eitaa logo
کلبه عُشاق
3.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
670 ویدیو
2 فایل
با دوقبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن (سنایی) ⚘️کپی حلال ⛔تبلیغ نداریم #بابارکن_الدین شیرازی،بابایی که دستِ فرزندِ ناخَلفش را گرفتو..ادامه👇 https://eitaa.com/babarokn/2600 💌کانال احراز هویت شد @babaroknodin1400
مشاهده در ایتا
دانلود
📑 بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی 📝 📚 🟣 فصل ۵۶ از قولِ : 😤...دیگر صبر و تحملم تمام شده بود! به جای آنکه به داد اِسلام برسند نشسته بودند و مَجیز یک صوفیِ فلسفه زده را می‌گفتند. گویا اخراج و مُردن سید حسن مسقطی(برای مطالعه شرح احوال ایشان لطفا روی گزینه ی بزنید) برای محو شدنِ اثرِ این جماعت، افاقه نکرده بود؛ باید به طریقی دست آنها را از نجف کوتاه می‌کردیم.🤳 🔪 هم که رییس حوزه علمیه نجف بود آنطور که ما می‌خواستیم همراهی نمی‌کرد از همه بدتر آنکه فهمیده بودم او خود پیش از مرجعیتش در جلسات هفتگی دعای سماتِ قاضی که هر هفته جمعه‌ها برگزار می‌شده، شرکت می‌کرده است. این سیّدعلی قاضی و شاگردانش نجف را به گند کشیده‌اند. 🤨😳 سیّد سمیر که از دوستانم بود گفت باید چه کار کنیم شیخ عدنان! سیّد ابوالحسن اصفهانی هم فقط می‌گوید حوزه ی نجف باید حوزه باشد، اما مخالفِ تعجیل برای تغییر روند صوفی مسلکانه ی حوزه توسط قاضی و شاگردانش است. 😤گفتم چرا نمی‌فهمید که اسلام در خطر است؟🤥🙄 شیخ رائد که فهیم‌تر به نظر میآمد،گفت: شیخ عدنان، تو می‌گویی قاضی منحرف است، است، حوزه را به لجن کشیده، اما مشکل اینجاست که قاضی اهل حفظ ظواهر است!😳 شیخ عدنان من سفرهای بسیار کرده‌ام با بزرگانِ عالمِ اسلام بسیار نشسته‌ام اما حقیقتاً تا بحال هیچکس را مثل قاضی تا بدین حدّ، مقیّد به آدابِ شرع ندیده ام. 😤با عصبانیت فریاد زدم شیخ رائد اینکه می‌گویی مَدح قاضی است یا ذمّ(عیب) او؟😡👺 تو نمی‌دانی آدمِ منافق برای رسیدن به اهدافش هرچه در توان دارد حفظ ظاهر می‌کند؟🥶 سید سمیر جیگاری از جیب قبایش درآورد با آتش شمع روی میز روشنش کرد دودش را در گلویش داد و گفت مشکل پیچیده‌تر از این حرف هاست! 😤با عصبانیت گفتم منظورت چیست سیّد سمیر؟ آشنایی دارم که خود به قاضی شک داشت که تعریف می‌کرد: روزی در نزدیکی صافی صفا، دیدم که قاضی با پسرش محمّدحسن در حالِ حرکت...👋 ادامه دارد انشاالله... 🔜 برگرفته از: https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب 📑 بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی #توحید_عشّاق 📝 📚 🟣 ف
👆👆ادامه داستان👇👇 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 📝📚🟣 فصل ۵۶ از قولِ : سیّدعلی قاضی با پسرش محمّد حسن در حال حرکت است. من می‌خواستم او را در تنگنا قرار بدهم که ادعای دروغش برای خودش هم مشخص شود، برای همین به سراغش رفتم و به او گفتم: از کجا معلوم که حرف‌های تو درست باشد؟ من می‌خواهم آن را از خود عجل الله تعالی فرجها شریف بشنوم.😳 قاضی به جای اینکه به صرافت بیفتد لبخندی زد و گفت: اگر می‌خواهی بشنوی خوب بیا برویم.🚶‍♂ او تعریف کرد؛: در همان لحظه دیدم هیچ اثری از نجف، خانه‌های گِلی اطراف آن و دیوار شهر نیست و من و قاضی و پسرش وسط بیابانی در حال حرکت هستیم. چشمانم را مالیدم که خواب نباشم. به دنبال آنها شروع به حرکت کردم اندکی رفتیم تا اینکه در انتهای بیابان، بلندی را دیدم.🧗‍♂ روی آن بلندی خیمه‌ای قرار داشت و افرادی نزدیک به آن در حال تردد بودند. آنجا بود که ترس بر وجودم سایه انداخت و پاهایم از حرکت ایستاد. احساس کردم پشیمان شده‌ام.🧎‍♂ رو کردم به قاضی و گفتم: من نمی‌خواهم بشنوم، برگردیم. قاضی نگاهی موشکافانه به سر تا پای من انداخت و گفت: تو خودت اصرار داشتی برویم و بپرسیم! من که لرزه بر اندامم افتاده بود گفتم: نمی‌خواهد، پشیمان شدم. تا این کلمه از دهانم خارج شد خود را در کنار دیواره شهر و نزدیک به صافی صفا یافتم. در حالی که قاضی و پسرش هم در مقابل من بودند. 🤦‍♂ 😤با خشونتی مضاعف گفتم: سید سمیر مگر من گفتم که قاضی نیست؟ تصرّف در خیال می‌کند. اصلاً کار ساحر همین است. از کجا معلوم که آن خیمه مربوط به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده باشد، چرا باید اینقدر ساده باشید؟🌬 سید سمیر گفت: من نمی‌گویم که قاضی بر حق است، می‌گویم قدرت‌هایی دارد که به این سادگی‌ها نمی‌توان پیروانش را از او منصرف کرد.👀 شیخ ثامر که نگاهش را از من می‌دزدید، رو به سید سمیر کرد و گفت: اگر اینطور باشد و این مسئله صرفاً در تصرف خیال یا منحصر باشد، داستانی را که مدتی قبل از یکی از بزرگان و مدرسان نجف شنیدم را باید چه کرد؟ 👋 ادامه دارد...انشاالله🔜 برگرفته از: کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
👆👆ادامه داستان👇👇 #یذَره_کتاب 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی #توحید_عشّاق
👆👆ادامه داستان👇👇 📑 بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی 📝📚🟣 فصل ۵۶ از قولِ : ...😤(شیخ عدنان) درحالی که اخم‌هایم را در هم کرده بودم گفتم: بگو تا بدانیم با چه موجودی طرف هستیم شیخ ثامر!🤔 او گفت من به این قاضی بسیار داشتم از طرفی هم واقعاً دلم می‌خواست بدانم او که درباره‌اش می‌گویند و منحرف است چه احوالی دارد.😏 تا اینکه روزی نجف را به مقصد ترک کردم. نزدیکی‌های مسجد، قاضی را دیدم دل را به دریا زدم و با او شروع به صحبت کردم. بعد از اینکه مدتی از صحبتمان گذشت، روی زمین نشستیم تا پس از رفع خستگی به مسجد برویم.🧎‍♂ قاضی شروع کرد به سخن گفتن از و داستان‌های اولیاء و مقام اِجلال و عظمتِ و لزوم قدم گذاشتن در راه و اینکه یگانه هدف از خلقتِ انسان، رسیدن به مقامِ بندگی و معرفت الله است. شک و شُبهه من از بین نمی‌رفت و با خود می‌گفتم: نمی‌دانم که واقعاً در عالم چه خبر است؛ اگر صحبت‌هایی که این سیّد می‌کند حقیقت داشته باشد من تا به حال تلف شده و دیگر نباید اجازه دهم سرمایه‌ام از دست برود.✊ از طرف دیگر نمی‌توانستم به او اعتماد کنم. تا اینکه ناگهان بزرگِ سیاه رنگی از سوراخی که روی زمین بود بیرون آمد.و جلوی ما شروع به خزیدن کرد. 🐍 قاضی که گویا ابداً نترسیده بود، وقتی دید من از در حال زَهره تَرَک شدن هستم، با دست اشاره‌ای کرد و گفت: مُت بِاذنِ الله ! تا این کلام از دهان او خارج شد مار درجا خشکش زد،و بی‌جان روی زمین افتاد. قاضی هم انگار نه انگار که اصلاً اتفاقی افتاده است. و به صحبت‌های قبلیش ادامه داد. و از من خواست بلند شویم تا به مسجد برویم.🕌 😤(شیخ عدنان)من از شدت عصبانیت و اینکه تا چه اندازه می‌توانند ساده و خام باشند،با غُر و لوند گفتم : شیخ ثامرِ نادان! این هم همان است.جادوگر در خیال تصرف می‌کند!💥🎭 شیخ ثامر در حالی که ریش‌هایش را میخاراند گفت:شیخ عدنان من طرفِ تو هستم. اما آن مُدرسِ می‌گفت: پس از آنکه از قاضی جدا شدم و شروع به اعمالِ مسجدِ کوفه کردم، از خاطرم گذشت که آیا این مار واقعی بود یا قاضی برای من سِحر و کرده؟😎🧐 اعمالم را انجام دادم و فورا بیرون آمدم. و به جایی که نشسته بودیم رفتم، تا ببینم اثری از مار هست یا نه؟ در کمال تعجب دیدم به همان شکلِ خشک شده روی زمین افتاده است. حتی با پایم به آن لگدی زدم اما حیوان مثل چوب خشک شده بود.😳🤭 دوباره به سمت مسجدِکوفه برگشتم و با خود فکر کردم: اگر این مسائل واقعاً حقّ است، پس ما چرا تا این حد از این امور(توحید) هستیم. تا اینکه دوباره کنار درب مسجد به قاضی رسیدم. و او را دیدم که لبخندی بر لب دارد.😊 قاضی خنده‌ای زیرکانه کرد و گفت: خوب آقا جان هم کردی؟! من که شرمنده شده بودم صدای قاضی را دوباره شنیدم که با خنده می‌گفت: الحمدالله امتحان هم کردی. 😤(شیخ عدنان)من که دیگر کلافه شده بودم، در حالی که از شدت خشم نفسم بند آمده بود، فریاد زدم: این چیست که می‌گویی شیخ ثامر! و فقط و فقط به دست خداست. محال است کسی چنین قدرتی داشته باشد!...👋 ادامه دارد...انشاالله 🔜 برگرفته از: کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
👆👆ادامه داستان👇👇 #یذَره_کتاب 📑 بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی #توحید_عشّاق
👆👆ادامه داستان👇👇 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی ‌‌ ‌ 📕 🟣 فصل ۵۶ از قول پس از مدتی شیخ رائد به آرامی گفت: شیخ عدنان ممکن است من چیزی بگویم؟ 😤گفتم:بگو شیخ رائد شما که دیگر مرا دارید نابود می‌کنید هرچه می‌خواهید بگویید! شیخ رائدگفت: درست است که مرگ و حیات به دست خداوند است، اما حضرت علیه السّلام به اذن خدا این کار را انجام می‌داد یا اینکه خداوند در دُم اثری قرار داد که با زدن آن به جسد آن مقتول در قبیله بنی اسرائیل، او زنده شد و قاتل خویش را معرفی کرد. 🦬🐽 😤گفتم: شیخ رائد ۵۰ سال است که در حوزه علمیه نجف، درس می‌خوانی و نمی‌دانی که نباید انبیا را با دیگران مقایسه کرد؟ شیخ رائد با صدای ضعیفی گفت: مگر روایت نداریم که؛ 《 ؟》[عالمانِ امتِ من از انبیاء بنی اسرائیل برترند].✨✨✨ 😤دوباره فریاد کشیدم: بس کنید دیگر نمی‌خواهم بشنوم!😡 در همین حین شیخِ لاغر اندامی که در کنار شیخ رائد نشسته و تا آن وقت ساکت بود، گفت: شیخ عدنان این اهل عرفان معتقدند که انسانِ کامل، خدا و جانشین او بر زمین است و اگر انسان بندگیِ خداوند را به درستی انجام دهد می‌تواند اَسما و صفات خداوند شود.💫 این داستان هم که شیخ ثامر تعریف کرد اگر دروغ نباشد ممکن است نشانه‌ای از این باشد که قاضی، مَظهر اسمِ مُمیتِ الهی است.🙅‍♂ 😤به تندی از جا برخاستم با عصبانیت نعره زدم:گمشو بیرون مردک نفهمِ !🤕 آن شیخ دیوانه در حالی که چشمانش گِرد شده بود از اتاقک بیرون رفت.🚶 😤سر جایم نشستم و گفتم: نمی‌فهمم شما جماعت اینجا نشسته‌اید که مَدح قاضی و این نمک به حرام را کنید یا آمده اید به خانه من تا به نحوی با همفکری، دست این جماعتِ صوفی را از فضای کوتاه کنیم؟!! 👋 ادامه دارد ... انشاالله🔜 برگرفته از: کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
👆👆ادامه داستان👇👇 #یذَره_کتاب 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی #توحید_عشّاق
👆👆ادامه داستان👇👇 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشانِ نیستی 📕🟣 فصل ۵۶ از قولِ .....همفکری، دست این جماعت را از فضای حوزه علمیّه نجف کوتاه کنیم. شیخِ ریش بلندی که معمولاً همراه سیّد سمیر به همه جا می‌رفت گفت:👳‍♀ ✂️ شیخ عدنان ما باید اول بدانیم که او کیست! و چه ادعایی دارد! تا بعد بتوانیم با شناخت کامل، مسئله را برای سید ابوالحسن اصفهانی طوری جلوه دهیم که کار را یکسره کنند.🧐👀🔍 سیّد سمیر گفت:درست می‌گوید شیخ عدنان! قاضی آدم عجیبی است. من اگر بجای او بودم و چنین کارهایی از من صادر می‌شد، دوست داشتم عالَم و آدم آن را بفهمند. اما شنیدم که او به شاگردانش بارها گفته: اگر به و معتقد هستید، من راضی نیستم نه بالای منبر،نه پایینِ منبر و نه در مجلسی از من اسم بیاورید. 🤭🔇📱🎤 و اگر بفهمم هر کدام از ها که به درس من می‌آیند در حقِ من مبالغه کنند، آمدنشان به درس من حرام است و من راضی نیستم.👋 ادامه دارد... انشاالله🔜 برگرفته از: کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
👆👆ادامه داستان👇👇 #یذَره_کتاب 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشانِ نیستی #توحید_عشّاق
👆ادامه داستان👇 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشانِ نیستی 📕 🟣 فصل ۵۶ از قولِ 😤قاضی مثل کَکی بود که همه جا تخم می‌کرد. باید او را از صفحه روزگار می‌کردم. 🌛🌬 و کم کم داشتم به قطعیت برای اجرای آن نزدیک می‌شدم. 🧜‍♂ در حالی که سعی می‌کردم افکارم را مخفی کنم به سید سمیر گفتم: همانطور که گفتی می‌خواهم ببینم قصه ی این پیرمرد چیست؟ 👨‍🦳پیرمردِ ریش بلند در حالی که را روی سرش کمی بالا می‌داد،گفت: من همسایه‌ای دارم که از اساتید است. و در درس او نزدیک به ۳۰۰ می‌نشینند.📿 مدتی بود که همسرش بود و روز به روز حالش رو به وخامت می‌گذاشت. از آنجا که فرزندی نداشتند و به خاطر حق همسایگی گاهی از احوال همسرش می‌پرسیدم.😷 روزی از او احوال همسرش را پرسیدم و او گفت: همسرم به کلی خوب شده است تعجب کردم و باورم نمی‌شد که به شکل ناگهانی حالش خوب شده باشد. 😲👧 از او پرسیدم: ماجرا چه بوده؟ او که پیدا بود برای حرفی که می‌خواهد بزند دهانش را مزه مزه می‌کند گفت: تو باور نمی‌کنی اگر بگویم. گفتم: چرا باور می‌کنم بگو. پس از کمی تحمل گفت: چند روز پیش همسرم عود کرد و اوضاعش از همیشه بدتر شد. تا جایی که از هوش رفت.🛌 از آنجا که به ارادت داشتم، 🏃دَوان دَوان به سمت منزل او رفتم. در زدم و وارد شدم و در مقابل او نشستم.بدون گفتن هیچ مقدمه‌ای او خودش پرسید: حال خانم چطور است آقا؟🩺 در حالی که گریه می‌کردم با عجز و لابه گفتم: آقا دارد از دستم می‌رود و من در این شهر تنها همین زن را دارم.🙇‍♂ قاضی سرش را پایین انداخت، چشمانش را بست.و با سرعت زیر لب شروع کرد به خواندن.🙏 قطره‌های از گوشه چشمش روانه شد.دستش را بلند و اشکانش را پاک کرد و با آرامشی که در صدایش می‌زد گفت: شما بفرمایید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند!😢 از جایم بلند شدم و دوان دوان 🏃‍♂به سمت خانه رفتم. درِ خانه را که باز کردم دیدم او سرحال از جایش بلند شده را روی آتش گذاشته و به من لبخند می‌زند. 💁‍♀ داخل شدم و از حیرت، دهانم باز مانده بود. بلافاصله همسرم گفت: آقا خیلی ممنونم که پیشِ سیّد علی قاضی رفتی. و به ایشان گفتی برای من دعا کند. من با به همسرم گفتم تو از کجا می دانی؟...👩‍❤️‍💋‍👨 👋 ادامه دارد... انشاالله🔜 برگرفته از: https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
👆ادامه داستان👇 #یذَره_کتاب 📑 برشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشانِ نیستی #توحید_عشّاق
👆👆ادامه داستان👇👇 بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشانِ نیستی 🖌 📗 🟣 فصل ۵۶ از قولِ 📿گفتم تو از کجا خبر داری؟ همسرم گفت: وقتی تو رفتی به سراغ سیّد علی قاضی،من مرگ را دیدم که به سراغم آمد و به من گفت: وقتِ رفتن است. 📧🎈 جانم را از بدنم بیرون کشید.تو را در حضور قاضی دیدم که از او طلب دعا می‌کنی. که از بدنم جدا شد احساس آزادی و رهایی می‌کردم و دیگر از آن درد و رنجی که در بدن داشتم خبری نبود. 🚑 روحِ مرا در بالا بردند. عجایبی را دیدم که اگر بخواهم توصیفشان کنم هزار صفحه کتاب خواهد شد. در کنار فرشته مرگ، آسمان را طی کردیم و پس از آن وارد آسمان و و بعد داخل آسمان شدیم. 🛫 ✈️ 🚀 🛸 در آسمان چهارم اوضاع با قبل تفاوت داشت. من که دچار شگفتی شده و مشغول تماشای آن عوالم بودم، ناگهان صدایی را شنیدم که در فضای آسمان چهارم طنین افکند: 📣 این زن را به بدنش در دنیا برگردانید. سیّد علی قاضی درخواست تمدید ایشان را داده است! تا این صدا را شنیدم به بدن بازگشتم.... 🛩 😤(شیخ عدنان) بس است دیگر! این بار با نعره‌ای بلند،فریاد کشیدم: نمی‌خواهم دیگر چیزی بشنوم. این سیدعلی قاضی، است. شما این را نمی‌فهمید و نشسته‌اید و او را مصداق علمای امتِ پیامبر صلی الله علیه و آله به حساب می‌آورید که مظهر اسمِ و است. ❤️‍🩹 این مردَک را فخر شیعه و را از کاملان به حساب می‌آورد و در جلساتش از و و می‌خواند. این‌ها قابل تحمل نیست...👋 ادامه دارد...انشاالله🔜 برگرفته از: https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
👆👆ادامه داستان👇👇 #یذَره_کتاب بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشانِ نیستی #توحید_عشّاق
👆ادامه داستان👇 بُرشی زیبا و خواندنی 🖌 📕 🟣 فصل ۵۶ از قولِ 😤... این‌ها قابل تحمل نیست. 👨‍🦳پیرمرد گفت:شیخ عدنان! اگر اینطور باشد تو می‌خواهی رساله شیخ محمد تقی مجلسی را کجای دلت بگذاری!؟👨‍🎓 در این رساله، سعیِ بلیغ کرده تا نشان دهد حقیقی و غیر حقیقی امری است که وجود خارجی دارد.و اولین صوفیانی که شیفته (صلّی الله علیه و اله و سلّم) و ملزم به شریعت و پایبند به آن بوده اند، اصحاب در مدینه اند. 🙇‍♂🕋 من مطمئنم منظورِ قاضی از صوفی، صوفیه ی انحرافی نیست؛ بلکه او به این اشاره می‌کند که مردِ حقیقی، فقیهی است که او صافی باشد.💖 وگرنه آنطور که من شنیده ام او با صوفیان و و انحرافاتِ آنها مشکل جدی دارد. و دامن خود را از ارتباط با آنان پاک کرده است.⛔️ نمی‌شود به صِرفِ الفاظ، او را متهم کرد؛ راه دیگری لازم است. 😤در حالی که به سید سمیر نگاه می‌کردم فریاد زدم: شما پیش سید ابوالحسن اصفهانی(رییس علمیّه نجف) بروید هر آنچه می‌دانید انجام دهید. شهریه ماهیانه شاگردانش را قطع کنید. و یا هر کاری که... .❌ 😤از جایم برخاستم و از اتاقِ مهمان بیرون زدم. فکرم را متمرکز کردم به نقشه‌ای که در سر داشتم. این کار فقط به دستِ یک نفر ممکن بود اون هم کسی نبود، جز قاسم فاسق....🗡📿 👋 اتمام فصل ۵۶ کتاب. -------------------- انشالله در آینده ای نزدیک فصل ۵۷ کتاب تقدیم خواهد شد🔜 برگرفته از: https://eitaa.com/babarokn
👆👆👆 ❌❌❌مخالفت برخی‌از علما و مردم از جمله رییسِ وقت حوزه علمیه نجف، آیت‌الله سیّد_ابوالحسن_اصفهانی و همچنین شیخ عدنان از روحانیون و اشخاص بانفوذ در حوزه علمیه نجف و مخالفت برخی علما با آیت‌الله سیّدعلی قاضی رحمت‌الله علیه، سببِ بی‌حرمتی برخی از مردم به وی شده بود! چنانکه سجاده از زیر پای سیّدعلی کشیدند و همچنین او را تهدید به قتل کردند. ظاهراً علاقۀ وی به و مولوی و دل‌بستگی و مراودۀ یکی‌از صوفیانِ نجف، بهارعلیشاه با قاضی، موجب بروز این مخالفت‌ها و وارد کردن اتهام تصوف و صوفی‌گری به آیت‌الله قاضی و مُریدانِ ایشان شده بود. 👳‍♂ سیّد_حسن_مسقطی یکی از شاگردان آیت‌الله قاضی، سیّدحسن اصفهانی معروف به مسقطی بود، که با فشار و مخالفت حوزه علمیه به قاضی، باعث اخراج و کوچ مرحوم سیّدحسن اصفهانی به کشور هندوستان برای تبلیغ دین اسلام شد. که در یکی از مساجد بین راه، درحال سجده به رحمت ایزدی پیوستند. 💐 @babarokn