#یذَره_کتاب 📑
بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی
#توحید_عشّاق
📝 📚 🟣
فصل ۵۶ از قولِ #شیخ_عدنان
#قسمت_اول:
😤...دیگر صبر و تحملم تمام شده بود! به جای آنکه به داد اِسلام برسند نشسته بودند و مَجیز یک صوفیِ فلسفه زده را میگفتند.
گویا اخراج و مُردن سید حسن مسقطی(برای مطالعه شرح احوال ایشان لطفا روی گزینه ی #سیّد_حسن_مسقطی بزنید) برای محو شدنِ اثرِ این جماعت، افاقه نکرده بود؛
باید به طریقی دست آنها را از نجف کوتاه میکردیم.🤳 🔪 #سید_ابوالحسن_اصفهانی هم که رییس حوزه علمیه نجف بود آنطور که ما میخواستیم همراهی نمیکرد از همه بدتر آنکه فهمیده بودم او خود پیش از مرجعیتش در جلسات هفتگی دعای سماتِ قاضی که هر هفته جمعهها برگزار میشده، شرکت میکرده است.
این سیّدعلی قاضی و شاگردانش نجف را به گند کشیدهاند.
🤨😳
سیّد سمیر که از دوستانم بود گفت باید چه کار کنیم شیخ عدنان!
سیّد ابوالحسن اصفهانی هم فقط میگوید حوزه ی نجف باید حوزه #فِقه_جعفری باشد، اما مخالفِ تعجیل برای تغییر روند صوفی مسلکانه ی حوزه توسط قاضی و شاگردانش است.
😤گفتم چرا نمیفهمید که اسلام در خطر است؟🤥🙄
شیخ رائد که فهیمتر به نظر میآمد،گفت:
شیخ عدنان، تو میگویی قاضی منحرف است،#صوفی است، حوزه را به لجن کشیده، اما مشکل اینجاست که قاضی اهل حفظ ظواهر است!😳
شیخ عدنان من سفرهای بسیار کردهام با بزرگانِ عالمِ اسلام بسیار نشستهام اما حقیقتاً تا بحال هیچکس را مثل قاضی تا بدین حدّ، مقیّد به آدابِ شرع ندیده ام.
😤با عصبانیت فریاد زدم شیخ رائد اینکه میگویی مَدح قاضی است یا ذمّ(عیب) او؟😡👺
تو نمیدانی آدمِ منافق برای رسیدن به اهدافش هرچه در توان دارد حفظ ظاهر میکند؟🥶
سید سمیر جیگاری از جیب قبایش درآورد با آتش شمع روی میز روشنش کرد دودش را در گلویش داد و گفت مشکل پیچیدهتر از این حرف هاست!
😤با عصبانیت گفتم منظورت چیست سیّد سمیر؟
آشنایی دارم که خود به قاضی شک داشت که تعریف میکرد:
روزی در نزدیکی صافی صفا، دیدم که قاضی با پسرش محمّدحسن در حالِ حرکت...👋
ادامه دارد انشاالله... 🔜
برگرفته از:
#کتاب_کهکشانِ_نیستی
#سید_علی_قاضی
https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
https://eitaa.com/babarokn
#ملا_محمّد_حسن_نائینی_آرندی
----------------------------------
مدفون در تخت فولاد، ایوان ورودی بابارُکن الدین
---------------------------------
#مشاهیرتخت_فولاد
🔸🔸🔸
#قسمت_اول
📿حاج ملا محمّد حسن نایینی آرندی از #سالکانِ واصل و عالمانِ کامل قرن ۱۳ هجری قمری در آبادی کوچک و فقیرِ آرند که در ۶ فرسنگی غربِ نایینِ اصفهان است، متولد شد.
وی بعلت بیماری #استسقاء در سال ۱۲۷۰ قمری(تقریبا ۱۲۲۷ شمسی)در سن تقریبا ۸۰ سالگی درگذشت.ملا محمّد حسن را به #وصیت خودش، دَم ایوانِ آستانه بقعه بابارکن الدین به خاک سپردند.
تا تربتِ پاکِ او، پی سپر زائران مزار کثیرالانوار آن عارف نامدار باشد.✨✨✨
پدرِ ملا محمد حسن، کشاورز بوده و وی از کودکی به #چوپانی به صحرا میرفت.
روزی در ۱۶ سالگی که مشغول چوپانی بود. #عارفِ_ربانی و مقرب بارگاهِ سبحان، حاج محمد حسن نایینی کوزه کنانی در #بیابان بدو برخورد و چون وی را مستعد یافت، به چشمِ عنایت در او نگریست و به تحصیلِ علم و تکمیل و #تزکیه نفس به او امر فرمود برو به اصفهان و درس بخوان.
او از همان ساعت چنان شوری در دلش افتاد که به هیچ نوع آرام و قرار نگرفت و روی به شهر اصفهان آورد.و در #مدرسه_نیماورد واقع در خیابان عبدالرّزاق به تصفیه و تزکیهِ ظاهر و باطن و کسب علومِ صوری و معنوی مشغول گردید.🎓
#ملا_محمد_حسن_نایینی_آرندی از اَکابر علما و دانشمندان و زُهّاد و اَبدالِ مستجابُ الدعوه بود.
وی سالها در مدرسه نیماورد قسمت فوقانی ضلع شرقی مقابل حجره #مدرس حجرهای داشت. و در علومِ عقلی(فلسفی) و نَقلی (فقاهت)مخصوصاً در علومِ حکمت و #عرفان و ریاضی تبحّری خاص و به سزا داشت.
کتابهای او، فقط منحصر به دو جلد #مثنوی و #قرآن مجید بود.
با این حال گاهی که طلّابِ مستعد از وی خواهشِ تدریس میکردهاند، کتبِ عقلی و نقلی را چنان با ملاحظه و تحقیق درس میگفته که پنداشتی همه کتب اهل فن در لوح ضمیر و تقریر او حاضر و مشهود است.
با وجود ارادتمندان بسیار که از همه طبقات، مخصوصاً عُلما و #حُکّام و اعیان رجال داشت به هیچ وجه اعتنا نمی کرد و با احدی از آن طبقات معاشرت و رفت و آمد نمیکرد.
هم صحبت خلوتش به ۲ یا ۳ نفر از فقرای عارفِ گمنام منحصر بود. که گاه و بیگاه به دیدار یکدیگر میرفتند و هیچکس نمیدانست که با هم چه میگفتند.
یکی از آنها، جدّ ِاستاد جلال الدین همایی، #همای_شیرازی بود.که با وی اخوّت و مصاحبت صمیمانه داشت.
هُمای شیرازی همان شخصی بود که وقتی جهانگیرخان قشقایی برای تعمیر ساز تار به اصفهان آمده بود، و از قضا همای شیرازی بر سر راهش قرار گرفته بود و آدرس مغازه تعمیر ساز را می خواست.هُمای شیرازی به جهانگیرخان فرمود:
جوان تارِ دلت را کجا تعمیر میکنی؟ و این نفَس مسیحایی، باعث شد جهانگیرخان قشقایی ایلات و قوم خود را ترک کرده و در اصفهان در مدرسه طلّاب، به مقامات و درجات بالایی برسد.
در صورت تمایل روی عبارتِ #جهانگیرخان_قشقایی بزنید تا ...
ادامه دارد... انشاالله🔜
برگرفته از:
#کتاب_مردان_خدا
#تخت_فولاد
https://eitaa.com/babarokn
کلبه عُشاق
👆ادامه داستان👇 #یذَره_کتاب بُرشی زیبا و خواندنی #توحید_عشّاق 🖌 📕 🟣 فصل
#یذَره_کتاب
بُرشی زیبا و خواندنی از کتاب کهکشان نیستی
#توحید_عشّاق
فصل ۵۷ از قولِ #قاسم_فاسق
📖 🖌
#قسمت_اول
.....با خنجرِ جیبی ام روی میز را خط خطی میکردم. هرچه به در، چشمدوختم، پیدایش نشد. عُمدتاً کارها را افرادِ ناشناس، سفارش میدادند. نصفِ دستمزد، پیش!
و مابقی بعداز اتمامِ کار.🤒
اینجا قهوه خانه ای بود که عمدتاً #اراذلِ نجف جرئت آمدن به آن را داشتند.
ناگهان صدای زنگوله درِ قهوه خانه به گوشم خورد.غریبه بود دستار را طوری دورِ صورتش پیچیده بود که فقط چشم هایش را میدیدم.
با شکمی برآمده و دشداشه ای سفید.👤
مکثی کرد و به سمتم آمد و گفت:قاسم!
گفتم:کارِت را بگو!
گفت:پول خوبی در انتظارت است!
به قهوه چی اشاره ای کردم که دو شیشه زهرماری بیاورد.
_نوع کار؟🤔
پس از سکوتِ کوتاهی گفت:#قتل
گفتم:قیمتِ کار به ارزش کسی که سر به نیست خواهد شد، تعیین میشود.🗡
قهوه چی شیشه های #مشروب را آورد.یکی را برداشتم و آمدم بخورم.🍻
که با عصبانیت گفت:
چه غلطی میکنی؟!
_کوری؟میخواهم مشروب بخورم.
شیشه مشروب را از دستم گرفت و محکم به زمین کوبید و گفت:
نجاست خوری در کنار مرقد #امیرالمومنین(علیه السّلام)؟!😡
او که بود که جرئت میکرد اینطور با من حرف بزند؟
ازآنجا که سکه های #طلایش برق درخشانی داشت، نخواستم معامله را به هم بزنم.
گفتم:کیست و کجاست؟
_همین حوالی است. زیاد وادی السّلام می رود،همانجا کارش را یکسره کن.
سکه ها رو بسمت خودم کشیدم و گفتم:این نصف معامله است.
باصدای خَش دار گفتم: اسم؟
_یک #آخوند است.👳♂
فرقی نمیکند، اسم؟؟
کمی به لرزه افتاد، اما بسرعت گفت: قاضی!#سیّد_علی_قاضی
اسم سیّد علی قاضی را که شنیدم برق، سرتا پای وجودم را گرفت.در حالیکه قلبم بشدّت شروع به تپش کرده بود.#خنجرم را از غلاف بیرون کشیدم و با تمامِ قدرت در میز فرو کردم.🔪
سکه هایش را در مقابلش کوبیدم و با فریاد گفتم:من شرابخوارم و بی نماز و اهل هرچی بگویی هستم، مَردک.🥷
اما قاضی کُش نیستم.قاضی #لوتی و آدم است. صدهزار سکه هم بدهی انجام نمیدهم. ضمناً دست کسی هم به او برسد، خودم سر به نیستش خواهم کرد.
بدون آنکه به پشت سرم نگاه کنم، درِ کافه را محکم به هم کوبیدم و بی هدف در کنار شهر،شروع به قدم زدن کردم.
قاضی چند باری مرا نصیحت کرده بود.هر بار که میخواستم روالم را عوض کنم،#هیولایی گرسنه در وجودم می یافتم که خشم و شهوت،غذای هر صبح و شامش بود. 🧟♂🥶
با اینکه به نصیحت هایش گوش نمی دادم اما از نشستن در کنار او لذت میبردم و به من آرامشِ عجیبی می داد.
#عشق، قاعده نمی شناسد؛از وقتی مُشت روی میز کوبیدم، لحظه به لحظه گرمای #محبتش در وجودم بیشتر میشد.💞
خودم را به کنارِ شهر که منتهی به قبرستانِ #وادی_السّلام میشد، رساندم.
همانجا در حالی که چشم به گنبد حرمِ #مولا دوخته و به دیوار شهر تکیه زده بودم، به خواب رفتم.🚼
با دستی که به شانه ام میخورد از خواب بیدار شدم. سُرخیِ طلوع آفتاب بود که چشمانِ حیرت زده ام را التیام میداد.سرم را بالا گرفتم تا ببینم چه کسی جرئت کرده #قاسم_فاسق را از خواب بیدار کند!
آقا سیّد علی بود.📿
با خنده ای که بر لب داشت گفت: سلام قاسم! دیدم اینجا خوابت برده، گفتم بیدارت کنم نمازت را بخوانی.
سرم را خاراندم و گفتم: آقا آفتاب زده ،فردا صبح میخوانم.
با خنده گفت: بنشین میخواهم چیزی بگویم.🧎♂
با دستپاچگی و خوشحالی ازینکه هیچ وقت از #همنشینی با من احساس کسرِ شان نمیکرد،نشستم و گفتم: چشم آقا سیّد،بفرمایید!
پیرمرد دستش را روی شانه ام گذاشت و در کنارم نشست و گفت:قاسم تو مرا دوست داری؟
_آقا بر منکرش لعنت.
به دیوار تکیه داد و گفت:
من اگر چیزی بگویم #قول میدهی عمل کنی؟
باسرعت گفتم:آقا شما جان بخواهید.🤝
جان نمی خواهم قاسم!چیزِ دیگری میخواهم.
حاضر بودم هرکاری بگوید انجام دهم.برای همین گفتم:جان بخواهید آقا، امر شما مُطاع است.
قاضی دستش را روی پایم گذاشت و گفت:....👋
ادامه دارد.....انشاءالله🔜
برگرفته از:
#کتاب_کهکشانِ_نیستی
داستانی بر اساس زندگی آیت الله #سید_علی_قاضی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#طبّ_روحانی
✍بررسی مَنشا عشقهای #خیالی و عشقهای #حقیقی
🧔♀ 🔛 👩🦰
#قسمت_اول
_عشق خیالی یا حیوانی:
💔 __________❤️🩹
آنستکه انسان، عاشقِ جسمِ کسی شود و جذب زیباییهای ظاهری آن گردد. در اینجا معلوم استکه وقتی جسم از بین برود، این عشق هم از بین میرود.
برای همین است که اگر عاشقی با معشوقش در خانه ای باشند و ناگاه معشوق #سکته کند و بمیرد. عاشق، وحشت میکند و او که آرزویش این بود که شبی را تنها با معشوقش به صبح آورد، اینک اصلا حاضر نیست تا صبح در کنارِ جسدِ او بخوابد.😱😵💫
اگر بخواهی حقیقت این عشقها را بدانی باید بگویمت که ما وقتی به اشیاء و افراد نگاه میکنیم تصویری از آنها در آینه خیال ما می افتد. یا صدایی را که میشنویم، صورتی از آن صدا در خیال ما می افتد.
همینطور غذایی را که می چشیم. یا بو و طعم یا زِبری و نرمی که لمس میکنیم، صورتی از آن بو یا طعم و زبری و نرمی در خیالِ ما می افتد.
که این صورتهای در خیال، میشوند #علمِ ما به افراد و اشیاء و اصوات و اذواق و روایح و ملموسات.🤯
آنگاه در میان صورتهایی که واردِ خیالِ ما می شوند، بعضی از آن صورتها با دستگاهِ خیالِ ما تناسب دارند و بعضی ندارند. برای همین است که ما از چهرهِ بعضی افراد خوشمان می آید و چه بسا یکنفر در نزد این شخص زیباست و در نزد شخص دیگر زشت است.
این صدا در نزد یکی زیباست و نزد دیگری زشت. یکی از این بوی عطر لذت میبرد و یکی نه.
یکی ازین طعم خوشش می آید و دیگری ازآن متنفّر.🤷♂
بقول شیخ اجلّ سعدی:
《معشوقِ من آنست که نزد تو زشت است》👹
.....لذا اگر عشق مردها و زنها به یکدیگر از تناسبِ اسمی(منظور اسماء الهی) برخیزد با توجه به ثابت بودنِ #شاکله اسمی،این عشقِ مرد و زن به همدیگر،برای همیشه و تا آخر #پاینده و ثابت می ماند.
اما وقتی زن و مرد تناسب اَسمایی نداشته باشند.و عاشق همدیگر بشوند. در این حالت، شیطان از ناحیه ای بسیار مخفی و پوشیده، بر انسان شروع به تلقین میکند که این زن یا مرد تمام نقص وجودی تو را از بین میبرد و تو در کنار او به آرامش میرسی.
اما از آنجا که #باطل، دائمی نیست. این صورت بتدریج زینت خود را از دست میدهد. و او میبیند که دلش از معشوق زده شده است.🤦♂🤢
لذا به این عشقها، #عشقِ_تزئینی یا تسویلی میگوییم که همان عشقِ #حیوانی است.
منشاِ این عشق،همین عالمِ طبیعت است.که نفس، با قوه بینایی خود شکل ظاهری زنی را میبیند و صورت از این قوّه به قوّه خیال مخابره میشود. و در خیال صورتگری میگردد و اینجاست که این قوّه (مثلا بینایی)، کارگاهِ #شیطان شده و این قوّه را چنان تحتِ تصرف خود قرار میدهد که خیال، آنطور که شیطان میخواهد تصویرسازی کند و عاشق به اشتباه بیفتد. و در این عشق رابطه انسان با ملکوتِ خودش قطع میشود.🙅
عشق حقیقی
_____
ادامه دارد... انشاءالله👋
برگرفته از:
#کتاب_حکمت_پهلوانی
نویسنده:
علامه شیخ حمیدرضا مروجی سبزواری(طال عمره)
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#یذَره_کتاب (دوقسمتی)
انطباق داستان پادشاه و کنیز بر روح و نفس آدمی
#از_یارِ_آشنا_سخنِ_آشنا_شنید
#شیخ_علی_پهلوانی
#قسمت_اول
🍃عشق🍃
🔹من و احتمال دوری ز رخ تو حاشَ لِلَّه/
🔹نفَسی که بی تو آید نفَسِ مجاز باشد/
میپرسد:از کی عشق ما در قلب تو جا گرفته است؟😥
می گویی: روزی روزگاری در عهد جوانی، عاشقِ پریرو دختری بودم که زیبایی داشت تمام. 💘
روزها در هوای عشق او دستم به هیچ کار نرفتی و شام از دردِ فراقِ او خواب از چشمم گذر نداشتی.
در عشقش بی صبر و بی قرار بودم، دردمند و ناتوان.❤️🩹
صبری در دل نبود که به پایش بنشینم و وجهی در کیسه نبود که از مادرش خواستگاریش کنم.💰
روزی برای گردش به باغی رفته بود.من خبردار شدم خود را بدان باغ رساندم و نوای غریبی سر دادم: 🏕
🔹کای یار موافق وفادار/
🔹ای همچو من و به من سزاوار/
🔹ای از درِ آن که در چنین باغ/
🔹آیی و ستانی از دلم داغ/
🔹مجنون زفراق دل رمیده است/
🔹لیلی به رخ که آرمیده است؟/
مدتها با این دردِ فراق همراه بودم که روزی برای پیدا کردن خلوتی به مسجدی درآمدم. 🕋
کسی در مسجد نبود. دوگانهای جهت تحّیت گذاردم و نشستم و در فکر فرو رفتم. 🧎♂
ناگاه دیدم صدای کسی پشت یکی از ستونهای قطور مسجد میآید که اشعاری را با خود زمزمه میکند:
🔹کِی رفتهای ز دل که تمنّا کنم تو را/
🔹کِی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را/
🔹مستانه کاش در حرم و دِیر بگذری/
🔹تا قبلهگاه مومن و ترسا کنم تو را/
🔹طوبا و سِدرَه گر به قیامت به من دهند/
🔹یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را/
🔹شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت/
🔹زیبد که تاج تار ک شِعرا کنم تو را/
برخاستم و آهسته پیش رفتم و دزدیده از پشت ستون او را نگریستم. 👀
پیری دیدم محاسن سفید و دستاری بر سر، تکیده و لاغر، بطوری که عشق، ذره ای گوشت بین پوست و استخوان او نگذاشته بود.👳♂
نفهمیدم چطوری متوجه من شد. ولی گفت:
بیا جلوتر و اینجا بنشین.
با تعجب رفتم و در کنارش با حفظ فاصلهای نشستم.
➖گفت: عزیزِ من خداوند که اعضای بدن ما و مراتب وجود ما را آفریده آیا برای هر کدام غرضی خاصّ معین فرموده یا خیر؟
گفتم:البته معین فرموده.
➖عضوِ چشم را برای چه منظوری خلق کرده؟
برای دیدن.
➖گوش را برای چه مصلحتی؟
برای شنیدن. 👂
➖خوب حالا بگو ببینم دل را و قلب را برای چه منظوری آفریده است؟ 🫀
خداوند دل را برای عشق ورزیدن خلق فرمود.
➖آیا اینها به درستی معلوم شد؟ بله ای پیرِ بزرگوار معلوم شد.
➖اکنون بگو که چشم را که برای دیدن خلق فرمود آیا برای دیدن هر چیزی؟
خیر بلکه برای دیدن چیزی که حکیم آن را لغو و فقیه آن را حرام کرده، نبیند.
➖اکنون بگو قلب را که برای عشق ورزیدن آفرید، آیا هر عشقی را میشود در دل راه داد؟
نه مسلّماً نمیشود.
➖پس چرا تو چنین عشقی را راه دادهای؟
بهت زده و بی اختیار چشمم به چشمش افتاد و چنان حرارتی از چشمش وارد وجودم گردید که یکسره وجودم را به آتش کشید. زبانم بند شد.
➖گفت بیا و از امروز دلت را در عشق دیگری امتحان کن...
یک قسمت دیگر ادامه دارد انشاءالله...
🍃 〰〰〰〰🍃
برای مطالعه عشق پادشاه و کنیزک و مرد زرگر لطفا روی گزینه
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک بزنید.
🍃〰〰〰〰🍃
برگرفته از:
#کتاب_حکمت_پهلوانی
نویسنده علامه مروجی سبزواری
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#بابارکن_الدین شیرازی
هذا قبر حجت الاولیا .......
قدوه العُشاق 😢.......... .
《کوتاهه ای درمورد بابارکن الدین شیرازی》
#مشاهیرتخت_فولاد
شرح حال بابارکن الدین شیرازی در چندین قسمت بصورت هفتگی انشاءالله خدمت عزیزان عرض میشود.
#قسمت_اول
عارف سترگ مسعود بن عبدالله بیضاوی شیرازی ملقب به بابا رکن الدین شیرازی بوده است. قدیمیترین بنا و مقبره اسلامیِ موجود در #تخت_فولاد، قبر وی است که از اکابر علما و عرفا و زُهّاد در قرن هشتم بوده است.
و در این محل که به اعتقاد بعضی، صومعه و زاویه عبادت و گوشهگیری او بوده دفن شده است.
به همین مناسبت قبرستان تخت فولاد را در قدیم به نام قبرستان بابارکن الدین می خوانده و پل خواجو را نیز به اسم پل بابا رکن الدین یعنی پلی که معبّر قبر اوست مینامیدند.
رکن الدین اهل بیضاء شیراز در استان فارس بوده است.
آن سرزمین را یا به جهت خاکش بیضاء نامیدند یا به سبب قلعه سفید رنگی که در آن قرار داشت.
پیش از بابا رکن الدین چند نام آور دیگر نیز مانند:
حسین بن منصور حلّاج و عمروبن عثمان(سیبویه)و عبدالله بن عمر (نویسنده تفسیر انوار التنزیل) از این شهر برخاستهاند.
اما بابا رکن الدین در آثارش، خود را شیرازی خوانده است.
تاریخ ولادت بابارکن الدّین معلوم نیست اما در گذشتِ وی در یکشنبه ۲۶ ربیع الاوّل ۷۶۹ هجری قمری رخ داده است.(مستند از کتیبه بالای سر قبر).
برگرفته از:
#کتاب_مردانِ_خدا
نویسنده:مرتضی نوذریان
✨🌷🙏🌷✨
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
کلاحمدآقا
#زندگینامه
کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی
#قسمت_اول
✍چه بسا دیدهایم و خواندهایم در احوالات اولیایی که در ابتدا، کوچکترین انسی با حضرت حقّ نداشتند. و ناگهان پس از ملاقاتی شگفت با حکیمی عارف، و گره زدن چشم در چشمِ دلسوختهای، قلبشان منقلب شده؛ و سراچهی دل را که سالیان سال محلّ اجلاس طایفه شیاطین بوده است به آشیانهی قاصدانِ وحی تبدیل کردهاند.
💞
شرح زندگانی عارف جلیل القدر حاج محمد صادق تخت فولادی استاد و ولی نعمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی اُسوهی تقوا و پرهیزکاری روزگار معاصر نیز بر این طریق رقم خورده است. بر آن گونه که ناقلان گفتهاند در ابتدای امر این رنگرز اصفهانی، جهالت و عیّاشی را سرمشق امور خویش قرار داده و با همه چیز و همه کس مانوس و آشنا بود مگر یاد حضرت دوست...
روزی از روزگاران، که بر اساس عادت همیشگی برای عیش و نوش و خوشگذرانی به همراه دوستانش به خارج شهر میرفت در محله تخت فولاد با پیری به نام بابا رستم بختیاری برخورد میکند. که سَر در جَیب مراقبت کشیده و از غیر دوست، دیدهی عنایت و طمع بریده است.
آن جماعتِ غافل از روی مزاح و تفرّج با وی در میآمیزند و بساط بذله و شوخی را میگسترانند. اما زمانی که پاسخی دلچسب از آن پیرِ فانی دریافت نکردند، مایوس شده و سر در راه خویش گرفته و بازگشتند. اما در همان لحظه بابا رستم سر بر میآورد و خطاب به محمد صادق میگوید:
《عجب جوانی هستی! حیف از تو و جوانیِ تو!...》
این کلام آنچنان محمد صادق را مشوّش و منقلب میکند که فکر دیار و یار را از سر بریده و سه روز و سه شب در برابر آن پیرِ منزوی، زانوی ادب زده و ساکت و سر بزیر بر جای میماند و هیچ نمیگوید.
نفَس پیر منزوی و حقیقت مأبی چون بابارستم بختیاری، سنگِ آذرین سینهی جوان (محمد صادق) را به گوهری آتشین مبدل کرد. به گونهای که تا چند سال پس از آن ماجرا،حاج محمد صادق تخت فولادی به درجاتی میرسد که علمای آن دوران و مراجع برای بهرهگیری از نفْسِ روحانیش ساعتهای زیادی را در انتظار به سر میبردند تا لحظهای را هرچند اندک و ناچیز از معنویّات آن پیرِ فرزانه بهرهمند گردند.
🔹چه خوش صید دلم کردی! بنازم چشم مستت را/
🔹که کَس آهوی وحشی را، از این خوشتر نمیگیرد/
حافظ
ادامه دارد...انشاءالله👋
⭕️【برای مطالعه سرگذشتِ پسر جوانِ وقت گذران و عیاشی که برخوردش با پیرمردی در تختفولاد، از او مردی میسازد که یکی از شاگردانش، شیخ حسنعلی نخودکی میشود... لطفاً روی هشتک 👇 #محمد_صادق_تختفولادی بزنید.
سپس با استفاده از فِلشهای پایینِ صفحه، جستجو و پیدا کنید.】⭕️
برگرفته از:
#رِندِ_عالمسوز
کربلایی احمد
میرزا حسینعلی تهرانی
👀 کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
#طبّ_روحانی
✍بررسی مَنشا عشقهای خیالی و عشقهای حقیقی
🧔♀ 🔛 👩🦰
#قسمت_اول
🔹عشق خیالی یا حیوانی:
💔 __________❤️🩹
آنستکه انسان، عاشقِ جسمِ کسی شود و جذب زیباییهای ظاهری آن گردد. در اینجا معلوم استکه وقتی جسم از بین برود، این عشق هم از بین میرود.
برای همین است که اگر عاشقی با معشوقش در خانه ای باشند و ناگاه معشوق #سکته کند و بمیرد. عاشق، وحشت میکند و او که آرزویش این بود که شبی را تنها با معشوقش به صبح آورد، اینک اصلا حاضر نیست تا صبح در کنارِ جسدِ او بخوابد.😱😵💫
اگر بخواهی حقیقت این عشقها را بدانی باید بگویمت که ما وقتی به اشیاء و افراد نگاه میکنیم تصویری از آنها در آینه خیال ما می افتد. یا صدایی را که میشنویم، صورتی از آن صدا در خیال ما می افتد.
همینطور غذایی را که می چشیم. یا بو و طعم یا زِبری و نرمی که لمس میکنیم، صورتی از آن بو یا طعم و زبری و نرمی در خیالِ ما می افتد.
که این صورتهای در خیال، میشوند #علمِ ما به افراد و اشیاء و اصوات و اذواق و روایح و ملموسات.🤯
آنگاه در میان صورتهایی که واردِ خیالِ ما می شوند، بعضی از آن صورتها با دستگاهِ خیالِ ما تناسب دارند و بعضی ندارند.
برای همین است که ما از چهرهِ بعضی افراد خوشمان می آید و چه بسا یکنفر در نزد این شخص زیباست و در نزد شخص دیگر زشت است.
این صدا در نزد یکی زیباست و نزد دیگری زشت. یکی از این بوی عطر لذت میبرد و یکی نه.
یکی ازین طعم خوشش می آید و دیگری ازآن متنفّر.
بقول شیخ اجلّ سعدی:
《معشوقِ من آنست که نزد تو زشت است》
👹
.....لذا اگر عشق مردها و زنها به یکدیگر از تناسبِ اسمی(منظور اسماء الهی) برخیزد با توجه به ثابت بودنِ #شاکله اسمی،این عشقِ مرد و زن به همدیگر،برای همیشه و تا آخر #پاینده و ثابت می ماند.
اما وقتی زن و مرد تناسب اَسمایی نداشته باشند.و عاشق همدیگر بشوند. در این حالت، شیطان از ناحیه ای بسیار مخفی و پوشیده، بر انسان شروع به تلقین میکند که این زن یا مرد تمام نقص وجودی تو را از بین میبرد و تو در کنار او به آرامش میرسی.
اما از آنجا که باطل، دائمی نیست. این صورت، بتدریج زینتِ خود را از دست میدهد. و او میبیند که دلش از معشوق زده شده است.🤦♂🤢
لذا به این عشقها، #عشقِ_تزئینی یا تسویلی میگوییم که همان عشقِ #حیوانی است.
منشاِ این عشق،همین عالمِ طبیعت است.که نفْس، با قوه بینایی خود شکل ظاهری زنی را میبیند و صورت از این قوّه به قوّه خیال مخابره میشود. و در خیال صورتگری میگردد و اینجاست که این قوّه (مثلا بینایی)، کارگاهِ شیطان شده و این قوّه را چنان تحتِ تصرّف خود قرار میدهد که خیال، آنطور که شیطان میخواهد تصویرسازی کند و عاشق به اشتباه بیفتد. و در این عشق رابطه انسان با ملکوتِ خودش قطع میشود.🙅
_____
ادامه دارد... انشاءالله👋
برگرفته از:
#کتاب_حکمت_پهلوانی
نویسنده:
علامه شیخ حمیدرضا مروجی سبزواری(طال عمره)
کلبه عشاق
https://eitaa.com/babarokn
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
.
┄═•✺🔹﷽🔹✺•═┄
.هوالحکیم.
#زندگینامه
#علامه_مروجی_سبزواری
#قسمت_اول
بسمه تعالی
📚 آشنایی بیشتر با زندگی حضرت استاد، شیخ حمیدرضا مروجی سبزواری (زیّد عزه)
📜
در سال ۱۳۴۱ در سبزوار متولد شدند و در دو سالگی پدرشان را از دست دادند و تکفّل ایشان و برادر کوچکترشان و مادرشان را جدّ مادریشان که از ملّاکین بزرگ سبزوار بود به عهده گرفت.
خانوادهی پدری ایشان خانوادهای روحانی و زاهد بودند و پدربزرگشان، مرحوم حاج شیخ حسین مروجی عمرش را در کشورهای آسیایی به جهت تبلیغ دین مبین اسلام گذرانده، و از آنجا که بسیار متمایل به تفکّرات سیّد جمالالدّین اسدآبادی بود، برای ایجاد وحدت در بین ملتهای اسلامی، در طیّ مسافرتهای بسیاری که به کشورهای اسلامی نمود، تلاشهای بسیاری نموده و در این راه به مصائب شدیدی هم دچار شد.
ازجمله چندین بار حبس و تبعید از طرف دولتِین بریتانیا و فرانسه، و سه بار ترور در هند، الجزایر و افغانستان که مرتبهی اخیر با اصابت پنج تیر به وی مدت شش ماه در افغانستان، در منزل بانویی ایرانی و سبزواری مقیم افغانستان بستری شد و آن بانو از وی پرستاری نمود تا بهبود یافته و به ایران بازگشت. همسر وی که مادر بزرگِ پدریِ استاد است، دختر مرحوم حاج سید علی خلیلی مجتهد است که نسل اندر نسل از علمای بزرگ سبزوار بوده و تنها خاندان سیّد در سبزوار است که نَسَب آنها به جناب محمد حنفیه فرزند والا مقدار حضرت امیرالمومنین علی(ع) میباشد، میرسد.
و لذا شیخ ما همیشه میفرمودند: که من از دو جهت با حضرت فاطمه زهرا (س) مَحرم هستم. یکی از جهت مادر خودم که از سادات حسینی هستند و دیگر از جهت مادرِ پدرم که به جناب محمد حنفیه منتهی میشوند.
خاندان مادری ایشان از تجّار و ملّاکین بزرگ سبزوار بوده و جدّ مادری ایشان، مرحوم حاج محمود حقیران، ملکالتجّار سبزوار بود و دامنه تجارتش تا روسیهی تزار نیز کشیده شده بود.
شیخنا الاستاد در سال ۱۳۵۹ بعد از اخذ دیپلم در سبزوار نزد مرحوم حاج شیخ حسن مهرآبادی ادبیات عرب را آموختند (گذشته از اینکه بر ادبیات فارسی، فارسی پهلوی و اَوِستایی نیز آگاهی بسیار داشتند بطوریکه بارها میفرمودند: «بسیاری از دکترهای ادبیات فارسی به اندازه ی من تسلط بر فارسی پهلوی و اوستایی ندارند».
ایشان حتی رومئو و ژولیت شکسپیر را نیز از همان زبان انگلیسی باستانی که شکسپیر بدان زبان آثارش را نگاشته، خوانده بودند).
استاد در سال ۱۳۶۰ از سبزوار به تهران رفته و در حوزه ی علمیهی چیذر به مدت یک سال مشغول به تحصیل شدند و در سال ۱۳۶۱ به قم مهاجرت نمودند و رحل اقامت را در آن دیار افکندند.
استاد میفرمودند: «در بدو ورودم به قم به حرم حضرت فاطمه معصومه (س) رفتم و گفتم بیبی جان! تو مرا در درگاه خودت نگاهدار و نگذار از حوزه بیرون رفته و وارد دانشگاه شوم، یا جذب مناصب دولتی و پشت میزنشینی شوم، و بصورت یک روحانی ساده و سنّتی بمانم، من هم با هرگونه فقر و محرومیت میسازم و بر خلاف بسیاری از روحانیون که به قم میروند و دیگر به زادگاه خویش بر نمیگردند، امّا من به سبزوار برگردم و علم توحید را در آن شهر اشاعه دهم و با آنکه میدانم پا گذاشتنِ در وادی علم توحید بسیار مشکل و اشاعهی آن در میان مردم بسیار مشکلتر و با مصائبِ بسیاری همراه است امّا همه را به جان و دل میخرم».
شیخ ما همیشه میفرمودند: «تنها عشق من در همهی عمرم معرفت توحید بود و بس، و تنها معشوق من معرفت بود و این معشوق را در آغوش هر که مییافتم عاشق او نیز میشدم.»
حضرت استاد در قم فقه و اصول را در محضر آیات عظام حاج شیخ جواد تبریزی، و حاج شیخ حسین وحید که از بزرگترین شاگردان حضرت خاتم الفقهاء والاصولیین حضرت آیت الله العظمی آقای سید ابوالقاسم خوئی بودند (رضوان الله تَعالی و رَحمَتُهُ الواسِعَه و غُفران الله الشّامِلَه عَلَیهِم اجمَعین) تا به مرتبه اجتهاد پیش رفتند و تا زمانی هم که جلسات استاد دایر بود هر شب بعد از نماز مغرب و عشا حدود بیست دقیقه برای نماز گزاران که اکثر آنها را شاگردانشان تشکیل میدادند، بر مبنای متن عروةالوثقی، فقه استدلالی میگفتند و همواره میفرمودند: میخواهم شاگردانم در سه جهت اعتقادات، اخلاق و فقه کامل شوند و ذهن آنها در هر سه مورد استدلالی شود، بر خلاف دَأْب ائمهی جماعات که معمولاً بعد از نماز چند مسئلهای برای نماز گزاران از روی رساله میخوانند...
ادامه دارد...👋 انشاءالله
@moravej_tohid
http://www.moravejtohid.com
-------------------
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc