#یِذَره_کتاب
#سیّدجعفرحسینی قزوینی
شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی می گوید: بعد از وفات استاد و مرشدم(مرحوم حاجی #محمّدصادق_فولادی) در یکی از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرّف باشم و مرسومِ من چنین بود که از اول ماه محرّم تا عصر عاشورا ،روزه می گرفتم و جز آب در موقع افطار چیزی نمیخوردم.
روز هشتم ماه محرّم بود که خبر یافتم سیّدی جلیل القدر بنام سیّدجعفرحسینی قزوینی در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقات وی که از خلق منزوی میزیست،نشستم.
.....خلاصه، با آن مرد بزرگ (سیّدجعفر) باب مذاکره بگشودم، و الحق او را دریایی موّاج از علوم ظاهری و باطنی یافتم. گفتم؛ با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ فرمود: در آن زمان که پس از کسب اجازه ی اجتهاد از مراجع علمی وقت نجف اشرف به ایران باز می گشتم ، به دوستِ خود گفتم: ازین پس من تنها عالمِ بلند پایه ی قزوین خواهم بود.
دوستم گفت: نه چنین است!
تو را با یک #حمّالِ قزوینی تفاوتی نیست.
زیرا اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمالِ جاهل، از پشتِ سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسایی صاحبِ دست، سَربرگردانید، در حالیکه سی سال درس و تحصیل باید اینقدر روشنی به محصّل ارزانی داشته باشد که بدون باز پس نگریستن ، زننده ی دست را بشناسد.
این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه ی روحِ خود سرگرم شدم.
#کتاب_نشان_از_بی_نشانها
شیخ نخودکی اصفهانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#اندر_حکایات
#سیّد_جعفر_حسینی_قزوینی
🧎
🍃#شیخ_حسنعلی_نخودکی اصفهانی می گوید:
بعداز وفاتِ استاد و مرشدم، مرحوم حاجی #محمد_صادق_تختفولادی
در یکی از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرّف باشم. و مرسومِ من چنین بود که از اول ماه محرّم تا عصر عاشورا ،روزه میگرفتم و جز آب در موقع افطار چیزی نمیخوردم.
روز هشتم ماه محرّم بود که خبر یافتم سیّدی جلیل القدر بنام سیّدجعفرحسینیقزوینی در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقاتِ وی که از خلق منزوی میزیست، نشستم.
.....خلاصه، با آن مردِ بزرگ (سیّدجعفر) باب مذاکره بگشودم، و الحق او را دریایی موّاج از علوم ظاهری و باطنی یافتم.
گفتم؛ با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟
فرمود: در آن زمان که پس از کسب اجازهی اجتهاد از مراجع علمیِ وقتِ نجفاشرف به ایران باز می گشتم ، به دوستِ خود گفتم: ازین پس من تنها عالمِ بلند پایهی قزوین خواهم بود.
دوستم گفت: نه چنین است!
تو را با یک #حمّالِ قزوینی تفاوتی نیست.
زیرا اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمالِ جاهل، از پشتِ سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسایی صاحبِ دست، سَربرگردانید، در حالیکه سی سال درس و تحصیل باید اینقدر روشنی به محصّل ارزانی داشته باشد که بدون باز پس نگریستن ، زنندهی دست را بشناسد.
این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیهنفس و تصفیهیروحِ خود سرگرم شدم.
برگرفته از:
#کتاب_نشان_از_بی_نشانها
شیخ نخودکی اصفهانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc