eitaa logo
سرداران شهید باکری
487 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
434 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزها بوی قفس دارد زمانه اندوه و غربت می وزد از هر کرانه این روزها دلتنگ دلتنگم شهیدان کی می رود از خاطر من یاد یاران سلام همسنگران صبحتان بخیر و متبرک به نگاه پر مهر شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... نیکی هیلی گفته سپاه از بچه ها استفاده ابزاری میکند‌... و تو چه میدانی بچه شیعه کیست؟! ز کودکی خادم دستگاه اهل بیت بودن سعادت می خواهد. .
سرداران شهید باکری
#لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
ماجرای شهادت شهید آقامهدی باکری 🌹 🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹 👇 قسمت4⃣ علیرضا تندروکه موتور قایق را روشن کرده بود ، پس از چند لحظه گفت:🛥‌«‌قایق حاضره !» مهدی پا در قایق گذاشت و زیر لب گفت : « بسم الله الرحمن الرحیم !»😊 . قایق تکانی خورد ، زوزه کشید ، نیم چرخی زد ومهدی را باخود برد .🛥🚤😔چند لحظه بعد ،‌این پیام از طرف قرارگاه به تمام فرماندهان واحد ها اعلام شد : « نگذارید آقا مهدی به آن سوی آب برود 😭✋ . . اگر توجه نکرد وخواست برود ،‌به زور هم شده است ، مانع از رفتنش بشوید‌!»😤اما در آن سوی آب ، هرکس می‌شنید که مهدی آمده است ، از شوق گریه می کرد .😱😭 . بعضی از نیروها آن قدر تیر اندازی کرده بودند 🌚که صورتشان از دود باروت مثل صورت شاگرد مکانیک ها سیاه شده بود . صدای صلواتی که به سلامتی آقا مهدی می فرستادند ،‌جان تازه ای به آنها می بخشید😍 . .دراین سوی آب ، جست وجوبرای یافتن آقا مهدی ادامه داشت😭😔 . آخرین خبر این بود که فشار نیروی زرهی عراق لحظه به لحظه بیشتر می‌شود . . علی ،‌دوست دوران مدرسه مهدی ،‌دلش بیشتر از هرکس دیگری شور میزد .😥😢 . هر طور شده بود، باید مهدی را پیدا کرد . اما در کجا 😭؟او مثل کسی که جواب معمایی را یافته باشد ،‌برقی در چشمانش درخشید و باخود گفت :‌🤔 «‌نزدیک ترین جا به دشمن !‌مهدی حتما آن جاست .»🤔✋ وقتی قایق علی زیر آتش شدید دشمن به ساحل آن سوی رودخانه رسید‌،‌پیاده شد و در گوش اولین کسی که دیده بود ،‌فریاد زد:‌«‌آقا مهدی را ندیدی ؟»چرا ، برو جلو . نیم ساعت پیش اینجا بود .🏃 زمین هر لحظه با انفجار گلوله های توپ می لرزید و دود وغبار همه جا را فراگرفته بود . . نگاه مهدی اطراف را می‌پایید. از یک نفربر دشمن ، چند نفر کلاه قرمز پیاده شدند .😒😡😡😡😡😡 . چند قدم آن طرف تر ، یک تیر بارچی بی سر ، روی تیر بار خود خمیده بود😭 . مهدی به طرف تیر بار خیز برداشت🏃 . پیکری را که هنوز خون از آن جاری بود ،‌کنار کشید . 😔🌹 نوار فشنگ شروع کرد به تاب خوردن و کلاههای قرمز مثل سیب های کرم خورده در خاک و خون غلتیدند😡. . .علی همان طور که برای پیدا کردن همکلاسی دوران کودکی اش به هر طرف می دوید ، ناگهان درمیان گردوخاک بادیدن چهره ای آشنا در جا میخکوب شد😭 . خودش بود 😳. جلو رفت و با او دست داد .دست مهدی هرچندخاکی اما بگرمی همیشه بود.🌹 . گرمی این دست او را به یاد روزهای برفی مدرسه انداخت؛🌹 به یاد روزهایی که با هم از سرما می‌لرزیدند ؛به همدیگر گلوله برفی پرت می کردند 😍❣ . می دویدند ومی خندیدند وگرم می شدند. ادامه دارد....... ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
باز آمد یاد یاران یاد شیران، جان نثاران
🌹به این میگن دورهمی با صفــــــــــــا و بی ریا ... سلام همسنگران روزتون بخیر 🌹🌹🌹🌿🌿🌹 ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
سرداران شهید باکری
#لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
ماجرای شهادت شهید آقامهدی باکری 🌹 🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹 👇 ادامه قسمت4⃣ علی همان طور که برای پیدا کردن همکلاسی دوران کودکی اش به هر طرف می دوید ، ناگهان درمیان گردوخاک بادیدن چهره ای آشنا در جا میخکوب شد😭 . خودش بود 😳. جلو رفت و با او دست داد .دست مهدی هرچندخاکی اما بگرمی همیشه بود.😔🌹 . گرمی این دست او را به یاد روزهای برفی مدرسه انداخت؛😔🌹 به یاد روزهایی که با هم از سرما می‌لرزیدند ؛به همدیگر گلوله برفی پرت می کردند 😍❣ . می دویدند ومی خندیدند وگرم می شدند😁✋ . به یاد روزهایی که مهدی یک کاپشن نوخرید و آنرا فقط یک روز پوشید😔👚 مهدی دست علی را محکم کشید وگفت: «‌بخواب زمین !»🗣✋ . اول صدای سوت خمپاره ،بعد انفجار . بعد از آن هم گردوخاک وتکه های آهن بودکه در هوا درخشیدند وبر زمین باریدند 😳😔 .. . از چشم های مهدی ،‌خستگی می‌بارید . چند روز می‌شد که نخوابیده بود😔🌹 . .مثل شیشه بخار گرفته ای که خط خطی شده باشد،‌قطره های عرق ، صورت خاک آلودش را خط انداخته بود😭🌹 وگوشه لب های تشنه اش به هم چسبیده بودند😔🌹 . نگاه ،‌همان نگاه بود؛‌اما حوصله حرف زدن نداشت .😔🌹علی مانده بود که در آن وضع،آیا پیغام قرارگاه رابگوید یانه😭؟بالاخره به حرف آمد:آقا مهدی،این پیام از قرارگاه برای شماست!😔🌹 هرچه زودتر به این سوی دجله برگردید . یک قایق در ساحل ، منتظر شماست . عجله کنید !گوش مهدی این حرفها را شنید 👂❌ . ؛‌اما چشم به تانکی داشت که هر لحظه نزدیک تر می‌شد👀 . . بی اعتنا از جا بلند شد . ضامن را فشار داد . انگشتش روی ماشه لغزید و صدایی مثل رعد درهوا پیچید وتانک در چند قدمی شعله ور شد ✌️💣 . .از آن سوی گردو خاک ها، صدای تکبیر آمد .مهدی فهمید که هنوز عده ای در اطرافش هستند 😊✋.چهره اش به نشانه لبخند چین خورد وروبه علی کرد وگفت :‌‌« دیدی علی جان ! به به ! به به !»😊✋ علی دوباره پیغام قرارگاه را برای مهدی خواند :« ..قایق در ساحل منتظر شماست . عجله کنید !»😔😡 . . ادامه دارد۰۰۰۰ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹برای شادی روح امام و شهدا صلوات ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
امروزبا من بیا تا را مشق ڪنیم ڪه باشی ذڪروخیر نقل دهان میشود ❤️ @bakeri_channel
آنچه همہ خوبان دارن تو یکجا دارے تیر خوردے قایقت آتش گرفت و شاید خودت همراه آب شدے گمنام شدے و زائر همیشگے حضرت مادر هر ڪدام یڪ مجلس روضه است بماند بقیه‌اش... @bakeri_channel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 امشب دل از ياد شهيدان تنگ دارم😔 حال و هواي لحظه هاي جنگ دارم😔 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @bakeri_channel
صبحی دیگر از پس ی حجابهای پدیدار شد و شکرخدای که توفیق را دگر بار به اهل عطا فرمود... سپیدی از پس شب گواه این حرف هاست. . @bakeri_channel
شهیدحاج حسن طهرانی‌مقدم🌷 ولادت: ۶آبان ۱۳۳۸سرچشمه تهران شهادت:۲۱ آبان ۱۳۹۰ براثر انفجارزاغه مهمات مزار:بهشت زهرا(س)قطعه ۲۴ردیف۷۵شماره ۲۵ ❤️حضور مقام معظم رهبری بر سر مزار حسن طهرانی مقدم❤️ @bakeri_channel ✍یادش با صلوات
سرداران شهید باکری
بسم رب الشهدا والصدیقین عملیات والفجر هشت در ساعت 10: 22 دقیقه روز 20/11/1364 آغاز شد. سپاهِ اسلام، با عبور از عرضِ رودخانه وحشی"اروند" شهرِ استراتژیک "فاو" را آزاد کرد. رزمندگان اسلام، در طول دو سال و چند ماهی که بر "فاو" حاکمیت داشتند، این شهر را "فاطمیه" نام نهادند. سرمای بهمن ماه گرمائی گرفته با لاله های سرخ زیبائی گرفته تا صحبت از دریادلان گویم, دل من در ساحل اروند مأوائی گرفته * یاد بدن هائی که بی سر بین دشت است یا در دل اروند رفته برنگشته است با رمز یا زهرا دلم مهمان فاو است این روزها یادآور والفجر هشت است * صدها صدف را موج دریا بُرد با خود مادر, پسرها را چه زیبا برد با خود هر کس که داغ قبر گم گشته به دل داشت دیدم سوا گردید و زهرا(س) بُرد با خود * سربندهای سبز رویِ آب می فت پشت سر هم عکسها در قاب می رفت با چشم گریان دیدمش خنده به لب داشت وقتی رفیقم دیدن ارباب می رفت * با شیمیائی قحطی لبخند آمد با یک نفس, دیگر نفس ها بند آمد با این همه مشکل ولی بی بی مدد کرد فریاد فتحِ فاو از اروند آمد * هر حمله ما مثل طوفان بود آن روز پشت سرِ ما دست سلطان بود آن روز حاج مرتضی قربانی و یک پرچم سبز که هدیه از شاهِ خراسان بود آن روز * لطفِ امامِ عصر را باید بگویم اعجازِ فتح و نصر را باید بگویم یک جاده که هر کجایش قتلگاه است غوغای اُمٌ القصر را باید بگویم * پیچید عطر یاس بین هر چفیه هر کس پیِ سبقت گرفتن از بقیه آنقدر صورت ها و پهلو غرقِ خون شد تا گشت نامِ فاو«شهر فاطمیه(س)» * فریادهای بی صدا یادم نرفته جان دادنِ غواص ها یادم نرفته زیر دکل بین موانع گیر افتاد آهسته می زد دست و پا یادم نرفته * هر کس که گیر افتاد یادِ مادر افتاد یاد پریشانیِ او پشت در افتاد لعنت بر آنکه سیلی اش را بی هوا زد تا که تکانی خورد بی بی با سر افتاد ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
. تو همیشه رقابت داشتیم...سر شاگرد اولی و شاگرد دومی..بزرگ شدیم...رفتیم ...تو اونا اول شدند ما ... .
سرداران شهید باکری
دنیا از سن و سالتون باید حیا کنه تو خاك ما ستاره هايی دفنند كه دلشون مي خواست معما باشند دست تو شناسنامه هاشون مي بردند تا كه شناسنامه ماها باشند تا كه شناسنامه ماها باشند ستاره ها رفتن و نوبت ماست حالا كه دنيا خيلي بي قراره دستامونو به هم بديم بدونيم عهدي كه بستيم برگشتن نداره ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
ماجرای شهادت سردار عاشورایی شهید آقامهدی باکری 🌹 🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹👇👇👇
سرداران شهید باکری
ماجرای شهادت سردار عاشورایی شهید آقامهدی باکری 🌹 🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹👇👇👇
ماجرای شهادت سردار عاشورایی شهید آقامهدی باکری 🌹 🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹 👇👇👇 این بار مهدی حتی نگاهش نکرد . ناگهان چیزی به خاطر علی رسید . بی سیم را روشن کرد .🤔📞 ـمهدی ، مهدی ،‌حمزه !📞 مهدی دستش را دراز کرد وگوشی را گرفت . ـحمزه ،مهدی !📞 ـآقا مهدی سالمی ؟!📞😭 ـمگر قرار بود نباشم !😳📞 ـ همه نگرانند . زود بیا این طرف !😭🌹 . چشمهای مهدی به چند بسیجی افتاد که با عجله یک تیر بار را جلو می بردند .👀 . . برای اینکه صدایش در میان انفجارها بهتر شنیده شود ،‌پشت گوشی فریاد زد 😮📞:«‌بهتر است ناراحت من نباشید . اگرکشته شوم ، هستند کسانی که جایم را بگیرند . .با این وضع نمی توانم بسیجی ها را این جا رها کنم و خودم به عقب بیایم . تا آخر با آنها هستم .تمام .»😊✋ . . ـ آقا مهدی …مهدی گوشی را رها کرد📞✋ .چ .صدای نزدیک شدن یک تانک دیگر را شنید ه بود .با آرپی جی به طرف صدا برگشت 😒💣. . گوشی بی سیم که رها شده بود ،‌مدام تکرار می کرد .📞 ـمهدی ، مهدی …😭😭😭😭 کلید بی سیم را چرخاند .😭 وقتی صدای آن قطع شد😭 . ،متوجه صدای دیگری در سمت راستش شد .یک دسته از افراد دشمن در حال پیشروی به طرف اوبودند 😔✋ . . آرپی جی را آرام زمین گذاشت و یکی از نارنجکهای کمرش را مثل سیب در دست گرفت . 💣🔫ضامنش را کشید و با تمام توان به سوی آنان پرت کرد . هنوز صدای انفجار وداد وفریاد قطع نشده .بود . که باز صدای تانک توجه مهدی را جلب کرد . آر پی جی را برداشت 💣. آن قدر نزدیک شده بود که نیازی به هدف گیری نبود. با اشاره انگشت مهدی ، تانک به توده ای از آتش و دود تبدیل شد. ادامه دارد......... ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54
من هــرگز ... اجـازه نمی ‌دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود اين سردار خيبـر ... قلعه قلب مرا نيز فتـح کرده است.
ماجرای شهادت سردار عاشورایی شهید آقامهدی باکری 🌹 🌹فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🌹👇👇👇