eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4هزار ویدیو
26 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
01:20✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🇮🇷 «اَلخُلقُ الحَسَنُ عِبادَهٌ». خوش اخلاقى عبادت است. [کنزالعمال، ج۱۳، ص۱۵۱، ح۳۶۴۷۲] (امام حسین علیه السلام) @baghdad0120
✨🇮🇷 اسناد تاریخی نشان می‌دهد ما در ایران به هیچ عنوان دورانی به نام دوره نداشتیم. دوره بی‌حجابی از دوران تجدد آغاز یعنی از زمان شروع شده بود. جایی که ایرانیان در جنگ‌ها شکست می‌خوردند و ضعف خود را در مشکلات نظامی می‌دیدند. اولین برخورد با از طریق نظامی بود و قصد داشتیم از لحاظ نظامی خودمان را به‌روز کنیم. در واقع مدرن‌شدن از آن دوران شروع شد، اما بسیار کند پیش می‌رفت. از زمانی که نخبگان به رفتند و سفرهای به و متاثرشدن از محیط آن‌جا و حضور گسترده درایران و ورود لباس‌های ارزان‌قیمت به ایران شروع شد، اولین برخوردهای ایرانیا ن با مد بوده‌است.  زنان ناصرالدین شاه، زنان با وقار، با حجب وحیا بودند. در زما ن قاجار حجب از حجاب اهمیت بیشتری داشته و بیش‌ترین دغدغه در آن زمان این بود که زنان از حجب خارج و در فضای عمومی حاضر شوند.   در دوران رضاخان فرآیند مدرن شدن سرعت بیش‌تری  پیدا می‌کند. رضاخان حجاب را عامل عقب‌ماندگی می‌دانست و به همین دلیل کشف حجاب را مطرح کرد و چون فرهنگ ایرانی فرهنگ پوشیدگی بود افراد زیادی درمقابل رضاخان ایستادند. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🚨رسانه‌های صهیونیستی دست داشتن این رژیم در حمله اصفهان را تأیید کردند. ▪️رسانه صهیونیستی یدیعوت آحارونوت نوشت:حمله به ممکن است سایتی را هدف قرار داده باشد که با کمک در حال توسعه مافوق صوت است. ▪️یک منبع اسرائیلی در مصاحبه با وبسایت صهیونیستی والا:حمله به ساختمان موفقیت آمیز بود و به هدف خود رسید. ساختمان مورد هدف در اصفهان، کارخانه‌ای برای انجام فعالیت‌های مربوط به توسعه موشک‌های پیشرفته بود. eitaa.com/Baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_چهارم 🔹 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اش
🔹 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 🔹 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 🔹 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 🔹 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 🔹 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 🔹 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 🔹 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 🔹 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 🔹 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 🔹 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴این بخش از مردم را هم آلوده می کنیم! 🔻این روزها شبکه نمایش خانگی به یک معضل برای تبدیل شده است. 🔻 متأسفانه برخی اینگونه توجیه می آورند که برای اینکه مردم به طرف نروند، باید محدودیت ها را در نسبت به و فضاهای رسمی کمتر کرد. 🔻غافل از اینکه با کم کردن خط قرمز ها در شبکه نمایش خانگی اتفاقاً بخش قابل توجهی از مردم عادی که هیچگاه آلوده به ماهواره نمی‌شوند را هم آلوده به محتوای نامناسب و فاسد می کنیم! eitaa.com/Baghdad0120
✨🇮🇷 خانم مبلغ دینی مسیحی و استاد دانشگاه در آمریکا، باحجاب کامل حاضر می‌شود و حتی از چادر مشکی محکم دفاع می‌کنه. اونوفت تو ایران، برخی دخترهای خانواده‌های مذهبی می‌گن ما خجالت می‌کشیم با چادر دانشگاه بریم. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔸کارآفرینان، تولیدکنندگان و دانش بنیان‌ها با رهبر انقلاب دیدار کردند 🔹جمع زیادی از ، و صبح امروز (دوشنبه) با حضور در (ره) با دیدار کردند. eitaa.com/Baghdad0120
baghdad0120
✨️🇮🇷 🔸کارآفرینان، تولیدکنندگان و دانش بنیان‌ها با رهبر انقلاب دیدار کردند 🔹جمع زیادی از #کارآفرین
✨️🇮🇷 پس از پایان گزارش مدعوین دیدار ، و بنیان‌ها خطاب به : این گلایه‌ها و توقعاتی که مطرح شد، همه‌اش درست است؛ برای حل آن کارگروه با مباشرت خود این افراد تشکیل دهید 🔹 یک مطلب کوتاه میخواهم به مسئولین محترمی که اینجا نشسته‌اند، بخصوص معاون اوّل محترم، که اینجا هستند، بگویم. این مطالبی را که این دوستان گفتند، با دقّت به خاطر بسپارید. اینها صرفاً نبود؛ گزارش بود، همراه گزارش، گلایه هم بود. و این گلایه‌هایی که اینجا کردند، تقریباً همه‌اش، به نظر من درست است. همه‌ی آنچه که گفتند، به‌عنوان توقّعاتی که از و از مسئولین و از شخص بنده دارند، توقّعات درستی است. 🔹 برای همه‌ی این چیزهایی که این دوستان گفتند، کارگروه تشکیل بدهید؛ در این کارگروه حتماً بایست از نیروهای مباشرِ کار استفاده بشود، حضور داشته باشند، همینهایی که اینجا صحبت کردند، این آقایان، و دیگرانی که هستند، نظرات آنها گرفته بشود و پیگیری بشود. @baghdad0120
✨️🇮🇷 حمله سایبری به کارخانه‌های مواد شیمیایی در اراضی اشغالی 🔹پایگاه خبری فلسطینی : یک گروه هکری موسوم به با به کارخانه‌های در برای کارکنان آن‌ها پیام هشدارآمیز ارسال کرده است. 🔹در این کارکنان کارخانه‌ها شده‌اند با ارتکاب هر علیه فلسطینیان، بدنشان با مواد شیمیایی ذوب خواهد شد. @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷 یک مرد جنگی، به از صد هزار✌️ که عملیات شجاعانه قدس را رقم زد. ساعاتی قبل از عملیات ، شهید علقم خیری که در تشیع پیکر شهدا آن هم با تمام تجهیزات برای نبرد با صهیونیست ها آماده شده بود @baghdad0120
01:20✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌸 صبح بخیر تنها دلیل حال خوبم توی این روزا... 🤚سلام مهربان پدرم مهدی جان ❤️ عج... @baghdad0120
✨🇮🇷 «ای به ‌ظاهر زندگان! آگاه باشيد كه قافله‌ی مرگ، همچنان به مقصد نيستی در حركت است؛ شما نيز امور دنيوی را كنار گذاشته و بدان ملحق شويد. سعی كنيد اين مرگ را با چشمان باز و جسورانه انتخاب نماييد. قبل از آنكه در چنگال مخوفش گرفتار شويد، دل از دنيا بركنيد و پا در عرصه‌ی ميدان بگذاريد و بر عليه دشمنان اسلام برزميد كه در اين نبرد، چه كشته شويد و چه بكشيد، پيروزيد». @baghdad0120
✨🇮🇷 🔻 رهبر انقلاب در مرقد امام خمینی(ره) و گلزار شهدا حضور یافتند 🔹 در نخستین ساعات صبح امروز و در آستانه چهل و چهارمین سالگرد ، در حرم مطهر بنیان‌گذار حاضر شدند و یاد و خاطره امام عظیم‌الشأن ملت ایران را گرامی داشتند. @Baghdad0120
✨🇮🇷 🔻شکایت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت انقلابی از به دلیل توهین به هنرمندان! 🔹یک سوال از وزیر فرهنگ: احیانا قصد شکایت از شایعه پراکن و همسو با جنبش دین ستیز فواحش را ندارید؟! هنرمندان ملاعبه جنسی کننده در ملاعام چه؟! هنرمندان اهانت کننده به قطع نخایی چه؟! هنرمندان کننده در خانه هنرمندان چه؟! ⚠️بار دیگر ثابت شد هر چه‌قدر ها بخواهند با بازی، برای ها خودشیرینی کنند، باز هم توسط آن‌ جماعت پس زده خواهند شد ... @baghdad0120
✨️🇮🇷 📸 صبح امروز؛ حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید آرمان علی‌وردی @baghdad0120
✨️🇮🇷 ♦️عاقبت بعد از نزدیک به ۴ قرن دنیا و جنگ‌ها و جنایاتی با صدها میلیون کشته در جهان امروز به این انحطاط کشیده شده که برای خوردن دستورالعمل قانونی صادر می‌کنند! ⚠️تا چند دهه قبل، غربی‌ها مردم را در قفس در خود نمایش می‌دادند و خود را برتر می‌دانستند! @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_پنجم 🔹 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه
🔹 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بی‌وفایی از در و دیوار حرم خجالت می‌کشیدم که قدم‌هایم روی زمین کشیده می‌شد و بی‌خبر از اطرافم ضجه می‌زدم. از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا می‌دیدم (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار می‌زدم بلکه این زینب را ببخشد. 🔹 گرمای نوازشش را روی سرم حس می‌کردم که دانه‌دانه گناهانم را گریه می‌کردم، او اشک‌هایم را می‌خرید و من را غرق بوسه می‌کردم و هر چه می‌بوسیدم عطشم برای بیشتر می‌شد. با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستون‌ها زانو زده بودم، می‌دانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی شوم که تمنا می‌کردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمی‌دانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود. 🔹 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم. گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در دنبال مصطفی می‌گشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده‌اش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود. 🔹 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمی‌شد که تنها نگاهم می‌کرد و دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی زینب؟» نفسم به سختی از سینه رد می‌شد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی‌اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس‌نفس افتادم. 🔹 باورم نمی‌شد او را در این حرم ببینم و نمی‌دانستم به چه هوایی به آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. در این مانتوی بلند مشکی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه را تماشا می‌کرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را صدا می‌زد. 🔹 عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. 🔹 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت‌شان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!» دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. 🔹 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده ؟» در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت‌مان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای هستید؟» 🔹 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟» نگاه مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم!» 🔹 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120
baghdad0120
✨🌹 سلام بر قامت چون سرو ایستاده و صبورتان✨ «طرح زیبای تکریم مادر شهید» به همت خادمان خیریه قاسم ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷 🎥 گزارش تهیه و توزیع اقلام غذایی توسط خیریه قاسم بن الحسن اقلام توزیع شده شامل: روغن، رب، کنسرو ماهی، ماکارونی، عدس، برنج، سویا و قند در جهار بسته می باشد. شما خوبان نیز می توانید باعضویت و اهدای مبلغ ۲٠هزار تومان در ماه، در کارهای خدا پسندانه‌ی خیریه قاسم بن الحسن سهیم باشید. 🍃🌸 شماره کارت جهت کمکهای نقدی : 💳 | ۶۰۳۷ ۶۹۱۵ ۷۱۱۳ ۲۰۰۰ به نام اعظم السادات حسینی حسین اباد خیریه قاسم بن الحسن eitaa.com/baghdad0120