کلبه عُشاق
👆👆ادامه داستان👇👇 #یذَره_کتاب 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی #توحید_عشّاق
👆👆ادامه داستان👇👇
#یذَره_کتاب 📑
بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی
#توحید_عشّاق
📝📚🟣
فصل ۵۶ از قولِ #شیخ_عدنان
#قسمت_سوم:
...😤(شیخ عدنان) درحالی که اخمهایم را در هم کرده بودم گفتم: بگو تا بدانیم با چه موجودی طرف هستیم شیخ ثامر!🤔
او گفت من به این قاضی بسیار #شک داشتم از طرفی هم واقعاً دلم میخواست بدانم او که دربارهاش میگویند #صوفی و منحرف است چه احوالی دارد.😏
تا اینکه روزی نجف را به مقصد #مسجدکوفه ترک کردم.
نزدیکیهای مسجد، قاضی را دیدم دل را به دریا زدم و با او شروع به صحبت کردم. بعد از اینکه مدتی از صحبتمان گذشت، روی زمین نشستیم تا پس از رفع خستگی به مسجد برویم.🧎♂
قاضی شروع کرد به سخن گفتن از #اسرار_الهی و داستانهای اولیاء و مقام اِجلال و عظمتِ #توحید و لزوم قدم گذاشتن در راه #سلوک و اینکه یگانه هدف از خلقتِ انسان، رسیدن به مقامِ بندگی و معرفت الله است.
شک و شُبهه من از بین نمیرفت و با خود میگفتم:
نمیدانم که واقعاً در عالم چه خبر است؛ اگر صحبتهایی که این سیّد میکند حقیقت داشته باشد #عمرِ من تا به حال تلف شده و دیگر نباید اجازه دهم سرمایهام از دست برود.✊
از طرف دیگر نمیتوانستم به او اعتماد کنم. تا اینکه ناگهان #مارِ بزرگِ سیاه رنگی از سوراخی که روی زمین بود بیرون آمد.و جلوی ما شروع به خزیدن کرد. 🐍
قاضی که گویا ابداً نترسیده بود، وقتی دید من از #ترس در حال زَهره تَرَک شدن هستم، با دست اشارهای کرد و گفت:
مُت بِاذنِ الله !
تا این کلام از دهان او خارج شد مار درجا خشکش زد،و بیجان روی زمین افتاد. قاضی هم انگار نه انگار که اصلاً اتفاقی افتاده است.
و به صحبتهای قبلیش ادامه داد. و از من خواست بلند شویم تا به مسجد برویم.🕌
😤(شیخ عدنان)من از شدت عصبانیت و اینکه #علما تا چه اندازه میتوانند ساده و خام باشند،با غُر و لوند گفتم :
شیخ ثامرِ نادان! این هم همان #سِحر است.جادوگر در خیال تصرف میکند!💥🎭
شیخ ثامر در حالی که ریشهایش را میخاراند گفت:شیخ عدنان من طرفِ تو هستم.
اما آن مُدرسِ #حوزه میگفت: پس از آنکه از قاضی جدا شدم و شروع به اعمالِ مسجدِ کوفه کردم، از خاطرم گذشت که آیا این مار واقعی بود یا قاضی برای من سِحر و #چشم_بندی کرده؟😎🧐
اعمالم را انجام دادم و فورا بیرون آمدم. و به جایی که نشسته بودیم رفتم، تا ببینم اثری از مار هست یا نه؟
در کمال تعجب دیدم #مار به همان شکلِ خشک شده روی زمین افتاده است. حتی با پایم به آن لگدی زدم اما حیوان مثل چوب خشک شده بود.😳🤭
دوباره به سمت مسجدِکوفه برگشتم و با خود فکر کردم:
اگر این مسائل واقعاً حقّ است، پس ما چرا تا این حد از این امور(توحید) #غافل هستیم. تا اینکه دوباره کنار درب مسجد به قاضی رسیدم. و او را دیدم که لبخندی بر لب دارد.😊 قاضی خندهای زیرکانه کرد و گفت:
خوب آقا جان #امتحان هم کردی؟!
من که شرمنده شده بودم صدای قاضی را دوباره شنیدم که با خنده میگفت: الحمدالله امتحان هم کردی.
😤(شیخ عدنان)من که دیگر کلافه شده بودم، در حالی که از شدت خشم نفسم بند آمده بود، فریاد زدم:
این #افسانهها چیست که میگویی شیخ ثامر! #مرگ و #حیات فقط و فقط به دست خداست. محال است کسی چنین قدرتی داشته باشد!...👋
ادامه دارد...انشاالله 🔜
برگرفته از:
#کتاب_کهکشانِ_نیستی
#سید_علی_قاضی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
#ملا_محمد_حسن_نائینی_آرندی -------------------------------- مدفون در تخت فولاد ، ایوانِ
#ملا_محمد_حسن_نائینی_آرندی
______
مدفون در تخت فولاد ، ایوانِ ورودی بابارُکن الدین
--------------------------
#مشاهیرتخت_فولاد
🔸🔸🔸
#قسمت_سوم
🌷سیلی زدن مردِ قصاب
#کشف_و_کرامات
چراغعلی خانِ زنگنه، حاکم اصفهان بود که در سال ۱۲۶۵ قمری به حکومت آمد و مدتی حکمرانی داشت مردی #عارف_منش و معرفت دوست بود. و به صحبت عرفا و اربابِ حال، رغبتی داشت.
وسایل برانگیخت که به زیارت ملا حسن بیاید.ملا حسن اجازه نداد چون در خواهشِ ملاقات تاکید کرد، یک روز خود ملا حسن به ملاقات حاکم رفت. او را نشناختند و از در بیرون راندند.
این خبر به حاکم رسید.و سراسیمه بیرون دوید و خود را روی قدم های ملا حسن انداخت و با احترام هرچه تمامتر او را به منزل برد و همچون بندگانِ خدمتگزار، پیش او بایستاد و لوازم #تعظیم و خاکبوسی به جای آورد و خواهش کرد چیزی در خانه او تناول کند.
ملا حسن به عذر اینکه روزه واجب گرفته است چیزی نخورد (حقیقت مطلب این است که ملا حسن بیشتر ایام سال روزهدار بود). #چراغعلی_خان مجدداً درخواست کرد که حداقل چیزی از او بخواهد.
ملا حسن گفت:
این را میخواهم که دیگر خواهشِ ملاقات نکنی! چون از منزل چراغ علی خان بیرون آمد در راه برگشت، به دَکه #قصابی رفت که برای غذای شب کمی گوشت بخرد.
دست او به تخته ی قصاب خورد و به خاطر ظاهر مندرس و ژولیده ی وی، قصاب پنداشت، او گدایِ #یهودی است که دستگاه او را #نجس کرده.
او را با مشت و لگد از دکه بیرون انداخت و چندان #سیلی محکمی بر صورت او نواخت که اثرش بر رخسار وی نمودار بود.
چون به مدرسه بازگشت، #طلّاب دور او را گرفته که در محضر حاکم چه گذشت و اثر سیلی از کجاست؟ ملاحسن با کمال متانت و خونسردی ماجرا را شرح داد و گفت:
از قصاب ممنونم که #غرور من را و #تملق_گویی حاکم را از مغزم بیرون کرد. همانطور که رفته بودم بازگشتم...
👋
ادامه دارد... انشاالله
برگرفته از:
#کتاب_مردان_خدا
#تخت_فولاد
https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
#طبّ_روحانی ✍بررسی منشاء عشقهای #خیالی و عشقهای #حقیقی #قسمت_دوم ...واما عشق حقیقی:
#طبّ_روحانی
✍بررسی منشا عشقهای #خیالی و #حقیقی
🔹ادامه عشق حقیقی
#قسمت_سوم
.....و اما پاسخ دادن به نیاز روح، توسط دو گروه انسان انجام میشود.
گروه اوّل:انسان #معمولی هستند که چه از لحاظ ظاهری و چه از لحاظ معنوی، #مزیّت و برتری بر دیگران ندارند و همردیف عامّه مردم هستند.ولی با روح ما سنخیتِ اسمی دارند و روح ما در عالمِ علمِ خدا با او کاملا آشنا بوده است. اینها همان دوستان و رفقایی اند که در میانِ رفیقانِ بسیاری که در سر راه او قرار میگیرند، به اینها دست می یابد.و تا آخرِ عمر از آنها جدا نمیشود.و با او رفیقِ حجره و گرمابه و گلستان میگردند.
👬
و اما گروه دوم:
__
انسانهایی اند که اتصالاتِ قوی با عالم #ملکوت دارند.و وجودشان بهره های قوی از نورانیتِ ملکوت دارند.
چنین انسانهایی هرگز در رفع حوائجِ دنیوی به انسان کمک نمیکنند. و مثلا نمی آیند که بدهکاریِ انسان را ادا کنند. و یا مریضیِ او را شفا دهند یا مشکلِ مسکنِ او را حل نمایند. و یا برای رفع بیکاری او شغلی مهیّا سازند.
بلکه وقتی که ما با آنها پیوندی برقرار میکنیم مشکلات زندگی، دیگر اهمیّت خودش را در نزد ما از دست داده و دغدغه ای نسبت به آنها نداریم.و تحمّلِ مشکلات بسیار آسان میگردد. چرا که با ورود آنها به زندگیِ ما، دنیا رونق خود را از دست میدهد. و بدنبال آن، مشکلاتِ دنیوی هم در نزد ما کمرنگ و بی رنگ میگردند. و بلکه دغدغه های دیگری برای انسان رخ می نماید. 🫂
بسیاری از نفوس بدنبال چنان انسانی اند که نه همزبان، بلکه بدنبالِ #همدل باشد چراکه:
✨✨✨
🔹ای بسا هندو و ترک، همزبان/
🔹ای بسا دو ترک چون بیگانگان/
✨✨✨
🔹پس زبانِ همدلی خود دیگر است/
🔹همدلی از همزبانی خوشتر است/
✨✨✨
ادامه دارد...انشاءالله
برگرفته از:
#کتاب_حکمت_پهلوانی
نویسنده:
#علامه_مروجی_سبزواری
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#طبّ_روحانی
✍بررسی منشا عشقهای خیالی و حقیقی
#قسمت_سوم
🔹ادامه عشق حقیقی
.....و اما پاسخ دادن به نیاز روح، توسط دو گروه انسان انجام میشود.
گروه اوّل:انسان معمولی هستند که چه از لحاظ ظاهری و چه از لحاظ معنوی، مزیّت و برتری بر دیگران ندارند و همردیف عامّه مردم هستند.
ولی با روحِ ما سنخیتِ اسمی دارند و روح ما در عالمِ علمِ خدا با او کاملا آشنا بوده است. اینها همان دوستان و رفقایی اند که در میانِ رفیقانِ بسیاری که در سر راه او قرار میگیرند، به اینها دست می یابد.و تا آخرِ عمر از آنها جدا نمیشود.و با او رفیقِ حجره و گرمابه و گلستان میگردند.
👬
و اما گروه دوم:
__
انسانهاییاند که اتصالاتِ قوی با عالم ملکوت دارند. و وجودشان بهره های قویّ از نورانیتِ ملکوت دارند.
چنین انسانهایی هرگز در رفع حوائجِ دنیوی به انسان کمک نمیکنند. و مثلا نمی آیند که بدهکاریِ انسان را ادا کنند. و یا مریضیِ او را شفا دهند یا مشکلِ مسکنِ او را حل نمایند. و یا برای رفع بیکاری او شغلی مهیّا سازند.
بلکه وقتی که ما با آنها پیوندی برقرار میکنیم مشکلات زندگی، دیگر اهمیّت خودش را در نزد ما از دست داده و دغدغه ای نسبت به آنها نداریم.و تحمّلِ مشکلات بسیار آسان میگردد. چرا که با ورود آنها به زندگیِ ما، دنیا رونق خود را از دست میدهد. و بدنبال آن، مشکلاتِ دنیوی هم در نزد ما کمرنگ و بی رنگ میگردند. و بلکه دغدغه های دیگری برای انسان رخ می نماید. 🫂
بسیاری از نفوس بدنبال چنان انسانی اند که نه همزبان، بلکه بدنبالِ #همدل باشد چراکه:
✨✨✨
🔹ای بسا هندو و ترک،همزبان/
🔹ایبسا دو ترک چونبیگانگان/
✨✨✨
🔹پس زبانِ همدلی خود دیگر است/
🔹همدلی از همزبانی خوشتر است/
✨✨✨
برگرفته از:
#کتاب_حکمت_پهلوانی
نویسنده:
#علامه_مروجی_سبزواری
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب کلاحمدآقا #زندگینامه کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی #قسمت_دوم ...اما میدانیم که
#یذَره_کتاب
کلاحمدآقا
#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
#قسمت_سوم
🍃سیّد یحیی سجادی
نخستیناستاد و رهبرِ کلاحمدآقا بنابر آنچه خود از آن یاد میکردند، روحانی شریف و جلیل القدری به نام سیّد یحیی سجادی بود.
بزرگی که از او کمتر یادی به میان آمده، اما کلید بسیاری از امورات کشورِ دل، در دستان وی بوده است.
کلاحمدآقا شروع حرکتِ خویش را بواسطه عنایت و نفَس ولایتی ایشان دانسته و در این خصوص میفرمودند:
پانزده ساله بودم که شبی عمویم دستم را گرفت و به مسجد سیّد عزیزالله برد. ماه رمضان بود و روحانی بسیار خوشمنظری بنام سیّدیحیی در آنجا منبر میرفت.
در همان شب اول که پای منبرِ او نشستم کار تمام شد و مُهر جنون را بر پیشانی من کوبیدند. هر کلامی که از دهان سیّدیحیی بیرون میآمد، وجود مرا به آتش میکشید. آن لحظهای که سخن میگفت مرا در پای منبرش میسوزاند.
آقا سیّدیحیی سوختن را به من آموخت و در اصل، او بود که مرا راه انداخت.
🌬❤️🔥
بارالها این چه نفَسی بوده است و نشان از کدام آتشکده داشته که با ناپخته جوانی، این چنین معاملهای کرده است؟
🔹روز اول که به استاد سپردند مرا/
🔹همگان را خِرَد آموخت، مرا مجنون کرد/
کلاحمدآقا از سیّدیحیی همیشه با جملاتی عمیق و تاثیرگذار یاد میکردند. و منطق عمیق او را سرلوحهی حرکت معنوی خویش قرار میدادند. اما متاسفانه و به دلیلی که تنها خود میدانستند مصلحت نمیدیدند تا از کلام و عبارات ایشان برای اطرافیان چیزی بگویند. و اگر هم نکتهای را باز کرده باشند روزیِ این حقیر نشده است، تا آنها را در این اوراق منعکس کنم.
اما گاهی حکایاتی نقل میکردند که بیان آن خالی از حکمت و لطف نیست.
#اندر_حکایات
پول=خدا
💵
کلاحمدآقا، پیرامون سخنانی که درباره سیّدیحیی داشتند خاطرهای را از ایشان بیان مینمودند که ظرافتی به یاد ماندنی در خود نهفته داشت. ایشان میفرمودند: روزی سیّدیحیی بر روی منبر فریاد زد:
ایهاالناس، قوم یهود بعد از موسی علیهالسّلام گفتند که عُزَیْر پسر خدا است.
مسیحیان نیز بعد از حضرت عیسی علیهالسّلام گفتند که مسیح پسر خداست.
اما این امت رسولالله صلی الله علیه و آله و مسلمانان، بعد از ۱۴۰۰ سال آنقدر پیشرفت کردهاند که میگویند پول، خودِ خداست.
💰
ادامه دارد...انشاءالله👋
برگرفته از:
#کتاب_رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc