eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
89 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 📞09052226697 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
من بپای دوست دراین سرزمین سرمیدهم درره یار آن چه دارم خشک یا تر می دهم همره من سالخوردوشیرخوارست وجوان  پاکبازم در وفا هستی سراسر می دهم من طَلایه دارم و از بهر اِحیای قیام  پرچم تبلیغ را تحویل خواهر می دهم گرکه رنگین شدرُخم باخون سرازسنگها  درعوض برچهرهءدین رنگ دیگر می دهم گر تنم را دست باطل پاره پاره کرد باز  بانگ حق را از سر نی با سرم سر می دهم گر ز مهمان و پذیرایی کسی گیرد خبر  من پیام خویش بر دختر زحنجر می دهم
من بپای دوست دراین سرزمین سرمیدهم درره یار آن چه دارم خشک یا تر می دهم همره من سالخوردوشیرخوارست وجوان  پاکبازم در وفا هستی سراسر می دهم من طَلایه دارم و از بهر اِحیای قیام  پرچم تبلیغ را تحویل خواهر می دهم گرکه رنگین شدرُخم باخون سرازسنگها  درعوض برچهرهءدین رنگ دیگر می دهم گر تنم را دست باطل پاره پاره کرد باز  بانگ حق را از سر نی با سرم سر می دهم گر ز مهمان و پذیرایی کسی گیرد خبر  من پیام خویش بر دختر زحنجر می دهم 🎼🎼🎼🎼🎼 🎼🎼🎼🎼🎼 ✅کانال سبک وشعرباب الحرم👇🍂🍃🍂🍃 http://eitaa.com/joinchat/2539847682C95ba3d938f 🔴بامابه روزباشیدهم سبک هم شعر👆🌺☘🌺
کسی که راه به باغ توچون نسیم گرفته‌ست صراط را زهمین راه مستقیم گرفته‌ست تو از عشیرهٔ عشقی، تو از قبیلهٔ قبله که عطر، مرقدت از جنّت‌النعیم گرفته‌ست گدای کوی تو امروزه نیستم من و، دانی سرم به خاک درت،اُنس ازقدیم گرفته‌ست همیشه سفرهٔ دل باز کرده‌ام به حضورت که فیض بازشدن غنچه ازنسیم گرفته‌ست همیشه عبد، حقیرست در برابر معبود به جزتوکی؟سِمَت عبد،باعظیم گرفته‌ست بر این بهشت مجسّم قَسَم که زائر صحنت به کف براتِ نجاتِ خودازجحیم گرفته‌ست مَلَک غبار، ز قبر تو تا نَرُفته نرَفته دراین مقام،فلک خویش رامقیم گرفته‌ست چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم؟ که هر کبوتر تو ذکر «یا کریم» گرفته‌ست کسی که زائر تو شد، حسین را شده زائر که رنگ وبوحرم تو ازآن حریم گرفته‌ست
کسی که راه به باغ تو، چون نسیم گرفته صراط را ز. همین راه مستقیم گرفته تو از عشیرۀ عشقی تو از قبیلۀ قبله که عطر، مرقدت از جنة النّعیم گرفته گدای کوی تو امروزه نیستم من و دانی سرم به خاک درت اُنس از قدیم گرفته همیشه سفرۀ دل باز کرده‌ام به حضورت که فیض باز شدن، غنچه از نسیم گرفته بَرین بهشت مجسّم قسم که زائر قبرت به کف برات نجات خود از جحیم گرفته همیشه عبد، حقیر است در برابر معبود به جز تو کی سمت عبد باعظیم گرفته؟ ملک غبار ز قبر تو تا نرُفته نرفته در این مُقام، فلک خویش را مقیم گرفته چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم که هر کبوتر تو ذکر یاکریم گرفته کسی که زائر تو شد، حسین را شده زائر که رنگ و بو حرم تو از آن حریم گرفته
هدایت شده از منبع سبک
ای از تَبار آینه‌ها، گَرد کوی تو! وی آبِ روی کوثر و تَسنیم، جوی تو! کار بزرگ کرده ز بس دست کوچکت شد دست‌ها دراز ز هر سو، به سوی تو سوسن که صد زبان شده، اقرار می‌کند باغِ گلِ همیشه بهارست، روی تو تو اصغریّ و اکبر عشّاق روزگار صد میکده خراب، به پای سبوی تو گوشی که بود محرم اسرار، می‌شنید در «های‌های»گریه‌ءتو، «هوی‌هوی» تو می‌دیدیاس حلق تو، بوسیدنی شده ست پیکان دوید و بوسه رُبود از گلوی تو
قلم به دست شدم تازدستهابنویسم غریب وار پیامی به آَشنا بنویسم نرفته یک غمم ازدل غمی دگررسدازره به خانه ی دل تنگ وبروبیابنویسم غریبی من ودل راکسی چه داندوبهتر که مویه های غریبانه بارضابنویسم پی رضای رضابودم وبه خویش بگفتم روم به توس،درآنجازکربلا بنویسم به یادکودکی ودرس ومشق ومدرسه افتم به تخته مشق زباباوطفل وآبنویسم چه کودکانه وخوش باورانه بودوفسانه نه آبی آمدونی بادپس چرابنویسم؟ به یادقامت سقاودست وهمت سقا رسااگرچه نگویم ولی رسا بنویسم گهی زپشت حسین وگهی زفرق ابوالفضل یکی یکی بشنیدم دوتادوتابنویسم به فرش خاک بیابان به عرش نیزهءدونان تنی جدابسرایم سری جدابنویسم چه برسرتنش آمدزمن مپرس که باید زتوتیاشده درچشم بوریا بنویسم بنی اسدبگذارید روی قبر شهیدان غزل نه،قطعه ازآن قطعه قطعه هابنویسم زنوک نیزه وکنج تنورودیر و نصارا تمام،سیروسفر بود از کجا بنویسم چه میگذشت به بزم یزیدبادل زینب شراب رابگذارم کباب را بنویسم لبی به طعنه وطغیان لبی لبالب قرآن دگرمپرس،سزانیست ناسزابنویسم 🔹
رنجیده ای مگر که رخ از من نهان کنی یا خواهی آنکه صبر مرا امتحان کنی ای ماه آسمان ولایت، حسین من آخر کجا رواست که جا بر سِنان کنی کردی عیان به خلق که قرآن ناطقم دیگر چه حاجت ست که آن را بیان کنی؟ خوانند خارجی همه ما را بخوان بخوان شاید که رفع تهمت و زخم زبان کنی لب هاچوچوب خشک بهم میخورد چرا؟ گویا که زیر لب گله از ساربان کنی خواهی که آفتاب نتابد به خواهرت کز مرحمت سرت به سرم سایبان کنی مهمان خصم می شوی و گو چه می شود خود را شبی به خواهر خود میهمان کنی؟ سالار کاروان غم، ای شاه! از چه رو امشب نگاه بر عقب کاروان کنی؟ شاید که نازدانه ات افتاده از شتر خواهی که با خبر ز وی ام این زمان کنی «انسانیا» مپوی به غیر از ره حسین تا نام خویش را به جهان جاودان کنی 🔹
ز سینه ناله کشم؟ یا که آه، یا هر دو؟ ز راه شکوه کنم؟ یا سپاه، یا هر دو؟ ز پرده پردۀ اشکم، کنم تماشایت به گریه گرم شود؟ یا نگاه، یا هر دو؟ ببین چه با ادب آید به همرهت عبّاس هلال را نگرم؟ یا که ماه، یا هر دو؟ بیا به شام و سر طفل نی‌سوار ببین به صبح خنده زند؟ یا پگاه، یا هر دو؟ ز نازدانۀ خود کن سوال، پیکر او سیه به ره شده؟ یا قتلگاه، یا هر دو؟ امام دید ز نیزه، سه ساله سیلی خورد رمق نداشت گلش؟ یا پناه، یا هر دو؟ ز تازیانه و کعب‌نیِ عدو، در راه کبود گشته تنش؟ یا سیاه، یا هر دو؟ 🔹
هرکوچه وهرخانه‌ای ازعطر،چو باغی‌ست در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغی‌ست آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست از شوق، همه رو به سوی میکده دارند یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند ای عطر بهشت از رخ تو ای گل نرگس ای روشنی محفل و ای رونق مجلس ای راز غمت درس مدرّس به مدارس تو منعم کل هستی و ما فرقهٔ مفلِس جزتو،به زمان نیست کسی مصلح وصاحب یا مهدیِ بِن عسکری ای حاضر غائب! تو در پی خود، قافله در قافله داری در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری با آن‌که خود از منتظرانت گله داری سوگند به آن اشک که در نافله داری با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی عشق ابدی و ازلی با تو بیاید شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید آرامش بین‌المللی با تو بیاید ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت بگدازیم هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم نزدیک، تو بر مایی و ماییم که دوریم با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم در کوه و بیابان ز چه رو در به دری تو؟ هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...
امر نُبی است بهر نَبی، میر مسلمین روز عظیم و عزّت خیرالوَراست این آورده چار یار و خود این یار راستین یعنی گواه عاشق صادق در آستین هستی شده است چشم که بیند مباهله کامل‌ترین رسیده و آورده تکمله شاعر نیامده است که دیوان نشان دهد ساحر نبوده است که ثُعبان نشان دهد آمد به خارزار، گلستان نشان دهد با مصحفش تکامل انسان نشان دهد زین مرد اُسوه، حق به یقین خوب‌تر نداشت محبوب‌تر نداشت و مجذوب‌تر نداشت مردی رسد که چشم فضیلت به راه اوست لبریز از فروغ هدایت نگاه اوست یوسف در آرزوی فتادن به چاه اوست خود حق‌‌پناه و خیل رسل در پناه اوست شاید مسیح چهره بساید به درگهش آید یکی ولی همه هستی به همرهش می‌آید آن‌که منطق و برهان بیاورد بهر کویر سوخته، باران بیاورد امن و امان بیاورد، ایمان بیاورد برتر ز هر چه معجزه، قرآن بیاورد در عزم جزم «کَالجَبَلِ الرّاسِخ» آمده دینش به هر چه دین، پس از این ناسخ آمده این پنج تن، تجسّم باور به داورند عالم تمام پیکره، این پنج تن سرند این پنج هر یکی به جهانی برابرند گفتم برابرند! غلط بود، برترند شوی و دو پور مادر سادات آمدند خم‌خانه‌های پیر خرابات آمدند این آینه که در دل او جز صفا نبود یک لحظه از عطوفت و رحمت جدا نبود این عبد، بنده‌ی احدی جز خدا نبود دستور اگر نبود، به نفرین رضا نبود قلب نبی است منزل آیات مُنزِله آورده روشنی به چراغ مباهله بوحارثا! برو ز مسیحا سؤال کن تورات را ببین و ز موسی سؤال کن معنای لفظ «اَنفُسَنا» را سؤال کن این کیست در کنار نبی؟ ها! سؤال کن او حیدر است و نفسِ نفیسِ نبی، علی است وین دو مبین به غیر یکی، ور نه اَحوَلی است اُسقُف ز صحنه لرزه به جانش فتاده بود هستی به پا، به گفتن آمین ستاده بود لب را اگر رسول به نفرین گشاده بود خاک مسیحیان همه بر باد داده بود نفرین ولی نکرد و بر این راز پرده به روح دعاست احمد و نفرین نکرده به باطل که نور و جلوه‌ی حق دید، رنگ باخت آمد یقین به معرکه، تردید رنگ باخت فانوس‌واره در بر خورشید رنگ باخت تثلیث در برابر توحید رنگ باخت اسلام دین برتر و آیین سرمد است خُلق عظیم و ختم رسولان محمّد است امروز روز احمد و تثبیت مرتضاست در دست مِهرِ دست خدا، دست مجتباست وآن نازدانه‌ای که در آغوش مصطفی است باشد حسین فاطمه، سلطان قلب‌هاست وآن بانویی که چرخ به تعظیم او خم است خیرالنّسای عالم و بانوی مریم است ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
✅ حضرت رقیه سلام الله علیها 🔻علی انسانی از خیمه ها که رفتی و دیدی مرا به خواب داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده ای گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد می گفت عمّه ام به رخم بوسه داده ای من با هوای دیدن تو زنده مانده ام جویای گنج بودم و ویرانه نشین شدم ممکن نشد که بوسه دهم بر رخت به نی با چشم خود ز خرمن تو خوشه چین شدم تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم تا یک نگه ز گوشه ی چشمی به من کنی من چشم از سر تو دمی بر نداشتم با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد اما دوپلک خود ز چه بر هم گذاشتی یکباره از چه رو، دو ستاره افول کرد گویا توان دیدن عمّه نداشتی من کنار عمّه سِتادم به روی پای مجروح پا و اِذن نشستن نداشتم دستی سیاه بی ادبی کرد با سرت من هم کبود دست روی سر گذاشتم با آنکه دستبرد خزان دیده ای و لیک باغ ولایت است که سر سبز و خرّم است رخسار توست باغ همیشه بهار من افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است ای گل اگر چه آب ندیدی ولی بُوَد از غنچه های صبح لبت نو شکفته تر از جورها که با من و عمـّه شد مپرس این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته تر هر کس غمم شنید، غم خود زیاد برد بر زاری ام ز دیده و دل، زار گریه کرد هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت بر حال او دل در و دیوار گریه کرد ای مه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به کلبه ی من ماه می برد گر میزبان نیامده امشب به پیشواز از من مَرَنج، عمّه مرا راه می برد گر اشک من به چهره ی مهتابی ام نبود ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت معذور دار، اگر شده آشفته موی من دستم بر شانه به گیسو رَمَق نداشت ویرانه،غصّه،زخم زبان،داغ، بی کسی این کوه را بگو، چون کاه چون کِشَد؟ پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کشد سیلی نخوره نیست کسی بین ما ولی کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه ام دست عَدو بزرگ تر از چهره ی من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام یکبار سر به گوشه ی ویران بزن، ببین من خاک پای تو به جبین می کشم بیا کن زنده یاد مادر خود را ببین چسان خود را از درد روی زمین می کشم بیا گر در بَرَت به پای نخیزم ز من مپرس اما ببخش، نیست توانی به پای من نه شمع در خرابه، نه تو گفتگو کنی مشکل شده شناختن تو برای من ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من دست از جهان و هر چه در آن هست می کشم سیلی، گرفته قوّت بینایی ام من تا شناسمت به رخت دست می کشم ای گل، زعطر ناب تو آگه شدم، تویی ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است انگشت ها که با لب تو بوده آشنا باور نمی کنند که این لب همان لب است سلام الله علیها
. کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفته‌ست صراط را ز همین راه مستقیم گرفته‌ست تو از عشیرهٔ عشقی، تو از قبیلهٔ قبله که عطر، مرقدت از جنّة ‌النعیم گرفته‌ست گدای کوی تو امروزه نیستم من و، دانی سرم به خاک درت، اُنس از قدیم گرفته‌ست همیشه سفرهٔ دل باز کرده‌ام به حضورت که فیض باز شدن غنچه از نسیم گرفته‌ست همیشه عبد حقیر است در برابر معبود به جز تو کی سِمَت عبد، با عظیم گرفته‌ست؟ بر این بهشت مجسّم قَسَم که زائر صحنت به کف براتِ نجاتِ خود از جحیم گرفته‌ست مَلَک غبار، ز قبر تو تا نَرُفته نرَفته در این مقام، فلک خویش را مقیم گرفته‌ست چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم؟ که هر کبوتر تو ذکر «یا کریم» گرفته‌ست کسی که زائر تو شد، حسین را شده زائر که رنگ و بو حرم تو، از آن حریم گرفته‌ست @babollharam