدآقا
#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
#قسمت_اول
✍چه بسا دیدهایم و خواندهایم در احوالات اولیایی که در ابتدا، کوچکترین انسی با حضرت حقّ نداشتند. و ناگهان پس از ملاقاتی شگفت با حکیمی عارف، و گره زدن چشم در چشمِ دلسوختهای، قلبشان منقلب شده؛ و سراچهی دل را که سالیان سال محلّ اجلاس طایفه شیاطین بوده است به آشیانهی قاصدانِ وحی تبدیل کردهاند.
💞
شرح زندگانی عارف جلیل القدر حاج محمد صادق تخت فولادی استاد و ولی نعمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی اُسوهی تقوا و پرهیزکاری روزگار معاصر نیز بر این طریق رقم خورده است. بر آن گونه که ناقلان گفتهاند در ابتدای امر این رنگرز اصفهانی، جهالت و عیّاشی را سرمشق امور خویش قرار داده و با همه چیز و همه کس مانوس و آشنا بود مگر یاد حضرت دوست...
روزی از روزگاران، که بر اساس عادت همیشگی برای عیش و نوش و خوشگذرانی به همراه دوستانش به خارج شهر میرفت در محله تخت فولاد با پیری به نام بابا رستم بختیاری برخورد میکند. که سَر در جَیب مراقبت کشیده و از غیر دوست، دیدهی عنایت و طمع بریده است.
آن جماعتِ غافل از روی مزاح و تفرّج با وی در میآمیزند و بساط بذله و شوخی را میگسترانند. اما زمانی که پاسخی دلچسب از آن پیرِ فانی دریافت نکردند، مایوس شده و سر در راه خویش گرفته و بازگشتند. اما در همان لحظه بابا رستم سر بر میآورد و خطاب به محمد صادق میگوید:
《عجب جوانی هستی! حیف از تو و جوانیِ تو!...》
این کلام آنچنان محمد صادق را مشوّش و منقلب میکند که فکر دیار و یار را از سر بریده و سه روز و سه شب در برابر آن پیرِ منزوی، زانوی ادب زده و ساکت و سر بزیر بر جای میماند و هیچ نمیگوید.
نفَس پیر منزوی و حقیقت مأبی چون بابارستم بختیاری، سنگِ آذرین سینهی جوان (محمد صادق) را به گوهری آتشین مبدل کرد. به گونهای که تا چند سال پس از آن ماجرا،حاج محمد صادق تخت فولادی به درجاتی میرسد که علمای آن دوران و مراجع برای بهرهگیری از نفْسِ روحانیش ساعتهای زیادی را در انتظار به سر میبردند تا لحظهای را هرچند اندک و ناچیز از معنویّات آن پیرِ فرزانه بهرهمند گردند.
🔹چه خوش صید دلم کردی! بنازم چشم مستت را/
🔹که کَس آهوی وحشی را، از این خوشتر نمیگیرد/
حافظ
ادامه دارد...انشاءالله👋
⭕️【برای مطالعه سرگذشتِ پسر جوانِ وقت گذران و عیاشی که برخوردش با پیرمردی در تختفولاد، از او مردی میسازد که یکی از شاگردانش، شیخ حسنعلی نخودکی میشود... لطفاً روی هشتک 👇 #محمد_صادق_تختفولادی بزنید.
سپس با استفاده از فِلشهای پایینِ صفحه، جستجو و پیدا کنید.】⭕️
برگرفته از:
#کتاب_رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
👀 کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#یذَره_کتاب ⭕️
🍃معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی
➖بخشچهارم
#ضحاک
مردی بنام #مِرداس در یکی از سرزمینهای همسایهی ایرانِ قدیم زندگی میکرد. او از بزرگان آن سرزمین به شمار میرفت و هزاران نفر فرمانبردارش بودند.
مِرداس پسری سنگدل به نام ضحاک داشت که فردی شجاع اما بی مسئولیت بود. بههمین دلیل شیطان او را انتخاب کرد. و ابتدا مانند دوستی به سراغش رفت و به او گفت: رازهایی میداند که انسان را به اوج قدرت و ثروت میرساند. و از او خواست تا این راز را با کسی در میان نگذارد؛ ضحاک در دام افتاد و پیمان بست.
شیطان وسوسهی او را از کشتن پدرش آغاز کرد و به ضحاک گفت: فقط تو شایسته فرمانروایی هستی!
ضحاک نیز پدرش را کُشت و تاج فرمانروایی را بر سر گذاشت.
شیطان هم به او وعده پادشاهی جهان را داد.
👑
ضحاک به پادشاهی جهان رسید و شیطان برای بار دوم خود را به شکل آشپز جوان و نیکوکاری به ضحاک نشان داد. و طرح دوستی با او ریخت. ضحاک هم آشپزخانهی دربار را به او سپرد.
تا آن زمان، مردم از گوشتِ جانوران و پرندگان نمیخوردند. اما شیطان شروع به تهیه غذاهای گوناگونی از گوشت جانوران و پرندگان کرد.
🍗🥩
روزی ضحاک که از خوردن غذای تهیه شده از گوشت لذت برده بود از آشپز خواست تا به پاداش هنرمندیاش چیزی از او بخواهد.
شیطان که منتظر این لحظه بود، از او خواست که اجازه بدهد تا دو کِتفش را ببوسد!
ضحاک قبول کرد و شیطان کتفهایش را بوسید و ناپدید شد.
🐍
شب که شد از دو کتفِ ضحاک، دو مارِ سیاه بیرون آمدند.ضحاک، دردمند و وحشتزده پزشکِ دربار را خواست. پزشک دستور داد مارها را بِبُرند. اما روز بعد باز دو مار دیگر از همانجا بیرون آمدند.
این بار شیطان نزد ضحاک آمد و خود را پزشک ماهری معرفی کرد و گفت: مارها تا ابد با شاه باقی میمانند. اما درمان دردِ آنها، اینست که:
🧠
هر روز از مغز سَرِ دو جوان، خوراکی برای مارها تهیه شود. پس از آن، هر روز مارها با مغز سر دو جوان تغذیه میشدند.
👶👧
در میان درباریان دو مرد به فکر چاره افتادند. و مسئول فراهم آوردن غذای مارها شدند.
آنها هر روز از هر دو جوانی که به آنجا میآمدند یکی را مخفیانه فراری میدادند و بجای آن از مغز گوسفند برای خوراک استفاده میکردند.
سالها گذشت ضحاک هر آنچه که میخواست برایش مهیا بود. غافل از اینکه خداوند به انسانهای بدکار فرصت محدودی میدهد.
ضحاک شبی در خواب سه سوار از نسل شاهنشاهان ایران را دید. یکی از سواران که جوانتر بود به طرف او رفت و با گُرزی به وی حمله کرد. او را به بند کشید. و با خواری و ذلّت به کوهِ دماوند بُرد و درون غار تاریکی زندانی کرد...
ادامه دارد...انشاءالله👋
⛓
❌❌❌میگویم:
البته درمانِ درد بهانه بود! و این خونِ بچهها و جوانها باید ریخته میشد.چرا که شیطان یا شیاطین برای ادامهی حیاط و شرارتهای خود نیاز به قربانی دارند. و این بچهها و جوانها، بهترین نوعِ قربانی، برای شیاطین هستند.
و مردانی امثال ضحاک که برای رسیدن به اوج قدرت و ثروت و فرمانروایی بر سرِ مردم جهان با شیاطین عهد میبندند، چارهای جز قربانیکردنِ کودکان و جوانها و مردمِ جهان برای شیاطین ندارند.❌❌❌
🤦♂
🍃برای دسترسی به داستانهای قبلیِ شاهنامه،لطفاً رویهشتک
#داستانهای_شاهنامه👉 بزنید.
سپس با استفاده از فِلشهای پایینِ صفحه، به داستانهای قبلی دسترسی پیدا کنید.🍃
برگرفته از کتاب:
#داستانهای_شاهنامه
👀 کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
فی حَقایقِ اَسْرار اَمیرَالمُؤمنین علیهالسّلام
#حافظ_رجب_بُرسی
💫نیرویی که با آن، درِ خیبر را کَند
✍در روز خِیبر، زمانی که صفیّه را به اسیری، خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله آوردند. با آنکه آن دختر در زیبایی و سباحت مَنظر بهترین مردمان بود ولی در صورتِ او خراشی نمودار بود.
پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: این خراش در صورت تو چیست و حال آنکه تو دختر پادشاه هستی؟
صفیّه عرض کرد: چون علی علیه السّلام به قلعه رسید و در را گرفت و تکان داد، تمامِ قلعه به لرزه درآمد به حدّی که دیدهبانان از بالای دیدهبانی افتادند. و من هم که بر روی تخت نشسته بودم با صورت درافتادم و صورتم به کنار تخت خورد و این خراشیدگی از آن است. حضرترسول صلی الله علیه و آله فرمودند:
ای صفیّه به درستی که علی علیه السّلام در نزد خدا بزرگ است. چون او این در را گرفت نه تنها قلعه به لرزه آمد، بلکه تمام هفت آسمان و هفت زمین و عرشِ خدا، از غضبِ علیّ علیه السّلام به لرزه درآمدند.
در این روز، وقتی عُمَر از آن حضرت سوال کرد و گفت: یا علی!
بتحقیق درِ عظیم را کَندی و حال آنکه سه روز بود که تو غذای سیر نخورده و گرسنه بودی! آیا به قوّت بشری این در را از جا کَندی؟ حضرت فرمودند:
به قوّت بشریه نکَندم بلکه به قوّت الهیّه خداوندی و اتّکاءِ نفْسِ مطمئنه که راضی به لقاء پروردگار بوده، از جا کَندم.
.【بحار ۴۰/۲۱، باب ۲۲، حدیث۳۷】
برگرفته از:
#کتاب_مَشارقُ_اَنوارُالیقین
فی حَقایقِ اَسْرار اَمیرَالمُؤمنین علیهالسّلام
حافظ رَجَب بُرسی
متوفی ۸۱۳ هجری قمری
👀 کلبه عشاق 🛖
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب ⭕️ 🍃معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی ➖بخشچهارم #ضحاک مردی بنام #مِرداس در یکی از سرزمینه
#یذَره_کتاب 👆
🍃معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی
#ضحاک
🐍
➖ادامهی بخشچهارم
... ضحاک، هراسان از خواب پرید و آن را با ستاره شناسان و خردمندانِ دربار، درمیان گذاشت.
فردی از میان آنان به او گفت: بدان که میمیری و کسی بر تخت پادشاهیات مینشیند که از نژاد شاهان ایرانی و نامش فریدون است.
او کسی است که مغز پدرش غذای مارهای شانههای تو شده و این دلیلِ خونخواهی اوست. اما این کودک هنوز به دنیا نیامده پس نگران نباش.
👶
ضحاک دستور داد تا هر نوزاد پسری را که به دنیا میآید بکشند. فریدون به دنیا آمد و مادرش فرانک از ترس، همراه با او به کوه البرز فرار کرد.
شانزده سال گذشت و فریدون، جوانِ برومندی شد. روزی مادرش از نژاد و نسَب او و هر آنچه که اتفاق افتاده بود برایش گفت. و هشدار داد که ضحاک پادشاه قدرتمندی است و او باید برای جنگ صبر کند. فریدون پذیرفت و به آماده سازی خود پرداخت.
🏋
از طرف دیگر، روزگار بر ضحاک با ترس و وحشت میگذشت. به همین دلیل تصمیم به افزایش سپاه گرفت و آن را با بزرگان در میان گذاشت و کمک خواست سپس به آنها گفت بهتر است اطلاعیهای نوشته و در همه کشور اعلام کنیم که شاه جز با دادگری و عدالت حکومت نکرده است. بزرگان از ترس اطاعت کردند. و همگی بر آن گواهی دادند.
در همین هنگام، فریادِ شخصِ دادخواهی، ایوانِ کاخ را لرزاند. ضحاک از او پرسید: نام تو چیست و چه کسی به تو ستم کرده؟
آن مرد فریاد زد: ای پادشاه! نامم کاوه است و این تو هستی که به من ستم کردهای! من هجده پسر داشتم ولی اکنون یکی از آنها زنده مانده و مغز بقیهی پسرهایم، خوراک مارهای تو شده است. و حالا تنها پسرم را بردهاند تا مغزش را به مارها بدهند.
🧠🐍
ضحاک دستور داد پسر او را آزاد کردند. بعد هم از کاوه خواست تا سند دادگری و عدالت او را تایید کند. کاوه نوشته را خواند و فریاد زد: من بر این فریب و نیرنگ گواهی نمیدهم. بلکه فریاد میزنم و مردم را برای مبارزه تشویق میکنم. بعد نوشته را پاره کرد و همراه پسرش از بارگاه بیرون رفت و با فریاد همه را به مبارزه علیه ظلم و ستم دعوت کرد.
⚔
مردمِ ستمدیده به کمک کاوه آمدند. او پیشبند چرمیِ خود را که موقع آهنگری میپوشید به نیزهای آویزان کرد و از مردم خواست تا اطراف آن جمع شوند.
دلاوران ایرانی همگی دور کاوه جمع شدند و همراه او به مخفیگاه فریدون رفتند. فریدون با دیدن آنها فهمید که زمان مبارزه فرا رسیده است.
او بر چرمِ کاوه، گوهری آویزان کرد. و دیگران هم آن را به زیبایی تزیین کردند و نامش را درفشِ کاویان گذاشتند.
از آن پس، این درفش به هر پادشاهی که میرسید، گوهرهای زیادی به آن اضافه میکرد.
فریدون همراه با سپاهیان به بارگاه ضحاک رفت اما او را پیدا نکرد و دختران جمشید را که در دست ضحاک اسیر بودند آزاد کرد.
ضحاک از ترس به هندوستان فرار کرده بود. ولی سرانجام همراه لشکریانش به کاخ برگشت. سپاهیان فریدون از نزدیک شدن ضحاک با خبر شدند و به مقابله با او پرداختند. ضحاک وقتی دید کارش به پایان رسیده، تصمیم گرفت انتقام شکست خود را از دخترانِ جمشید بگیرد.
او از میدانِ نبرد فرار کرد و با لباس مبدل به کاخ خود برگشت. و فریدون را در حال حرف زدن با دختران جمشید دید.
پس خنجر کشید و خواست به سمت آنها برود اما هنوز قدمی برنداشته بود که فریدون به او حمله کرد و با گرز بر سرش کوبید و او را ببند کشید.
پس از آن، ضحاک را از شهر بیرون بردند و در کوه دماوند، درون غاری زندانی کردند.
ادامه دارد...انشاءالله👋
🍃برای دسترسی به داستانهای قبلیِ شاهنامه،لطفاً رویهشتک
#داستانهای_شاهنامه👉 بزنید.
سپس با استفاده از فِلشهای پایینِ صفحه، به داستانهای قبلی دسترسی پیدا کنید.🍃
برگرفته از کتاب:
#داستانهای_شاهنامه
👀 کلبه عشاق 🥀
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب کلاحمدآقا #زندگینامه کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی #قسمت_اول ✍چه بسا دیدهایم و
#یذَره_کتاب
کلاحمدآقا
#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
#قسمت_دوم
...اما میدانیم که راهزنهای بسیاری هستند که در کمینگاهِ رهرو به سر میبرند.🥷
گمراهیهای راه، اَمراض و گرفتاریهای ظاهری، امان را از سالک میگیرد و...
پس با این تفاسیر قدم برداشتن در مسیر مسجدالاقصای باطن و کعبهی مقصود چگونه میتواند باشد؟
در مسیری که سالک نه چشم بینایی داشته و نه سِره را از ناسِره تشخیص میدهد!...
🐦🐧 👀
اینجاست که در مییابیم برای سالک و مجذوب، گریزی از بهرهبندی از مردان راهآشنا و اُمرای مقصورههای سلوک نیست.
🔹ایبیخبر!بکوش که صاحب خبر شوی/
🔹تا راهرو نباشی، کی راهبر شوی؟!
حافظ
قال علیبنالحسین علیه السّلام: "هَلَکَ مَن لَیسَ لهُ حَکیمُ یُرشِدُهُ" هر کسی که دانایی هدایتگر نداشته باشد، عمر خود را بر باد داده است.
🌬
#امام_زمان
وجود قطبِ عالمِ امکان، حضرت بقیهاللهالاعظم علیهالسّلام از جلوهی روز نیز رساتر و گویاتر است؛ و قبول قدرت تکوینی و تشریعی ایشان در زمان غیبت نیز از ملزومات اعتقادات شیعه میباشد.
⛔️اما درک همان وجود نازنین به یک سلسله مراتبی نیاز دارد که تا زمانی که آن مدارج سپری نشود بهرهگیری #بیواسطه از آن جناب، اندکی دور از ذهن به نظر میرسد.
💚
تقدیر الهی و اراده خودِ حضرت بر آن واقع گردیده که سیر مراحل و مدارج معنوی و روحانی باید به واسطه بهرهگیری از اسباب و آلات آن صورت بگیرد. که حضرت صادق الائمه علیه السّلام فرمودهاند:
"اَبَی الله اَن یُجرِیَ الاَشیَاءَ اِلّا بِاَسبَابِ و جَعَل لِکُلّ شیء سَبَبا..." خداوند از اینکه کارها را بدون واسطه و اسباب خاصّ به انجام رساند، خودداری میکند.
پس برای هر چیزی سبب و وسیلهای قرار داده است. سلوک در این پهنهی گسترده، به هزار و یک خان بزرگ و کوچک آراسته گشته، که یکی از آن مقامها، بهرهگیری و مؤانست با شیعیان آل محمّد صلّی الله علیه و آله میباشد.
در قصه بیسامانی کربلایی احمد، دو مرد بزرگ بود که در انبارِ پروانهی جوان، شعلهای الهی افکند؛
💥
دو مرد با دو نفَسِ حقّ عیسوی، گردنکشی چون احمد را به زیر خمِ اطاعت آورد؛ و از یکّهتازِ کوچههای پاچنار و گردنفرازِ میدان اعدام، عاشقی سوخته جان و دلشکستهای تنها بر جای گذاشت.
👨🦯
نخستین استاد و رهبرِ کلاحمدآقا، سیّدیحیی سجادی (قدسسرّه) میباشد...
ادامه دارد...انشاءالله👋
برگرفته از:
#کتاب_رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
👀 کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷
به آرشیو کانال عشّاق خوش آمدید. لطفا برای دسترسی به هر موضوع روی آن کلیک کنید تا به آرشیو کامل آن منتقل شوید. پس از کلیک کردن بر روی موضوع مورد نظر میتوانید فایل یا جلسه مورد نظرتان را با استفاده از فلش های بالا و پایین انتهای صفحه جستجو و پیدا کنید.
#یذَره_کتاب
#شعرخوانی
#مشاهیرتخت_فولاد
#تخت_فولاد
#داستانهای_زیبای_مثنوی
#شعر_و_شرح
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک
#توحید_عشّاق
#ملاقات_شمس_با_مولانا
#نهج_البلاغه
#اندر_حکایات
#کشف_و_کرامات
#از_یارِ_آشنا_سخنِ_آشنا_شنید
#طبّ_روحانی
#سالم_سازی_روح_جسم
#کتاب_ریاضت_سالکین
#کتاب_حکمت_پهلوانی
#تفسیر_منطق_الطیر صوتی
#تفسیر_مثنوی صوتی
#خلقت_آدم صوتی
#مستند_صوتی_شنود
لطفا در نشر حداکثری مطالب
کانال را به دوستان در ایتا پیشنهاد بدید👇👇👇
آدرس کانال کلبه عشّاق در ایتا؛
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷🙏🙏🙏🌷التماس دعا
➖➖➖➖➖
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب کلاحمدآقا #زندگینامه کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی #قسمت_دوم ...اما میدانیم که
#یذَره_کتاب
کلاحمدآقا
#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
#قسمت_سوم
🍃سیّد یحیی سجادی
نخستیناستاد و رهبرِ کلاحمدآقا بنابر آنچه خود از آن یاد میکردند، روحانی شریف و جلیل القدری به نام سیّد یحیی سجادی بود.
بزرگی که از او کمتر یادی به میان آمده، اما کلید بسیاری از امورات کشورِ دل، در دستان وی بوده است.
کلاحمدآقا شروع حرکتِ خویش را بواسطه عنایت و نفَس ولایتی ایشان دانسته و در این خصوص میفرمودند:
پانزده ساله بودم که شبی عمویم دستم را گرفت و به مسجد سیّد عزیزالله برد. ماه رمضان بود و روحانی بسیار خوشمنظری بنام سیّدیحیی در آنجا منبر میرفت.
در همان شب اول که پای منبرِ او نشستم کار تمام شد و مُهر جنون را بر پیشانی من کوبیدند. هر کلامی که از دهان سیّدیحیی بیرون میآمد، وجود مرا به آتش میکشید. آن لحظهای که سخن میگفت مرا در پای منبرش میسوزاند.
آقا سیّدیحیی سوختن را به من آموخت و در اصل، او بود که مرا راه انداخت.
🌬❤️🔥
بارالها این چه نفَسی بوده است و نشان از کدام آتشکده داشته که با ناپخته جوانی، این چنین معاملهای کرده است؟
🔹روز اول که به استاد سپردند مرا/
🔹همگان را خِرَد آموخت، مرا مجنون کرد/
کلاحمدآقا از سیّدیحیی همیشه با جملاتی عمیق و تاثیرگذار یاد میکردند. و منطق عمیق او را سرلوحهی حرکت معنوی خویش قرار میدادند. اما متاسفانه و به دلیلی که تنها خود میدانستند مصلحت نمیدیدند تا از کلام و عبارات ایشان برای اطرافیان چیزی بگویند. و اگر هم نکتهای را باز کرده باشند روزیِ این حقیر نشده است، تا آنها را در این اوراق منعکس کنم.
اما گاهی حکایاتی نقل میکردند که بیان آن خالی از حکمت و لطف نیست.
#اندر_حکایات
پول=خدا
💵
کلاحمدآقا، پیرامون سخنانی که درباره سیّدیحیی داشتند خاطرهای را از ایشان بیان مینمودند که ظرافتی به یاد ماندنی در خود نهفته داشت. ایشان میفرمودند: روزی سیّدیحیی بر روی منبر فریاد زد:
ایهاالناس، قوم یهود بعد از موسی علیهالسّلام گفتند که عُزَیْر پسر خدا است.
مسیحیان نیز بعد از حضرت عیسی علیهالسّلام گفتند که مسیح پسر خداست.
اما این امت رسولالله صلی الله علیه و آله و مسلمانان، بعد از ۱۴۰۰ سال آنقدر پیشرفت کردهاند که میگویند پول، خودِ خداست.
💰
ادامه دارد...انشاءالله👋
برگرفته از:
#کتاب_رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذره_کتاب
⭕️💯⭕️ پیشگوییهای جاماسبِ حکیم و سطیح کاهن
🎩
پس ای مدّعیِ یقین، که در شک غوطهور هستی! و در دامِ شک گرفتاری!
🍃این"جاماسبِحکیم" است که بیش از دوهزار و دویست و یازده سال، پیش ازاین، در کتابِ "قرانات" از پیشآمدهای عالم خبر داد و ظهور پیغمبران را تا آخرِ روزگار ذکر کرد.
و همچنین در آن کتاب نام پادشاهان و دولتها را از زمان زرتشت تا انقراضِ عالم خبر داد و خطا نکرد.
🍃و این "سطیحکاهن" است که او هم غیبگویی نمود و یاد کرده است ملتِ اسلام را قبل از آمدنِ اسلام. و از حوادثِ روزگار تا ایّام امام دوازدهم حضرت مهدی عجل الله فرجه خبر داد. و این دو کتاب مشهور (پیشگوییهای جاماسب و سطیح) را پادشاهان و علما دست به دست میکردند. ودر دست آنها میچرخید و از آن نقل میکردند. و هیچ به خاطرشان نرسیده که اینها خطا باشد و کسی هم پیشگوییهای آنها را نادرست نشمرده است.
و اما اخبار سطیح را کعببن حارث روایت کرده و گفته که:
ذا یزن، پادشاهِ یمن کسی را نزد سطیح فرستاد از برای موضوعی که از نظر وی مشکوک بود. چون سطیح بر او وارد شد پادشاه خواست که او را آزمایش و امتحان نماید. پس یک دینار در زیر پای خود از برای او پنهان نمود و سپس اجازه داد او را که داخل شود. پس پادشاه به او گفت: چه ذخیره کردهام برای تو، ای سطیح؟
سطیح گفت: قسم به خانه و حرم و حجر و قسم به شب که تاریک میشود و به صبح که روشن میگردد، دیناری از برای من در میان کفش خود پنهان نمودی.
پادشاه گفت از کجا دانستی؟
درجواب گفت: از برای من برادری است از طایفه جنّ که میآید با من به هرجا که میروم.
پس پادشاه گفت: خبرده مرا از آنچه اتفاق میافتد در روزگار؟
سطیح گفت:
وقتی که نایاب شوند خوبان و فراوان شوند و روی کار آیند بَدان. و نسبت دروغ داده شود به قدرتها و حمل شود اموال در خزینهها. وتواضع کنند چشمها برای اشخاصِ رذل. و قطع شود ارحام. و ظاهر شوند اشخاصِ احمق و ناشایستگان. و محرمات را حلال دانند. و مختلف شود در میان مردم، کلام (اختلاف کلمه به وجود آید). و سست شود عهد و ذمّه. و کم شود حرمت، و احترامات مردم از میان برود. و اینها در وقتی است که طلوع مینماید ستارهای که در سمت مغرب است و از برای او چیزیست مانند دُم. و عرب بواسطهی این ستاره، به هراس میافتد. و در این وقت قطع میشود بارانها و خشک میگردد نهرها. و مختلف میشود زمانها. و بالا میرود قیمتهادر جمیع شهرها.
پس پیدا میشوند اشخاصی با علَمهای زرد بر روی اسبهای بیدم و زینهای طلا تا اینکه نازل میشوند به مصر و خروج مینماید مردی از نسل صخره (که پدر ابوسفیان است)، پس علَمهای سیاه را مبدل سازد به سرخ. و مباح مینماید حرامها را. و معلق مینماید زنان را به پستانها و او کوفه را غارت خواهدکرد.
چه بسیار زنِ سفیدی که ساق پایش مکشوف و برهنه در زیر پاهای اسبها پیچیده شد (سپاهِ اسبسوار او را احاطه کردهاند)، و شوهرش کشته شده و عاجز آمده و تجاوز به او حلال شمرده شود.
پس در این وقت...
برگرفته از:
#کتاب_مَشارقُ_اَنوارُالیقین
فی حَقایقِ
اَسْرار اَمیرَالمُؤمنین علیهالسّلام
👳♂حافظ رَجَب بُرسی
متوفی ۸۱۳ هجری قمری
⭕️جالب
⭕️انتشار حداکثری
#فاطمیه
#وعده_صادق
#سوریه
کلبه عشاق
@babarokn
کلبه عُشاق
یذَره_کتاب 🍃زندگینامه کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی قسمت_چهارم ➖مرگ سیّد 💐 وقتی سیّد به رحمت
#یذَره_کتاب
📘
🍃#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
معروفبه: کلاحمدآقا
➖قسمت پنجم
🍃بندگی از روی محبت
🙇♂
✨قَالَ الصَّادِقُ علیهالسّلام:
اِنَّ الْعُبّادَ ثَلاثَةُ: قَومُ عَبَدوا اللهَ عَزَّوَجلَّ خَوفاً،...
بندگان سهگونهاند:
۱_گروهی خداوند را از روی ترس میپرستند که آن، عبادتِ غلامان و بندگان است.
۲_گروهی دیگر خداوند را برای پاداش عبادت میکنند که این، پرستشِ بازاریان است.
۳_گروه آخر خداوند را از روی عشق و محبت بندگی میکنند که این، عبادتِ آزادگان است؛ که بالاترین مرتبهی پرستش میباشد.
کلاحمدآقا در خصوص آندستهی سوم، یعنی عبادتِ آزادگان، و چگونگی ملکه شدن آن برای خود، اینگونه میفرمودند که:
در همان روزهای نخستینی که با شیخ آشنا شدم، جملهای را از وی شنیدم که تمامی اعمال و رفتارم را جهتی تازه داد.
شیخ (رجبعلیخیاط) به من گفت: "فلانی! کار را باید تنها برای خدا انجام داد." این جملهی کوتاهِ شیخ، آنچنان اثری بر روی من گذاشت که هنوز خود را مدیونِ آن میدانم و بابهای جدیدی را به رویَم باز نمود.
این عبارت میگوید که عمل باید از روی محبت و تنها برای خود خدا انجام شود نه به طمع پاداش و نه از ترس عِقاب، نه برای کسب آبرو، و نه حتی برای پیشرفت در سِیر.
من از همان روزهای اول بنای خود را بر این گذاشتم که برای خدا و بخاطر خودِ خودش، بندگی کنم.
نه وعده و وعیدهایش برایم مهم است،ونه چوبخیسکردنهایش.
خدا را بخاطر آنکه خاطرخواهَش هستیم باید عبادت کنیم. نه بخاطر بهشت و جهنم و این قبیل حرفها.
🔹مارا نه غم دوزخ و نی حرص بهشت است/
🔹بردار ز رخ، پرده! که مشتاق لقائیم/
حافظ
ادامه دارد...انشاءالله👋
🍃⭕️برای دسترسی به قسمتهای قبلیِ کل احمدآقا، لطفاً روی هشتک👇
#کتاب_رِندِ_عالمسوز 👉 بزنید.
سپس با استفاده از فِلشهای پایینِ صفحه، به داستانهای قبلی دسترسی پیدا کنید.🍃
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
برگرفته از:
#کتاب_رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
👀 کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#صمصام
اصفهان، تخت فولاد
#تکیه_بروجردی
ولادت: ۱۲۹۰ شمسی
وفات: ۱۳۵۹ شمسی
#مشاهیرتخت_فولاد
#تخت_فولاد
#یذَره_کتاب
🍃گوشههایی از زندگی سیّدمحمّدصمصام
👳♂
#اندر_حکایات
✍تاکسیاش را دزدیده بودند به شهربانی و چند جای دیگر گزارش نوشت. اما هیچ خبری نبود.
ناامید ازهمه جا دوستانش او را خدمت جناب سمسام آوردند. جناب صمصام گفتند:
_مبلغ ۱۵۰۰ تومان نذرِ من کن تا ماشینت پیدا شود. توی دلش به حرف آقا خندید. ولی وقتی جدیّت دوستانش را دید گفت:
من ۷۰۰ تومانش را حالا میدهم و بقیهاش را هر وقت ماشین پیدا شد. سیّد گفت:
_برو پمپبنزین جادهی یزد. ساعت سه منتظر ماشینت باش. خودِ دزد پشت فرمان نشسته اما رنگ ماشینت را عوض کردهاند. خودت با نشانیهایی که داری پیدایش کن.
با شک و تردید بلند شد و خداحافظی کرد تا برود. سیّد گفت:
_اما یادت باشد اگر بقیهی پول امام زمان عجلاللهفرجه را نیاوری ماشینت آتش میگیرد.
پیش خودش گفت: صبر نمیکند لااقل ماشین پیدا شود بعداً از بقیهی پول حرف بزند.
بلافاصله رفت پمپبنزین و ماشینش را توی همان ساعت پیدا کرد. اما بعد به قولش وفا نکرد و از پرداخت بقیهی پولی که نذر کرده بود که به سیّد بدهد، منصرف شد.
روزی که سرِ خیابانِ پلفلزی، ماشینش آتش گرفت یادش آمد چندبار سیّد (جنابصمصام) پیام داده بود بیا بدهیِ امام زمان عجلاللهفرجه را پرداخت کن.
دیگر اما کار از کار گذاشته بود.
⭕️ برایدسترسی بهداستانهای قبلی سیّد، لطفاً روی هشتک
#صمصام👉 بزنید.
و با فلشهای پایینِ صفحه، به داستانهای قبلی دسترسی پیدا کنید.⭕️
برگرفته از:
#کتاب_صمصام
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn