eitaa logo
کلبه عُشاق
4.3هزار دنبال‌کننده
782 عکس
444 ویدیو
1 فایل
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن (سنایی) 💪...خودمونا بسازیم؛ #بابارکن_الدین شیرازی، بابایی که دستِ فرزندِ ناخَلفش را گرفتو... ادامه 👇 https://eitaa.com/babarokn/2600 💌کانال احراز هویت شد @babaroknodin1400
مشاهده در ایتا
دانلود
اصفهان، تکیه بروجردی گوشه‌هایی از زندگی سیّد محمد صمصام 📝 از دور دید جنابِ صمصام با اسبش به سمت مزرعه‌ی آنها می‌آید. مزرعه‌ای که نصف بیشترِ آن، خشک شده بود. و محصولی نداشت. 🐎 از نیامدنِ باران، کشاورزی کساد شده بود. و مردم، فشارِ زیادی را تحمل می‌کردند. جناب صمصام آمد جلو. او را که سیّدمحمّد برای پُر کردنِ "کاه" آورده بود، گرفت. و بعد از سلام و احوالپرسی مشغولِ پُرکردنِ خورجین شد. نگاهی به لم یزرعش کرد و نگاهی به مقدارِ کمِ کاه‌ها. آخرِ دست، دلش تاب نیاورد و رو به سیّد گفت: 《آقا جان امسال مردم تمام زندگی‌شان را از دست داده‌اند. و همه چیز نابود شده است. خواهش می‌کنم دعا کنید بارانی ببارد و گرفتاری مردم حل شود.》 🌨 همان وقت، رنگ صورتِ سیّد، قرمز شد. و از فرط ناراحتی صدایش بلند شد و گفت: تو خورجین مرا پر کن که به جدّم قسم فردا همین وقت باران می‌آید. 💦 به غیر از او چند نفر دیگر هم شاهد بودند و فردا وقتی همان ساعت باران بارید مدام برای بقیه اتفاق روز قبل را تعریف می‌کردند. آنچنان بارانی آمد که مثل و مانندش کم باریده بود. مردم تا مدتی از و خشکسالی نجات پیدا کردند. 🌱 【درصورت تمایل به مطالب قبلی صمصام لطفاً روی هشتک 👉 بزنید】 برگرفته از: کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
به کلبه عُشاق خوش آمدید 💖 💁‍♀💁 مشاهیرتخت_فولاد https://eitaa.com/babarokn/153 کلبه عشاق در ایتا ↙️ https://eitaa.com/babarokn
📿شیخ مکرّر میفرمود: اینها می آیند پیشِ من، سراغ پیرزنه را فقط میگیرند (اشاره به درخواست راهی برای حلّ مشکلاتِ زندگی)،هیچ کس نمی آیدو بگوید که من با خدا قهرکرده ام مرا با خدا آشتی بده!💔 برگرفته از: شیخ رجبعلی خیاط رحمت الله علیه کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
سفر سیّدحسن مسقطی به هندوستان 🚶 ...حاج بسیار از آقاسیّدحسن مسقطی یاد می نمود؛ و میفرمودند: آقاسیّدحسن آتش قوی داشت و توحیدش عالی بود و در بحث و تدریسِ حکمت، استاد بود. سیّدحسن درصحنِ مطهّر امیرالمومنین علیه‌السّلام در نجف اشرف می نشست و طلّاب را درس حکمت و میداد. و چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روحِ توحید و خلوص و طهارت را در طلّاب میدَمید، و آنان را از دنیا اعراض داده و بسوی عالمِ توحیدِ حقّ، سوق میداد. اطرافیانِ مرحوم آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی (قدّه)، رئیسِ وقت حوزه‌ی علمیه نجف ، به ایشان رساندند که اگر سیّدحسن مسقطی به دروس خود ادامه دهد، حوزه علمیه را منقلب به حوزه ی توحیدی (عرفانی) مینماید. 😳 لهذا آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی تدریسِ علمِ حکمتِ الهی و عرفان را در نجف کرد؛ و به آقا سیّدحسن مسقطی هم امر کرد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود. آقا سیّد حسن ابداً میل نداشت از نجف اشرف خارج شود و فراقِ مرحوم برایش مشکل بود. بنابراین به خدمت استادش قاضی عرض کرد: اجازه میفرمائید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریم سیّد ابوالحسن ننمایم و در این راهِ توحید مبارزه کنم؟! مرحوم آیت‌الله قاضی به او فرمود: طبق فرمانِ سیّد ابوالحسن، از نجف بسوی مَسقط رهسپار شو! خداوند با تُست، و تو را در هرجا که باشی رهبری میکند، و ... 🛺 سیّدحسن که اصفهانیُّ الاصل بوده و به سیّدحسن اصفهانی مشهور بود، بسوی مَسقط به راه افتاد؛ و لهذا وی را گویند. و در راه ،در میهمانخانه و مسافرخانه وارد نمیشد، در مسجد وارد میشد. چون به مسقط رسید ، چنان ترویج و تبلیغی نموده که تمام اهل مسقط را مومن و موحّد ساخته، و همه وی را به مرشدِ کلّ شناختند. او در آخر عمر ،پیوسته با دو لباس احرام زندگی مینمود. تا وی را از هند خواستند؛ او هم دعوت آنانرا اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت؛ که باز در میان راهها در مسافرخانه ها مَسکن نمی گزید، بلکه در مساجد میرفت و بیتوته مینمود. در میانِ راه که بین دو شهر بود با همان دو جامه ی احرام در مسجدی وی را یافتند که در حال سجده جان داده است. 💚 【برای‌ دسترسی به آرشیو کامل داستانها و مطالب کتاب روح مجرد از سیّدهاشم حداد، لطفاً روی‌هشتک👉 بزنید. پس‌از کلیک کردن برروی هشتک، میتوانید فایل‌ها و مطالبِ قبلی را با استفاده از فِلش‌های بالا و پایینِ انتهای صفحه، جستجو و پیدا کنید.】 برگرفته از: حاج‌سیّدهاشم موسوی‌حدّاد کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
آیت‌الله سیدمهدی‌کشفی (شاگرد میرزا جوادآقاملکی تبریزی) شبی برای خواندن از خواب بیدار میشود که به حیاط برود و وضوبگیرند. میفرمایند وقتی درب حیاط را باز کردم دیدم خانه، شکلِ دیگری دارد و دور تا دور حیات، مثل صحن های حرم، حُجره حُجره شده بود. متوجه شدم از یکی از این حجره ها صدای جانسوزی می آید، گشتم و حجره را پیدا کردم و نزدیکتر شدم. ولی درب قفل بود از شکافِ در نگاه کردم دیدم یک نفر را درون چاله ای کرده اند و داخل چاله سنگ ریخته اند و فقط گردن او بیرون می باشد. دیدم یکی از رفقای خودم است که در بازار فعالیت داشت. که دو مَلَک در حلقوم او عملیاتی انجام میدهند. وقتی این صحنه را دیدم پاهایم شل شد، آن شخص هرچقدر فریاد میزد، آن دو ملک بی اعتنا کارشان را انجام میدادند. منکه دیگر طاقت دیدن این صحنه را نداشتم رفتم درب منزل حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و محکم درب زدم .هنگام اذان صبح بود. میرزا جواد آقا که از داخل حیاط به سمتِ دربِ خانه می آمد با توجه به اینکه من هنوز خودم را معرفی نکرده بودم، فرمودند: چه خبرت است؟ حالا یک چیزی بهِت نشان داده اند همچنین فرمود: آقاسید مهدی؛ رفیقت که از بازاریان تهران است در حال جان دادن است و دارند جانِ او را میگیرند. صحنه ای که دیدی قبض روحش بود. سیدمهدی کشفی تاریخ را یادداشت میکند، که بعد از چند روز که بوسیله تلگراف به او خبر میدهند می بیند وی همان روزِ مورد نظر فوت کرده است ضمنا او در بازار اهل بوده است. 💰 کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
*اهانت به دیگران* یکی از شاگردان از ایشان نقل میکندکه فرمود: روزی از جلو بازار عبور میکردم دیدم یک گاری اسبی در حال حرکت بود و شخصی هم افسار یابویی که گاری را میکشید در دست داشت. ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت، گاریچی داد زد: یابو !! دیدم گاریچی نیز تبدیل به یابو شد، و افسار دو تا شد! البته قابل ذکر است که ایشان باطن گاریچی رو دیده اند. ⭕️【 برای‌ دسترسی به آرشیو کامل از سرگذشت شبخ رجبعلی خیاط، لطفاً روی هشتک 👈 👉 بزنید. سپس میتوانید فایل‌ها و مطالبِ قبلی را با استفاده از فِلش‌های بالا و پایینِ انتهای صفحه، جستجو و پیدا کنید.】 🌹🌹🌹 برگرفته از: کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
با سلام، به آرشیو کانال عشّاق خوش آمدید. لطفا برای دسترسی به هر موضوع روی آن کلیک کنید تا به آرشیو کامل آن منتقل شوید. پس از کلیک کردن بر روی موضوع مورد نظر می‌توانید فایل یا جلسه مورد نظرتان را با استفاده از فلش های بالا و پایین انتهای صفحه جستجو و پیدا کنید. صوتی صوتی صوتی لطفا در نشر حداکثری مطالب کانال را به دوستان در ایتا پیشنهاد بدید👇👇👇 آدرس کانال کلبه عشّاق در ایتا؛ https://eitaa.com/babarokn https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc 🌷🙏🙏🙏🌷التماس دعا ➖➖➖➖➖
...حاج بسیار از آقاسیّدحسن‌مسقطی یاد می‌نمود؛ و میفرمودند: آقاسیّدحسن آتش قوی داشت و توحیدش عالی بود و در بحث و تدریسِ حکمت، استاد بود. سیّدحسن درصحنِ مطهّر امیرالمومنین علیه‌السّلام در نجف اشرف می نشست و طلّاب را درسِ و میداد. و چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوارِ خود، روحِ توحید و خلوص و طهارت را در طلّاب میدَمید. و آنان را از دنیا اعراض داده و بسوی عالم توحیدِ حق سوق میداد. اطرافیانِ مرحوم آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی(قدّه)، رئیسِ وقت حوزه‌ی‌علمیه نجف ، به ایشان رساندند که اگر سیّدحسن به دروس خود ادامه دهد، حوزه علمیه را منقلب به حوزه ی توحیدی (عرفانی) مینماید. لهذا او تدریس علم حکمت الهی و عرفان را در نجف کرد؛ و به آقا سیّدحسن هم امر کرد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود. آقا سیّد حسن ابداً میل نداشت از نجف اشرف خارج شود و فراق مرحوم برایش مشکل بود. بنابراین به خدمتِ استادش قاضی عرض کرد: اجازه میفرمائید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریمِ سیّد ننمایم و در این راه توحید مبارزه کنم؟! مرحوم سیّدعلی‌قاضی به او فرمود: طبق فرمانِ سیّد، از نجف بسوی مَسقط رهسپار شو! خداوند با تُست، و تو را در هرجا که باشی رهبری میکند، و ... سیّدحسن که اصفهانیُّ الاصل بوده و به اصفهانی مشهور بود، بسوی مَسقط به راه افتاد؛ و لهذا وی را گویند. و در راه ،در میهمانخانه و مسافرخانه وارد نمیشد، در مسجد وارد میشد. چون به مسقط رسید ، چنان ترویج و تبلیغی نموده که تمام اهل مسقط را مومن و موحّد ساخته، و همه وی را به شناختند. او در آخر عمر ،پیوسته با دو لباس احرام زندگی مینمود. تا وی را از هند خواستند؛ او هم دعوت آنانرا اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت؛ که باز در میان راهها در مسافرخانه‌ها مَسکن نمی گزید، بلکه در مساجد میرفت و بیتوته مینمود. در میانِ راه که بین دو شهر بود با همان دو جامه ی احرام در مسجدی وی را یافتند که در حال سجده جان داده است. برگرفته از: کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(ره) 😂 مردِ خَیّری که فکر میکرد، به مقامات خیلی بالایی رسیده و از امام رضا علیه‌السّلام می‌خواست به نحوی در عالمّ معنا، مقام و مرتبه‌اش را به او نشان بدهند! 😳 کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🧎 🍃 اصفهانی می گوید: بعداز وفاتِ استاد و مرشدم، مرحوم حاجی در یکی از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرّف باشم. و مرسومِ من چنین بود که از اول ماه محرّم تا عصر عاشورا ،روزه می‌گرفتم و جز آب در موقع افطار چیزی نمیخوردم. روز هشتم ماه محرّم بود که خبر یافتم سیّدی جلیل القدر بنام سیّدجعفرحسینی‌قزوینی در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقاتِ وی که از خلق منزوی میزیست، نشستم. .....خلاصه، با آن مردِ بزرگ (سیّدجعفر) باب مذاکره بگشودم، و الحق او را دریایی موّاج از علوم ظاهری و باطنی یافتم. گفتم؛ با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ فرمود: در آن زمان که پس از کسب اجازه‌ی اجتهاد از مراجع علمیِ وقتِ نجف‌اشرف به ایران باز می گشتم ، به دوستِ خود گفتم: ازین پس من تنها عالمِ بلند پایه‌ی قزوین خواهم بود. دوستم گفت: نه چنین است‌! تو را با یک قزوینی تفاوتی نیست. زیرا اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمالِ جاهل، از پشتِ سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسایی صاحبِ دست، سَربرگردانید، در حالیکه سی سال درس و تحصیل باید اینقدر روشنی به محصّل ارزانی داشته باشد که بدون باز پس نگریستن ، زننده‌ی دست را بشناسد. این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه‌نفس و تصفیه‌ی‌روحِ خود سرگرم شدم. برگرفته از: شیخ نخودکی اصفهانی کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
نقل مکان سیّدهاشم حدّاد از کربلا به نجف .....سیّدهاشم نَعل بند که بعداً به (آهنگر) معروف شد، طلبه جوان و با استعدادی بود که یکبار ماجرای آشنایی با استادش (سیّدعلی قاضی) را در قهوه خانه برایم تعریف کرده بود.اما دلیلِ اینکه چرا کربلا را رها کرده و به نجف آمده را از زمزمه ی اطرافیان شنیده بودم.🧏‍♂ روزی سیّدهاشم که در آهنگری اش غرق در توجه و ذکر(هو)، کار میکرده؛ می خواهد از داخل کوره ی آهنگری، پاره آهن ای را درآورَد. متوجه میشود ابزار کار نزدیکش نیست. دستش را درون کوره می کند و آهن گداخته را بیرون میکشد.😵‍💫🥵 شاگردش که جوان بود و شاهدِ این صحنه، وحشت میکند و می گریزد. آن جوان در کربلا بین آشنایان و دوستان ماجرا را تعریف میکند.📲 سیّدهاشم از خوف اینکه این قضیه سروصدایی به هم زنَد،اسبابش را جمع میکند و به نجف می آید و خدمت سیّدعلی قاضی می رسد. هم بدون مقدمه او را عتاب میکند که چرا این امر را از خود بُروز داده! آن جوان چه می فهمد این کارها یعنی چه؟ .....من از ماجرای خارق العاده سیّدهاشم و رفتار قاضی با او لذت بردم؛چراکه این امور برای قاضی امری پیش پا افتاده، بلکه بُروزِ آنها با شیوه و مسلکِ او در تضاد است. این برخلاف صوفیه و دراویشی بود که فقه، را پوسته ی دین می دانستند و آن را رها میکردند و به دنبالِ قدرت های نفسانی و های غیر مشروع، عمر خویش را تلف میکردند.😬 بعدها از قاضی شنیدم که تاکید میکرد: در این راه همچون نُقل و نباتِ میانِ راه است. که انسان باید از آنها چشم بپوشد تا به مقصدِ اصلی و حقیقی که عبودیّت و معرفت الله است واصل شود. 🍃 علی قسام ۱۳۴۶ قمری برگرفته از: سیّدعلی قاضی کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
اصفهان، تکیه گلزار شهدا 🔖بر اساس داستانهایی از زندگی آیت‌الله محمّد کاشانی 👳‍♂ آخوند ملامحمّد کاشانی، عالم، فیلسوف و عارف، معروف به آخوندِ کاشی، از مدرسان و مروّجانِ در قرن سیزدهم در اصفهان بود. او در سال ۱۳۳۳ هجری قمری در سن ۸۴ سالگی وفات یافت. محل تولدش کاشان بود. که در ۳۷ سالگی (۱۲۸۶ قمری) کتابهایش را جمع کرد و از کاشان به اصفهان رفت. وی در اصفهان، در مدرسه جدّه به صورت مجردی اقامت گزید و بعدتر به مدرسه صدر واقع در اصفهان رفت. 🍃🍃🍃🍃🍃 معروف است که آخوند کاشی با هیچکس رودربایستی نداشت. آخوند معروف‌بود به رُک‌ و راستی، به تملّق نگفتن، به چاپلوسی نکردن. آخوندِ کاشی معروف استکه می‌رفت روی منبر می‌نشست و بلند می‌گفت: 📣 شغل و کار هر چقدر شریف‌تر باشد شیّادی و دَغَل‌کاری در آن بیشتر است. برای همین است که از تُجّار بیشترند. و شیّادانِ تجّار از کسبه بیشترند. و و بزرگان، از همه بیشتر. 😯 برگرفته از: سرکارخانم شبنم‌غفاری حسینی کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
✍داستانی بر اساس زندگی آیت الله 🌷___💫___🌷 ...در همین حال که شاگردانِ آیت الله قاضی غرق توجه در کلامِ او بودند. و در ژرفای کلامش غوطه می‌خوردند، ناگهان صدایی هولناک از راهِ بخاری بالای سرِ اُستاد شنیده شد. و گرد و خاک با شدّت از آن خارج شد.🧨 گویا که سقفِ طبقه فوقانی، خراب شده باشد. شاگردان که هول شده بودند به سمت درِ حجره گریختند.هر یک دیگری را عقب می‌زد تا بتواند خود را زودتر نجات دهد. 🏃🏃‍♂ فضای حجره پُر از گرد و خاک شده بود؛ اما استاد همچنان سر جای خود تکیه زده بود و تکان نمیخورد. سیّدمحمّدحسین(طباطبائی) هم که از جا برخاسته بود و می‌خواست از درِ حجره پا به فرار بگذارد، صورتش را برگرداند و به اُستاد خیره شد.👀 انگارنه انگار اتفاقی افتاده باشد. گرد و خاک به سرعت خوابید و چهره‌ی استاد از انتهای حجره، نمایان شد؛ نشسته بود و لبخندی بر لب داشت. و مثل اینکه انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، با صدای بلندی به شاگردان گفت: 📣《 بیایید ای جویندگانِ توحیدِ افعالی!》 شاگردان که بیرونِ حجره تجمع کرده بودند متوجه شدند این سر و صدا به خاطر خارج شدنِ با شدت گرد و خاک از محفظه بخاری بالای سرِ اُستاد بوده و آنها همه گمان کرده بودند سقف اتاق در حال خراب شدن است. همه با شرمندگی از شکست در امتحانِ درسِ عملیِ توحیدِ افعالیِ استاد،به داخل حجره برگشتند.😓 و با خنده ملیحِ استاد مواجه شدند که دوباره می‌گفت: 《ای جویندگانِ، بیایید بنشینید!》 پس از ساعتی کوتاه، مجلسِ درس پایان یافت و اُستاد قاضی از جا برخاست تا به برود. سیّدعلی عصا را به دست گرفت و بدون صحبت از میان شاگردان خارج شد. 🧑‍🦯 شاگردان هم که هر کدام در قلبشان طوفانی به پا شده بود و از آن واقعه سر در گریبان فرو برده بودند، چیزی نمی‌گفتند. استاد از پله‌ها پایین رفت و که جوانی حدوداً ۲۵ ساله بود و تازه به جمع شاگردان سیّدعلی ملحق شده بود، از روی کنجکاوی بدنبالش به راه افتاد. او می‌دانست که استاد قاضی عصرها به سمت مسجد کوفه می‌روند.و با احوالات عجیبش تازه آشنا شده بود‌. میرزا حسن از روی کنجکاوی می‌خواست بداند؛ استاد که هیچ مبلغی در جیب نداشت چطور از نجف به کوفه خواهد رفت؟ برای همین از درِ مدرسه هندی‌ها او را تعقیب کرد استاد قاضی عصا زنان از محله مشراق به سمت شارع امام زین‌العابدین (علیه السّلام) و از آنجا به سمت دروازه کوفه حرکت می‌کرد.🧑‍🦯 حالا میرزاحسن میخواست ببیند، استاد با این جیبِ خالی و هوای گرم که پیاده رفتن در آن غیرممکن بود، چگونه خود را به مقصد خواهد رساند؟! آرام آرام او را تعقیب کرد تا به انتهای بازار رسید. ناگهان آخرِ بازار پیرمردی مُعیدی(دهاتی) که چفیه کوفیه(دستمال سربند) به سربسته بود، در مقابل قاضی ظاهر شد و به او یک اسکناس یک دیناری داد و رفت. 💰 در همین لحظه استاد که به ظاهر از حضور میرزا حسن خبری نداشت، صورتش را برگرداند و گفت: 《میرزا حسن دیدی خداوند قادر است!》 میرزا حسن با شرمندگی سرش را پایین انداخت و غرق در تفکر شد. 🧘 آری،به‌همین دلیل‌استکه پس از سالیان متمادی، در تکاپوی کثَرات، آبدیده می‌شود و برای رسیدن به دریچه‌های تجلیِ توحید لازم است سالیانِ مَدید قلبِ خویش را در معرض توجه و قرار دهد. او فهمید در این میان، نقشِ بی‌بدیلی در تعالی بخشیِ انسان ایفا می‌کنند؛ از این روست که معشوق برای پذیرفته شدگانِ درگاهش، فقرها و بلاها و رنج‌ها و مصیبت‌ها میفرستد تا اینکه کورباطنیِ انسان به دست کیمیای ، به چشمانِ تیزبینِ توحیدنگر تبدیل شود. ✨هرکه در این بَزم مقرب تر است/ ✨ جامِ بلا، بیشترش می دهند/ ===✨💚✨=== برگرفته از: فصل شصتم -------------------------- کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
🌺 آقای صابر نقل کرده بودند: مدت‌ها بود که به خاطر اختلافی که با همسرم داشتم زندگی مجرّدانه‌ای را پیش گرفته بودم. خانم من در اتاق‌های آن طرف برای خود زندگی می‌کرد و من هم در اتاق‌های این طرف. و هیچگونه مراوده‌ای با هم نداشتیم و حتی از صحبت کردن با هم پرهیز می‌کردیم. و اگرچه بظاهر در یک خانه به سر می‌بردیم ولی باطناً فرسنگ‌ها از هم فاصله داشتیم! و تصور نمی‌کردم که هیچ عاملی بتواند این فاصله را از میان بردارد. 🤛 🤜 تا اینکه دیروز به هنگام غروب حادثه‌ای را که هرگز تصوّر آن را نمی‌کردم اتفاق افتاد. شنیدم که کسی آهسته به در خانه می‌زند. در خانه را گشودم و با مردی روبرو شدم که ادب و متانت او بیش از همه چیز جلب توجه می‌کرد. سلام کرد، سلام او را جواب گفتم. پرسید: شما آقای صابر وکیل هستید؟ جواب دادم بله! فرمایشی داشتید؟ گفت: حامل پیغامی هستم! از ایشان خواستم تا دقایقی را در خدمتشان باشم و ایشان نیز دعوتِ مرا پذیرفت. من فکر می‌کردم که حتماً سفارشی از آشنایی آورده‌اند که به شغل وکالتِ من، ارتباط پیدا می‌کند. ولی این گونه نبود. پرسیدند: شما همسری در منزل دارید؟ گفتم: بله همسری دارم که علویّه است. گفتند:در حالِ متارکه‌اید؟! گفتم: مدتهاست که همانند دو بیگانه در یک خانه زندگی می‌کنیم و کاری به کار هم نداریم. گفتند: این علویّه دیگر از رفتار شما به تنگ آمده و امروز شکایت شما را به امام عرضه کرده است. آقای صابر! زندگی شما در حال سوختن و متلاشی شدن است و من آمده‌ام تا به شما هشدار بدهم! سخنان این مرد که با صلابتِ عجیبی همراه بود مثل یک آوار، مرا در هم کوبید. و شیرازه‌ی افکارم به کلی از هم گسست! هرچند خود را در جدایی از همسرم تا حدّی مقصر می‌شناختم ولی غرور بیش از حد باعث شده بود که برای آشتی با او قدم به پیش نگذارم. هنگامی که ایشان آمرانه به من گفتند: بروید و همسرتان را به این اتاق دعوت کنید بی اراده و بدون چون و چرا از جای برخاستم و از اتاق بیرون رفتم و همسرم(علویّه) را صدا کردم! همسرم به محض شنیدن صدایم از اتاقِ خود بیرون آمد. نگاهِ نگران و مضطرب او با زبان بی‌زبانی می‌خواست از من بپرسد: شما مرا صدا کردید؟! با من کاری داشتید؟! گفتم: خانم! مهمان عزیزی داریم منتظر شما هستند! همسرم چادر خود را به سر کرد و بی آنکه در میان ما حرفی ردّ و بدل شود به اتفاق وارد اتاق شدیم. ایشان پس از سلام احوالپرسی رو به همسرم کرده فرمودند: من حال حامل پیغامی در مورد شما برای آقا صابر بودم. الطاف کریمانه آقا علی بن موسی الرّضا علیه‌السلام، شامل حال شما شده است. آقای صابر اولین قدم را برای آشتی با شما برداشته‌اند، شما هم انشالله قدم بعدی را بر خواهید داشت و زندگی شیرین را باهم آغاز خواهید کرد. در سکوتِ همسرم رضایتِ خاطر موج می‌زد. و پیدا بود که آمادگی خود را برای آشتی اعلام می‌دارد. 🤝 من و همسرم ضمن تشکّر از ایشان خواستیم که به میمنت این آشتی شام را مهمان ما باشند که فرمودند: شما باید از حضرت تشکر کنید من فقط حامل پیغام بودم! همسرم مجدداً از ایشان تقاضا کردند که شب را به صرف شام مهمان ما باشند و افزودند که در خانواده ما رسم است که به شکرانه‌ی آشتی، می‌پزند و از کسی که واسطه آشتی بوده است، پذیرایی می‌کنند! فرمودند: دستپخت علویّه، خوردن دارد و انشاللّه فردا ناهار را در خدمتتان خواهم بود و بعد خداحافظی کردند و رفتند. من و همسرم مبهوتانه بهم نگاه می‌کردیم. و قطرات اشکِ شوق در چشمانمان حلقه زده بود و ماجرای همسرم همانگونه بود که ایشان فرموده بودند. 💞 برگرفته از: زندگینامه شیخ جعفر مجتهدی (قدس‌سره) تالیف: محمّدعلی مجاهدی کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
هدایت شده از کلبه عُشاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦅 🪶حکایت *زیبا و*شنیدنی عقاب بیچاره که برای بدست آوردن رازِ عمرِ طولانی به پیش کلاغ رفت.🤔 🔹راست است اینکه مرا تیز پَر است/ 🔹لیک پروازِ زمان، تیزتر است/ ⏳ 👀 کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
4_5922430296803771749.mp3
24.86M
🎙 جلسه چهلم 🔴❤️🔴(بسیارزیباوشنیدنی) 🧏‍♀🧏‍♂ 🔸 دقیقه ۱ از نصف می آید، یعنی انسان... مخصوصا در دعواهای خانوادگی این جوری هست... ✨ کسی که بر اذیت همسرش صبر کرد،همين صبر، سجده می شود... داستان نجات بچه‌ای بر اثر دعای یک حَمال (در نجف‌اشرف) 🔸 دقیقه ۱۷ قلب پیش خدا نیست، قلب توی مغازه است 🔸 دقیقه ۳۱ در راه سلوک الی الله ...حاضر باشید ضرر کنید اما دعوا نکنید. 🔸دقیقه ۳۴ ✨ برای اینکه نماز قبول شود،خیلی شرایط لازم است مردم نماز قبول نمی خوانند،مردم نماز صحیح می خوانند،یعنی... ✨ یکی از شرایط قبولی نماز است ✨ روح نماز، گذشت است.. در محضر @moravej_tohid کلبه عشاق @babarokn https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
هدایت شده از کلبه عُشاق
📿شیخ مکرّر میفرمود: اینها می آیند پیشِ من، سراغ پیرزنه را فقط میگیرند(اشاره به درخواست راهی برای حلّ مشکلاتِ زندگی)،هیچ کس نمی آیدو بگوید که من با خدا قهرکرده ام مرا با خدا آشتی بده!💔 برگرفته از: شیخ رجبعلی خیاط رحمت الله علیه کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷 🍃سلطان و درویش 👑 📜 گویند روزی سبکتگین بر سر مزارِ سلطان العارفین بایزید بسطامی، درویشی را دید که نشسته و سر در جیب تفکّر و مراقبه فرو برده بود.🧎 با تمسخر گفت: شنیده‌ام می‌گویند شیخت بایزید گفته است: هر کس مرا ببیند آتش دوزخ او را نمی‌سوزاند ! ❗️ وی گفت:چنین است سلطان. سلطان گفت: چطور شد ابوجهل رسول را دید ولی در آتش می‌سوزد؟! ♨️ درویش گفت: ابوجهل رسول را ندید سلطان! ابوجهل رسول را ندید. 🕶 🔹 اینکه بایزید گفت اگر کسی مرا ببیند آتش او را نمی‌سوزاند. یعنی روحِ مرا ببیند. و از آنجا که روحِ انسان، نورِ وجودِ اوست پس اگر به روحِ بایزید رسیدی به نور رسیده‌ای و کسی که به نور برسد، نار(آتش) بر او تاثیری ندارد. 👀 🕯 بنابراین فایده و نتیجه کامل در جایی است که انسان ابتدا در درونِ خودش، از مقامِ نفسش به راه افتد و یک سِیر انفُسی نماید تا به روحِ خودش برسد. 🚶‍♂ چون روحِ هر انسانی، پرتویی و شعاعی از روحِ امام است. پس رسیدن به روحِ خود، رسیدن به روح امام است. 🌹 💚🌹 برگرفته از: نویسنده: (طال عمره) کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
🌷 به آرشیو کانال عشّاق خوش آمدید. لطفا برای دسترسی به هر موضوع روی آن کلیک کنید تا به آرشیو کامل آن منتقل شوید. پس از کلیک کردن بر روی موضوع مورد نظر می‌توانید فایل یا جلسه مورد نظرتان را با استفاده از فلش های بالا و پایین انتهای صفحه جستجو و پیدا کنید. صوتی صوتی صوتی لطفا در نشر حداکثری مطالب کانال را به دوستان در ایتا پیشنهاد بدید👇👇👇 آدرس کانال کلبه عشّاق در ایتا؛ https://eitaa.com/babarokn https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc 🌷🙏🙏🙏🌷التماس دعا ➖➖➖➖➖
4_5922430296803771750.mp3
24.19M
🐧 جلسه‌ی چهل‌ویکم @moravej_tohid 🔹 دقیقه ۱ سخن مرغِ ديگر،... 🦅 🔹 دقیقه ۴ خیلی‌ها ادعای عشق را دارند، مخصوصا در مورد اهل‌بیت(ع) ✨بعضی‌ها از آن‌عالم‌ِاطلاق یک‌چیزهايی به‌یادشان‌می‌آید 🙄 🔹 دقیقه ۱۲ حکایتی از مرگ بایزید 🔹 دقیقه ۲۲ داستانی از سلطان محمود غزنوی 👑 🔹 دقیقه ۲۷ بی‌تو در کلبه‌ی گدایی خویش به مقامی رسیده‌ام که مپرس 🔹 دقیقه ۳۳ 👉 🌾چرا آدم‌ گندم را خورد؟ ⁉️ ✨ همیشه انسان به دنبال چیز جدید می گردد ✨ آدم همه چیز در بهشت داشت، اما درد نداشت. این بد نقصی است. 😳😵‍💫 🔹 دقیقه ۴۴ جوابِ هُدهُد به... کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب کل‌احمدآقا #زندگینامه کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی #قسمت_دوم ...اما می‌دانیم که
کل‌احمدآقا کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی 🍃سیّد یحیی سجادی نخستین‌استاد و رهبرِ کل‌احمدآقا بنابر آنچه خود از آن یاد می‌کردند، روحانی شریف و جلیل القدری به نام سیّد یحیی سجادی بود. بزرگی که از او کمتر یادی به میان آمده، اما کلید بسیاری از امورات کشورِ دل، در دستان وی بوده است. کل‌احمدآقا شروع حرکتِ خویش را بواسطه عنایت و نفَس ولایتی ایشان دانسته و در این خصوص می‌فرمودند: پانزده ساله بودم که شبی عمویم دستم را گرفت و به مسجد سیّد عزیزالله برد. ماه رمضان بود و روحانی بسیار خوش‌منظری بنام سیّدیحیی در آنجا منبر می‌رفت. در همان شب اول که پای منبرِ او نشستم کار تمام شد و مُهر جنون را بر پیشانی من کوبیدند. هر کلامی که از دهان سیّدیحیی بیرون می‌آمد، وجود مرا به آتش می‌کشید. آن لحظه‌ای که سخن می‌گفت مرا در پای منبرش می‌سوزاند. آقا سیّدیحیی سوختن را به من آموخت و در اصل، او بود که مرا راه انداخت. 🌬❤️‍🔥 بارالها این چه نفَسی بوده است و نشان از کدام آتشکده داشته که با ناپخته جوانی، این چنین معامله‌ای کرده است؟ 🔹روز اول که به استاد سپردند مرا/ 🔹همگان را خِرَد آموخت، مرا مجنون کرد/ کل‌احمدآقا از سیّدیحیی همیشه با جملاتی عمیق و تاثیرگذار یاد می‌کردند. و منطق عمیق او را سرلوحه‌ی حرکت معنوی خویش قرار می‌دادند. اما متاسفانه و به دلیلی که تنها خود می‌دانستند مصلحت نمی‌دیدند تا از کلام و عبارات ایشان برای اطرافیان چیزی بگویند. و اگر هم نکته‌ای را باز کرده باشند روزیِ این حقیر نشده است، تا آنها را در این اوراق منعکس کنم. اما گاهی حکایاتی نقل می‌کردند که بیان آن خالی از حکمت و لطف نیست. پول=خدا 💵 کل‌احمدآقا، پیرامون سخنانی که درباره سیّدیحیی داشتند خاطره‌ای را از ایشان بیان می‌نمودند که ظرافتی به یاد ماندنی در خود نهفته داشت. ایشان می‌فرمودند: روزی سیّدیحیی بر روی منبر فریاد زد: ایهاالناس، قوم یهود بعد از موسی علیه‌السّلام گفتند که عُزَیْر پسر خدا است. مسیحیان نیز بعد از حضرت عیسی علیه‌السّلام گفتند که مسیح پسر خداست. اما این امت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و مسلمانان، بعد از ۱۴۰۰ سال آنقدر پیشرفت کرده‌اند که می‌گویند پول، خودِ خداست. 💰 ادامه دارد...ان‌شاءالله👋 برگرفته از: کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
به کلبه عُشاق خوش آمدید 💖 💁‍♀💁 مشاهیرتخت_فولاد https://eitaa.com/babarokn/153 کلبه عشاق در ایتا ↙️ https://eitaa.com/babarokn
اصفهان، تخت فولاد ولادت: ۱۲۹۰ شمسی وفات: ۱۳۵۹ شمسی 🍃گوشه‌هایی از زندگی سیّدمحمّدصمصام 👳‍♂ ✍تاکسی‌اش را دزدیده بودند به شهربانی و چند جای دیگر گزارش نوشت. اما هیچ خبری نبود. ناامید ازهمه جا دوستانش او را خدمت جناب سمسام آوردند. جناب صمصام گفتند: _مبلغ ۱۵۰۰ تومان نذرِ من کن تا ماشینت پیدا شود. توی دلش به حرف آقا خندید. ولی وقتی جدیّت دوستانش را دید گفت: من ۷۰۰ تومانش را حالا می‌دهم و بقیه‌اش را هر وقت ماشین پیدا شد. سیّد گفت: _برو پمپ‌بنزین جاده‌ی یزد. ساعت سه منتظر ماشینت باش. خودِ دزد پشت فرمان نشسته اما رنگ ماشینت را عوض کرده‌اند. خودت با نشانی‌هایی که داری پیدایش کن. با شک و تردید بلند شد و خداحافظی کرد تا برود. سیّد گفت: _اما یادت باشد اگر بقیه‌ی پول امام زمان عجل‌الله‌فرجه را نیاوری ماشینت آتش می‌گیرد. پیش خودش گفت: صبر نمی‌کند لااقل ماشین پیدا شود بعداً از بقیه‌ی پول حرف بزند. بلافاصله رفت پمپ‌بنزین و ماشینش را توی همان ساعت پیدا کرد. اما بعد به قولش وفا نکرد و از پرداخت بقیه‌ی پولی که نذر کرده بود که به سیّد بدهد، منصرف شد. روزی که سرِ خیابانِ پل‌فلزی، ماشینش آتش گرفت یادش آمد چندبار سیّد (جناب‌صمصام) پیام داده بود بیا بدهیِ امام زمان عجل‌الله‌فرجه را پرداخت کن. دیگر اما کار از کار گذاشته بود. ⭕️ برای‌دسترسی به‌داستانهای قبلی سیّد، لطفاً روی هشتک 👉 بزنید. و با فلش‌های پایینِ صفحه، به داستانهای قبلی دسترسی پیدا کنید.⭕️ برگرفته از: کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
4_5969554596371108221.mp3
14.03M
👈🍃 (س) جلسه پنجم در محضر تاریخ - 1390/9/19 عناوین: 🔻 🔹دقیقه ۱: ادامه بحث چهار نهری که حضرت زهرا س است 🔹دقیقه ۷: در عالم توسط حضرت زهرا س 🔹دقیقه ۱۱: یازده در بهشت 🔹دقیقه ۲۴:سرّ عدد 🔹دقیقه ۳۸: سرِّ تدبیرِ عالمِ آفرینش، توسطِ (زن) 🔹دقیقه ۴۱: تدبیر عالم آفرینش توسط چهار زن بهشتی کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
هدایت شده از کلبه عُشاق
به کلبه عُشاق خوش آمدید 💖 💁‍♀💁 مشاهیرتخت_فولاد https://eitaa.com/babarokn/153 کلبه عشاق در ایتا ↙️ https://eitaa.com/babarokn