eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
46 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک 50 فروشگاه بابُ الحَرَم
مشاهده در ایتا
دانلود
برگرد مائیم و شهری که هوایم را ندارد من نه هوایِ بچه‌هایم را ندارد نامرد دیدم باز مردی کردم آقا با این دو کودک کوچه گردی کردم آقا دیدم که خوشحالند خوشها جمع هستند مظلومِ من مظلوم کُشها جمع هستند طوعه در این نامردها یک شیر زن بود تنها پناهم خانه‌ی یک پیرزن بود بیرون زدم تا شعله بر معجر نیفتد مثل مدینه طوعه پشتِ در نیفتد در راه‌ها و کوچه‌هایش چال کندند رسم است اینجا ابتدا گودال کندند گودال وقتی که بیفتی شیر گردند دستت اگر زخمی شود شمشیر گردند از پشتِ سر نامرد آمد گیرم انداخت تیری به پایم خورد در زنجیرم انداخت شُکر خدا خواهر ندارم تا ببیند این دور و بَر دختر ندارم تا ببیند ای آبرویم آبرویم را که بردند از دور با نیزه گلویم را که بردند نامِ تو را بردم لبم را چاک کردند خون ریخت باچکمه زخم را پاک کردند ای کاش سنگی گوشه‌ای پنهان نمی‌ماند جای شما از من لب و دندان نمی‌ماند طفلی اگر مهمان کوفه گردد آقا سرگرمیِ طفلان کوفه گردد آقا از راه آمد زجر و خوشها جمع هستند شمر آمده با زجر کُشها جمع هستند رویِ زمین بودم که رویم را کشیدند تا پشتِ بام از کوچه مویم را کشیدند طوری کشیدند آنقدر مژگان من ریخت تقصیرِ سنگ‌ِ پله شد دندان من ریخت خورشید جایش در دل شب نیست برگرد میدانِ کوفه جای زینب نیست برگرد باخنده می‌آیند و خوشها جمع هستند سربسته گفتم بچه‌کُشها جمع هستند  حسن لطفی ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
گیر اُفتادم میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا کاش خاموش کُنی سینه‌ی سوزانِ مرا خنده کردند در این شهر همین که گفتم: برسانید به او حالِ پریشانِ مرا آتش از بام سرم ریخت که گیر اُفتادم شعله سوزاند میانِ همه مژگانِ مرا زجر اینجا به لبم زد که نگویم برگرد ریخت در کاسه‌ی آبی دو سه دندانِ مرا مثل زینب دو پسر داشتم و حالا نَه حیف نشنید کسی هِق هِقِ طفلانِ مرا آه بر حنجرشان بوسه زدم وقتِ وداع گریه کردیم ببین خیسیِ دامانِ مرا تازه فهمیده‌ام آقا که جگر یعنی چه من ندیدم تو بگو داغِ پسر یعنی چه در هوایت دلِ نامه‌بَرِ من می‌چرخد باز دنبالِ تو چشم ترِ من می‌چرخد میرسی بر سرِ یک نیزه و می‌بینی که می‌شود دست به دست و سرِ من می‌چرخد یک نفر بُرده زره پیرهنم هست بگو چقدر حرمله دور و برِ من می‌چرخد داد انگشترم و در عوض‌اش تیر خرید حال دستِ همه انگشترِ من می‌چرخد می‌زنند بر دو سه تا میخ گره مویم را رویِ قناره زِ بس حنجر من می‌چرخد بند بر پا زده از پا بدنم می‌گردد می‌خورَد هِی به زمین پیکرِ من می‌چرخد وای با خواهرِ تو دخترِ تو همسرِ تو بین بازارچه‌ها دخترِ من می‌چرخد داد از عاقبتِ پیرهنت در گودال کاش می‌شد که نچرخد بدنت در گودال حسن لطفی
میا کوفه حسین از سـرِ دار به دلــدار نگـاهی دارد آه این مرد چه چشمان پر آهی دارد زیر لب زمزمه دارد که گرفتار شدم به ره مکـه هر از گاه نگـاهی دارد مثل حیدر دلش از کوفه به درد آمده است روی بام است ولی میل به چاهی دارد با لب پر ترکش غرق تمنا می گفت : سخن آخر من ، سوی تو راهی دارد؟ همه حرف من این است میا کوفه حسین کوفـه بهر تو خیــالات تبــاهی دارد همه بهر علی اصغر پی تیر سه پرند یک نفر نیست بگوید چه گناهی دارد؟ تو به همراه خودت اهل و عیالی داری کوفه امـا سر راه تو سپــاهی دارد قصد دارند عزیـزان تو را خـوار کنند پس نیا ، که حرمت عزت و جاهی دارد بیشتر از همه دلواپس زینب هستم بیـن این قـوم مپنـدار پنــاهی دارد الغرض اینکه بساط همه جور است نیا سهمت از بیعتشان کنج تنور است نیا  مصطفی هاشمی نسب