#یذَره_کتاب
حسینعلیهالسّلام در راه بینالنهرین 18
🏳
حاکم کوفه فهمید مُسلمبن عقیل در خانهی هانی است
🤦♂
✍کورت فریشلر مینویسد: بعد از اینکه #هانی_بن_عروه مطمئن شد که عبیدالله بن زیاد و همراهانش از خانهی او رفتند، بانک زد مُسلم... مُسلم... همه رفتند.
#مسلم_بن_عقیل از اتاقِ مجاور وارد اتاقِ هانی شد و مرد بیمار با ناراحتی گفت: چرا او را نکُشتی و چرا این فرصت گرانبها را از دست دادی؟ مسلم گفت: همسرت زبیده را احضار کن تا به تو بگوید که چرا من از کُشتن عبیدالله بن زیاد خودداری کردم!
چرا که زبیده در این اتاق (اشاره به اتاقِ مجاور) به دامانم آویخت و التماس کرد که من از کشتن عبیدالله خودداری کنم و گفت: که اگر حاکم کوفه در این خانه کشته شود #بنیامیه نسل و دودمان تو را برخواهند انداخت. و تمام مردان خانواده را به قتل خواهند رسانید. و تمام زنها را اسیر خواهند کرد و در بازارهای بردهفروشی خواهند فروخت.🤦♀
(پاورقی: روایت دیگری حاکیست که مسلم به طور جدی از کشتن حاکم کوفه استنکاف میکرد)
هانیبنعروه گفت: آیا میدانیکه امروز عُبیدالله در اینجا چه گفت؟ عبیدالله امروز به من گفت: که شنیده است که تو(مُسلم) در خانهی من هستی.
مسلم گفت: من برای تو باعث زحمت نخواهم شد و از این خانه میروم تا اینکه عبیداللهبن زیاد با تو ابراز خصومت نکند هانی پرسید: کجا میروی؟ مسلم گفت:
حسین بن علیع به من دستور داده که در این شهر باشم تا او بیاید یا اینکه مرا احضار کند و من باید در این شهر بمانم.
▫️معقل با حیله وارد منزل هانی شد
عُبیدالله که میخواست هانی را از مُسلم جدا کند همانروز در #دار_الاِماره زبان به گله گشود که چرا هانی به بازدیدِ او نیامده است؟ عبیدالله گفت: من به دیدن هانی رفتم ولی او به بازدید من نیامد.
به طوری که #ابن_اثیر مورخ معروف مینویسد؛
سهنفر بهاسم"محمدبناشعث"و "عمروبنحجاج"و"اسماءبنخارجه" موافقت کردند، که به خانه هانی بروند.
آن سه نفر بر هانی وارد شدند و وقتی نشستند و پذیرایی شدند، محمد بن اشعث گفت: ما امروز آمدیم که گلهی عُبیداللهبنزیاد را به اطلاعِ تو برسانیم.
هانی به بهانه تجدید لباس، نزد مُسلم رفت و به وی گفت: من بایستی برای بازدید عبیداللهبن زیاد به دارالحکومه بروم. و هنگامِ غیبتِ من، از خانه خارج نشو.
🐎
عبیداللهبعد از سلامواحوالپرسی، راجع به مسلمبنعقیل صحبت کرد و گفت: خلیفه به من امر کرده که تمام پیروان مسلم را معدوم کنم. و کسی که او را در خانهی خود پناه بدهد بیش از سایر طرفدارانِ مُسلم مستوجب مجازات است. و من میدانم که مُسلم در خانهی تو میباشد. و چون تو پسر عموی من هستی و من خواهانِ آزارت نیستم، از تو میخواهم که او را به من تسلیم کنی.
ضمناً انکارِ تو بیفایده است چراکه یکی از عُمالِ من به اسم #معقل خودش را به عنوان یکی از طرفداران و عاشقانِ حسین جا زده و به اینصورت توانسته به اتفاق #مسلم_بن_عوسجه، به خانهی تو بیاید.
و نشانی دیگرش این است که او ۵۰۰۰ درهم به مُسلمبنعقیل داده تا اینکه برای پیشرفتِ نهضتِ خود مورد استفاده قرار بدهد.
عبیدالله ادامه داد: مگر تو نمیدانستی که او از مخالفینِ خلیفه میباشد؟ هانی گفت:
من وقتی دیدم که در مسلمبن عقیل چیزی وجود ندارد که مانع از پناه دادنِ وی باشد، او را پناه دادم.
هانی گفت: من نمیتوانم مسلم را به تو تسلیم کنم برای اینکه او مهمان و پناهنده من است.
عبیدالله گفت: اگر او قاتل بود موافقت میکردم که در خانهات بماند. ولی مُسلم مردیست که میخواهد خلیفه را به قتل برساند. و کسی که قصد قتل خلیفه را دارد خواهان قتل تمام مسلمین است. و او میخواهد، بجای خلیفه، مردی را بگُمارد که مسلمین او را قبول ندارند و با این اقدام قصد دارد که ریشه اسلام را بسوزاند.
😳
【برای دسترسی به آرشیو کامل مجموعه "امامحسین(ع) و ایران" لطفاً روی هشتکِ #کتاب_امامحسین_و_ایران👉 بزنید.
پس از کلیک کردن بر روی هشتک، میتوانید فایلها و مطالبِ قبلی را با استفاده از فِلشهای بالا و پایینِ انتهای صفحه، جستجو و پیدا کنید.】
برگرفته از:
#کتابِ_امامحسین_و_ایران
کورت فریشلر
ترجمه و اقتباس:
ذبیحالله منصوری
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
#یذَره_کتاب
حسینعلیهالسّلام در راه بینالنهرین ۱۹
🏳
✍#کورت_فریشلر آلمانی مینویسد:
بعد از اینکه عبیداللهبنزیاد، حاکم کوفه، هانی را دستگیر کرد و به زندان انداخت.
در صدد دستگیری مسلم بن عقیل برآمد. که بمناسبت اینکه فصل پاییز شروع شده بود وقتی سربازان برای دستگیری مسلم به حرکت درآمدند آفتاب غروب کرد. راجع به وقایع آن شب که شب هفتم یا هشتم ماه ذیالحجه سال شصتم هجری بوده ما چهار روایتِ متفاوت شنیدیم.
(میگویم: در اینجا فقط یک روایت نقل میشود)
روایت چهارم این است که: در خانه #هانی_بن_عروه مثل بعضی از قصرها و قلعههای قدیمی یک راهروی پنهانی وجود داشت که دور از خانه سر به در میآورد.
و مسلم بن عقیل از آن دهلیز زیرزمینی خارج شد. و آن دهلیز به ظاهر، آنقدر وسعت داشته که مسلم توانسته اسب خود را نیز از آن خارج کند. زیرا آن شب هنگامی که به تنهایی از کوچههای شهر کوفه میگذشته سوار بر اسب بوده است.
🐎
پس از خروجِ مسلم از خانهی هانی، #عبیدالله_بن_زیاد تاکید کرد که تمام شهر و به خصوص اطراف آن را تحت نظر داشته باشند. تا اینکه مسلم نتواند از کوفه خارج شود. و هرجا که او را دیدند دستگیرش کنند و به دارالاماره منتقلش نمایند.
مسلم تا بامداد در معابر کوفه بود
یکی از مورخین اسلامی که در نقل آثار تاریخی دقت داشته، محمدبن محمدبن عبدالکریمبن عبدالواحد شیبانی میباشد. که مردم بیشتر او را به اسم #ابن_اثیر میشناسند.
و کتابِ مفصلِ تاریخِ او، یکی از کتابهای مفید جهان اسلامی است و به اسم #تاریخ_کامل خوانده میشود.
#ابن_اثیر در سال ۵۵۵ هجری قمری متولد و در سال ۶۳۰ هجری قمری زندگی را بدرود گفت. و تاریخی که نوشته به وقایع سال ۶۲۸ هجری یعنی دو سال قبل از مرگش خاتمه پیدا میکند.
📝
در هر حال در کوفه اگر کسی خانه برای خوابیدن نداشت میتوانست به مسجد برود و بخوابد.
لذا #طوعه متوجه شد که توقفِ آن مرد درآنجا وبه دیوارِ خانهی او تکیه دادن باید علت دیگری داشته باشد. و گفت: آیا ممکن است بگویی که هستی؟ آن مرد اظهار کرد: من #مسلم_بن_عقیل هستم.
او از شنیدن آن نام بسیار حیرت کرد. و از او پرسید: مردی چون تو چرا باید تنها بماند و دوستان و طرفدارانت چه شدند؟
مسلم گفت: همه مرا ترک کردند یا مجبورشان نمودند که مرا ترک کنند. و امشب در این شهر جایی ندارم.
#طوعه گفت: اینجا خانه اسید خضرمی، شوهرِ من است. و من میتوانم تو را وارد این خانه کنم. زن گفت اگر گرسنه هستی برای تو نان بیاورم مسلم گفت: فقط تشنهام.
🛐
#اسید_خضرمی شوهرِ طوعه، از کسانی بود که در هفته لااقل دو بار به #دارالحکومه میرفت و عبیدالله بن زیاد را میدید و همچنین میدانست که تهدیدِ عبیدالله مبنی بر کشتهشدن و توقیفِ اموال و به اسارت بردن زن و فرزندانِ صاحبخانهای که به مسلمبن عقیل پناه بدهد، قطعی و جدّی خواهد بود.
⛓
اما شَرم حضور، مانع از این گردید که به مردی چون مسلم بن عقیل که پناهنده وی شد اخطار کند، که از آن خانه خارج شود. و چون حیا و رعایت حیثیت خودِ او و مهمان، اجازه نمیداد که مسلم را از خانه خود اخراج نماید کاری کرد که نه فقط در بین قوم عرب #ننگ بود بلکه نزد تمام ملل جهان ننگ است.
چراکه آن مرد از خانه خارج گردید و راه دارالحکومه را پیش گرفت و به عبیدالله بن زیاد گفت: مسلم در خانهی من است. بروید و او را دستگیر کنید. عبیدالله گفت: کارِ عاقلانهای کردی چون سر خود را نجات دادی و ده هزار درهم نیز پاداش میگیری.
💰
حضرمی گفت: من برای دریافت ده هزار درهم پاداش اینجا نیامدم.
عبیدالله بن زیاد خندید و گفت: ای اسید این ده هزار درهم را بگیر چون کمتر دلت خواهد سوخت.
منظور عبیدالله این بود که بگوید تو به این عملِ ننگین تن در دادی و مهمان و پناهندهی خود را به من تسلیم میکنی. این پول را بگیر که در قبال ناجوانمردی و خیانتی که کردی قدری وسیلهی تَسَلا داشته باشی.
روایت میکنند که بلال پدر خود را وادار کرد که به دارالحکومه برود و خبر حضور مسلم را در آن خانه به اطلاعِ حاکم برساند. ولی به فرض اینکه بلال محرکِ پدر بوده تمام #مورخین_اسلام متفقالقول هستند که خودِ اسید خضرمی به دارالحکومه رفت و حاکم را از حضور مسلم در خانهاش مطلع نمود.
⭕️【برای دسترسی به آرشیو کامل مجموعه "امامحسین(ع) و ایران" لطفاً روی هشتکِ #کتاب_امامحسین_و_ایران👉 بزنید.
پس از کلیک کردن بر روی هشتک، میتوانید فایلها و مطالبِ قبلی را با استفاده از فِلشهای بالا و پایینِ انتهای صفحه، جستجو و پیدا کنید.】
برگرفته از:
#کتابِ_امامحسین_و_ایران
کورت فریشلر
ترجمه و اقتباس:
ذبیحالله منصوری
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc