به نام خدا
اسم این گل توی خانهی ما علی اکبر است. بچهی سومم طاقت دوری از معشوقش را نداشت و نیامده رفت. اما از خودش این گل را برایمان به یادگار گذاشت. هر دفعه که نگاهش میکنم، لبخند میزنم. یادم میآید قسمتی از وجود من در سرای دیگر منتظر است. چهار سال است این گل مهمان خانهمان شده. بزرگ و تنومند شده. برگهای جدید درآورده. گاهی میگویم اگر علیاکبر الان بود چهارساله بود. دلخوشم به وعدهی خدا! مشتاقم به دیدنش. عزیز مادر میلاد جوانمرد کربلا را به تو تبریک میگویم. حواست به مامان باشد. دوستت دارم.🌿🌿🌿
میلاد پرنور جوان رشید کربلا، شبیهترین به پیامبر عزیزمان را به همهی شما دوستان عزیزم تبریک میگویم.🌹🌹🌹
۱ اسفند ۱۴۰۲
به نام خدا
همیشه وقتی دیگران اولین دستخط بچههایشان را به اشتراک میگذاشتند؛ ذوق میکردم و منتظر بودم نوبت خودم بشود. عباس وقتی توانست * دوستت دارم * را بنویسد این انتظار به اوج خودش رسید. اما خبری نبود که نبود. نه جملهی *مامان دوستت دارم* را نوشت و نه جملهای که منتظرش بودم.
دلدل میکردم بهش بگویم، نمیخواهی چیزی برایم بنویسی؟! باز میزدم روی دست نفسم، میگفتم به وقتش. نمیدانستم کی ولی بالاخره میآید. دیشب عباس سخت مشغول نوشتن بود. یکسره میآمد و حروفی را که نخوانده بود، شکلش را میپرسید. 《مامان! اینقد با چه قاییه؟ هستن با ح حولهست؟》 جوابش را میدادم اما نمیدانستم قرار است چه بنویسید! کاغذ را نوشت و تا کرد. آورد گذاشت روی صندلی توی اتاق خواب. 《 مامان! از خونهی مامانی اختر برگشتیم اینو بخون!》سرسری نگاهی کردم و گفتم باشد. ماند تا امروز. داشتم خانه را مرتب میکردم که دیدمش. یادم نبود کاغذ عباس است. خواستم بندازمش توی سطل کاغذ باطله. عادت دارم قبلش نگاهی میاندازم تا مبادا اشتباهی کنم. بازش که کردم قلبم تند تپید. انگار همهی دنیا را یکجا بهم دادهاند. چشمهایم نم برداشت. بالاخره آنچه منتظرش بودم رسید به دستم. آن هم چه متنی. عباس تلاش کرد دانستههایش را به کار ببرد، خدا نداستهها را بهش آموخت و نتیجهاش همینقدر زیبا شد.
#عباس_خدارو_شکر_که_تو_و_زینب_رو_دارم.
#امام_زمان_این_متن_رو_ویژه_قبول_کن.
#انتظاری_قشنگه_که_ختم_به_تو_بشه.#بابا_مهدی_جانم.
۳ اسفند ۱۴۰۲
الان که دقیق فکر کردم یادم اومد زینبم برام ننوشته 😂 شاید نوشته من یادم نمیاد🤔🤪 باید تهتوشو دربیارم😎
۳ اسفند ۱۴۰۲
هدایت شده از کانال حسین دارابی
15Sha'ban.mp3
8.41M
بنده دلشوره شب نیمه شعبان را خیلی زیاد دارم...
تا شب نشده اینو گوش بدید
⚡️بیانات استاد فیاضبخش در جلسه اخیر حدیث معراج
@jelvehnooralavi
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
۵ اسفند ۱۴۰۲
به نام خدا
بالاخره هدیهی عزیزم به دستم رسید. کلمهیی رویایی نمیآید توی ذهنم. خیلی ساده، خالص، بیریا و با شوق زیاد تشکر میکنم؛ اول از خدا به خاطر لطف همیشگیاش، دوم از امام زمان که همیشه نگاه و دعایش به زندگیام ویژه بوده و سوم از استادیار عزیزم، خانم رباطجزی مهربان و خوشرو. این هدیه خیلی برای من ارزشمند است. خیلی خوشحالم امشب به دستم رسید. دوستشان دارم.
پ.ن: یادم نمیاد تا حالا تو قرعهکشی برنده شده باشم. تازه شاید خاطره تلخ هم داشته باشم. خیلی خوبه حس شیرین😋 این پیروزی با مبنا برام رقم خورد.😎
پ.ن. دوم😎: این هدیهها حضورینها😎 با بغل و ماچ و بوسه گرفتمشون. خانم رباطجزی اومدن محلهی ما. اصلا هدیه اینجوری میچسبه😍
۵ اسفند ۱۴۰۲
۵ اسفند ۱۴۰۲
۵ اسفند ۱۴۰۲
۵ اسفند ۱۴۰۲
هر سال تولد مولا که میشه دوست دارم بخندم ولی...
هر سال این موقع همهی غم عالم میریزه سرم. همهش میگم اگه الان مولا را آورده بودیم چه دنیایی داشتیم..
یه دوستی دارم یه شب خواب بابا مهدی رو میبینه. گریه میکرد و داد میزد. آی مردم بسه نمیخواید از خواب بیدار بشید.
《 اگر شیعیان من به اندازهی یک لیوان آب تشنهی ظهور ما بودند، آمده بودیم.》
خدایا ما رو مضطر کن.
۵ اسفند ۱۴۰۲
به نام خدا
من کودک درونم را دوست دارم. مهربان است. فارغ از همهی دردها میخندد. اما بیصدا! زن عاقلهی درونم نمیگذارد رها باشد. گاهی گوشش را میپیچاند. آنقدر محکم که صدای آخش اشک را مهمان چشمهایم میکند. کودک درونم از شادی دیگران شاد میشود. خودش را زورچپان میکند توی شادیهایشان. کینه نمیکند. مثل آب چشمه زلال و صاف است. گاهی همقد عباس میشود و با هم دنبال بازی میکنند. گاهی مثل نوجوانها با زینب شیطنت میکند و باهم بستنی قیفی لیس میزنند. من کودکم را دوست دارم حتی اگر دیگران دوستش نداشته باشند. هیچوقت بزرگ نشو زهرای کوچک درونم! بزرگها گاهی با چرتکه انداختن بالا و پایینات میکنند. تو اما همینطور صاف و صادق و ساده بمان! مثل کودک!
@zeynab_abbas313
۷ اسفند ۱۴۰۲