eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
46 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک 50 فروشگاه بابُ الحَرَم
مشاهده در ایتا
دانلود
〰〰〰〰〰〰 سلام اى خداى كريم و خطاپوش بديهامو بازم تو كردى فراموش سلام اى هميشه با قلبم صميمى سلام اى حبيبم رفيق قديمى خودم رو شكستم كه از نو بسازم نميخوام دوباره توو اين ماه ببازم يعنى ميشه با اين كه توبه شكستم بازم حس كنم كه توو آغوشت هستم الهى الهى ۴ 〰〰〰〰〰〰 شب قدره دارم عجب حس و حالى پشيمون رسيدم با دستاى خالى يعنى ميشه من رو دوباره ببخشى با اين بارونى كه مى باره ببخشى ميخوام كه از امشب ديگه سربه راشم از اين كوله بار بديها جداشم ميخوام اين دقايق كنار تو سرشه با ذكر حسينت شب من سحرشه الهى الهى ۴ 〰〰〰〰〰〰 حسين عشق قلبم حسين زندگيمه و تنها دلیل همه بندگيمه حسين راه رفع همه مشكلاته حسين بهترين راه براى نجاته حسين توى عالم يه قلب تپنده است حسين توو شب قدر يه برگ برنده است خدا داره منت به اين قلب بى تاب خدا سيئاتو مى بخشه به ارباب حسين جان حسين جان ۴ .
کتیبه و پرچم باب الحرم
#مناجات #زمزمه #کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
علیه السلام 〰〰〰〰〰〰 شب قدره هستم هوايى حيدر هوايى ايوون طلايى حيدر شب قدره و من همين آرزومه ببينم ضريح على روبرومه ميخوام حاجتم رو از اين در بگيرم ايشالا كه قرآن، نجف سر بگيرم دارم حس خوبى توى صحن آقام ميذارم سر انگار رو زانوى بابام على جان على جان ۴ 〰〰〰〰〰〰 به حالم نيگا كن اسير گناهم شبيه يتيما بده باز پناهم به آه حسينت به اشكاى زينب خدا رو به اسمت قسم ميدم امشب آقا عشقتون توو دلم مى درخشه بديمو خدا به گل روت مى بخشه تموم اميدم تويى سرور من بكش دست رحمت به روى سر من على جان على جان ۴ 〰〰〰〰〰〰 شب قدره شد دل دوباره هوايى اجازه ميدى كه بشيم كربلايى شنيدم حسينت غريب غريبه شب جمعه صحنش پر از عطر سيبه شنيدم نديدن چشاى ترش رو ز دستش گرفتن على اصغرش رو شنيدم حرم رو به آتيش كشيدن حسين تو رو از قفا سر بريدن حسین جان حسین جان ۴ .
‍ ‍ . اشکامو ببین شب قدره امشب آخرین شب قدره با امیدی اومدم امشب که مهمترین شب قدره هم شب نزول قرآنه هم شب رحمت و غفرانه اومدم توبه کنم آخه شب بخشش گناهانه میدونم خیلی بدم یارب در خونتو زدم یارب اهلبیتو واسطه کردم تنهایی نیومدم یارب ب چهارده تا ولی میگم بعلی بعلی میگم اشک من جاری میشه وقتی بحسین بن علی میگم روسیاهمو گنهکارم ولی من حسینو دوست دارم اسیر نفس و گرفتارم ولی من حسینو دوست دارم بالحسین الهی العفو ....................... اگه نالایق و پردردم من دلم میخواد که برگردم دره رحمت خدا بازه کافیه بگم غلط کردم اگه شیعه زار و دلخسته ست اگه راه حرما بسته ست همه این بلاها و دردا به گناهای ما وابسته ست از تو توفیق عزا میخوام گریه توی روضه ها میخوام به بدیم نگا نکن یارب عرفه کرب و بلا میخوام کربلا نبودیم احیا رو ندیدیم ضریح مولا رو از حسین جدا نشیم یارب به محرم برسون مارو یعنی امسال اربعین میرم ؟ اگه قسمت نشه میمیرم کربلا، مدینه ، سوریه بنویس میون تقدیرم .......... چه قدر خدا خدا کردم تا سحر تو رو صدا کردم این شبا برای تعجیله فرج آقا دعا کردم غم گرفته همه دنیارو خیلی طعنه میزنن مارو منتظر بودن چقد سخته برسون مهدی زهرا رو اونکه خورشید پس ابره نور اون روشنیه قبره اونکه آرزوی دیدارش دعامون تواین شب قدره ....... تو بیایی غصه دور میشه همه عالم پره نور میشه نمیدونم اقاجون امسال سال زیبای ظهور میشه؟ .......... روضه ی دختر اربابه بمیرم رقیه بی تابه بالش زیر سرش خشته شبا تو خرابه میخوابه دشمن اونو بی هوا میزد کوفه تاشام بلا میزد تازیونه، کعب نی میخورد هر جا بابارو صدا میزد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
شب رقم خوردن تقدیره پشیمونم، خدا نگو دیره خوش به حال بنده ای که امشب روزیه یک سالشو می گیره به جای مچ، گرفتی دستامو همیشه غصه ی منو خوردی پُلای پشت سرمو یک عمر شکستم و به روم نیاوردی قبول دارم خیلی بدم ولی بگیر دستمو پشیمونم به خاطر علی بگیر دستمو الهی العفو بحق علی 3 ................................... هر کسی اسم عليو برده برا یه عمر می بنده بارش رو نمیذاری آتیش بگیرم من حب علی می کنه کارش رو... نذار بسوزم پیش اونایی که با غضب آتیش زدن در رو نذار بسوزم پیش نامردی که سیلی زد صورت مادر رو پیش علی رو چادر فاطمه‌ پا نذارین تو کوچه ها اشکای زینبش رو درنیارین الهی العفو بحق علی
✅ مناجات با امام زمان عج در وداع با ماه مبارك رمضان 🔻 شاعر: رحمان نوازنى آقا سلام! ماه مبارک تمام شد شب­های آخر من و ماه صیام شد درهایی از ضیافت حق بسته شد ولی پشت در نگاه شما ازدحام شد سفره دوباره جمع شد و دیر آمدیم دیر آمدیم و قسمت ما فیض عام شد بین دعای آخر سفره دعا کنید شاید که سال، سالِ ظهور امام شد آقا دعا کنید که شب­های آخر است شاید که ميهمانی ما هم به کام شد عج
✅وداع با ماه مبارک رمضان 🔻محمود تاری (یاسر) شیون کنید ماه عبادت تمام شد نالان شوید آخرِ ماه صیام شد می خواستم غبار بشویم ز دل ولی این حلقه های اشک برایم که دام شد بگذر ز خویش ، دیده رها کن ز دیگران اینجا وقوف بهر تو دیگر حرام شد شب های پُر ز سوزِ ابو حمزه هم گذشت هر شب فغان و ناله برایم مدام شد با افتتاح دل به حریم ولا زدیم هر شب که یاٰاِلٰه به لب ها کلام شد هر شب به یاد مهدی زهرا گریستیم هر شب سخن ز چهره ی ماه امام شد یٰا رَب نشد که شهد وصالی به لب زنم با این مرارتی که ز هجران به کام شد تا حرف عاشقان برساند حضور یار هر آه سینه سوز به هستی پیام شد با یک سلامِ شوق به کرب و بلای دوست دل ها روانه جانبِ دارُالسَّلام شد هر شب به یاد کرب و بلا هم گریستیم هر شب پرید مرغ دلی کو به بام شد از چهره بُرد گَرد گناهی که داشتیم اشک از غم حسین که حُسنِ ختام شد ما را هماره نوکر مولا شناختند ما را غم حسین همیشه به نام شد "یاسر" گرفت منصب آقایی و شرف در بارگاه یار هر آن کس غلام شد (یاسر)
بنا شده ست زمین و زمان به نام علی گرفته است قوام این جهان به نام علی برای اینکه مُشخّص شود عیـار دقیق شدند خَـلق خدا ، امتحان به نام علی به دفتر ازلیّت به کِلْـکِ قدرتِ خویــش نوشته رب،همه کون و مکان “به نام علی” همیشــه محوِ تماشای آسمان هائیم که بوده رونقِ هفت آسمان به نام علی به احترام علی بسته شد درِ دوزخ گشوده شــد درِ باغ جَنــان به نام علی نشانه ای ست برای حلال زادگیَـش همین که طفل گُشـاید زبان به نام علی چگونه نام کسی جز علی ست بر لب او ؟ کسی که خورد چو ما آب و نان به نام علی دُرست با وسطِ خــال می کند برخورد همین که تیــر پَــرَد از کمان به نام علی بگو که أشــهدُ أنّ علـی ، ولیُّ الله گرفته چونکه هُویّت اَذان ، به نام علی به ترس و جبر نبوده ست ، واقعاً قلبی ست ارادت همه ی شیعیان به نام علی سِزد ز چوبه ی دارش رُطب به بار آید که داده میثم تمّـار ، جـان به نام علی دعا کنید! که روزی وقوع خواهد یافت ظهور حضرت صاحب زمان به نام علی محمد قاسمی
عاشقم کردی... نمیگویم که دلخونم نکن آخرین شب های مهمانی است؛ بیرونم نکن بازهم با غفلتم، شب را سحر کردم ببخش از شب قدر تو جاماندم، ضرر کردم ببخش آخرش دست گدا بر میوهء طوبی رسید راه را گم کرده بودم، باز هم زهرا رسید کیمیا میخواستم، او خاک چادر را تکاند مادری کرد و کنار سفره اش من را نشاند هرچه بد باشم ولی مادر به من وابسته است گرچه من توبه شکستم، او دلم نشکسته است من که با بی آبرویی آمدم در می زنم... دست خالی چنگ بر دامان حیدر می زنم هرچه من گفتم خطاکارم، گنهکارم...ندید! با تمام آبروریزی، علی من را خرید گفت در دستان من پروندهء جاری توست اسم غفار خدا، قبل از گنهکاری توست ای خدا ای کاش امشب تا سحر کاری کنی آب باران نجف را بر سرم جاری کنی قفل بر پایم بزن، تا قفل آهم بشکند تیشه بر جانم بزن، قلب سیاهم بشکند اشک کم اینجا برات صد برابر می دهد روزی ام را حضرت موسی بن جعفر می دهد بر سر این روزه دار از چه بلا آورده اند پیکرش را روی تخته پاره ها آورده اند استخوانش با عبای پاره اش درگیر بود لحظه های آخری هم بر تنش زنجیر بود من فدای آنکسی که دخترش حیران نشد روی پل تشییع شد، اما تنش عریان نشد درد دل می کرد آقای غریبم با حسین فاطمه پشت جنازه داد می زد یا حسین پاره پاره ذکر یارب، زیر پا افتاده بود مصحف قرآن زینب، زیر پا افتاده بود مادرش با قد خم، ناله به هامون می کشید از دهان تشنهء او نیزه بیرون می کشید رضا دین پرور
‍ . ✍ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ این شبای آخری/ نگو که از گناه من نمیگذری این شبای آخری / بگو که بار این گدا رو میخری با حسينت اومدم / یه روز به دادم می رسه این نوکری نوکری برا - شاه کربلا نمیذاره که برم بی راهه (میدونم اینو - حرم حسین بهترین پناهمه والله) ۲ العفو بحق الحسین 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ تحبس الدعا منم / منی که جز تو به همه رو می زنم ناامیدم نکنی / هر چی باشم گریه کن و سینه زنم آرزومه آخرش / یه ذره تربت بذارن توو کفنم پر و بالمی - شاه عالمی تنها با غم تو آروم میشم (جون من فدا - تَرَک لبات عطش تو میزنه آتیشم) ۲ العفو بحق الحسین .
آخر ماه، گدا مانده و تنها مانده همه رفتند فقط بنده ی رسوا مانده درب مهمانی خود را کمی آرام ببند یک نفر از صف بخشیده شدن جامانده دستگیری بکنی یا نکنی هر دو رواست دست تسلیم منِ غم زده بالا مانده هیچ کس واسطه ی بنده ی آلوده نشد مثل هر سال فقط یوسف زهرا مانده همه ی زندگی ام حاصل لطف مهدی است تازه آقایی او در صف عقبی مانده عاقبت آبرویم ریخت و در چشم امام... بی بها کرد مرا چشم بد وامانده سخت دلتنگ نجف هستم و ایوان علی بر دل غم زده ام، شوق تماشا مانده آخر ماه هم از غربت ارباب بگو بین گودالِ پر از خون، تن مولا مانده اکبر و قاسم و عبداله و عون و عباس همه رفتند... فقط زینب کبری مانده چه کند زینب مضطر که سنان دور شود لب زخمی حسینش به دعا وا مانده محمدجوادشیرازی
همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز شبِ عید است و خدا عیدیِ ما مانده هنوز دهه یِ آخرِ ماه اولِ راهِ سحر است بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز عیب چشم است اگر اشک ندارد،وَر نه سرِ این سفره یِ تو حال و هوا مانده هنوز کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم یا علیِّ دگری تا به خدا مانده هنوز گوئیا سفره یِ او دست نخورده مانده است او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز گریه ام صرف تُهی بودن اشکم نیست دستم از دامنِ محبوب جدا مانده هنوز وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت باز در نامه یِ من جرم و خطا مانده هنوز یک نفر بارِ زمین مانده یِ ما را بِبَرَد کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز /علی اکبر لطیفیان/
🔻 شاعر: محسن ناصحی در راه مانده ایم و سواری نمانده است از ردّپای رفته غباری نمانده است از شهرهای یخ زده بیرون زدیم و باز کوهیّ و سرپناهی و غاری نمانده است ماندیم تا بیاید و بر ما گذر کند دیر است آنقدر که مزاری نمانده است تقویم ها ورق ورق از ما جدا شدند تا سالهای سال بهاری نمانده است هر صبحمان دو پنجره پر بود از انار هی دست می بریم و اناری نمانده است یا اینکه مرد ندبه ما را نیامده است یا آمده است گاه و گداری ، نمانده است بر جمکران ندبه شدن خط کشیده ایم آدینه ی قرار مداری نمانده است یک روز هم می آید و می بیند آن سوار تنها نماز خوانده و یاری نمانده است عجل الله فرجه ‏
چه میخواهد لبِ تشنه به غیر از لطف بارانی چه میخواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی شبِ طولانی و تسبیح و سجّاده چه میچسبد بهارِ زود هنگام اند، شبهای زمستانی توکّل بر توسّل کن، توسّل بر توکّل کن درین دنیای حیرانی، درین دریای طوفانی اگر تا شام میخندی، اگر تا صبح میخوابی تو از مُردن چه میفهمی؟ تو از برزخ چه میدانی؟ خلاصه بار باید بست، یا امروز یا فردا مَده از کف مَجال این دو روزی را که مهمانی نیاز مستمندان را بِنه بر دیده یِ منّت مباد آنکه بگیرد دامنت را آهِ انسانی اگر آشفته ات کردند یعنی لایقِ وَصلی به او نزدیکتر هستی زمانی که پریشانی من و پروانه در آغوش هم تا صبح میسوزیم که با این سوختن روشن شود کنج شَبستانی مرا هر وقت میدیدی گریبان پاره میدیدی از اول نیز می آمد به من پاره گریبانی به دامان تو دست انداختم شاید که این دفعه بگیرد دامَنَت دستی از این آلوده دامانی به جز تو جُور عاشق را کسی گردن نمیگیرد گناهش را زلیخا کرد، یوسف گشت زندانی به لطف گریه کارِ طفل بهتر راه می افتد چه بهتر بیشتر از دیگران ما را بِگِریانی اگر چه گریه یِ هجران شکسته میکند ما را ولی از آب پیشانی ست بهتر، چینِ پیشانی گِره هایی ست در عالم که بی تو وا نخواهد شد نمی آید به کارِ این گِره ها هیچ دندانی دگر فرقی ندارد جمعه یا شنبه فقط برگرد گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی پشیمان میشود آنکه برای تو نمیمیرد چرا عاقل کند کاری که بعد آرد پشیمانی خبر داری تو که رفتی به کوچه گردی افتادم؟ به من از تو فقط هجران رسید آنهم چه هجرانی همه با دامن آتش گرفته رو به گودالند عجب شامِ غریبانی، عجب شامِ غریبانی سَرِ پیراهن تو، گریه یِ ما را درآوردند میان این همه کُشته چرا تنها تو عریانی علی اکبر لطیفیان
🔹 ألسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ 🔹 باید این دل به تو و عشق تو مجذوب شود تا به درگاه خدا سائلِ محبوب شود عاصی ام! میشود آیا که نگاهی کنی و عملِ ناقص من کامل و مطلوب شود پیش چشمان تو عیب است گناه و نگذار بیش از این قلبِ منِ غمزده معیوب شود پنج تن پیش خدا گرچه عزیزند ولی دل مقرّر شده با اسم تو آشوب شود تا که منبر شود و روضه بخوانند بر آن دوست دارد که طلا از غم تو چوب شود سند غربتِ تو رفت به دستت بالا دشمنت کاش همین ثانیه مغلوب شود میشود تشنگی اش رفع، اگر با کمی آب لبِ شش ماهه کمی تازه و مرطوب شود پرپرَش کرد عجب حرمله با تیرِ سه پر تا برایش سندِ جایزه محسوب شود داغ دیدی و سرت رفت و فقط پیکر ماند نعل آورده و گفتند لگدکوب شود اشک میریزم و ارباب نگو گریه نکن... حاضرم کور شوم زخم تنت خوب شود! مرضیه عاطفی "سمنان" ـباـامامـحسین علیه السلام
شبی میان همین روضه ها قبولم کن به حرمت غم آل عبا قبولم کن درون سینه ی من حبّ مرتضی جاریست به حق فاطمه و مرتضی قبولم کن برای اینکه به وصل تو دلربا برسم گذاشتم همه را زیر پا، قبولم کن ز لطف بی حدت آقا که کم نمی آید بیا کرم کن و این دفعه را قبولم کن گناه کرده ام آقا، ببخش، شرمنده قبول، من بدم امّا شما قبولم کن سلام منتقم کشته های دشت منا به غربت شهدای منا، قبولم کن به حق آن شهدایی که تشنه جان دادند شبیه تشنه لب کربلا، قبولم کن -- به ناله های جگر سوز حضرت باقر به روضه خوان غم نینوا قبولم کن به لحظه های پر از ماجرای کوفه و شام به رأس رفته روی نیزه ها قبولم کن عجل الله فرجه
لبیک که در دل عرفات است و منایم لبیک که از خویش نمودند جدایم لبیک که سر تا به قدم محو خدایم لبیک که امروز ندانم به کجایم پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم آن وادی سوزنده که دل راهسپارش پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش دارند همه رنگ خدائی زعبارش هر کس به زبانی شده همصحبت یارش قومی به مناجات و گروهی به دعایند از خویش سفر کرده در آغوش خدایند این جا عرفات است و یا روح من آن جاست هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست این سوز حسین است که خود بحر نجات است می سوزد و مشغول دعای عرفات است دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود ما غافل و در وادی مشعر خبری بود در محفل حجاج صفای دگری بود اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟ آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟ آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید از یار بخواهید رخ یار ببینید امروز که حجاج به صحرای منایند از خویش جدایند و در آغوش خدایند لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند در ذکر خدا با نفس روح فزایند کردند پر از زمزمه و ناله منی را یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را این قافله از عشق به جان سلسله دارند این قافله با قافله ها فاصله دارند این قافله جا در دل هر قافله دارند این قافله تا مسلخ خون هر وله دارند این قافله تا کعبۀ جان خانه بدوشند از خون گلو جامۀ احرام بپوشند هفتادو دو حاجی همه با رنگ خدائی از مکه برون گشته شده کربلائی از پیر و جوان در ره معشوق فدایی جسم و سرشان کرده زهم میل جدائی اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش پیداست شهادت زسفیدی گلویش خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود دیروز حسین بن علی بین شما بود سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود از روز ازل کعبۀ او کرببلا بود امروز به هجرش همه گریان بنشینید فردا سر او را به سر نیزه ببینید در مکّه بپرسید ز زن های مدینه زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه ای دخترکان یکسره با شیون و ناله خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله زین قافله روزی به مدینه خبر آید کرببلا و بلا زینب خونین جگر آید با آتش هفتادو دو داغ از سفر آید از منبر و محراب نبی ناله برآید تا حشر از این شعله بلرزد دل (میثم) تنها نه دل (میثم) جان همه عالم
دوباره آمده ام ، بنده ای گنهکارم... تمامِ آبرویم را به تو بدهکارم... قبول کن عملم را ، بضاعتم این است قبول دارم همیشه وبال و سَربارم... ببین نشسته ام حالا کنارِ سفره ی عشق شبیهِ ابر ، برای حسین میبارم... حسین یارِ من است و منم غلامِ حسین خوشا به حالِ منی که حسین شد یارم قسم به خونِ گلوی حسین ، یا اللّٰه! ببخش معصیتم را ، ببخش رفتارم اگر حسین نباشد ، کجا رَوَد دلِ من؟ که بی وجودِ گل فاطمه ، گرفتارم میان روضه دلم میرود همان جا که ، دو دست بر کمرش گفت : «ای علمدارم... بلند شو که سکینه عجیب مضطرب است بلند شو نفسم ، ای همه کس و کارم بلند شو ، کمرم تیر میکشد عباس... ببین که خنده کنان ، میدهند آزارم! صدای خواهرم از خیمه میرسد بَر گوش که ناله میزند: عباس... میر و سردارم»
با امام زمان روز عرفه تو بیا تا گِرِه از کار جهان باز شود با گُل روی تو هر روز من آغاز شود تو بیا تا که شوم عبد و غلام کویت تو شوی شاه و دلم بنده ی ممتاز شود عرفه آمده آقا ، تو بیا یادم کن با دعای تو فقط زندگیَم ساز شود دست خالی تو رهایم نکن آقای کریم با نگاه تو برای همه اعجاز شود کرمی کن که گناهم همه بخشیده شود تا دلم سوی خدا ، راهیِ پرواز شود راه شش گوشه ی جدِّ تو که بسته است هنوز حاجت کرببلا پیش تو ابراز شود
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ 🔷 السَّلامُ عَلَیْكَ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ.. 🔷 ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی خاک دلم تسخیرِ بیگانه نخواهد شد ای دوست وقتی صاحب این سرزمین باشی شب،نور تو در کوچه های شهر جاری شد تا مثل فانوسی برای اهل ِ دین باشی دست خدا ترجیح داده دستِ کم اینبار تا دست فتنه رو شود،در آستین باشی خیلی به چشمان علی‌وار تو می آید در مسجد سهله امیرالمومنین باشی دنیا رکابش را هزاران سال صیقل داد تا شاید این جمعه رکابش را نگین باشی زهرا برای غربتت بارید از آن دم که فهمید تو باید غریبِ‌آخرین باشی ای کاش ما هم مهزیارت می شدیم آقا وقتی میان شیعه گرمِ دست‌چین باشی با درد و با اندوه و با گریه عجین باشم با درد و با اندوه و با گریه عجین باشی تا کی قرار است از فراقت این چنین باشم؟ تا کی قرار است از صبوری این چنین باشی؟ خیلی دلم می خواهد آقا وقت جان دادن آن لحظه ها،آن لحظه های واپسین،باشی اشکِ منِ بی معرفت خشکیده..،باید هم تو همچنان دلواپس هَل مِن مُعین باشی بار گناهان منِ نامرد باعث شد تا جای من پیش خدا تو شرمگین باشی پای برهنه،کربلا،با تو،چه می چسبد خیلی دلم میخواست با من اربعین،باشی برگرد،روضه،روضه ی سقاست،پس برگرد تا روضه‌گردانِ یلِ ام البنین باشی با آن عمود سهمگینی که به فرق‌ات خورد باید علمدار این چنین نقش زمین باشی زینب صدا زد:پاشو خوش‌غیرت،سنان آمد تنها تو باید سدِّ راهِ این لعین باشی بردیا محمدی فراق امامـزمان علیه السلام
خودم را می‌کِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه غمم از یاد بُردم   طعنه‌های کودکان را نَه سرِ تو رفت و قولت نه   یقینم بود می‌آیی به عمه صبر دادی  دخترِ شیرین‌زبان را نَه تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه یتیمت را ببر  سربارم  اما  عمه‌جان را نَه خداصبرت دهد دیدی که می‌خندند بر وضعم که بر هر زخم طاقت داشتم  زخم زبان را نَه شنیدم غارتت کردند و عُریانت  به خود گفتم که دزدان را نمی‌بخشم  خصوصا ساربان را نَه حلالت می‌کنم ای تازیانه سنگ خاکستر حلالت می‌کنم ای خار  اما خیزان را نَه همینکه چوب می‌خوردی لبانم چاک می‌خوردند به او گفتم بزن من را  ولیکن آن دهان را نَه طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود فقط گفتم بکش مویم  ولی این ریسمان را نَه گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودی‌ها من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه به من برمی‌خورَد ما سفره‌دارِ عالمی هستیم بیاندازید سویم سنگ  اما تکه نان را نَه اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند پدر بخشیدم آنان را   ولی پیرِزنان را نَه
قرار شدکه مجال سخن نداشته باشی قرارشدکه سری دربدن نداشته باشی تَقاصِ چوب و لَبَت را طَلب کن ازعُشّاق درست نیست "اویس قَرن" نداشته باشی تو پادشاهی و زیبنده نیست در گودال به دستِ خویش عقیقِ یَمن نداشته باشی هزار و نُهصد و پنجاه زخم داشته باشی عباو خاتم و خُود و کفن نداشته باشی هجوم نیزه و شمشیر ها تو را چرخاند که فکرِ سر به بَدن داشتن نداشته باشی رباب آمده، زینب رسیده، مادر هست که لحظه ای غمِ تنها شدن نداشته باشی همین که دید سَنان آفتاب سوزان ست تلاش کرد که تو پیرُهن نداشته باشی قتیل باشی و روی زمین رها شده باشی غریب باشی و جا در وطن نداشته باشی
بی تاب وبی صبر و قرارم در فراقت یابن الحسن(عج) ابربهارم در فراقت در سینه آتش دارم و در دیده باران این است حال و روزگارم در فراقت یک عمر دردل بودی و از دیده پنهان هم با منی ، هم غصه دارم از فراقت هرصبح وشب درخلوت خود روضه دارم شد روضه ها دار و ندارم در فراقت یاد سه ساله دختری که گفت : بابا رفتی ومن چشم انتظارم در فراقت بابا منی که دست تو زیر سرم بود برخاکها سر می گذارم در فراقت می سازد عمه با من و با مشکلاتم می سوزد عمه در کنارم در فراقت امشب بیا باخود ببر جامانده ات را بابا دگر طاقت ندارم در فراقت علی ساعدی
شد غرق در غم روزگارت عمه جانم خیلی دلم شد بیقرارت عمه جانم در پیش چشمت زیر خنجر دست و پا زد در خاک و خون دار و ندارت عمه جانم بر روی تل، در غربتِ شام غریبان ایکاش بودم در کنارت عمه جانم تنها و بی محرم شدی دیگر ندیدی مرهم برای حال زارت عمه جانم جانم فدایت! عصرِ عاشورا به سختی دیدم گره خورده به کارت عمه جانم مانند قلبت چند جای چادرت سوخت در شعله هایِ پُر حرارت عمه جانم چشم عمو عباسمان را دور دیدند شد پیش چشمت خیمه غارت عمه جانم لعنت بر آنکه بست دست خسته ات را در بین آتش؛ با جسارت...عمه جانم بین تمام داغ هایی را که دیدی می سوزم از داغ اسارت عمه جانم! مرضیه عاطفی