eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
74 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  سبک وشعر باب الحرم
ز پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر! اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند بغض علي بهانه ي خوبي برايشان حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد... در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر گرداندن زنان حرم افتخار نيست اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد پاي سر بريده كه جاي قمار نيست خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم عمو ديگر وسط كشيده شده حرف آبرو كار از تمسخر لب يحيي گذشته است از خيزران بپرس چه برما گذشته است
﷽ 💐مثنوی ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها)💐 نسیم، پردۀ گهواره را تکان می‌داد برای عرض ارادت، خودی نشان می‌داد ستاره های درخشان خوشۀ پروین کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین شمیم قدسی او در مدینه پیچیده بهار آمده، بلبل به غنچه خندیده چکاوکان به در باغ ریسه می‌بندند شکوفه ها همه دیوانه وار می‌خندند نشانه های ظهور مسیح ظاهر شد مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد نسیم گرد سر نو رسیده دف می‌زد بنفشه داخل گلدان مدام کف می‌زد صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد ستاره گفت به خورشید: بی خبر ساده خدا به فاطمه خورشید دیگری داده زمان سیطره و سلطه گشته طی، خورشید! شکسته حُرمت پوشالی تو ای خورشید حریر جذبۀ چشمان او اهورایی‌ست طلوع خندۀ زینب عجب تماشایی‌ست بساط فخر فروشی ز آسمان برچین بیا زمین به تماشای دخترک بنشین بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی شدند خادمه اش، حوریان افلاکی نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد هوار می‌زد و می‌گفت: وه چه نوری داشت! شبیه مادر خود چهرۀ صبوری داشت بدون شُبهه و شک از قبیلۀ نورست میان هالۀ انوار خویش مستورست وقار و نور جبینش به مصطفی رفته ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته چه کودکی‌ست! که گوید ثنای ربّ جلی دو چشم او شده خیره به ذوالفقار علی ✍️ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺