#اندرحکایات
#یِذَره_کتاب
#نخودکی_اصفهانی
....پیش از انکه بار اول به نجف بیایم،پدرم مرا تحت تربیت مردی آسمانی در اصفهان بنام حاج #محمّدصادق_فولادی (آرمیده در تخت فولاد اصفهان تکیه شاهزاده) قرار داد. از ۷ سالگی تا ۱۱ سالگی ام زیر نظر او به ریاضات و عباداتِ طاقت فرسا پرداختم.او بمن آموخته بودکه زهد و کثرتِ ذکر و گرسنگی، از مهم ترین راههای گشوده شدن حقیقت بروی انسان است.بعد از ایشان به خدمت مردی بزرگ بنام سیدجعفرحسینی قزوینی رسیدم. او در شهرضای اصفهان ساکن بود.غرق در گرسنگی و تشنگی بودم که خدمتش رسیدم. بمن نگاه کرد و بدون مقدمه گفت:حسنعلی! نُه روز است که چیزی نخورده ای و جز با آب افطار نکرده ای، اما هنوز در ریاضت کشیدن ناقصی.
با خودفکر کردم مگر دیگر چه میتوانم بکنم تا به کمال در ریاضت کشیدن برسم، که او ادامه داد: هنوز آثار گرسنگی در چهره ات پیدا میشود ؛ مردِ کامل مردی است که چهل روز گرسنگی میکشد، اما اثرِ آن در صورتش ظاهر نمیشود.
تمام روزهای ۱۱ تا ۱۳ سالگی ام را بجز دو روزِ حرام در سال ، روزه گرفتم و فقط خداوند از سختی هایی که کشیدم آگاه است. گمان میکردم دیگر کسی در این سطح از سختی دادن به خویش نخواهم دید تا اینکه پایم به نجف، این شهر پُر رمز و راز باز شد و اسم سیّدمرتضی کشمیری را شنیدم.
شنیده بودم همیشه نمازِ "هزارقل هوالله"را در دورکعت نمازمیخواند و در اوقات دیگرش، هرروز هزار مرتبه سوره قدر قرائت میکندو گاهی در حرم حضرت امیرالمومنین علی علیه السّلام در نماز دو رکعتی ، کل قران کریم را ختم میکند.گرسنگی های سخت با کمترین غذا به خود میداد.
....شنیده بودم روزی با دوتن از همراهانش در کربلا به کاروانسرای سرشور رسیده اند و او به نماز ایستاده و دونفر همراه به ایشان اقتدا میکنند. در بین نماز شیری از صحرا به سمتشان می آیدو در مقابلشان می نشیند. آن دو به شدت میترسند.اما سیدتکان نمیخورد و نمازش را در کمال آرامش تمام میکند. پس از نماز کمی از جا بلند میشود و گوشِ شیر را در دست میگیرد و فشار میدهد و میگوید: دیگر تورا نبینم که زوار حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام را بترسانی. با قدرت ولایی اش ،چنان تصرفی در او میکند که آن شیر پس از این ماجرا دیگر دیده نشد.
پس از شنیدن اوصافش، شوقی وصف ناشدنی داشتم و به دنبالش می گشتم تا....
ادامه دارد انشاللّه
برگرفته از
#کتاب_کهکشان_نیستی
#یِذَره_کتاب
#سیّدجعفرحسینی قزوینی
شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی می گوید: بعد از وفات استاد و مرشدم(مرحوم حاجی #محمّدصادق_فولادی) در یکی از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرّف باشم و مرسومِ من چنین بود که از اول ماه محرّم تا عصر عاشورا ،روزه می گرفتم و جز آب در موقع افطار چیزی نمیخوردم.
روز هشتم ماه محرّم بود که خبر یافتم سیّدی جلیل القدر بنام سیّدجعفرحسینی قزوینی در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقات وی که از خلق منزوی میزیست،نشستم.
.....خلاصه، با آن مرد بزرگ (سیّدجعفر) باب مذاکره بگشودم، و الحق او را دریایی موّاج از علوم ظاهری و باطنی یافتم. گفتم؛ با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ فرمود: در آن زمان که پس از کسب اجازه ی اجتهاد از مراجع علمی وقت نجف اشرف به ایران باز می گشتم ، به دوستِ خود گفتم: ازین پس من تنها عالمِ بلند پایه ی قزوین خواهم بود.
دوستم گفت: نه چنین است!
تو را با یک #حمّالِ قزوینی تفاوتی نیست.
زیرا اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمالِ جاهل، از پشتِ سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسایی صاحبِ دست، سَربرگردانید، در حالیکه سی سال درس و تحصیل باید اینقدر روشنی به محصّل ارزانی داشته باشد که بدون باز پس نگریستن ، زننده ی دست را بشناسد.
این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه ی روحِ خود سرگرم شدم.
#کتاب_نشان_از_بی_نشانها
شیخ نخودکی اصفهانی
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc