#صمصام
اصفهان، تکیه بروجردی
#تخت_فولاد
گوشههایی از زندگی سیّد محمد صمصام
#اندر_حکایات
📝
از دور دید جنابِ صمصام با اسبش به سمت مزرعهی آنها میآید. مزرعهای که نصف بیشترِ آن، خشک شده بود. و محصولی نداشت.
🐎
از نیامدنِ باران، کشاورزی کساد شده بود. و مردم، فشارِ زیادی را تحمل میکردند. جناب صمصام آمد جلو. او #خورجین را که سیّدمحمّد برای پُر کردنِ "کاه" آورده بود، گرفت. و بعد از سلام و احوالپرسی مشغولِ پُرکردنِ خورجین شد.
نگاهی به #مزرعه لم یزرعش کرد و نگاهی به مقدارِ کمِ کاهها. آخرِ دست، دلش تاب نیاورد و رو به سیّد گفت:
《آقا جان امسال مردم تمام زندگیشان را از دست دادهاند. و همه چیز نابود شده است.
خواهش میکنم دعا کنید بارانی ببارد و گرفتاری مردم حل شود.》
🌨
همان وقت، رنگ صورتِ سیّد، قرمز شد. و از فرط ناراحتی صدایش بلند شد و گفت:
تو خورجین مرا پر کن که به جدّم قسم فردا همین وقت باران میآید. 💦
به غیر از او چند نفر دیگر هم شاهد بودند و فردا وقتی همان ساعت باران بارید مدام برای بقیه اتفاق روز قبل را تعریف میکردند.
آنچنان بارانی آمد که مثل و مانندش کم باریده بود. مردم تا مدتی از #قحطی و خشکسالی نجات پیدا کردند.
🌱
【درصورت تمایل به مطالب قبلی صمصام لطفاً روی هشتک #صمصام 👉 بزنید】
برگرفته از:
#کتاب_صمصام
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
به کلبه عُشاق خوش آمدید
💖 💁♀💁
مشاهیرتخت_فولاد
https://eitaa.com/babarokn/153
#تفسیر_مثنوی
#ملاقات_شمس_با_مولانا
#اندر_حکایات
کلبه عشاق در ایتا ↙️
https://eitaa.com/babarokn
#شیخ_رجبعلی_خیاط
#توحید_عشاق
#اندر_حکایات
📿شیخ مکرّر میفرمود:
اینها می آیند پیشِ من، سراغ پیرزنه را فقط میگیرند (اشاره به درخواست راهی برای حلّ مشکلاتِ زندگی)،هیچ کس نمی آیدو بگوید که من با خدا قهرکرده ام مرا با خدا آشتی بده!💔
برگرفته از:
#کتاب_کیمیای_محبت
شیخ رجبعلی خیاط رحمت الله علیه
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
#اندر_حکایات
#سیّد_حسن_مسقطی
سفر سیّدحسن مسقطی به هندوستان
🚶
...حاج #سیّد_هاشم_حدّاد بسیار از آقاسیّدحسن مسقطی یاد می نمود؛ و میفرمودند: آقاسیّدحسن آتش قوی داشت و توحیدش عالی بود و در بحث و تدریسِ حکمت، استاد بود.
سیّدحسن درصحنِ مطهّر امیرالمومنین علیهالسّلام در نجف اشرف می نشست و طلّاب را درس حکمت و #عرفان میداد. و چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روحِ توحید و خلوص و طهارت را در طلّاب میدَمید، و آنان را از دنیا اعراض داده و بسوی عالمِ توحیدِ حقّ، سوق میداد.
اطرافیانِ مرحوم آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی (قدّه)، رئیسِ وقت حوزهی علمیه نجف ، به ایشان رساندند که اگر سیّدحسن مسقطی به دروس خود ادامه دهد، حوزه علمیه را منقلب به حوزه ی توحیدی (عرفانی) مینماید.
😳
لهذا آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی تدریسِ علمِ حکمتِ الهی و عرفان را در نجف #تحریم کرد؛ و به آقا سیّدحسن مسقطی هم امر کرد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود.
آقا سیّد حسن ابداً میل نداشت از نجف اشرف خارج شود و فراقِ مرحوم #سیّد_علی_قاضی برایش مشکل بود.
بنابراین به خدمت استادش قاضی عرض کرد: اجازه میفرمائید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریم سیّد ابوالحسن ننمایم و در این راهِ توحید مبارزه کنم؟!
مرحوم آیتالله قاضی به او فرمود: طبق فرمانِ سیّد ابوالحسن، از نجف بسوی مَسقط رهسپار شو! خداوند با تُست، و تو را در هرجا که باشی رهبری میکند، و ...
🛺
سیّدحسن که اصفهانیُّ الاصل بوده و به سیّدحسن اصفهانی مشهور بود، بسوی مَسقط به راه افتاد؛ و لهذا وی را #مسقطی گویند.
و در راه ،در میهمانخانه و مسافرخانه وارد نمیشد، در مسجد وارد میشد. چون به مسقط رسید ، چنان ترویج و تبلیغی نموده که تمام اهل مسقط را مومن و موحّد ساخته، و همه وی را به مرشدِ کلّ شناختند.
او در آخر عمر ،پیوسته با دو لباس احرام زندگی مینمود. تا وی را از هند خواستند؛ او هم دعوت آنانرا اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت؛ که باز در میان راهها در مسافرخانه ها مَسکن نمی گزید، بلکه در مساجد میرفت و بیتوته مینمود.
در میانِ راه که بین دو شهر بود با همان دو جامه ی احرام در مسجدی وی را یافتند که در حال سجده جان داده است.
💚
【برای دسترسی به آرشیو کامل داستانها و مطالب کتاب روح مجرد از سیّدهاشم حداد، لطفاً رویهشتک#کتاب_روح_مجرد👉 بزنید.
پساز کلیک کردن برروی هشتک، میتوانید فایلها و مطالبِ قبلی را با استفاده از فِلشهای بالا و پایینِ انتهای صفحه، جستجو و پیدا کنید.】
برگرفته از:
#کتاب_روح_مجرد
حاجسیّدهاشم موسویحدّاد
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندر_حکایات
#کشف_و_کرامات
#ربا
آیتالله سیدمهدیکشفی (شاگرد میرزا جوادآقاملکی تبریزی) شبی برای خواندن #نمازشب از خواب بیدار میشود که به حیاط برود و وضوبگیرند. میفرمایند وقتی درب حیاط را باز کردم دیدم خانه، شکلِ دیگری دارد و دور تا دور حیات، مثل صحن های حرم، حُجره حُجره شده بود. متوجه شدم از یکی از این حجره ها صدای جانسوزی می آید، گشتم و حجره را پیدا کردم و نزدیکتر شدم. ولی درب قفل بود از شکافِ در نگاه کردم دیدم یک نفر را درون چاله ای کرده اند و داخل چاله سنگ ریخته اند و فقط گردن او بیرون می باشد.
دیدم یکی از رفقای خودم است که در بازار فعالیت داشت. که دو مَلَک در حلقوم او عملیاتی انجام میدهند. وقتی این صحنه را دیدم پاهایم شل شد، آن شخص هرچقدر فریاد میزد، آن دو ملک بی اعتنا کارشان را انجام میدادند.
منکه دیگر طاقت دیدن این صحنه را نداشتم رفتم درب منزل حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و محکم درب زدم .هنگام اذان صبح بود.
میرزا جواد آقا که از داخل حیاط به سمتِ دربِ خانه می آمد با توجه به اینکه من هنوز خودم را معرفی نکرده بودم، فرمودند:
چه خبرت است؟ حالا یک چیزی بهِت نشان داده اند همچنین فرمود: آقاسید مهدی؛
رفیقت که از بازاریان تهران است در حال جان دادن است و دارند جانِ او را میگیرند. صحنه ای که دیدی قبض روحش بود.
سیدمهدی کشفی تاریخ را یادداشت میکند، که بعد از چند روز که بوسیله تلگراف به او خبر میدهند می بیند وی همان روزِ مورد نظر فوت کرده است ضمنا او در بازار اهل #ربا بوده است.
💰
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
#اندر_حکایات
#شیخ_رجبعلی_خیاط
*اهانت به دیگران*
یکی از شاگردان از ایشان نقل میکندکه فرمود:
روزی از جلو بازار عبور میکردم دیدم یک گاری اسبی در حال حرکت بود و شخصی هم افسار یابویی که گاری را میکشید در دست داشت. ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت، گاریچی داد زد: یابو !!
دیدم گاریچی نیز تبدیل به یابو شد، و افسار دو تا شد!
البته قابل ذکر است که ایشان باطن گاریچی رو دیده اند.
⭕️【 برای دسترسی به آرشیو کامل از سرگذشت شبخ رجبعلی خیاط، لطفاً روی هشتک 👈#شیخ_رجبعلی_خیاط 👉 بزنید.
سپس میتوانید فایلها و مطالبِ قبلی را با استفاده از فِلشهای بالا و پایینِ انتهای صفحه، جستجو و پیدا کنید.】
🌹🌹🌹
برگرفته از:
#کتاب_کیمیای_محبت
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
با سلام،
به آرشیو کانال عشّاق خوش آمدید. لطفا برای دسترسی به هر موضوع روی آن کلیک کنید تا به آرشیو کامل آن منتقل شوید. پس از کلیک کردن بر روی موضوع مورد نظر میتوانید فایل یا جلسه مورد نظرتان را با استفاده از فلش های بالا و پایین انتهای صفحه جستجو و پیدا کنید.
#یذَره_کتاب
#شعرخوانی
#مشاهیرتخت_فولاد
#تخت_فولاد
#داستانهای_زیبای_مثنوی
#شعر_و_شرح
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک
#توحید_عشّاق
#ملاقات_شمس_با_مولانا
#نهج_البلاغه
#اندر_حکایات
#کشف_و_کرامات
#از_یارِ_آشنا_سخنِ_آشنا_شنید
#طبّ_روحانی
#سالم_سازی_روح_جسم
#کتاب_ریاضت_سالکین
#کتاب_حکمت_پهلوانی
#تفسیر_منطق_الطیر صوتی
#تفسیر_مثنوی صوتی
#خلقت_آدم صوتی
#مستند_صوتی_شنود
لطفا در نشر حداکثری مطالب
کانال را به دوستان در ایتا پیشنهاد بدید👇👇👇
آدرس کانال کلبه عشّاق در ایتا؛
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷🙏🙏🙏🌷التماس دعا
➖➖➖➖➖
#اندر_حکایات
#سیّد_حسن_مسقطی
#سیّد_ابوالحسن_اصفهانی
...حاج #سیّد_هاشم_حدّاد بسیار از آقاسیّدحسنمسقطی یاد مینمود؛ و میفرمودند: آقاسیّدحسن آتش قوی داشت و توحیدش عالی بود و در بحث و تدریسِ حکمت، استاد بود.
سیّدحسن درصحنِ مطهّر امیرالمومنین علیهالسّلام در نجف اشرف می نشست و طلّاب را درسِ #حکمت و #عرفان میداد. و چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوارِ خود، روحِ توحید و خلوص و طهارت را در طلّاب میدَمید. و آنان را از دنیا اعراض داده و بسوی عالم توحیدِ حق سوق میداد.
اطرافیانِ مرحوم آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی(قدّه)، رئیسِ وقت حوزهیعلمیه نجف ، به ایشان رساندند که اگر سیّدحسن به دروس خود ادامه دهد، حوزه علمیه را منقلب به حوزه ی توحیدی (عرفانی) مینماید.
لهذا او تدریس علم حکمت الهی و عرفان را در نجف #تحریم کرد؛ و به آقا سیّدحسن هم امر کرد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود.
آقا سیّد حسن ابداً میل نداشت از نجف اشرف خارج شود و فراق مرحوم#سیّد_علی_قاضی برایش مشکل بود. بنابراین به خدمتِ استادش قاضی عرض کرد:
اجازه میفرمائید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریمِ سیّد ننمایم و در این راه توحید مبارزه کنم؟!
مرحوم سیّدعلیقاضی به او فرمود: طبق فرمانِ سیّد، از نجف بسوی مَسقط رهسپار شو! خداوند با تُست، و تو را در هرجا که باشی رهبری میکند، و ...
سیّدحسن که اصفهانیُّ الاصل بوده و به اصفهانی مشهور بود، بسوی مَسقط به راه افتاد؛ و لهذا وی را #مسقطی گویند.
و در راه ،در میهمانخانه و مسافرخانه وارد نمیشد، در مسجد وارد میشد. چون به مسقط رسید ، چنان ترویج و تبلیغی نموده که تمام اهل مسقط را مومن و موحّد ساخته، و همه وی را به #مرشدِ_کلّ شناختند.
او در آخر عمر ،پیوسته با دو لباس احرام زندگی مینمود. تا وی را از هند خواستند؛ او هم دعوت آنانرا اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت؛ که باز در میان راهها در مسافرخانهها مَسکن نمی گزید، بلکه در مساجد میرفت و بیتوته مینمود.
در میانِ راه که بین دو شهر بود با همان دو جامه ی احرام در مسجدی وی را یافتند که در حال سجده جان داده است.
برگرفته از:
#کتاب_روح_مجرد
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#علامه_جعفری (ره)
#اندر_حکایات
😂
مردِ خَیّری که فکر میکرد، به مقامات خیلی بالایی رسیده و از امام رضا علیهالسّلام میخواست به نحوی در عالمّ معنا، مقام و مرتبهاش را به او نشان بدهند!
😳
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندر_حکایات
#سیّد_جعفر_حسینی_قزوینی
🧎
🍃#شیخ_حسنعلی_نخودکی اصفهانی می گوید:
بعداز وفاتِ استاد و مرشدم، مرحوم حاجی #محمد_صادق_تختفولادی
در یکی از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرّف باشم. و مرسومِ من چنین بود که از اول ماه محرّم تا عصر عاشورا ،روزه میگرفتم و جز آب در موقع افطار چیزی نمیخوردم.
روز هشتم ماه محرّم بود که خبر یافتم سیّدی جلیل القدر بنام سیّدجعفرحسینیقزوینی در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقاتِ وی که از خلق منزوی میزیست، نشستم.
.....خلاصه، با آن مردِ بزرگ (سیّدجعفر) باب مذاکره بگشودم، و الحق او را دریایی موّاج از علوم ظاهری و باطنی یافتم.
گفتم؛ با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟
فرمود: در آن زمان که پس از کسب اجازهی اجتهاد از مراجع علمیِ وقتِ نجفاشرف به ایران باز می گشتم ، به دوستِ خود گفتم: ازین پس من تنها عالمِ بلند پایهی قزوین خواهم بود.
دوستم گفت: نه چنین است!
تو را با یک #حمّالِ قزوینی تفاوتی نیست.
زیرا اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمالِ جاهل، از پشتِ سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسایی صاحبِ دست، سَربرگردانید، در حالیکه سی سال درس و تحصیل باید اینقدر روشنی به محصّل ارزانی داشته باشد که بدون باز پس نگریستن ، زنندهی دست را بشناسد.
این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیهنفس و تصفیهیروحِ خود سرگرم شدم.
برگرفته از:
#کتاب_نشان_از_بی_نشانها
شیخ نخودکی اصفهانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندر_حکایات
نقل مکان سیّدهاشم حدّاد از کربلا به نجف
#کشف_و_کرامات
.....سیّدهاشم نَعل بند که بعداً به #سیّد_هاشم_حدّاد (آهنگر) معروف شد، طلبه جوان و با استعدادی بود که یکبار ماجرای آشنایی با استادش (سیّدعلی قاضی) را در قهوه خانه برایم تعریف کرده بود.اما دلیلِ اینکه چرا کربلا را رها کرده و به نجف آمده را از زمزمه ی اطرافیان شنیده بودم.🧏♂
روزی سیّدهاشم که در آهنگری اش غرق در توجه و ذکر(هو)، کار میکرده؛ می خواهد از داخل کوره ی آهنگری، پاره آهن #گداخته ای را درآورَد. متوجه میشود ابزار کار نزدیکش نیست. دستش را درون کوره می کند و آهن گداخته را بیرون میکشد.😵💫🥵
شاگردش که جوان بود و شاهدِ این صحنه، وحشت میکند و می گریزد. آن جوان در کربلا بین آشنایان و دوستان ماجرا را تعریف میکند.📲
سیّدهاشم از خوف اینکه این قضیه سروصدایی به هم زنَد،اسبابش را جمع میکند و به نجف می آید و خدمت سیّدعلی قاضی می رسد. #قاضی هم بدون مقدمه او را عتاب میکند که چرا این امر را از خود بُروز داده! آن جوان چه می فهمد این کارها یعنی چه؟
.....من از ماجرای خارق العاده سیّدهاشم و رفتار قاضی با او لذت بردم؛چراکه این امور برای قاضی امری پیش پا افتاده، بلکه بُروزِ آنها با شیوه و مسلکِ او در تضاد است.
این برخلاف صوفیه و دراویشی بود که فقه، را پوسته ی دین می دانستند و آن را رها میکردند و به دنبالِ قدرت های نفسانی و #ریاضت های غیر مشروع، عمر خویش را تلف میکردند.😬
بعدها از قاضی شنیدم که تاکید میکرد:#کشف_و_کرامات در این راه همچون نُقل و نباتِ میانِ راه است. که انسان باید از آنها چشم بپوشد تا به مقصدِ اصلی و حقیقی که عبودیّت و معرفت الله است واصل شود. 🍃
علی قسام ۱۳۴۶ قمری
برگرفته از:
#کتاب_کهکشانِ_نیستی
سیّدعلی قاضی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#آخوند_کاشی
اصفهان، تکیه گلزار شهدا
#تخت_فولاد
🔖بر اساس داستانهایی از زندگی آیتالله محمّد کاشانی
👳♂
#زندگینامه
آخوند ملامحمّد کاشانی، عالم، فیلسوف و عارف، معروف به آخوندِ کاشی، از مدرسان و مروّجانِ #فلسفه_ملاصدرا در قرن سیزدهم در اصفهان بود.
او در سال ۱۳۳۳ هجری قمری در سن ۸۴ سالگی وفات یافت. محل تولدش #جوشقان_استرک کاشان بود.
که در ۳۷ سالگی (۱۲۸۶ قمری) کتابهایش را جمع کرد و از کاشان به اصفهان رفت.
وی در اصفهان، در مدرسه جدّه به صورت مجردی اقامت گزید و بعدتر به مدرسه صدر واقع در #چهارباغ اصفهان رفت.
🍃🍃🍃🍃🍃
#اندر_حکایات
معروف است که آخوند کاشی با هیچکس رودربایستی نداشت. آخوند معروفبود به رُک و راستی، به تملّق نگفتن، به چاپلوسی نکردن.
آخوندِ کاشی معروف استکه میرفت روی منبر مینشست و بلند میگفت:
📣
شغل و کار هر چقدر شریفتر باشد شیّادی و دَغَلکاری در آن بیشتر است. برای همین است که #شیّادانِ_روحانی از تُجّار بیشترند. و شیّادانِ تجّار از کسبه بیشترند. و #شیّادانِ_مشایخ و بزرگان، از همه بیشتر.
😯
برگرفته از:
#کتاب_آخوند_کاشی
سرکارخانم شبنمغفاری حسینی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندر_حکایات
#توحید_عشّاق
✍داستانی بر اساس زندگی آیت الله #سیّد_علی_قاضی
🌷___💫___🌷
...در همین حال که شاگردانِ آیت الله قاضی غرق توجه در کلامِ او بودند. و در ژرفای کلامش غوطه میخوردند، ناگهان صدایی هولناک از راهِ بخاری بالای سرِ اُستاد شنیده شد. و گرد و خاک با شدّت از آن خارج شد.🧨
گویا که سقفِ طبقه فوقانی، خراب شده باشد.
شاگردان که هول شده بودند به سمت درِ حجره گریختند.هر یک دیگری را عقب میزد تا بتواند خود را زودتر نجات دهد. 🏃🏃♂
فضای حجره پُر از گرد و خاک شده بود؛ اما استاد همچنان سر جای خود تکیه زده بود و تکان نمیخورد.
سیّدمحمّدحسین(طباطبائی) هم که از جا برخاسته بود و میخواست از درِ حجره پا به فرار بگذارد، صورتش را برگرداند و به اُستاد خیره شد.👀
انگارنه انگار اتفاقی افتاده باشد. گرد و خاک به سرعت خوابید و چهرهی استاد از انتهای حجره، نمایان شد؛
نشسته بود و لبخندی بر لب داشت. و مثل اینکه انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، با صدای بلندی به شاگردان گفت:
📣《 بیایید ای جویندگانِ توحیدِ افعالی!》
شاگردان که بیرونِ حجره تجمع کرده بودند متوجه شدند این سر و صدا به خاطر خارج شدنِ با شدت گرد و خاک از محفظه بخاری بالای سرِ اُستاد بوده و آنها همه گمان کرده بودند سقف اتاق در حال خراب شدن است.
همه با شرمندگی از شکست در امتحانِ درسِ عملیِ توحیدِ افعالیِ استاد،به داخل حجره برگشتند.😓
و با خنده ملیحِ استاد مواجه شدند که دوباره میگفت:
《ای جویندگانِ#توحیدِ_افعالی، بیایید بنشینید!》
پس از ساعتی کوتاه، مجلسِ درس پایان یافت و اُستاد قاضی از جا برخاست تا به #مسجد_کوفه برود.
سیّدعلی عصا را به دست گرفت و بدون صحبت از میان شاگردان خارج شد. 🧑🦯
شاگردان هم که هر کدام در قلبشان طوفانی به پا شده بود و از آن واقعه سر در گریبان فرو برده بودند، چیزی نمیگفتند.
استاد از پلهها پایین رفت و #میرزا_حسن_مصطفوی که جوانی حدوداً ۲۵ ساله بود و تازه به جمع شاگردان سیّدعلی ملحق شده بود، از روی کنجکاوی بدنبالش به راه افتاد.
او میدانست که استاد قاضی عصرها به سمت مسجد کوفه میروند.و با احوالات عجیبش تازه آشنا شده بود.
میرزا حسن از روی کنجکاوی میخواست بداند؛ استاد که هیچ مبلغی در جیب نداشت چطور از نجف به کوفه خواهد رفت؟
برای همین از درِ مدرسه هندیها او را تعقیب کرد استاد قاضی عصا زنان از محله مشراق به سمت شارع امام زینالعابدین (علیه السّلام) و از آنجا به سمت دروازه کوفه حرکت میکرد.🧑🦯
حالا میرزاحسن میخواست ببیند، استاد با این جیبِ خالی و هوای گرم که پیاده رفتن در آن غیرممکن بود، چگونه خود را به مقصد خواهد رساند؟!
آرام آرام او را تعقیب کرد تا به انتهای بازار رسید. ناگهان آخرِ بازار پیرمردی مُعیدی(دهاتی) که چفیه کوفیه(دستمال سربند) به سربسته بود، در مقابل قاضی ظاهر شد و به او یک اسکناس یک دیناری داد و رفت. 💰
در همین لحظه استاد که به ظاهر از حضور میرزا حسن خبری نداشت، صورتش را برگرداند و گفت:
《میرزا حسن دیدی خداوند قادر است!》
میرزا حسن با شرمندگی سرش را پایین انداخت و غرق در تفکر شد. 🧘
آری،بههمین دلیلاستکه #قلبِ_عارف پس از سالیان متمادی، در تکاپوی کثَرات، آبدیده میشود و برای رسیدن به دریچههای تجلیِ توحید لازم است سالیانِ مَدید قلبِ خویش را در معرض توجه و #ریاضت قرار دهد.
او فهمید #ابتلائات در این میان، نقشِ بیبدیلی در تعالی بخشیِ انسان ایفا میکنند؛ از این روست که معشوق برای پذیرفته شدگانِ درگاهش، فقرها و بلاها و رنجها و مصیبتها میفرستد تا اینکه کورباطنیِ انسان به دست کیمیای #ولایت، به چشمانِ تیزبینِ توحیدنگر تبدیل شود.
✨هرکه در این بَزم مقرب تر است/
✨ جامِ بلا، بیشترش می دهند/
===✨💚✨===
برگرفته از:
#کتاب_کهکشانِ_نیستی
فصل شصتم
--------------------------
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#یذَره_کتاب
#اندر_حکایات
#شیخ_جعفر_مجتهدی
🌺
آقای صابر نقل کرده بودند:
مدتها بود که به خاطر اختلافی که با همسرم داشتم زندگی مجرّدانهای را پیش گرفته بودم. خانم من در اتاقهای آن طرف برای خود زندگی میکرد و من هم در اتاقهای این طرف. و هیچگونه مراودهای با هم نداشتیم و حتی از صحبت کردن با هم پرهیز میکردیم. و اگرچه بظاهر در یک خانه به سر میبردیم ولی باطناً فرسنگها از هم فاصله داشتیم! و تصور نمیکردم که هیچ عاملی بتواند این فاصله را از میان بردارد.
🤛 🤜
تا اینکه دیروز به هنگام غروب حادثهای را که هرگز تصوّر آن را نمیکردم اتفاق افتاد.
شنیدم که کسی آهسته به در خانه میزند. در خانه را گشودم و با مردی روبرو شدم که ادب و متانت او بیش از همه چیز جلب توجه میکرد.
سلام کرد، سلام او را جواب گفتم. پرسید:
شما آقای صابر وکیل هستید؟
جواب دادم بله! فرمایشی داشتید؟
گفت: حامل پیغامی هستم!
از ایشان خواستم تا دقایقی را در خدمتشان باشم و ایشان نیز دعوتِ مرا پذیرفت.
من فکر میکردم که حتماً سفارشی از آشنایی آوردهاند که به شغل وکالتِ من، ارتباط پیدا میکند. ولی این گونه نبود.
پرسیدند:
شما همسری در منزل دارید؟
گفتم: بله همسری دارم که علویّه است.
گفتند:در حالِ متارکهاید؟!
گفتم:
مدتهاست که همانند دو بیگانه در یک خانه زندگی میکنیم و کاری به کار هم نداریم.
گفتند:
این علویّه دیگر از رفتار شما به تنگ آمده و امروز شکایت شما را به امام عرضه کرده است.
آقای صابر! زندگی شما در حال سوختن و متلاشی شدن است و من آمدهام تا به شما هشدار بدهم!
سخنان این مرد که با صلابتِ عجیبی همراه بود مثل یک آوار، مرا در هم کوبید. و شیرازهی افکارم به کلی از هم گسست!
هرچند خود را در جدایی از همسرم تا حدّی مقصر میشناختم ولی غرور بیش از حد باعث شده بود که برای آشتی با او قدم به پیش نگذارم. هنگامی که ایشان آمرانه به من گفتند:
بروید و همسرتان را به این اتاق دعوت کنید بی اراده و بدون چون و چرا از جای برخاستم و از اتاق بیرون رفتم و همسرم(علویّه) را صدا کردم!
همسرم به محض شنیدن صدایم از اتاقِ خود بیرون آمد. نگاهِ نگران و مضطرب او با زبان بیزبانی میخواست از من بپرسد: شما مرا صدا کردید؟! با من کاری داشتید؟!
گفتم:
خانم! مهمان عزیزی داریم منتظر شما هستند!
همسرم چادر خود را به سر کرد و بی آنکه در میان ما حرفی ردّ و بدل شود به اتفاق وارد اتاق شدیم.
ایشان پس از سلام احوالپرسی رو به همسرم کرده فرمودند:
من حال حامل پیغامی در مورد شما برای آقا صابر بودم. الطاف کریمانه آقا علی بن موسی الرّضا علیهالسلام، شامل حال شما شده است. آقای صابر اولین قدم را برای آشتی با شما برداشتهاند، شما هم انشالله قدم بعدی را بر خواهید داشت و زندگی شیرین را باهم آغاز خواهید کرد.
در سکوتِ همسرم رضایتِ خاطر موج میزد. و پیدا بود که آمادگی خود را برای آشتی اعلام میدارد.
🤝
من و همسرم ضمن تشکّر از ایشان خواستیم که به میمنت این آشتی شام را مهمان ما باشند که فرمودند:
شما باید از حضرت تشکر کنید من فقط حامل پیغام بودم! همسرم مجدداً از ایشان تقاضا کردند که شب را به صرف شام مهمان ما باشند و افزودند که در خانواده ما رسم است که به شکرانهی آشتی، #آشِ_آلوزرد میپزند و از کسی که واسطه آشتی بوده است، پذیرایی میکنند!
فرمودند:
دستپخت علویّه، خوردن دارد و انشاللّه فردا ناهار را در خدمتتان خواهم بود و بعد خداحافظی کردند و رفتند.
من و همسرم مبهوتانه بهم نگاه میکردیم. و قطرات اشکِ شوق در چشمانمان حلقه زده بود و ماجرای همسرم همانگونه بود که ایشان فرموده بودند.
💞
برگرفته از:
#کتاب_در_محضر_لاهوتیان
زندگینامه شیخ جعفر مجتهدی (قدسسره)
تالیف: محمّدعلی مجاهدی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
هدایت شده از کلبه عُشاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اندر_حکایات
🦅
🪶حکایت *زیبا و*شنیدنی عقاب بیچاره که برای بدست آوردن رازِ عمرِ طولانی به پیش کلاغ رفت.🤔
🔹راست است اینکه مرا تیز پَر است/
🔹لیک پروازِ زمان، تیزتر است/
⏳
#علامه_مروجی_سبزواری
👀 کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
4_5922430296803771749.mp3
24.86M
🎙#تفسیر_منطق_الطیر
جلسه چهلم
🔴❤️🔴(بسیارزیباوشنیدنی)
🧏♀🧏♂
🔸 دقیقه ۱
#انصاف از نصف می آید، یعنی انسان... مخصوصا در دعواهای خانوادگی این جوری هست...
✨ کسی که بر اذیت همسرش صبر کرد،همين صبر، سجده می شود...
#اندر_حکایات
✨ داستان نجات بچهای بر اثر دعای یک حَمال (در نجفاشرف)
🔸 دقیقه ۱۷
قلب پیش خدا نیست، قلب توی مغازه است
🔸 دقیقه ۳۱
در راه سلوک الی الله ...حاضر باشید ضرر کنید اما دعوا نکنید.
🔸دقیقه ۳۴
✨ برای اینکه نماز قبول شود،خیلی شرایط لازم است
مردم نماز قبول نمی خوانند،مردم نماز صحیح می خوانند،یعنی...
✨ یکی از شرایط قبولی نماز #انصاف است
✨ روح نماز، گذشت است..
در محضر #علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
کلبه عشاق
@babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
هدایت شده از کلبه عُشاق
#شیخ_رجبعلی_خیاط
#توحید_عشاق
#اندر_حکایات
📿شیخ مکرّر میفرمود:
اینها می آیند پیشِ من، سراغ پیرزنه را فقط میگیرند(اشاره به درخواست راهی برای حلّ مشکلاتِ زندگی)،هیچ کس نمی آیدو بگوید که من با خدا قهرکرده ام مرا با خدا آشتی بده!💔
برگرفته از:
#کتاب_کیمیای_محبت
شیخ رجبعلی خیاط رحمت الله علیه
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷
#اندر_حکایات
#توحید_عشّاق
🍃سلطان و درویش
👑
📜 گویند روزی سبکتگین بر سر مزارِ سلطان العارفین بایزید بسطامی، درویشی را دید که نشسته و سر در جیب تفکّر و مراقبه فرو برده بود.🧎
با تمسخر گفت: شنیدهام میگویند شیخت بایزید گفته است:
هر کس مرا ببیند آتش دوزخ او را نمیسوزاند ! ❗️
وی گفت:چنین است سلطان. سلطان گفت:
چطور شد ابوجهل رسول را دید ولی در آتش میسوزد؟! ♨️
درویش گفت: ابوجهل رسول را ندید سلطان! ابوجهل رسول را ندید. 🕶
🔹 اینکه بایزید گفت اگر کسی مرا ببیند آتش او را نمیسوزاند. یعنی روحِ مرا ببیند.
و از آنجا که روحِ انسان، نورِ وجودِ اوست پس اگر به روحِ بایزید رسیدی به نور رسیدهای و کسی که به نور برسد، نار(آتش) بر او تاثیری ندارد. 👀 🕯
بنابراین فایده و نتیجه کامل در جایی است که انسان ابتدا در درونِ خودش، از مقامِ نفسش به راه افتد و یک سِیر انفُسی نماید تا به روحِ خودش برسد. 🚶♂
چون روحِ هر انسانی، پرتویی و شعاعی از روحِ امام است.
پس رسیدن به روحِ خود، رسیدن به روح امام است.
🌹 💚🌹
برگرفته از:
#کتاب_حکمت_پهلوانی
نویسنده:
#علّامه_مروجی_سبزواری (طال عمره)
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷
به آرشیو کانال عشّاق خوش آمدید. لطفا برای دسترسی به هر موضوع روی آن کلیک کنید تا به آرشیو کامل آن منتقل شوید. پس از کلیک کردن بر روی موضوع مورد نظر میتوانید فایل یا جلسه مورد نظرتان را با استفاده از فلش های بالا و پایین انتهای صفحه جستجو و پیدا کنید.
#یذَره_کتاب
#شعرخوانی
#مشاهیرتخت_فولاد
#تخت_فولاد
#داستانهای_زیبای_مثنوی
#شعر_و_شرح
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک
#توحید_عشّاق
#ملاقات_شمس_با_مولانا
#نهج_البلاغه
#اندر_حکایات
#کشف_و_کرامات
#از_یارِ_آشنا_سخنِ_آشنا_شنید
#طبّ_روحانی
#سالم_سازی_روح_جسم
#کتاب_ریاضت_سالکین
#کتاب_حکمت_پهلوانی
#تفسیر_منطق_الطیر صوتی
#تفسیر_مثنوی صوتی
#خلقت_آدم صوتی
#مستند_صوتی_شنود
لطفا در نشر حداکثری مطالب
کانال را به دوستان در ایتا پیشنهاد بدید👇👇👇
آدرس کانال کلبه عشّاق در ایتا؛
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷🙏🙏🙏🌷التماس دعا
➖➖➖➖➖
4_5922430296803771750.mp3
24.19M
🐧#تفسیر_منطق_الطیر
جلسهی چهلویکم
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
🔹 دقیقه ۱
سخن مرغِ ديگر،...
🦅
🔹 دقیقه ۴
خیلیها ادعای عشق را دارند، مخصوصا در مورد اهلبیت(ع)
✨بعضیها از آنعالمِاطلاق یکچیزهايی بهیادشانمیآید
🙄
#اندر_حکایات
🔹 دقیقه ۱۲
حکایتی از مرگ بایزید
#اندر_حکایات
🔹 دقیقه ۲۲
داستانی از سلطان محمود غزنوی
👑
🔹 دقیقه ۲۷
بیتو در کلبهی گدایی خویش
به مقامی رسیدهام که مپرس
🔹 دقیقه ۳۳ 👉
🌾چرا آدم گندم را خورد؟
⁉️
✨ همیشه انسان به دنبال چیز جدید می گردد
✨ آدم همه چیز در بهشت داشت، اما درد نداشت.
این بد نقصی است.
😳😵💫
🔹 دقیقه ۴۴
جوابِ هُدهُد به...
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب کلاحمدآقا #زندگینامه کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی #قسمت_دوم ...اما میدانیم که
#یذَره_کتاب
کلاحمدآقا
#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
#قسمت_سوم
🍃سیّد یحیی سجادی
نخستیناستاد و رهبرِ کلاحمدآقا بنابر آنچه خود از آن یاد میکردند، روحانی شریف و جلیل القدری به نام سیّد یحیی سجادی بود.
بزرگی که از او کمتر یادی به میان آمده، اما کلید بسیاری از امورات کشورِ دل، در دستان وی بوده است.
کلاحمدآقا شروع حرکتِ خویش را بواسطه عنایت و نفَس ولایتی ایشان دانسته و در این خصوص میفرمودند:
پانزده ساله بودم که شبی عمویم دستم را گرفت و به مسجد سیّد عزیزالله برد. ماه رمضان بود و روحانی بسیار خوشمنظری بنام سیّدیحیی در آنجا منبر میرفت.
در همان شب اول که پای منبرِ او نشستم کار تمام شد و مُهر جنون را بر پیشانی من کوبیدند. هر کلامی که از دهان سیّدیحیی بیرون میآمد، وجود مرا به آتش میکشید. آن لحظهای که سخن میگفت مرا در پای منبرش میسوزاند.
آقا سیّدیحیی سوختن را به من آموخت و در اصل، او بود که مرا راه انداخت.
🌬❤️🔥
بارالها این چه نفَسی بوده است و نشان از کدام آتشکده داشته که با ناپخته جوانی، این چنین معاملهای کرده است؟
🔹روز اول که به استاد سپردند مرا/
🔹همگان را خِرَد آموخت، مرا مجنون کرد/
کلاحمدآقا از سیّدیحیی همیشه با جملاتی عمیق و تاثیرگذار یاد میکردند. و منطق عمیق او را سرلوحهی حرکت معنوی خویش قرار میدادند. اما متاسفانه و به دلیلی که تنها خود میدانستند مصلحت نمیدیدند تا از کلام و عبارات ایشان برای اطرافیان چیزی بگویند. و اگر هم نکتهای را باز کرده باشند روزیِ این حقیر نشده است، تا آنها را در این اوراق منعکس کنم.
اما گاهی حکایاتی نقل میکردند که بیان آن خالی از حکمت و لطف نیست.
#اندر_حکایات
پول=خدا
💵
کلاحمدآقا، پیرامون سخنانی که درباره سیّدیحیی داشتند خاطرهای را از ایشان بیان مینمودند که ظرافتی به یاد ماندنی در خود نهفته داشت. ایشان میفرمودند: روزی سیّدیحیی بر روی منبر فریاد زد:
ایهاالناس، قوم یهود بعد از موسی علیهالسّلام گفتند که عُزَیْر پسر خدا است.
مسیحیان نیز بعد از حضرت عیسی علیهالسّلام گفتند که مسیح پسر خداست.
اما این امت رسولالله صلی الله علیه و آله و مسلمانان، بعد از ۱۴۰۰ سال آنقدر پیشرفت کردهاند که میگویند پول، خودِ خداست.
💰
ادامه دارد...انشاءالله👋
برگرفته از:
#کتاب_رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
به کلبه عُشاق خوش آمدید
💖 💁♀💁
مشاهیرتخت_فولاد
https://eitaa.com/babarokn/153
#تفسیر_مثنوی
#ملاقات_شمس_با_مولانا
#اندر_حکایات
کلبه عشاق در ایتا ↙️
https://eitaa.com/babarokn
#صمصام
اصفهان، تخت فولاد
#تکیه_بروجردی
ولادت: ۱۲۹۰ شمسی
وفات: ۱۳۵۹ شمسی
#مشاهیرتخت_فولاد
#تخت_فولاد
#یذَره_کتاب
🍃گوشههایی از زندگی سیّدمحمّدصمصام
👳♂
#اندر_حکایات
✍تاکسیاش را دزدیده بودند به شهربانی و چند جای دیگر گزارش نوشت. اما هیچ خبری نبود.
ناامید ازهمه جا دوستانش او را خدمت جناب سمسام آوردند. جناب صمصام گفتند:
_مبلغ ۱۵۰۰ تومان نذرِ من کن تا ماشینت پیدا شود. توی دلش به حرف آقا خندید. ولی وقتی جدیّت دوستانش را دید گفت:
من ۷۰۰ تومانش را حالا میدهم و بقیهاش را هر وقت ماشین پیدا شد. سیّد گفت:
_برو پمپبنزین جادهی یزد. ساعت سه منتظر ماشینت باش. خودِ دزد پشت فرمان نشسته اما رنگ ماشینت را عوض کردهاند. خودت با نشانیهایی که داری پیدایش کن.
با شک و تردید بلند شد و خداحافظی کرد تا برود. سیّد گفت:
_اما یادت باشد اگر بقیهی پول امام زمان عجلاللهفرجه را نیاوری ماشینت آتش میگیرد.
پیش خودش گفت: صبر نمیکند لااقل ماشین پیدا شود بعداً از بقیهی پول حرف بزند.
بلافاصله رفت پمپبنزین و ماشینش را توی همان ساعت پیدا کرد. اما بعد به قولش وفا نکرد و از پرداخت بقیهی پولی که نذر کرده بود که به سیّد بدهد، منصرف شد.
روزی که سرِ خیابانِ پلفلزی، ماشینش آتش گرفت یادش آمد چندبار سیّد (جنابصمصام) پیام داده بود بیا بدهیِ امام زمان عجلاللهفرجه را پرداخت کن.
دیگر اما کار از کار گذاشته بود.
⭕️ برایدسترسی بهداستانهای قبلی سیّد، لطفاً روی هشتک
#صمصام👉 بزنید.
و با فلشهای پایینِ صفحه، به داستانهای قبلی دسترسی پیدا کنید.⭕️
برگرفته از:
#کتاب_صمصام
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
4_5969554596371108221.mp3
14.03M
👈🍃#مقامات_حضرت_زهرا (س) جلسه پنجم
در محضر
#علامه_مروجی_سبزواری
تاریخ - 1390/9/19
عناوین: 🔻
🔹دقیقه ۱:
ادامه بحث چهار نهری که #مهریه حضرت زهرا س است
🔹دقیقه ۷: #نفخه_صور در عالم توسط حضرت زهرا س
🔹دقیقه ۱۱: یازده #چشمه در بهشت
🔹دقیقه ۲۴:سرّ عدد#چهار
🔹دقیقه ۳۸: سرِّ تدبیرِ عالمِ آفرینش، توسطِ #نفْس (زن)
🔹دقیقه ۴۱: تدبیر عالم آفرینش توسط چهار زن بهشتی
#نهج_البلاغه #توحید_عشّاق
#تخت_فولاد #شعرخوانی
#مشاهیرتخت_فولاد
#اندر_حکایات #طبّ_روحانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
هدایت شده از کلبه عُشاق
به کلبه عُشاق خوش آمدید
💖 💁♀💁
مشاهیرتخت_فولاد
https://eitaa.com/babarokn/153
#تفسیر_مثنوی
#ملاقات_شمس_با_مولانا
#اندر_حکایات
کلبه عشاق در ایتا ↙️
https://eitaa.com/babarokn