فقط علوم رو بد دادم اصلا همیت ندید به قول سعدی شعش یادم رفت ولی غم مخور🤣
پادکست های نوحه و مولودی؛ 🫀🔥
«#کپی نکنی مؤمن»😁❌
¹-یااباعبدالله
²-مثلاتوقبولکردی..
³-یااباعبداللهآقایمن..
⁴-سوگندمیخورمبهعلی..
⁵-میریزهاشکام..
⁶-دستایعموابلفضل..
⁷-ایباوفاجاموندمازکربلاجاموندم..
⁸-آغوشتروواکندنیابیرحمه..
⁹-مستِنجف..
¹⁰-ممسوسذاتِخدایسبحانه..
¹¹-آروموقرارهقلبزارم..
¹²-اینشباحالوهوایخونهمونخیلیعجیبه..
¹³-میزنهقلبدارهمیاددوبارهبازبویِمحرم..
¹⁴-(مداحیعربی)
¹⁵-(مداحیعربی)
¹⁶-منسرقرارم..
¹⁷-مندلتنگِحرمتمبهکیبگم..
¹⁸-یهعالمهگریهبهروضهبدهکارم..
¹⁹-یعنیمحࢪمزندهمیمونم..
²⁰-گریهمیکنمبراتگریهزیاد..
²¹-حیاتناحسینمماتناحسین..
²²-دلمبراتتنگشدهحسین..
²³-شیبگودالسرازیر..
²⁴-امنیجیبالمضطر..
²⁵-الیاللهسفرهالیالله..
+در حال افزودن..
🔴🟡🟠🔴🟠🟡
#رمان_درحوالیجهنم💥 . 🔴🟠🟡🔴🟡
#پارت_سوم
شکر خدا، مهم اینِ االن پیش شمائیم.
دستی به ریش سفید شده در گذر زماناش میکشد و
چشمهای عسلیاش به خنده کش میآید.
- خدا همیشه بزرگِ، از این به بعدش کمکت میکنیم بتونی
رد بشی.
به معنای تشکر لبخندی به رویش میزنیم و چیزی نمیگوییم
که خودش ادامه میدهد:
- کجا میخوای بری؟ ایران یا جای دیگه؟
به فکر میروم تا بهترین تصمیم را برگزینم، ایران جای امنی
است؛ حداقل با وجود حاج قاسم سلیمانی جای امنی است
ولی... ولی برای مایی که آشنایی آنجا نداریم ممکن است
گزینههای بهتری هم باشه. گزینهای همچو کرکوکِ عراق که
هم نسبت به سوریه امنتر است و هم عموی بچهها آنجا
اسکان دارد. تصمیم را که میگیرم به حرف میآیم:
- سلیمانیه جای مناسبیِ حاج قاسم؛ عموی بچهها اونجا
منتظرمونِ. گاهم را روی بچهها میچرخانم و از رضایتشان اطمینان
حاصل میکنم، آقای سلیمانی به معنای تأیید سرش را چندین
مرتبه باال و پایین میکند و در نهایت پس از پاسخ محترمانه به
تعارفهای ما از چادر خارج میشود. پس از اینکه با آب دست
و رویم را تمیز میکنم با ارادهای قوی کمر به همت میبندم و
هر آنچه حاجی دستور داده است را عملی میکنم.
شناسنامههای جعلی که از قبل آماده کرده بودند را بین پسران
تقسیم و آموزشها را شروع مینمایم. رو به عبدالکریم زبان در
دهان میچرخانم:
- تو از این به بعد اسمت میشه علی محمود، اهل کرکوکی و
دانشجوی سوریه. متوجه شدی؟
بیحوصله سرش را به معنای تأیید تکان میدهد که ابرو درهم
گره میزنم، تن صدایم باالتر میرود و از نو چندین و چند
مرتبه اسم جدیدش را برایش تکرار میکنم تا آویزهی گوشش
شود. خیالم از بابت کریم که راحت میشود سرم را سمت
رحمان میچرخانم:
- تو هم دانشجویی و اسمت احمد محمودِ. رحمان با ارادهتر به حرفهایم گوش میدهد و سریعتر خیالم را
به آسودگی میرساند. اسمهای جدید حسن و حسین را هم
برایشان میگویم و اینبار نوبت درس جدید میشود. با صدای
گیرایی میگویم:
- سر مرزهای داعشی ممکنه دینتون رو بپرسن.
گیج و ماتمزده نگاهم میکنند، که توضیح میدهم:
- شما باید بگید که سُنی هستین، ممکنه ازتون بخوان ارکان
نماز رو براشون ادا کنید و جلوشون نماز بخونید... .
تاکیدوار میگویم:
- نماز سُنیها، باید همهتون یاد بگیرید.
لبهایشان یکوری کج میشود ولی اهمیتی نمیدهم، که
حسن به اعتراض برمیخیزد:
- مگه بین و سُنی و شیعه چه فرقی هست؟ این اراجیف چیه
که گوش مردم رو باهاش پر میکنن و باعث تفرقهافکنی
میشن؟!
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
روز 5 چله #زیارت_عاشورا❤️🩹
السلام علیک یا اباعبدالله 🥀
بچہ شـ𓂆ـیعہ | كَلِمَةُ ٱللَّهِ
__
-اخلاص؟
- یعنی ؛ هرکارخوبیکهمیکنی
خاکشکن ، خدارشدشمیده . . !
یکم زیبایی ببینیم💕💕
بچہ شـ𓂆ـیعہ | كَلِمَةُ ٱللَّهِ
-
اگه قراره بمیره بزار به عشق امام حسین علیه السلام بمیره...💔
#شهیدابراهیمهمت
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
روز ⁶ چله #زیارت_عاشورا❤️🩹
السلام علیک یا اباعبدالله 🥀
بچہ شـ𓂆ـیعہ | كَلِمَةُ ٱللَّهِ
♡.
وقتی بهش مۍگفتیم چرا
گمنام کار میکنی ، میگفت:
ای بابا همیشه کاری کن که
خدا تورو دید خوشش بیاد
نھ مردم ..! ( : 💚
- #شهید_ابراهیم_هادی -🌱
+#کلامشهدا
❌تیتر فعلا این باشه: ارتش اَبَر گودرت اسقاطیل توسط زنبورها ناکار شد😂
🔻ارتش اسقاطیل اعلام کرد 11 نظامی این رژیم در جنوب نوار غزه توسط زنبورها اوخ شده و به بیمارستان منتقل شدهاند🤦♂
🔻ماجرا اینه که تانک ارتش صهیونیستی رفته تو یه منطقه که پر از کندوی زنبور عسل بوده، زنبورا هم از خجالت کودک کشای اسقاطیلی دراومدن😂
🦑 #بازی_کثیف
#فوࢪمࢪامی🍃
↬『 @be_soye_shahadat 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱خاطره جالب رهبر انقلاب از عکس امام در اتاقشان در بیمارستان🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه اون همتی سابق نشد 😂😂😂
✅ نمره پاسخ ۱۰۰ از ۱۰۰🤌
🔴🟡🟠🔴🟠🟡
#رمان_درحوالیجهنم💥 . 🔴🟠🟡🔴🟡
#پارت_چهارم سردرگم سرم را به چپ و راست متمایل میکنم و در نهایت و
با ضعیفترین صدا لب به سخن میگشایم:
- فقط میخوان بین مردم جنگ و جدال راه بندازن، یه مشت
خدا نشناس که به اسم خدا روی خوی وحشیگریشون
سرپوش میذارن.
انگار که تا حدودی قانع شده باشند دیگر چیزی نمیگویند و
من فرصتی مییابم تا نماز سُنیها را با تمام ارکاناش آموزش
دهم، به نوبت فرا میخوانمشان تا امتحان پس دهند و سر
مرزها اشتباه نابخشودنی به بار نیاورند... .
*
روز موعود فرا رسیده؛ دوباره همچو اوایل سایهی شوم ترس و
نگرانی بر دلم افکنده شده و اینبار حتی دلگرمی دادنهای
حاج قاسم و نیروهایش هم موثر واقع نمیشود. آب دهانم را به
سختی از راه در روی گلوی خشک شدهام عبور میدهم و با
پاهای لرزان دنبالشان روانه میشوم. پس از طی کردن مسافت
زیادی به اولین مرز داعشیها میرسیم. رعشه بر بدنم میافتد و
توان راه رفتنم را به تارج میبرد، درحالی که عرق ترس روی پیشانیام جا خوش کرده است به پسرانم مینگرم و بغض راه
گلویم را سد میکند؛ که مبادا گیر بیافتند و از دستشان دهم!
به خدا توکل و با آخرین توان شانه به شانهی پسران حرکت
میکنم. نگاهم مدام در گوشه و اطراف در رفت و آمد است، تا
بلکم حاج سلیمانی و نیروهایاش را نظارهگر شوم؛ گفتهاند در
گوشه و اطراف میآیند و مواظبمان هستند، قول حاج قاسم
قول است و شکی درش نیست. با یادآوریاش دلم قرص و
گامهایم بلندتر میشود. به مرز که میرسیم؛ قیافههای ترسناک
و چندششان را هدف نفرتِ نگاهم میکنم که یکیشان با
صدای نکرهاش دستور میدهد جلو رویم، با اخمهای درهم و
دستهای لرزان جلویاش میایستیم که لب نحسش را به
سخن میگشاید:
- از کجا اومدی؟ کجا میری؟ قبل از اینکه پسرها با دستپاچگی مشهود در قیافههایشان به
سخن آیند، خودم جواب میدهم:
- از سوریه اومدیم برادر، پسرهام اونجا دانشجو بودن؛ قصد
کردیم برگردیم کرکوک. ز به زبان آوردن کلمهی مقدس برادر برای اینچنین
حرامزادههایی عقم میگیرد ولی نمیگذارم تغییری در حالت
صورتم ایجاد شود. لبخند کریهایاش را روانهی لبان مشکیاش
میکند.
- اسمتون چیه؟ شناسنامه!
انگار که این وضعیت برایم عادی شده باشد با خونسردی
دست در بقچهام میکنم و شناسنامههای جعلی را در کف
مشتان تنومندش میگذارم، دل در دلم نیست و مدام ذکر
میگویم که باألخره انتظار به سر میرسد و با اخمهای درهم
اجازهی خروج میدهند. به مثال پرندهایی که از قفس رها شده
باشد بال میگیریم و به سرعت از آنجا دور و دورتر میشویم...
تا محࢪم . . .
نگرانم !
نگرانم نڪند خواب بمانم؛
نڪندبغض من از شدت غم
نہ ببارد ..
نہ بکاهد ..
نکنداشك نریزم؟
نکند کرب و بلا را ندهی ..
حضرت ارباب؟
نکند باز بمانم؟
نکند باز نخوانم ك
اهل حرم
میروعلمدار نیامد؟
نکند پاے پیاده حرم
باز بماند بہ دلم حسرت و آهش ..
نگرانم ..
نگرانم نکند دیر شود جای بمانم...!💔:)
@be_soye_shahadat