هم ز دل دزدید صبر و هم دلِ دیوانه را
یـار مـا بـا خانه میدزدد مـتاع خانه را!
#وحشی_بافقی
.
گـــــرد آن خانہ
بگـــردم،،،،
ڪہ در او خلوت توست...!!!
#وحشی_بافقـــــی
هیچکس چشم به سوی من بیمار نکرد
که به جان دادن من گـریهٔ بسیار نکرد
هیچ سنگیندل بیرحم به غیر ازتو نبود
کـه ســـرود غــــم من در دل او کار نکرد
#وحشی_بافقی
@bahr_asheghi🌿
بِکُش و بسوز و بگذر، مَنِگر به اینکه عاشق
به جز اینکه مِهر ورزد، گُنهی دگر ندارد
#وحشی_بافقی
@bahr_asheghi🌿
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه
به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یا نه
گمان دارند خلقی کز تو خواریها کشم آخر
عزیز من یقین خواهد شد آخر این گمان یا نه
سخن باشد بسی کز غیر باید داشت پوشیده
نمیدانم که شد حرف منت خاطرنشان یا نه
بود هر آستانی را سگی ای من سگ کویت
تو میخواهی که من باشم سگ این آستان یا نه
نهانی چند حرفی با تو از احوال خود دارم
در این اندیشهام کز غیر میماند نهان یا نه
اگر زینسان تماشای جمال او کنی وحشی
تماشا کن که خواهی گشت رسوای جهان یا نه
#وحشی_بافقی♡
#غزل_شب🌙
@bahr_asheghi🌿
تویی که عزت ما میبری به کم محلی
و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست 😏
#وحشی_بافقی
@bahr_asheghi🌿
بیستون را عشق کند و
شهرتش فرهاد برد
عشق تعریف من است
،از درد من فرهاد مرد
بيستون را عشق کند و
تیشه بر قلبم سپرد
آری آن شیرین عاشق هم
ز درد عشق مرد
#وحشی_بافقی
@bahr_asheghi🌿
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و روی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب میبینی و دندان که چونست
کسی کاو را تو لیلی کردهای نام
نه آن لیلیست کز من برده آرام
اگر میبود لیلی بد نمیبود
تو را رد کردن او حد نمیبود
#وحشی_بافقی
@bahr_asheghi💐
در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
از ما فروتنیست بکش تیغ انتقام
بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است
نقدینه وفاست همان بر عیار خویش
قفلی که بود بر در گنجینه باقی است
وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت
زهد و صلاح و خرقهٔ ی پشمینه باقی است
#وحشی_بافقی
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را
این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را
سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام
این بخت نباشد سر شوریدهٔ ما را
مردیم به آن چشمهٔ حیوان که رساند
شرح عطش سینهٔ تفسیدهٔ ما را
فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند
این عرصهٔ شطرنج فرو چیدهٔ ما را
هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور
چشم دل از تیغ نترسیدهٔ ما را
ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را
ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجیدهٔ ما را
با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
پاشید نمک، جان خراشیدهٔ ما را
#وحشی_بافقی #شعر
@bahr_asheghi🌿
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم این چنین بی دست و پا خود را
#وحشی_بافقی