#مشاهیرتخت_فولاد
عارفِ روشن ضمیر
#محمد_صادق_تختفولادی
(استادِ شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی)
#مدفون در #تکیه_مادرشاهزاده
زندگی جوانی بنام محمدصادق که با هدف تفریح و سرگرمی با دوستانش به بیرون شهر رفت تا ساعاتی بعد از خوشگذرانی به دیار خود برگردد، ولی آشنایی او با پیر روشن ضمیری بنام " بابارستم" مسیر زندگی او را چنان تغییر داد که او را سالها در کنار بابارستم نگه داشت و محمدصادق با تهذیب نفس به مقامی بسیار بالا رسید و شاگردانی چون" #شیخ_حسنعلی_نخودکی " را پرورش داد.
قبل از اینکه از "محمدصادق فولادی" مطلبی بیان شود ابتدا کمی از استاد و پیرِ "محمد صادق" بنام رستم بیک بختیاری نوشته شود
" بابارستم بختیاری " از ایل بختیاری در قرن سیزدهم قمری در دوره قاجاریه می زیست که به رستم بیک بختیاری نیز شهرت داشت.
وی ابتدا در لشکر و قوای نظامی اشتغال داشت که دست روزگار ایشان را به وادی سیر وسلوک هدایت کرد.
بابا رستم پس از خروج از منصب نظامی گری به شهر اصفهان نقل مکان کردند و در تکیه مادر شاهزاده یا تکیه شیخ محمدتقی رازی واقع در جنوب غربی تخت فولادِ اصفهان به سر می برد و آنجا را گوشه ای برای عبادت و ریاضت و زهد برگزید.
بابارستم در شهرضا در یکی از صحن های امامزاده شاهرضا مدفون میباشد.
👇👇👇
ادامه دارد...انشاالله
#بابارستم_بختیاری
✅🔴برای دیدن همه قسمتهای مربوط به محمدصادق فولادی، استادِ شیخ نخودکی، روی گزینه ی:
#محمد_صادق_تختفولادی بزنید.
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#مشاهیرتخت_فولاد عارفِ روشن ضمیر #محمد_صادق_تختفولادی (استادِ شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی) #مدفون در
#مشاهیرتخت_فولاد
#بابا_رستم_بختیاری
#محمد_صادق_تختفولادی
محمدصادق تختفولادی در اوایل جوانی به شغل رنگرزی مشغول بود. روزی هنگام بازگشت از تفریح در بین راه با دوستانش به قبرستان #تخت_فولاد رفت که چشمش به پیرمردی افتاد که سر به فکر فرو برده بود.
محمدصادق به فکر افتاد برای تفریحِ بیشتر،سربه سرِ پیرمرد بگذارد. بنابراین با رفقایش به سمت پیرمرد رفته و سلام کردند.
پیر به آرامی جواب سلام داد و دوباره به فکر فرو رفت و توجهی به آنان نکرد.آنها سعی میکردند او را به حرف بیاورند. یکی از آنها با لحن تمسخرآمیزی گفت: هی پیری اسمت چیه؟چیکاره ای؟ پیر، جوابی نداد. محمدصادق با چوبدستی به آرامی به شانهِ پیر زد و گفت: آدمی یا دیوار؟ باز او توجهی نکرد.
محمدصادق رو به دوستانش کرد و گفت: بچه ها برویم ؛ این جا ماندن فایده نداره. وقتی پیرمرد این حرف رو شنید؛ رو به محمد صادق کرد وگفت: عجب جوانی هستی! حیف از جوانی تو .
محمدصادق با شنیدن این حرف به ناگهان مجذوب پیرمرد شد و به رفقایش گفت: شما برگردید من خودم می آیم.
او در کنار پیرمرد نشست و تا سه روز نزد او ماند ، اما پیرمرد هیچ صحبتی با محمدصادق نمیکرد. روز چهارم پیرمرد از او پرسید: شغلت چیه؟ محمدصادق گفت: مغازه رنگرزی دارم. پیرمرد سری تکان داد وگفت روزها به کارِت مشغول باش و شب ها به اینجا بیا.
محمدصادق با دل و جان پذیرفت و به مدت یکسال تمام، روزها به رنگرزی و شبها تحت نظرِ پیرَش به تهجد و شب زنده داری مشغول شد.
ادامه دارد انشالله...👋
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#مشاهیرتخت_فولاد #بابا_رستم_بختیاری #محمد_صادق_تختفولادی محمدصادق تختفولادی در اوایل جوانی به شغ
#مشاهیرتخت_فولاد
#محمد_صادق_تختفولادی
...بعد از گذشت یکسال،روز عید قربان بابارستم(پیر و استادِ محمدصادق تختفولادی که در قسمت اول شرح داده شد) رو به محمدصادق کرد و گفت:به شهر و منزل فلان شخص برو و جگرگوسفندی که قربانی کرده،بگیر سپس در ملا عام هیزم جمع آوری کن و برگرد.
اما محمدصادق با آن فرد از قبل میانه خوبی نداشت بنابراین تصمیم گرفت جگرگوسفند را از بازار تهیه کند و چوب را هم از جاهای خلوت جمع آوری کند و با خود به نزد بابارستم ببرد. وقتی به نزد استادش بابا رستم بازگشت ، استاد با ناراحتی گفت:هنوز اسیر هوا و هوس هستی! جگر را خریدی و هیزم را از مکان های خلوت جمع آوری کردی .
سپس به او گفت: دیگر لزومی ندارد روزها هم کار کنی همین جا بمان و نفست را از هوا و هوسهای نفسانی پاک کن.
ادامه دارد انشاءالله...👋
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
👇👇👇
👆👆👆
#مشاهیرتخت_فولاد
#محمد_صادق_تختفولادی
محمدصادق تختفولادی نیز با جدیت تمام تلاش کرد اما روزی دیگر که برای انجام کاری به شهر رفته بود، در راه مقداری کشمش خرید و خورد. پس از بازگشت بابارستم با ناراحتی به او گفت: هنوز گرفتار هوای نفس هستی! محمدصادق با دیدن ناراحتی استادش تصمیم گرفت چندساعتی از ایشان دور شود تا باعث رنجِش استاد نشود. ولی به محضِ دور شدن ، از اطراف بر او سنگ پرتاب شد و بابارستم با صدای بلند او را خطاب قرار داد و گفت: دوسال زحمت تورا کشیده ام حال کجا می روی؟ محمد صادق با این حرف برگشت و فهمید غضب استاد چیزی جز رحمت و محبت نیست و به این ترتیب سالها در محضرِ استادش بابارستم بختیاری به شاگردی و ریاضتِ نفس پرداخت.
ادامه دارد انشاللّه...👋
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
👆👆👆 #مشاهیرتخت_فولاد #محمد_صادق_تختفولادی محمدصادق تختفولادی نیز با جدیت تمام تلاش کرد اما روزی د
#مشاهیرتخت_فولاد
#محمد_صادق_تختفولادی
روزی بابارستم به محمدصادق تخت فولادی گفت:آرزو دارم به سفرحج مشرف شوم ولی توان راه رفتن ندارم.محمدصادق به او گفت:من شما را به مکه میبرم. وقتی به شاهرضا رسیدند؛بابارستم گفت:عمرِمن به پایان رسیده و من امشب فوت خواهم کرد؛مرا غسل بده و با این لباسِ احرام کفن و دفن کن و ۳شبانه روز برسرِ قبرم قرآن بخوان و سپس بازگرد.
محمدصادق طبق دستور استادش عمل کردوبه اصفهان بازگشت. او سال بعد نیز به نیابت از استاد به حج مشرف شد و پس از تشرف به خانه خدا به اصفهان بازگشت ودر همان تکیه مادرشاهزاده اقامت کرد.
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#مشاهیرتخت_فولاد #محمد_صادق_تختفولادی روزی بابارستم به محمدصادق تخت فولادی گفت:آرزو دارم به سفرحج
#مشاهیرتخت_فولاد
#محمد_صادق_تختفولادی
حاج محمدصادق تخت فولادی رسم داشت شبهای جمعه، اول شب را به ملاقات با علما اختصاص دهد و روزهای جمعه قبل از ظهر را برای ملاقات با مردم عادی تعیین کرده بود و مردم از اصناف مختلف خدمت ایشان میرسیدند و حاجت خودرا عرض نموده و جواب میگرفتند.
همچنین از بزرگانِ ایران؛ مستوفی الممالک از مریدانِ ایشان بود که برای زیارت او از تهران به اصفهان می آمد و بزرگان اصفهان نیزبه حاج محمدصادق ارادت خاصی داشتند. از جمله شیخ محمدباقرنجفی که از مریدان ایشان بود و هر شب جمعه به خدمت او رسیده و از محضرش فیض برده و مشکلات علمی خود را از ایشان جویا می شد.
ادامه دارد انشالله...👋
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#مشاهیرتخت_فولاد
#محمد_صادق_تختفولادی
حاج محمدصادق تخت فولادی در شبِ فوتش دستور میدهد قبری در محل سکونتش در تکیه مادرشاهزاده حفر کنند.سپس در آن قبر خوابید و پس از چندلحظه بلندشد و گفت: این محل قبر من نیست. نقطه دیگری را حفرکنید.
مکان دیگری را حفر کردند، مجددا محمدصادق در آن قبر خوابید و گفت قبرِمن اینجاست.
حاج محمدصادق وصیت نمود حاج شیخ محمدباقرنجفی از علمای بزرگ اصفهان و از مریدان ایشان بود، مراسم غسل و کفن و دفن را انجام دهد.
پس ازدفن، شیخ محمدباقرنجفی رو به جمعیت کردوگفت: سال ها باید بگذرد تا عارف واصلی و مرد کاملی مثل حاج محمدصادق تخت فولادی پیدا شود ..
#محمد_صادق_تختفولادی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#مشاهیرتخت_فولاد #محمد_صادق_تختفولادی حاج محمدصادق تخت فولادی رسم داشت شبهای جمعه، اول شب را به مل
#مشاهیرتخت_فولاد
#محمد_صادق_تختفولادی
حاج محمدصادق تخت فولادی حدود ۶۳ سال عمر کرد وتاآخرِعمرازدواج ننمود.
ایشان در سال ۱۲۹۰هجری قمری به سرای باقی شتافت وپیکرشان در تخت فولاد، تکیه مادرشاهزاده به خاک سپرده شد.
برگرفته از:
#کتاب_مردان_بیادعا
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#تکیه_مادرشاهزاده
مربوط به دوره صفوی که مقبره محمّدصادق فولادی در این تکیه قرار دارد.
زندگی جوانی بنام محمّدصادق که آخر هفته ای با هدف تفریح با رفقایش به بیرون شهر(تخت فولاد) رفت.
و آشنایی او با پیرِ روشن ضمیری بنام بابارستم که ابتدا قصد تمسخر و اذیتِ پیرمرد را داشت، چنان زندگی محمّد صادق را تغییر داد که او را سالها در کنارِ پیرمرد(بابارستم) نگه داشت و محمّدصادق با تهذیب نفس به مقامی بسیار بالا رسید و شاگردانی همچون شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی را پرورش داد.
➖➖➖➖➖
❌در صورت تمایل به مطالعه سرگذشت محمدصادق فولادی، لطفا روی گزینه ی #محمد_صادق_تختفولادی بزنید.❌
➖➖➖➖➖
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید.
🏃♂🏃♂🏃♂
یک بار از این خانه بر این بام برآیید. 🏃🧍🧎 🕋
-------،،-------
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندر_حکایات
#کشف_و_کرامات
از استادِ شیخ حسنعلی نخودکی
#محمد_صادق_تختفولادی
🍃💫💫💫🍃
🗻شب سرد زمستانی و حیوانات درنده 🌨 ، 🦁
✍یکی از همسفران حاج محمد صادق تخت فولادی در سفر حج نقل کرد:
در کاروانسرایی نزدیک شیراز پیاده شدیم. هوا سرد و برفی بود. حاج محمد صادق روی سکو بیرون از کاروانسرا حصیری پهن کرد و نشست. 🏰
افراد کاروان به او گفتند هوا سرد است و اینجا نیز گذرگاه حیوانات درنده.
بهتر است به داخل کاروانسرا برویم. ولی او قبول نکرد و گفت:آنجا آب نیست و اشارهای به جوی آب بیرونِ کاروانسرا کرد و گفت:
اینجا برای من بهتر است. 🌊
هنگام غروب، نگهبانِ کاروانسرا میگوید: هر شب ما درِ کاروانسرا را تا صبح میبندیم و باز نمیکنیم و هرچه به ایشان اصرار میکنند که به داخل بروند قبول نمیکنند. بنابراین کاروانیان تصمیم گرفتند که چهار طرف پوستینش را بگیرند و به داخل کاروانسرا ببرند و در را ببندند.🚼
شخصی که با حاج محمّد صادق آشنایی داشت گفت:
اصرار نکنید، من با او صحبت میکنم. سپس به نزد محمّد صادق رفت و گفت:آنها از روی محبّت میخواهند شما را به داخل ببرند.
حاج محمد صادق پرسید: نگرانی آنها بابت چیست؟
گفت سردی هوا و حیوانات درنده .
محمّد صادق به او اشاره کرد که دستت را به سینهِ من بگذار.
آن شخص نقل میکند به محض اینکه دستم را به سینه ایشان نزدیک کردم گویی به دیگ جوشانی دست زده ام و از شدّت حرارت، احساسِ درد کردم. ♨️
حاج محمد صادق گفت:آیا ذکرِ خداوند متعال به اندازه چند سیر ذغال، گرمی نمیدهند؟
همچنین در مورد حیوانات درنده هم گفت: تا خواست خدا نباشد اتفاقی نمیافتد.
آن شخص برگشت آنچه را اتفاق افتاده بود برای همسفرانش تعریف کرد.چون محمّد صادق قدری کسالت داشت کاروانیان برایش مقداری آش پختند کنار سجادهاش گذاشتند و رفتند.
صبح روز بعد که درِ کاروانسرا باز شد کاروانیان میبینند برف زیادی باریده ولی جلوی سجاده حاجی محمّد برفی نیست.
وقتی از او علت را جویا میشوند، حاجی میگویند: شب گذشته شیری با بچههایش به اینجا آمد و تا صبح ماند. به او گفتم:
اگر ماموریتی داری من تسلیم هستم ولی معلوم شد ماموریت ندارد و تا صبح اینجا بودند و قبل از رفتن مقداری از آش را خوردند و بعد همگی رفتند.
برگرفته از:
#کتابِ_مردان_بیادعا
✨🍃✨🍃✨
【در صورت تمایل برای خواندن سرگذشتِ پسر جوانِ وقت گذرانی که برخوردش با پیری در تخت فولاد، از او مردی میسازد که یکی از شاگردانش، شیخ حسنعلی نخودکی میشود... لطفاً روی گزینه ی #محمد_صادق_تختفولادی بزنید.】
❤️🌷🌷🌷❤️
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
#اندر_حکایات
شوخی ظِلُالسلطان با حاج #محمد_صادق_تختفولادی
😅😭
#کشف_و_کرامات
✍روزی ظل السلطان حاکم وقتِ اصفهان خدمتِ حاج محمد صادق رفت و بعد از سلام و احوالپرسی از او سوال میکند:
مشغول چه کاری هستی؟
گفت:دعا در حق ِخلقِ خدا .🤲
ظِلالسلطان میگوید: در حق #ناصرالدینشاه هم دعا میکنید؟ حاجی گفت: کار ما دعا کردن برای تمام خلق است.(این سوال و جواب سه مرتبه تکرار میشود).
ظل سلطان خداحافظی کرد و سوار بر اسب شد. 👋
هنوز چند قدمی نرفته بود که اسب، او را محکم به زمین انداخت. 🐎
او از زمین بلند شد و مجدداً خدمت حاج محمد صادق رسید و دست ایشان را بوسید و گفت:
غرضِ من از تکرار این سخن، توهین به مقام شما نبود بلکه خواستم شوخی کرده باشم. 🤕
حاجی گفت: منظورِ اسب از زمین زدنِ شما هم یک شوخی بیش نبود وگرنه هلاک میشدید.
🚑
سپس ظِلُالسلطان مقداری پول به حاج محمد صادق هدیه میکند که ایشان نمیپذیرند.
ظلالسلطان میگوید: اجازه دهید این پول را به فقیرانی که در اطرافِ تکیه(مادر شاهزاده) هستند، بدهم. حاج محمد صادق میگوید: خودت میدانی.
او نیز پول را بین فُقرا تقسیم کرد و مجدداً از حاج محمد صادق عذرخواهی کرد و برگشت. 💯
برگرفته از:
#کتاب_مردان_بیادعا
منابع کتاب:
_نشان از بی نشانها؛ از پسر شیخ نخودکی
_همو ؛دانشنامه تختفولاد
_تاریخ اصفهان؛از جلال الدین همایی
و...
❌در صورت تمایل به مطالعه سرگذشت محمد صادق تختفولادی (استادِشیخنخودکی) لطفا روی گزینه ی #محمد_صادق_تختفولادی بزنید.❌
<<<<<<<🌷>>>>>>>
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#تکیه_مادرشاهزاده
در دوره قاجاریه و بنام مریم بیگم مادرشاهزاده که اصالتاً گرجی بود و از زنان خَیّر و نیکوکار و متدین و دایهی سیف الدوله محمّدمیرزا فرزند فتحعلی شاه است...
➖➖➖➖➖
#یذَره_کتاب
#اندر_حکایات
عاقبتِ سواره نظامِ حکومتی💂♂
#کشف_و_کرامات
یک روز بابا رستم بختیاری که در تکیه مادرشاهزاده زندگی میکرد، به محمّدصادق گفت: برو به شهر و مقداری ماست بخر و بیاور.🥣
او میرود و در مسیر بازگشت به یکی از سوارههای نظامی(حکومتی) برخورد کرد.که به او دستور داد از لباسها و اسبم مواظبت کن تا من در رودخانه شنا کنم. 🏊
محمد صادق گفت: وقت ندارم و باید بروم.
سواره نظام با دسته تازیانه به گونهای به سرِ محمّدصادق زد که سرش شکست و ماستها از دست او روی زمین ریخت.
محمّدصادق حرفی نزد و لباسهایش را تمیز کرد و دوباره برگشت و ماست خرید و به خدمت استاد برد.
بابا رستم از او سوال کرد: چرا این همه تاخیر کردی؟اتفاقی افتاد؟محمد صادق نیز همه ماجرا را شرح میدهد. 🤕
بابارستم پرسید: شما چه واکنشی از خود نشان دادی؟محمّد صادق گفت:چیزی نگفتم و عملش را به خدا واگذار کردم.
در همین لحظه بابا رستم گفت: فوراً برگرد و به او تشدّد نما.
محمد صادق فوراً برگشت ولی وقتی به آنجا رسید دید که سوارهنظام بر زمین افتاده و فوت کرده است. 😵💫
🌬
【 #بابارستم_بختیاری ، استادِ محمّدصادق تختفولادی
و #محمد_صادق_تختفولادی ، استادِ شیخ نخودکی میباشد.
درصورت علاقه به مطالعه سرگذشت ایشان، لطفا روی هشتک ها بزنید.】💞
برگفته از:
#کتاب_مردان_بیادعا
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#تکیه_مادرشاهزاده
عهد قاجار
اصفهان،#تختفولاد
<<<<<<<🌷>>>>>>>
#کشف_و_کرامات
💯نشان دادن محل مزار🧭
✍حاج محمد صادق تخت فولادی در شب فوتش دستور میدهد قبری در محل سکونتش در تکیه مادر شاهزاده حفر نمایند.
سپس در آن قبر خوابید و پس از چند لحظه بلند شد و گفت:
این محل قبر من نیست.و نقطه دیگری را حفر کنید.
گورکن مکان دیگری را حفر کرد. مجدداً محمد صادق در آن قبر خوابید و پس از چند لحظه از آن بیرون آمد و گفت: قبر من اینجاست .
📝 و وصیت نمود حاج شیخ محمّد باقر نجفی که از علمای بزرگِ اصفهان و از مریدانِ ایشان بود، مراسم غسل و کفن و دفن را انجام دهد.
روز فوت ایشان، برف بسیاری باریده بود و حاج شیخ محمد باقر نجفی با جمعیت کثیری از شیفتگان و مریدان حاج محمّد صادق به تخت فولاد آمد و مشغول غسل و کفن شد.
📣 پساز دفن، حاج شیخ محمّد باقر نجفی رو به جمعیت کرد و گفت:
سالها باید بگذرد تا عارف واصلی و مرد کاملی مثل حاج #محمد_صادق_تخت_فولادی پیدا شود. که تمام افعال و حرکات و سکناتش مطابق شرعِ مطهّر و سُنن مقدّسِ حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم باشد.
برگرفته از:
#کتاب_مردان_بیادعا
【 #بابارستم_بختیاری ، استادِ محمّدصادق تختفولادی
و #محمد_صادق_تختفولادی ، استادِ شیخ نخودکی میباشد.
درصورت علاقه به مطالعه سرگذشت و کراماتِ ایشان، لطفا روی هشتک ها بزنید.】
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محمد_صادق_تختفولادی
عارفی که مزار خود را در تخت فولاد نشان داد.🧭
🎙حجت الاسلام والمسلمین عالی
🔹️مجموعه تاریخی فرهنگی و مذهبی تخت فولاد
#محمّدصادق_تختفولادی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندر_حکایات
#سیّد_جعفر_حسینی_قزوینی
🧎
🍃#شیخ_حسنعلی_نخودکی اصفهانی می گوید:
بعداز وفاتِ استاد و مرشدم، مرحوم حاجی #محمد_صادق_تختفولادی
در یکی از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرّف باشم. و مرسومِ من چنین بود که از اول ماه محرّم تا عصر عاشورا ،روزه میگرفتم و جز آب در موقع افطار چیزی نمیخوردم.
روز هشتم ماه محرّم بود که خبر یافتم سیّدی جلیل القدر بنام سیّدجعفرحسینیقزوینی در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقاتِ وی که از خلق منزوی میزیست، نشستم.
.....خلاصه، با آن مردِ بزرگ (سیّدجعفر) باب مذاکره بگشودم، و الحق او را دریایی موّاج از علوم ظاهری و باطنی یافتم.
گفتم؛ با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟
فرمود: در آن زمان که پس از کسب اجازهی اجتهاد از مراجع علمیِ وقتِ نجفاشرف به ایران باز می گشتم ، به دوستِ خود گفتم: ازین پس من تنها عالمِ بلند پایهی قزوین خواهم بود.
دوستم گفت: نه چنین است!
تو را با یک #حمّالِ قزوینی تفاوتی نیست.
زیرا اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمالِ جاهل، از پشتِ سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسایی صاحبِ دست، سَربرگردانید، در حالیکه سی سال درس و تحصیل باید اینقدر روشنی به محصّل ارزانی داشته باشد که بدون باز پس نگریستن ، زنندهی دست را بشناسد.
این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیهنفس و تصفیهیروحِ خود سرگرم شدم.
برگرفته از:
#کتاب_نشان_از_بی_نشانها
شیخ نخودکی اصفهانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندرحکایات
#یِذَره_کتاب
#شیخ_حسنعلی_نخودکی
....پیش از انکه بار اول به نجف بیایم،پدرم مرا تحت تربیت مردی آسمانی در اصفهان بنام حاج #محمد_صادق_تختفولادی (آرمیده در تخت فولاد اصفهان تکیه مادرشاهزاده) قرار داد.
از ۷ سالگی تا ۱۱ سالگی ام زیر نظر او به #ریاضات و عباداتِ طاقت فرسا پرداختم.او بمن آموخته بودکه زهد و کثرتِ ذکر و گرسنگی، از مهم ترین راههای گشوده شدن حقیقت بروی انسان است.
بعد از ایشان به خدمت مردی بزرگ بنام #سیّدجعفرحسینی_قزوینی رسیدم. او در شهرضای اصفهان ساکن بود.
غرق در گرسنگی و تشنگی بودم که خدمتش رسیدم. بمن نگاه کرد و بدون مقدمه گفت:
حسنعلی! نُه روز است که چیزی نخوردهای و جز با آب افطار نکرده ای، اما هنوز در ریاضت کشیدن ناقصی.
🤕
با خودفکر کردم مگر دیگر چه میتوانم بکنم تا به کمال در ریاضت کشیدن برسم، که او ادامه داد: هنوز آثار گرسنگی در چهره ات پیدا میشود ؛ #مردِ_کامل، مردی است که چهل روز گرسنگی میکشد، اما اثرِ آن در صورتش ظاهر نمیشود.
تمام روزهای ۱۱ تا ۱۳ سالگی ام را بجز دو روزِ حرام در سال ، روزه گرفتم و فقط خداوند از سختی هایی که کشیدم آگاه است.
گمان میکردم دیگر کسی در این سطح از سختی دادن به خویش نخواهم دید تا اینکه پایم به نجف، این شهر پُر رمز و راز باز شد و اسم سیّدمرتضی کشمیری را شنیدم.
شنیده بودم همیشه نمازِ "هزارقل هوالله"را در دورکعت نمازمیخواند و در اوقات دیگرش، هرروز هزار مرتبه سوره قدر قرائت میکندو گاهی در حرم حضرت امیرالمومنین علی علیه السّلام در نماز دو رکعتی ، کل قران کریم را ختم میکند.گرسنگی های سخت با کمترین غذا به خود میداد.
....شنیده بودم روزی با دوتن از همراهانش در کربلا به کاروانسرای سرشور رسیده اند و او به نماز ایستاده و دونفر همراه به ایشان اقتدا میکنند.
در بینِ نماز، شیری از صحرا به سمتشان می آیدو در مقابلشان می نشیند.
آن دو به شدت میترسند.اما سیّد تکان نمیخورد و نمازش را در کمال آرامش تمام میکند. پس از نماز کمی از جا بلند میشود و گوشِ شیر را در دست میگیرد و فشار میدهد و میگوید: دیگر تورا نبینم که زوار حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام را بترسانی. با قدرت ولایی اش ،چنان تصرفی در او میکند که آن شیر پس از این ماجرا دیگر دیده نشد.
🐆
پس از شنیدن اوصافش، شوقی وصف ناشدنی داشتم و به دنبالش می گشتم تا....
برگرفته از
#کتاب_کهکشان_نیستی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
کلاحمدآقا
#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
#قسمت_اول
✍چه بسا دیدهایم و خواندهایم در احوالات اولیایی که در ابتدا، کوچکترین انسی با حضرت حقّ نداشتند. و ناگهان پس از ملاقاتی شگفت با حکیمی عارف، و گره زدن چشم در چشمِ دلسوختهای، قلبشان منقلب شده؛ و سراچهی دل را که سالیان سال محلّ اجلاس طایفه شیاطین بوده است به آشیانهی قاصدانِ وحی تبدیل کردهاند.
💞
شرح زندگانی عارف جلیل القدر حاج محمد صادق تخت فولادی استاد و ولی نعمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی اُسوهی تقوا و پرهیزکاری روزگار معاصر نیز بر این طریق رقم خورده است. بر آن گونه که ناقلان گفتهاند در ابتدای امر این رنگرز اصفهانی، جهالت و عیّاشی را سرمشق امور خویش قرار داده و با همه چیز و همه کس مانوس و آشنا بود مگر یاد حضرت دوست...
روزی از روزگاران، که بر اساس عادت همیشگی برای عیش و نوش و خوشگذرانی به همراه دوستانش به خارج شهر میرفت در محله تخت فولاد با پیری به نام بابا رستم بختیاری برخورد میکند. که سَر در جَیب مراقبت کشیده و از غیر دوست، دیدهی عنایت و طمع بریده است.
آن جماعتِ غافل از روی مزاح و تفرّج با وی در میآمیزند و بساط بذله و شوخی را میگسترانند. اما زمانی که پاسخی دلچسب از آن پیرِ فانی دریافت نکردند، مایوس شده و سر در راه خویش گرفته و بازگشتند. اما در همان لحظه بابا رستم سر بر میآورد و خطاب به محمد صادق میگوید:
《عجب جوانی هستی! حیف از تو و جوانیِ تو!...》
این کلام آنچنان محمد صادق را مشوّش و منقلب میکند که فکر دیار و یار را از سر بریده و سه روز و سه شب در برابر آن پیرِ منزوی، زانوی ادب زده و ساکت و سر بزیر بر جای میماند و هیچ نمیگوید.
نفَس پیر منزوی و حقیقت مأبی چون بابارستم بختیاری، سنگِ آذرین سینهی جوان (محمد صادق) را به گوهری آتشین مبدل کرد. به گونهای که تا چند سال پس از آن ماجرا،حاج محمد صادق تخت فولادی به درجاتی میرسد که علمای آن دوران و مراجع برای بهرهگیری از نفْسِ روحانیش ساعتهای زیادی را در انتظار به سر میبردند تا لحظهای را هرچند اندک و ناچیز از معنویّات آن پیرِ فرزانه بهرهمند گردند.
🔹چه خوش صید دلم کردی! بنازم چشم مستت را/
🔹که کَس آهوی وحشی را، از این خوشتر نمیگیرد/
حافظ
ادامه دارد...انشاءالله👋
⭕️【برای مطالعه سرگذشتِ پسر جوانِ وقت گذران و عیاشی که برخوردش با پیرمردی در تختفولاد، از او مردی میسازد که یکی از شاگردانش، شیخ حسنعلی نخودکی میشود... لطفاً روی هشتک 👇 #محمد_صادق_تختفولادی بزنید.
سپس با استفاده از فِلشهای پایینِ صفحه، جستجو و پیدا کنید.】⭕️
برگرفته از:
#کتاب_رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
👀 کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
سری هم به #مشاهیرتخت_فولاد
بزنید👇
#بابارکن_الدین
#آقا_محمّد_بیدآبادی
#ملا_محمد_حسن_نائینی_آرندی
#جهانگیرخان_قشقایی
#رحیم_ارباب
#میرزا_حسین_کشیکچی
#بابا_رستم_بختیاری
استادِ محمدصادقتختفولادی
#محمد_صادق_تختفولادی
(استادِ شیخ نخودکی)
#آقا_محمّد_بیدآبادی
#بانو_امین
#میرزا_حسین_نائینی
#شیخ_بهایی
#آیتالله_کشمیری
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc