فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دیدار و گفتگوی #شهیدحاج قاسم سلیمانی
با #مرحوم آیتالله مصباح
#کلیپ
❣کانال باغ تماشای خدا
↪️ https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
💠🍃💠🍃💠
#داستان_کوتاه
💠"نماز اول وقت و
معجزه امام رضا(ع )"
💠بر بالین دوست #بیماری عیادت
رفته بودیم،
پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت، چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند.
💠آقای پیر کراواتی، باشنیدن اذان،
درب کیف چرم #گرانقیمتش را بازکرد
و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن #نماز شد.!!
💠برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد.
💠بعد از اینکه همه "نمازشان" را خواندند، من از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم!
💠و او هم قضیه نماز و
"مرحوم شیخ" و رضا شاه را برایم تعریف کرد...
💠در جوانی مدتی از طرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم،
از طرفی پسرم مبتلا به "سرطان خون" شده بود
و #دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هر لحظه منتظر
مرگ بچه ام بودم.!!
💠روزی خانمم گفت:
که برای شفای بچه، "مشهد" برویم و
دست به دامن "امام رضا(ع)" بشویم...
💠آنموقع من این حرفها را قبول
نداشتم اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم...
💠رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم
و رفتیم وارد "صحن حرم" که شدیم خانمم خیلی آه و ناله و گریه میکرد...
💠گفت برویم داخل که
من #امتناع کردم گفتم همینجا خوبه،
بچه را گرفت و گریه کنان داخل "ضریح آقا" رفت.
💠پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود
و سفره کوچکی که مقداری "انجیر و نبات" خرد شده در آن دیده میشد
مقابلش پهن بود و
مردم صف ایستاده بودند
و هر کسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت
و طرف خوشحال و خندان تشکر میکرد و میرفت.!
💠به خودم گفتم ما عجب مردم احمق و ساده ای داریم
"پیرمرد" چطور همه را دل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!!
💠حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم
که پیرمرد نگاهی به من انداخت
و پرسید:
حاضری باهم "شرطی" بگذاریم؟
💠گفتم:
چه شرطی و برای چی؟
💠#شیخ گفت:
قول بده در ازاء "سلامتی و شفای" پسرت یکسال #نمازهای یومیه
را سر وقت اذان بخوانی.!
💠"متعجب شدم" که او قضیه مرا از کجا میدانست!؟
کمی فکرکردم دیدم اگر راست بگوید
ارزشش را دارد...
💠خلاصه گفتم:
باشه قبوله و با اینکه تا آنزمان
نماز #نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم: باشه.!
💠همینکه گفتم قبوله آقا،
دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم "پسرم"
از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته
و خوب شده بود.!!
💠من هم ازآن موقع طبق قول و قرارم با #مرحوم "حسنعلی نخودکی"
نمازم را دقیق و سر وقت میخوانم.!
💠اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند
سردار سپه جهت بازدید
در راهه و ترس واضطراب عجیبی همه جا را گرفت
چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد میکرد.!
💠در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که #اذان ظهر شد
مردد بودم بروم نمازم را بخوانم
یا صبر کنم بعد از بازدید شاه
نمازم را بخوانم.
💠چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم
اول "وضو" گرفتم وایستادم به نماز..
💠رکعت سوم نمازم سایه
رضاشاه را کنارم دیدم
و خیلی ترسیده بودم..!!
اگر عصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود...
💠نمازم که تمام شد بلند شدم
دیدم درست پشت سرم ایستاده،
لذا "عذرخواهی" کردم و گفتم:
قربان در خدمتگذاری حاضرم.
شرمنده ام اگر وقت شما تلف شد و...
💠رضا شاه هم پرسید:
#مهندس همیشه نماز اول
وقت میخوانی!؟
💠گفتم: قربان از وقتی
پسرم شفا گرفت نماز میخوانم
چون در حرم امام رضا(ع) شرط کردم.
💠رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با "چوب تعلیمی" محکم
به یکی زد و گفت:
مردیکه پدر سوخته،
کسیکه بچه مریضشو امام رضا
شفابده، و نماز اول وقت
بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!
💠اونیکه دزده تو پدر سوخته
هستی نه این مرد.!
💠بعدها متوجه شدم،
آن شخص زیرآب منو زده بود
و رضاشاه آمده بود همانجا کارم
را یکسره کند
اما #نمازخواندن من،
نظرش را عوض کرده بود
و جانم را خریده بود.!!
💠از آن تاریخ دیگر هر جا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم
و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی"
فاتحه و درود میفرستم....*
💠خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان"
🏴 کانال باغ تماشای خدا
↪️ https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9