eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.3هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
28 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 09052226697 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک ۵۰ فروشگاه فرهنگی بابُ الحَرَم 🔸کانال متن روضه: @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5960565242705479057.mp3
510.3K
ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
❣﷽❣ 🌾 🌾 🌾 شهر مدینه اذانشم ... گوشواره : ای خدا، شدم من بی حبیب درمیان شهر خود /غریبم من غریب یا زهرا مدد یافاطمه_یازهرا مدد مادرمدد یا فاطمه شهر مدینه زندگی ام را نظر زد شاخ گل امید من را با تبر زد کشتی امید علی پهلو نگیری از این علی دلشکسته رو نگیری این روزها تنها حبیبی ای حبیبه کمتر بکن با من غریبی ای حبیبه این رنج ها و غصه ها تقدیر من شد من را حلالم کن غمت تقصیر من شد هر جا نشستی لاله ای مانده عزیزم از تو فقط یک هاله ای مانده عزیزم این درب خانه کار دستم داد زهرا یک میخ در آخر شکستم داد زهرا آخر گذار روبهان در بیشه افتاد با ضربه ی پا از تو بار شیشه افتاد آه ای کبوتر بال و پر دادی برایم من یک سپر دادم پسر دادی برایم تو بابت من حرف بد خوردی عزیزم شرمنده پای من لگد خوردی عزیزم من التماست میکنم شاید بمانی جان علی عجل وفاتی را نخوانی اصلا بیا تو جسم حیدر را کفن کن رخت عزای مرتضا یت را به تن کن با حال بد باز احترامم می کنی تو در این محل تنها سلامم می کنی تو من ماندم و کوه غم و قلب کبابم داماد پیغمبر؛سلام بی جوابم این خانه ی مثل خرابه کشته من را لبخندهای این صحابه کشته من را پهلو به پهلو خفتنت سوزاند من را فضه خذینی گفتنت سوزاند من را حالا بمان و خوش به حالم کن عزیزم شرمنده ام خانوم حلالم کن عزیزم (سیدحسین صمدی) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ⁠⁠⁠⁠⁠
گل در آتش (س) خانه شد ویرانه و گلخانه ام آتش گرفت شمع چشمم سوخت و پروانه ام آتش گرفت بوی عطر سیب آمد از میان شعله ها بر زمین افتاد گل ، ریحانه ام آتش گرفت تا به روی شانه ام زینب سر خود را گذاشت ناگهان احساس کردم شانه ام آتش گرفت در عزای فاطمه ویرانه شد کاشانه ام قبل ویران گشتنش کاشانه ام آتش گرفت از لسان فاطمه بنویس روی برگ گل شاخ و برگم سوخت و دُردانه ام آتش گرفت خانه ی بی فاطمه ویرانسرایی بیش نیست در فراق روی او ویرانه ام آتش گرفت از دل آئينه ام خون می چکد «یاسر» ببین جام دل بشکسته و پیمانه ام آتش گرفت ** شاعر: «یاسر» @babollharam
▪️نوحه فاطمیه : اثر حاج مجتبی صمدی شهاب قرار دل ببین که بیقرارم چگونه سر به نعش تو گذارم مرو که بی تو در این سیل غمها شوم خانه نشین ای خانه دارم ببین که شد اشکم جاری ندارم جز تو غمخواری امان از درد بی یاری خدارحمی کند بر این دل زارم بدون تو در این دنیا گرفتارم فاطمه 3 جان ..... دو دستم را سپردی دست غمها به زانویم رساندی دست من را غمت پشت مرا طوری زمین زد که شاید برنخیزم دیگر از جا من آن خیبر گیرم امّا که چشمانم گشته دریا که افتادم حالا از پا زد از ریشه فراق تو توانم را بمان جان علی با من مرو زهرا فاطمه 3 جان ..... زخم واکن دوباره پلک دیده ببین حیران شدم رنگم پریده الهی بشکند دست سیاهی که اینگونه زده بر تو کشیده امان از داغ پنهانت غم و درد بی پایانت شده خون مرده چشمانت همان روزی که افتادی منم مردم خدا داند که من هم بر زمین خوردم ...... بستر: الا ای بستری بیمار حیدر در این بی یاوری غمخوار حیدر قیام تو به پیشم با تن زخم شده یا فاطمه آزار حیدر الا ای یار بیمارم توهستی تنها دلدارم من از رویت خجلت دارم الهی که شفایت را بگیری تو الهی که بمیرم من نمیری تو .... زبستر خیز و و از دل رفع غم کن تنور خانه را خیز و علم کن برای دلخوشی کن خانه داری کمی از زحمت این خسته کم کن دلم خواهد خیزی از جا به کوری چشم اعدا کمک حالم باشی زهرا از این پهلو به آن پهلو مشو زهرا دعا کن تا جدا گردی از این غمها
اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – حبیب نیازی   دستِ من نیست که افتاده تنم شرمنده مرگ آور  شده، وضعِ بدنم شرمنده   با نگاه خودم امروز به فضّه گفتم بابت اینهمه زحمت شدنم شرمنده   قسمت این بود حسن از تو و من هم باشم لحظه ی دیدنِ روی حسنم شرمنده   عطر خون از ترک سینه ی من میپیچد پلک هم نِه ، نفسی تا بزنم شرمنده   به خدا یک ضرر کوچک بد سوختن است شده جزئی ز تنم پیرهنم شرمنده   باید انگار سپیده به مویت سر بزند شب طولانی غسل و کفنم شرمنده   دستِ تو بسته شد و دست من از کار افتاد تا قیامت  تو  زِ من ، از تو منم شرمنده
1_5737683713085407240.mp3
4.52M
. بند1⃣ ای منشا نور دو عالم علت خلقت آدم طبق حدیث لولاک لما خلقت الافلاک ای مصداق آیات محکم حق الیقین مسلم زهرا زیباترین اسم اعظم ای شرف الشمس خاتم زهرا انبیا همه در حیرتن از مقام فاطمه ملائک به سجده افتادن از قیام فاطمه حتی به پیغمبر واجب شد احترام فاطمه یازهرا بند2⃣ ای تفسیرسوره ی انسان وعادتکم الاحسان طبق ایه ی انفاق توئی جلوه ی رزاق ای صاحب علم بی پایان عاجز از وصفت المیزان زهرا جلوه ی نور الرحمن صاحب لولو مرجان زهرا خدا میدونه حرف من نیست این خود روایته فرموده ی صاحب الزمان عین این عبارته مادرم زهرای مرضیه اسوه ی امامته یازهرا بند3⃣ ای اعطا انا اعطینا خیر کثیر بی همتا طبق سوره ی کوثر هدیه ای به پیغمبر ای بهترین مادر دنیا دستت رو میبوسه بابا زهرا شأنت اعلی تر از اعلی قاب قوسین او ادنی زهرا هرکی به هرجایی رسیده از دعای مادر راه حل همه مشکلات ربنای مادر توهمه اتفاقات خوب رد پای مادر یازهرا شعر و سبک: امیر آهمند✍🎼
1_5737618489712050184.mp3
5.61M
. بند1⃣ ام ابیها صدیقهٔ کبرایی خیراالنساو انسیة الحورایی حضرت زهرا نور بی همتایی حال خوبم از دعای توئه توی مجلس عزای توئه سرپناه من تو دنیا فقط روضه های توئه نیمه نگاه تو خیر کثیره نوکر ازین خونه جایی نمیره مث همیشه دستمرو میگیره مهرت مادر حبیبه ی خدا یازهرا بند2⃣ کسی رو غیر از تو ندارم وللهه سر به راهم کن تا نرم از بیراهه زیر این پرچم حالم رو به راهه چی میشه منو صدا بزنی تو حسینیه‌ت بشم حسنی چی میشه که جون بدم واسه تو بین سینی زنی سنگتو میزنم عمری به سینه چی واسه پسرت بهتر از اینه سرمایه ی دین ودنیام همینه مهرت مادر حبیبهٔ خدا یازهرا بند3⃣ بی تو این نوکر رسوای عالم میشه روزگار من مثل جهنم میشه روز قیامت حسرت سهمم میشه توی محشر از غم بی کسی گریه میکنم با دلواپسی اما میدونم هوامو داری به دادم میرسی خدایی ندیدم جز خوبی ازت منتظر توام وقت شفاعت دستمو میگیره روز قیامت مهرت مادر حبیبهٔ خدا یازهرا شعر: حسین نوری سبک: احسان نوری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیده یا فاطمة الزهراء (سلام الله علیها) 🥀 «ایام غمبار فاطمیه ایام حزن و اندوه فرزندان زهراء سلام الله علیها بر شما عزیزان شیفته مکتب علوے فاطمے تسلیت باد.»🥀 شبـے که پیکـر ام الحـجـاب مے بردند ز آسمان مـدیـنـه مـاهـتـاب مے بردند به روے تخـتـه تابوت سـوے دارالغــم تـوان و تاب ز تـن بـوتـراب مے بردند آن شب هلال ماه سه گام برداشته بود و فرو نشست تا بر آمدنے دیگر... گویا به عزا مے خواند جمادے الثانے را... مثل اینکه تاریخ مے خواست، مظلومیت را بر پهلویے شکسته و درد آلود به تصویر کشد و همراه غربت مردے دلشکسته از جفاے نامردمان قامت خمیده ے یاسے، با گلبرگے کبود تشییع و اشڪ را بر گونه هاے سکوت زمان جارے سازد. بغض چند تن در گلو رسوب و سیاهے شب بود و کوچه هاے خلوت و بے روح مدینه ، و پیش روی، قبرستانے تاریڪ در انتظار.... گویا سفارش شده بود ملائڪ، بالها را بگسترانند تا سقیفه پردازان غاصب، نشنوند صداے گامهاے قافله شبروان بقیع را... بیدار نشوند نامردمان تنگ چشم بے بصیرت... و ‌اینگونه تاریخ ثبت کند مظلومیت را از ابتداے رنج اولین شهیده ولایت ؛ حضرت زهراء سلام الله علیها تا ظهور امیر منتقم ؛ حضرت بقیة الله الاعظم ، قائم آل محمد عجل الله تعالے فرجه الشریف. خاکپاے عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) 🖋️ابراهیم الهیارے (اشڪ فسایی) التماس دعا 1400/10/11 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
4_5954018123408479589.mp3
948K
ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
زبان حال امام حسن علیه السلام با مادر بند۱ ای مادر من حسنت قربونت داری با غم خو میگیری ای مادر من بمیرم که تو خونه از همه رو میگیری اونیکه زد به تو سیلی توکوچه الهی خیر از این دنیا نبینه این کبودی های پای چشاتو یه کاری کن فقط بابا نبینه جای تو مادر ای کاش که سهم من سیلی بود به جای روی ماهت صورت من نیلی بود وای مادرم وای مادر بند۲ ای مادرمن میبینی توی سینه مونده فریاد حسن ای مادر من به خدا که نمیره کوچه از یاد حسن کوله بار غم و درد تو مادر میبینی از روی دوشم نرفته هنوزم که هنوزه بعد کوچه صدای سیلی از گوشم نرفته دستم تو دستت بودو داشتی منو میبردی یادم نمیره مادر بدجوری سیلی خوردی وای مادرم وای مادر. بند۳ در بین کوچه همه غم های عالم رو دلم زارم نشست در بین کوچه تو سیلی خوردی و گوشواره تو گوشت شکست تو دلم غیر غصه جانکردم به تو قول دادم و لب وا نکردم خیلی گشتم توی کوچه مادرجان ولی گوشواره اتو پیدا نکردم یه جوری سیلی زد که شکسته گوشواره شد هم صورتت شد نیلی هم گوش تو پاره شد وای مادرم وای مادر
هر تكيه ای كه با قَدَمَت پا گرفته است بی شك اجازه از خودِ زهرا گرفته است ميسوزد از غمت همهٔ تار و پودِ من با هَر زبانه مِهرِ تو بالا گرفته است عمريست مانده در عطشِ ديدنت دلم اما گناه،راهِ تماشا گرفته است دور از مَسير ِعشقِ تو ميگردد عاقبت هركَس كه راهِ عشرت دنيا گرفته است هستی كه هست تشنهٔ عدل و عدالتت ازظلمِ ظالمان دل دنيا گرفته است بَر انتقامِ محسنِ شش ماهه،دربهشت دستِ قنوت،اُم ابيها گرفته است "بايد خودت برای ظهورت دعا كنی" عِصيانِ ما كه روحِ دعا را گرفته است خوشبخت آن كَسی ست كه هنگام امتحان ازصاحب الزّمانِ خود امضاء گرفته است داود تيموری عاصی
روزی ام را روزگارم تا که آجر می کند ظرف خالی مرا صاحب زمان پر می کند من کمی سختی که می بینم شکایت میکنم آدم عاقل ولی اول تفکر می کند مدعی عاشقی هستم ولی تنها دلم روز و شب بر عاشقی کردن تظاهر می کند آبرو بردم ولی آقا مرا بیرون نکرد آدم از این نوع برخوردش تحیر می کند سنگ دل هستم، ولی دارد نگاه رحمتش سنگ این قلب مرا با گریه ها دُر می کند یک زمانی هم بنا باشد که تغییرم دهد در میان روضه ی مادر مرا حُر می کند نوکری فاطمه محشر به دادم می رسد از غلام مادرش آقا تشکر می کند سینه ام می سوزد این ایام تا ذهنم کمی چادری را زیر دست و پا تصور می کند مطمئنم زیر دست پا که می افتد زنی بازویش را ضربه ها همرنگ چادر می کند محمد جواد شیرازی
گل در آتش (س) خانه شد ویرانه و گلخانه ام آتش گرفت شمع چشمم سوخت و پروانه ام آتش گرفت بوی عطر سیب آمد از میان شعله ها بر زمین افتاد گل ، ریحانه ام آتش گرفت تا به روی شانه ام زینب سر خود را گذاشت ناگهان احساس کردم شانه ام آتش گرفت در عزای فاطمه ویرانه شد کاشانه ام قبل ویران گشتنش کاشانه ام آتش گرفت از لسان فاطمه بنویس روی برگ گل شاخ و برگم سوخت و دُردانه ام آتش گرفت خانه ی بی فاطمه ویرانسرایی بیش نیست در فراق روی او ویرانه ام آتش گرفت از دل آئينه ام خون می چکد «یاسر» ببین جام دل بشکسته و پیمانه ام آتش گرفت ** شاعر: «یاسر»
پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا آنقدر گریه کنم تا بخری بار مرا قدر یک عمر فقط گریه بدهکارم من کرمی کن بپذیر عمرِ بدهکار مرا پهن کردم سر راه تو بساطی دل شب تا که رونق دهد احسان تو بازار مرا پرده پوشی تو پایم به حرم وا کرده به کناری نزدی پردۀ اسرار مرا گردنی کج سر پایین به پناه آمده ام شود آیا سر و سامان بدهی کار مرا آمدم تا که بگویم به خودم بد کردم تا که اسباب شفاعت کنی اقرار مرا حال مهمان شده ای... وقت پذیرایی ماست بشنو این روضۀ بین در و دیوار مرا مادرت پشت در افتاد و صدا زد پسرم با تن سوخته جان داد و صدا زد پسرم
حال و روزم را بیا آقا ببین بهتر نشد این گدای بی وفا هم واقعا نوکر نشد درد و غم هایم زیاد و این دلم آلوده است معصیت عادت شد و از من جدا آخر نشد از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی دل ندادم به تو و این فاصله کمتر نشد توبه ها کردم ولی توبه شکستم بعد از آن این چنین بودم که درد من دوا دیگر نشد با چه رویی حاجتم را بر زبان جاری کنم من که دیدم غربتت اما دلم مضطر نشد خوب کن بدحالی ام ، رو برنگردان از گدا غیر تو اصلا برای من کسی یاور نشد فاطمیه تو بیا کرببلایی کن مرا آرزویی بهتر از شش گوشه ی دلبر نشد مادر ارباب ما در بستر و دردش زیاد چند روزی میشود هم صحبت حیدر نشد زینبش دیده میان شعله ها پهلو چه شد بعد از آن تب کرد و بهتر حال آن دختر نشد روح الله پیدایی
صاحب عزای روضه های فاطمیه برگوش جان آید صدای فاطمیه بر غربت تو من بگریم یا که مادر؟ ای داغدار گریه های فاطمیه من هر چه بودم آمدم اینجا گدایی داراییم آقا فدای فاطمیه من زنده ام از نوکری آلِ احمد قربان این عشق و صفای فاطمیه مزد رسالت را زما اینگونه میخواست باشیم تا محشر گدای فاطمیه زهرا دلیل خلقتِ خلق است و افلاک درکم کجا؟ قدر و بهای فاطمیه لعنت به هرکس منکر رخت سیاه است بر داغ زهرا در عزای فاطمیه نه خیرِ دنیا را ببیند نه که عقبا هرکس که افتاده جدای فاطمیه من هر چه دارم از دعای مادر توست دار و ندار و من برای فاطمیه هر نوکری دیدم به من میگفت هستم دلتنگ اشک و ضجه های فاطمیه یاد در و دیوار افتادم دلم سوخت وای از غم و سوز و جفای فاطمیه آتش گرفته مادرت از شعله ی در عالم عزادار نوای فاطمیه روی کبود مادرت داغ دلِ من وای از غم و داغ و بلای فاطمیه زهرای هجده ساله را پیرش نمودند باید که مُرد از غُصه های فاطمیه باشد ندای حشر ، این الفاطمیون؟ آنجا پناه من لوایِ فاطمیه از ناله ی مادر به ما تکلیف شد که مهدی بیا هم شد دعای فاطمیه عبدِ کریم
می دهد بال و پر خستۀ جبریل خبر پیشِ چشمان علی رفت ز دنیا کوثر دور می کرد ز دُور و برِ خانه همه را ماند، یک جمعِ یتیم و تنِ سردِ مادر غنچه اش گوشۀ یک باغچه ای مدفون بود به کجا دفن کند حال،گُلَش را حیدر این گُلِ لِه شده را با چه دلی بردارد با چه حالی بدهد غسل به یاسِ پَرپَر زیر پیراهن اگر غسل دهد دستور است باز می کرد علی از سرِ زهرا معجر آب می ریخت به پهلو و به سینه امّا باز می ریخت ز خونابه گهی خون جگر زینب از گوشۀ آن حجره تماشا می کرد وای از زخمِ تنِ مادر و حال دختر پیکر فاطمه را با چه کسی باید بُرد راهِ تشییع ، نمانده ست برایش دیگر بر سرِ دوشِ علی می رود آیا پرِ کاه یا فراتر شده تابوت ز فتح خیبر زیرِ تابوت همین چند یتیمند فقط حسنِ سر به گریبان و حسین و خواهر عاقبت شد گُلِ پرپر به دلِ خاک نهان اینچنین رَدِّ امانت شده بر پیغمبر می رسد صوتِ حزین تا تهِ گودال به گوش آه از پیکر بی غسل و کفن ، خاک بسر محمود ژولیده
عمری که بی تو رفت یقینا حرام شد بی تو دلم اسیر خیالات خام شد آقا بیا که بی تو به پایان رسید عمر آقا بیا که فرصت ما هم تمام شد بیچاره آن کسی که به دور از شما مدام با هرکسی به غیر شما همکلام شد بدبخت آن کسی که گرفتار نفس شد خوشبخت آن کسی که فدای امام شد رحمت بر آن که بهر تو از نام و نان گذشت نفرین بر آن که شیفته ی نان و نام شد ایام فاطمیه شده، روضه خوان بخوان آری بخوان که طاقت اشکم تمام شد از آن دمی که مادر ما پشت در رسید از لحظه ای که خانه پر از ازدحام شد مزد رسالت نبوی خوب شد ادا بر دختر نبی چقدَر احترام شد این آتشی که هستِ علی را از او گرفت تا کربلا رسید و وبال خیام شد شاعر:
4_5766919744447842477.opus
96.5K
دیدم میون کوچه ها غریب گیر آوردنت پیش نگاهِ بچه ها غریب گیر آوردنت ..... وقتی که بستن با طناب دست منو میزدنت اشگ منو میدیدن و غریب گیر آوردنت ......... از جای تازیونه ها نشونه بود رو بدنت برات بمیرم که چقدر غریب گیر آوردنت ....... گوشواره‌هات شکسته شد شکست غرورِ حسنت به صورتت سیلی زدن غریب گیر آوردنت ...... میخ در خونه شُده نیزه برای محسنت پشت در خونه تو رو غریب گیر آوردنت ...... خُرده گرفتن همه ی شهر به گریه کردنت فاطمه جان همسایه ها غریب گیر آوردنت ....... چه سخت بود اون شبی که دیدم کبوده بدنت یادم اومد تو کوچه ها غریب گیر آوردنت ....... با گریه دیدم شب دفن خون میچکید از کفنت به زیر لب صدا زدم غریب گیر آوردنت ....... وای به حال زینب و برادر بی کفنش حسینمو تو قتلگاه غریب گیر آوردنش ....... لشکریان خیره سر با هرچی بود میزدنش با سنگ و تیر و نیزه ها غریب گیر آوردنش ..... زینب اومد تو قتلگاه گفت کجاست پیرهنت برادر بی کفنم غریب گیر آوردنت
لطفی امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر اما تو را خیلی اذیت کرد مادر همسایه هایت را دعا کردی و این شهر هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر بابا تو را می شست دیدم رفت از حال وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست آتش فقط از تو عیادت کرد مادر با آنهمه زخمی که خوردی ، قاتلِ تو از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر آنروز دیدم هفت جایت را شکستند دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت هِی زد ، تو را غرقِ جراحت کرد مادر از بس برایم روضه خواندی از حسینم چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر می آید آنروزی که می گویم : کجایی پیراهنش را شمر غارت کرد مادر بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی می شویمت که آب شوم در عزایِ تو یا خویش را بخاک سپارم بجای تو قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو گر وا نمی شدند گره های این کفن دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو تنها نه جای دست و زخم و کبودی است آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد این مرد از خجالتِ این چهره آب شد اسماء بریز آب که آتش گرفته ام دیدی چگونه خانه من هم خراب شد * من چند بار شُسته ام و هَم نیامده خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخ توست ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات * دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان با گریه آستین سرِ دندان گرفته اند حالا که وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است از من نشانِ خانه یِ سلمان گرفته اند * حالا عزایِ کندن قبرت گرفته ام حالا برای بردنِ تابوت مانده ام این جای تیغ کیست که بر بازوی تو است این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام * آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت لبخندها به دیدنِ یارِ تو می رسند برخیز ذوالفقارِ نبردِ مرا ببند فردا برایِ نبشِ مزارِ تو می رسند * باید که چند قبر برایت درست کرد باید مرا به جای تو در قبر جا دهند دست پدر رسید تو را گیرد از علی شاید که زخم آتش در را شفا دهند
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی می شویمت که آب شوم در عزایِ تو یا خویش را بخاک سپارم بجای تو قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو گر وا نمی شدند گره های این کفن دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو تنها نه جای دست و زخم و کبودی است آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو