#یذَره_کتاب
حسینعلیهالسّلام در راه بینالنهرین 17
🏳
آن زن گفت: محله بنیخزیمه و این باغ از #هانی_بن_عروه میباشد.
مسلمبن عقیل گفت: به او بگو که مردی آمده و میخواهد وی را ببیند.
مسلم به راهنمایی آن زن وارد باغ شد و بسوی اتاقِ هانی هدایت شد.
هانی وقتی شنید که مسلمبن عقیل از خانهی #مختار_ثقفی خارج گردیده عملش را ستود.
مسلم گفت: من ملاحظهی مختار را کردم. برای اینکه مختارِ ثقفی، مردیست که عدهای از زنان و مردانِ این شهر و جاهای دیگر از او ارتزاق میکنند و دریغم آمد که این مردِ خیِّر بر اثر توقفِ من در خانهاش کشته شود یا محبوس گردد.
🗡
هانی گفت: من دستور میدهم که اهل این خانه سکونت تو را در اینجا بروز ندهند و تو میتوانی #محرمانه طرفداران حسینع را در این خانه بپذیری و آن را برای شورش علیه عبیداللهبن زیاد آماده کنی.
🤝
▫️حاکم کوفه فهمید مُسلم در خانه هانی است
👀
کورت فریشلر آلمانی مینویسد:
به احتمال زیاد نه هانیبن عروه میدانست که یزید دارای دستگاه #جاسوسی است و نه مسلم بن عقیل.
مدت خلافت یزید کوتاه بود و بیش از سه سال شش ماه خلافت نکرد. و در سن ۳۸ سالگی بر اثر افراط در منهیات، زندگی را بدرود گفت.
و در آن سال که وی مُرد، هفتهزار نفر در دستگاه جاسوسی او، که در زمان خلافتِ پدرش معاویه از طرف #ثابت_بن_ارطاة اولین رئیس سازمان جاسوسی در دنیای اسلامی به وجود آمده بود، کار میکردند قسمتی زیاد از جاسوسانی که در آن دستگاه کار میکردند به نقاط حساس فرستاده میشدند و کوفه در آن موقع از نقاط حساس به شمار میآمد.
👌
یکی از خدمهی صدّیق و وفادار هانی مأمور شد، که بصورتِ ناشناس به خانه طرفدارانِ حسینع برود و به آنها اطلاع بدهد که مُسلمبن عقیل در خانهی #هانی است و شبها بعد از اینکه کوچهها خلوت شد به آن خانه بیایند و با مُسلم راجع به روش مبارزه با عُبیداللهبن زیاد، #حاکم_عراقین (حاکم بصره و کوفه) مذاکره کنند.
با اینکه دستگاهِ جاسوسیِ یزید خوب کار میکرد عُبیدالله نمیدانست که مُسلم در خانهی هانی بسَر میبرد و تصور مینمود که از کوفه خارج شده. اما این را میدانست که طرفدارانِ حسین هر شب در خانهی هانی اجتماع میکنند. و چون به او گفته بودند: که هانی #بیمار است تصمیم گرفت که به عنوان عیادت از بیمار، به خانه هانی برود و با وی مذاکره نمایند و بفهمد که منظور از اجتماع طرفداران حسینع در خانهی او آن هم هر شب چیست؟!
هانی به مسلمبن عقیل گفت: امروز شکار با پای خود به کمینگاه میآید. مسلم گفت: چه میخواهی بگویی؟ هانی گفت: امروز عصر عُبیداللهبن زیاد بعنوان اینکه از من عیادت کند به این خانه میآید و من میدانم که عیادت بهانه است و منظور او چیز دیگر میباشد.
و من از این جهت از تو خواهش کردم که نزد من بیایی که به تو بگویم که تو باید از این فرصت استفاده کنی و او را به قتل برسانی!
مُسلم با حیرت پرسید: در کجا او را به قتل برسانم؟ هانیگفت: در همین خانه و همین اتاق و هنگامی که با من حرف میزند...
مسلم گفت: حسینبن علیع به من اجازهی خونریزی را نداده است. مسلم گفت: فرض اینکه اینطور باشد من چگونه میتوانم مهمان را به قتل برسانم؟
هانی گفت: او مهمان تو نیست بلکه مهمان من است و به این خانه برای دیدن من میآید نه دیدن تو.
【برای مطالعه مطالبِ قبلی "امامحسین(ع) و ایران"
لطفاً روی گزینهی #کتاب_امامحسین_و_ایران بزنید】
برگرفته از:
#کتابِ_امامحسین_و_ایران
کورت فریشلر
ترجمه و اقتباس:
ذبیحالله منصوری
کلبه عشاق
https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc