eitaa logo
بحر در کوزه
133 دنبال‌کننده
292 عکس
51 ویدیو
2 فایل
گــر بریزی بحــر را در کوزه‌ای چند گنجد قسمت یک روزه‌ای گاه‌نوشت‌هایی دربارۀ دین، رسانه، تربیت رسانه‌ای، روانشناسی، سبک‌زندگی و ادبیات.. پنجره‌ای رو به دغدغه‌های ذهنی من! ارتباط با من👇 @allikhosravi
مشاهده در ایتا
دانلود
. ..(۱) امشب در بیکرانۀ هستی هیچ چیز افسونم نمی‌کند؛ و نه هیچ‌کس نیز .. نه آنچه نمی‌بینم و می‌دانم که هست و نه آنچه می‌بینم و می‌دانم که نیست. نه آنکه تو را انعکاس بی‌نقص پدرم در آسمان می‌داند؛ و نه آنکه پدرم را سایۀ پرنقص تو در زمین .. فقط می‌دانم که در این انگاره‌ها نمی‌گنجی؛ همین و دیگر هیچ! .. سخن از «هیچ» به میان آمد. از هیچستان. از همان مأوای خاموشان، که پروانگانِ سوخته و شاعرانِ بی‌شعر، منزل‌گاه تواَش می‌نامند. اما باز نمی‌دانم چگونه باید سوخت؛ چگونه باید شعر بی‌واژه سرود .. امشب به درّه‌ای تاریک فروافتاده‌ام که هیچ چیز آرامم نمی‌کند؛ و هیچ‌کس نیز.. فقط طنین شعری سرگردان در جمجمه‌ام می‌شنوم. از شاعری به سرگردانیِ خودم، که درد مشترک‌مان را در تن واژه‌هایش لمس می‌کنم: بنـده را تــا بــه جگــر تیــر بـلایـی نــرسد بــر لبش از خـم هــو، جـام ولایـی نـرسـد این سخن، مصـرع بیت‌الغزل عشّاق است «دولت عشق به هر بی‌سر و پایی نرسد» بدترین درد که گفتند همان بی‌دردی است درد از او خـواه که بـی درد دوایـی نـرسد طرفه‌بیتی است از آن شاعر شیرین‌سخنم که بـه جـانش ابـدالدّهــر بـلایـی نـرسد «تا که از جـانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بی‌چاره به جایی نرسد» ای نـوای دل بـی بــرگ و نـوایـم تـو بـگو چه کند، گر دل مسکین به نوایی نرسد؟! ✍️ | 👇 https://eitaa.com/joinchat/1114308842C98432b593e
(۲) آدمی، جزیره‌ای تنهاست! مصائب و رنج‌ها، برای آدمی نشان‌های بلوغ‌اند؛ انسان به قدر رنج‌ها قد می‌کشد، گل می‌دهد، آواز می‌خواند و برۀ دلتنگی می‌شود؛ گمشده در صحرایی دور، که نه آوای نی چوپانی او را فرا می‌خواند، و نه خاطره‌ای دلخواه از سینه‌های پر شیر میشی که مادرش بود! آدمی به رنج خو می‌کند، و می‌گذارد دردها بزرگش کنند، که دردها برادران تنی اویند. آونگی سرگردان می‌شود میان دو نبودن، برگی در باد، که در گریزگاه‌های علاقه می‌آساید، به شوق رزمی بیهوده و بی‌پایان با نشدن‌ها و نتوانستن‌ها و نخواستن‌ها و نبودن‌ها و نداشتن‌ها .. آدمی به رنج‌های نورسیده لبخند می‌زند، و به آوای لبخندهای تازۀ معطر سرگرم می‌شود و پرچم سپید دلش را به هر کشتی گمشده در اقیانوس نشان می‌دهد، بی‌هراس غرق شدن، بی‌نگرانی از دوری، خو کرده به حِرمان و سرخوشیِ توام. آدمی، جزیره‌ای تنهاست در بستر ناکامی. پناه آورده به خویش، در هر غروب طولانی. غریب و مغرور، بزرگ شده در دامان درد. بر آمده از رنجی مکرر، آغشته به خلوت. تک درختی سبز، در باغی متروک، در دشتی همیشه خزان .. ✍️ |👇 ┏━━━ °•🖌•°━━━┓   @bahr_dar_koze ┗━━━ °•🖌•°━━━