فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفحه اینستاگرام گینس ویدئویی از یدالله غلامی، پارکور کار ۲۳ ساله اهل نورآباد لرستان را منتشر کرده که با پرش ۱۳۵ سانتیمتری رکورد بلندترین پرش عمودی روی سکو با یک پا را در گینس ثبت کرده است.
یدالله غلامیذالی که بر اثر تصادف یکی از پاهای خود را از دست داده است توانست در تاریخ ۱۳ بهمن ۱۴۰۱ این رکورد را انجام دهد و امروز در صفحه اینستاگرام گینس منتشر شده است.
@balaan365
🖍 هیئت سکولار
📝 صحنه به دار کشیدن ۹ آزادیخواه تبریزی در شهر تبریز بدست لشگر قزاق روس به سال ۱۲۹۰ روز عاشورا
هنگامی که روس ها در حال بدار کشیدن آزادیخواهان و دلاوران تبریز در روز عاشورای سال ۱۲۹۰ بودند صدای طبل و سنج از کوچه پسکوچه های تبریز شنیده میشد
عده ای زنجیر زن،عده ای سینه زن
فرمانده روس اینگونه گفت:
میترسیدم که آن جمعیت عظیم عزادار حسینی به آزادیخواهان مبارز تبریزی بپیوندند و در آن صورت چه بر سر ما میآمد !!
اما جمعیت عظیم! مردم شیعه (سکولار)! عزادار فقط عزاداری و گریه کردند
زنجیر و سینه زدند به اعدام ۹ دلاور آزادیخواه خود توجهی نکردند.
اری این است نتیجه اسلام سکولار،این که شیعه انگلیسی به شدت به دنبال ان است و برای ان میلیاردی هزینه میکند.
براستی در هیئتی که دغدغه مبارزه با طاغوت نباشد،امربه معروف ونهی از منکر نکنند ابن زیاد سینه میزند، شمر اشک میریزد و یزید ضجه میزند...
اری این است نتیجه بی بصیرتی و هیئت سکولار
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانم_میرود #قسمت_سی_وششم ــــ بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی بزنی زهر
#مجله_ادبی
#رمان_جانَم_میرَوَد
#قسمت_سی_وهفتم
_دخترا آرایشم خوبه؟؟
مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت
_خوبه، میخوای برے جایي؟؟
زهرا تنه ای به نازی زد
_ڪلڪ کجا دارے میری؟؟
_اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم
مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند
_واه مهیا این چش شد
_بیخیال ولش ڪن بریم
_مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ
ـــ باشه بریم
پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود
وارد کافی شاپ شدن و روی صندلی در گوشه ڪافی شاپ نشستند
گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت
صدای گوشیش بلند شد
بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد
پیام داشت .همان شماره ناشناس بود
جواب پیام را داده بود
_یڪ دوست
مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت
_بی مزه بازیش گرفته
_با ڪی صحبت مي کني تو
_هیچی بابا مزاحمه بیخی
شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند
مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند
_چقدر میشه
_حساب شده خانم
مهیا با تعجب سرش را بالا آورد
_اشتباه شده حتما من حساب نڪردم
_نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد
مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و از کافی شاپ خارج شد
_پسره عوضی
_باز چته غر میزنی
_هیچی بابا بیا بریم
دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند
_مهیا
_جونم
_یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی
_من کی بهت دروغ گفتم بپرس
_اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی
مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند
_بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده
_باشه باشه بگو...
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
#ادامــه_دارد... *
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانَم_میرَوَد #قسمت_سی_وهفتم _دخترا آرایشم خوبه؟؟ مهیا نگاهي به صورت نازی انداخ
#مجله_ادبی
#رمان_جانَم_میرَوَد
#قسمت_سی_وهشتم
_جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟
_جان تو
_وای خدا باورم نمیشه
_باورت بشه
_نازی بفهمه...
مهیا اخمی به او کرد
_قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره
دیگہ به خانه رسیده بودند
بعد از خداحافظی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله ها بالا رفت
_سلام
مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت
_سلام به روی ماهت تا تو بری لباسهات روعوض کنی ناهارتو آماده میکنم
مهیا بدون اینڪه چیزی بگوید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن دست و صورتش به طرف آشپزخانه رفت...
و شروع کرد به خوردن
تمام که کرد ظرفش را بلند کرد و در سینک گذاشت
_مهیا
مهیا به سمت هال رفت
_بله
_دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی
_باشه
تو اتاقش برگشت
خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد
موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش را برداشت و به سمت پایگاه رفت...
بعد نماز رفت چون دوست نداشت در شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت
بعد از در زدن وارد شد
چند دختر جوان نشسته در حال بسته بندی بودن با تعجب به مهیا نگاه می کردند
_به به مهیا خانم
مهیا با دیدن مریم لبخندی زد
_سلام مریم جان
ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا
مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت
_بفرما
_ممنون
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
#ادامــه_دارد... *
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانَم_میرَوَد #قسمت_سی_وهشتم _جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟ _جان تو _وای
#مجله_ادبی
#رمان_جانَم_میرَوَد
#قسمت_سی_ونهم
همزمان سارا و نرجس وارد شدند
سارا با دیدن مهیا خرماها را روی زمین گذاشت
و به طرف مهیا آمد محکم بغلش کرد
_سلام مهیا جونم خوبی
_خوبم سارا جون تو خوبی
وبرای نرجس سری تڪان داد که نرجس با اخم رفت و گوشه ای نشست
_خب مریم جان پوسترو ڪی می خوای
_واقعیتش مهیا جان ما برناممون پس فرداس یعنی فردا باید پوسترارو بزنیم به دیوار
_فردا؟؟
_آره میدونم وقت نیست ولی دیگه سعی خودتو بکن توروخدا
سارا از جایش پرید و به سمت میز رفت و فلشی اورد مریم با دیدنش گفت
_نگا داشت یادم می رفت شهاب خودش یه مقدارشو طراحی کرده بود گفت بزنم رو فلش بدم بهت تا بتونی زودتر آمادشون ڪنی
مهیا فلش را از دست سارا گرفت
_اینطوری میتونم تا فردا به دستت برسونم
_مرسی عزیزم
_خب دیگه من برم
_کجا تازه اومدی
_نه دیگه برم تا کارمو شروع کنم
_باشه گلم
_راستی حال سید چطوره
همه با تعجب به مهیا خیره شدند
مریم با لبخند روبه مهیا گفت
_خوبه مرخص شد الان تو خونه داره استراحت میکنه
مهیا سرش را تکان داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت در رفت
_مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن
مریم ریز خندید
_آخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه همه خانما «آقای مهدوی» صداش میکنن تو اینو گفتی تعجب کردند
_اها خب من برم
_بسلامت گلم
مهیا سریع از آنجا دور شد خداروشڪر همانطور ڪه برنامه ریزی ڪرده بود قبل از شروع مراسم به خانه رفته بود
وارد خانه ڪه شد...
پدرش در حال نماز خواندن بود به آشپزخونه رفت و مقداری خوراڪی برداشت و به اتاقش رفت...
لباس راحتی تن خود ڪرد و لب تاپ
خودش را روشن ڪرد روی تخت نشست فلش مشڪی را در دست گرفت یڪ آویز فیروزه ای داشت فلش را وصل ڪرد و مشغول بررسی طرح ها شد
وقت نداشت باید دست به کار می شد
دوست داشت طرح هایش بی نقص باشد دست بہ ڪار شد
گوشیش را خاموش ڪرد دوست نداشت ڪسی مزاحم ڪارش باشد...
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
#ادامــه_دارد... *
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانَم_میرَوَد #قسمت_سی_ونهم همزمان سارا و نرجس وارد شدند سارا با دیدن مهیا خرم
#مجله_ادبی
#رمان_جانَم_میرَوَد
#قسمت_چهل
مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت...
دیشب اصلا نخوابیده بود همه وقت را صرف طراحی سه تا پوستر ڪرده بود خیلی روی آن طرح ها حساسیت نشان داده بود...
حتی برای طرح های استاد صولتی هم اینگونه وسواس نداشت
با ضربه ای که زهرا به پهلویش وارد ڪرد از خواب پرید
تا می خواست به زهرا بدوبیراه بگوید زهرا با ابرو به استاد اشاره ڪرد
_خانم رضایی حواستون هست
_نه استاد خواب بودم
با این حرفش دانشجوان شروع به خندیدن ڪردند
رو به همه گفت
_چتونه حقیقتو گفتم خو
_خانم رضایی بفرمایید بیرون
مهیا بدون هیچ بحثی وسایلش را جمع کرد
_خدا خیرت بده استاد
قبل از اینڪه از ڪلاس خارج شود استاد گفت
_خانم رضایی لطفا قبل اینڪه برید منزل استراحت ڪنید برید درس منو حذف ڪنید
_چشم استاد
سوار تاکسی شد و موبایلش را دراورد یڪ پیام از همان شماره ناشناس داشت
_زبون دراز هم ڪه هستی
زیاد اهمیت نداد حدس می زد ڪه یڪی از بچه ها دانشگاست ڪه دوست داره یڪم تفریح ڪنه
شماره مریم را گرفت نگاهی به اسمی ڪه برای شماره مریم سیو ڪرده بود انداخت و ریز خندید اسمش را "خواهر مجاهد" سیو ڪرده بود
_سلام مهیا خانم
_سلام مریم جان ڪجایي
_پایگام عزیزم
_خب من طرح ها رو آماده ڪردم بیارم برات
_واقعا؟؟وای دختر تو دیگه کی هستی
_ما اینیم دیگه هستی بیارم
_آره هستم بیار منتظرتم
مهیا احساس خوبي نسبت به مریم داشت....
اصلا مریم نظرش را در مورد آن تصویری ڪه از دخترای محجبه در ذهنش ساخته بود تغییر داد
_ممنون همینجا پیاده میشم
بعد حساب کردن کرایه پیاده شد
فاصله ی خیلی کمی تا مسجد بود
به پایگاه رسید بدون آنڪه در را بزند وارد شد
ولی با دیدن صحنه روبه رویش شوڪه شد و سرجایش ایستاد...
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامــه_دارد... *
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانَم_میرَوَد #قسمت_چهل مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت..
#مجله_ادبی
#رمان_جانَم_میرَوَد
#قسمت_چهل_ویکم
مهیا با دیدن پنج تا بسیجی ڪه دوتا از آن ها روحانی هستن و رو به رویشان سارا و نرجس و مریم نشسته بودندشوڪه شد
مریم به دادش رسید
مریم فراموش ڪرده بود به مهیا بگویید قرار است یڪ جلسه برای مراسمات در پایگاه برگزار شود
_سلام مهیا جان
مهیا به خودش آمد
سلامی کرد و موهایش را داخل فرستاد
همه جواب سلامش را سربه زیر دادند حتی شهابی که به خاطر زخمش روی صندلی نشسته بود
اما روحانی مسنی با لبخند روبه مهیا گفت
_علیڪ السلام دخترم بفرما تو
مهیا ناخوداگاه در مقابل آن لبخند دلنشین لبخندی زد
روحانی جواني ڪه آن روز هم در بیمارستان بود رو به حاج آقا گفت
_حاج آقا ایشون دختر آقای رضایی هستند ڪه طراحي پوسترارو به عهده گرفتند
حاج آقا سری تڪون داد
_احسنت.دخترم من دوست پدرت هستم موسوی شاید شنیده باشید
مهیا با ذوق گفت
سلام شما همونید ڪه با پدرم تو جبهه ڪلی آتیش سوزوندید
همه با تعجب به مهیا نگاه می ڪردند
حاج آقا موسوی خندید
_پس احمد آبرومونو برد
_نه اختیار دارید حاج آقا
مهیا رو به مریم گفت
_مریم طرح هارو زدم یه نگاه بنداز روشون ڪه اشڪال ندارن بدی چاپ ڪنن برات
فلش را به سمت مریم برد ڪه مریم به شهاب که روی صندلی کنار میز کامپیوتر نشسته اشاره ڪرد
_بدینشون به آقای مهدوی
مهیا به سمت شهاب رفت
_بگیر سید
شهاب ڪه مشغول روشن ڪردن سیستم بود سرش را با تعجب بالا آورد
اولین باری بود ڪه یڪ نامحرم او را اینطور صدا می ڪرد فلش را از دستش گرفت و وصلش ڪرد
_میگم سید حالتون بهتر شد؟
شهاب معذب بود مخصوصا ڪه دوستانش حضور داشتند
در حالي ڪه طرح هارا بررسی می کرد آرام (بله خداروشڪری)
گفت
_میشه ما هم ببینم شهاب
شهاب مانیتورو به سمتشان چرخاند
_بله حاج آقا بفرمایید
_احسنت دخترم ڪارت عالی بود نظرت چیه مرادی
روحانی جوان ڪه مهیا فهمید فامیلش مرادی هست سرش را به علامت تائید تڪان داد
_خیلے عالی شدند مخصوصا اونی ڪه برای نشست خواهرا با موضوع حجابه
بقیه حرفش را تایید ڪردن
جز نرجس و یڪی از پسرهای بسیجی ڪه از بدو ورود مهیا را با اخم نظاره گر بود
_خیلی ممنون خانم رضایی زحمت ڪشیدید چقدر تقدیم کنم؟؟
مهیا اخمی به شهاب ڪرد
_من خودم دوست داشتم این پوسترارو طراحي ڪنم پس این حرفا نیاز نیست
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
* ادامه_دارد... *
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانَم_میرَوَد #قسمت_چهل_ویکم مهیا با دیدن پنج تا بسیجی ڪه دوتا از آن ها روحانی هس
#مجله_ادبی
#رمان_جانَم_میرَوَد
#قسمت_چهل_ودوم
_منظوری نداشتم خانم رضایی
آروم زیر لب گفتم
_بله اصلا ڪاملا معلوم بود
رو به مریم گفت
_مریم جان من خستم اگه کاری نداری من برم
_نه عزیزم زحمت ڪشیدی
بعد از خداحافظی به طرف خانه رفت در طول راه به این فڪر می کرد که چطور توانست اینقدر راحت با این جماعت صحبت ڪند با اینڪه همیشه از آن ها دوری مے ڪرد
به خانه رسید...
خانه غرق در سڪوت بود به اتاقش رفت از خستگی خودش را روی تخت انداخت
زندگی برایش خسته ڪننده شده بود هر چه فڪر می کرد هدفی برا خود پیدا نمی ڪرد اصلا نمی داند مقصدش ڪجاست
دوست داشت از این پریشانی خلاص شود
روزها می گذشت و مهیا جز دانشگاه رفتن و طراحی پوستر ڪار دیگه ای نمی ڪرد...
امروز هم از همان روزهای خسته ڪننده ای بود ڪه از صبح تا غروب ڪلاس داشت و مهیا را از نفس انداخته بود
مهیا خسته و بی حال وارد کوچه شد نگاهی به درمشکی رنگ خونه ی مریم انداخت با شنیدن صدای داد مردی و گریه زنی قدم هایش را تندتر کرد
به آن ها که نزدیک شد....
آن ها را شناخت همسایه یشان بود عطیه ومحمود
محمود دست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی می شد
با دو به طرفشان رفت
_هوووووی داری چیکار میڪنی
محمود سرش را بلند کرد با دید مهیا پوزخندی زد.
مهیا دست عطیه را گرفت و به طرف خودش کشید
_خجالت نمی کشی تو خیابون سر زنت داد می زنی
_آخه به تو چه جوجه زنمه دوست دارم
مهیا فریاد زد
_غلط ڪردی دوس داشتی مگه شهر هرته هاا
عطیه برای اینکه می دانست همسرِ معتادش اگر عصبی بشه روی مهیا هم دست بلند می کند سعی در آروم کردن مهیا کرد
_مهیا جان بیخیال عزیزم چیزی نیست
مهیا چشم غره ای به عطیه رفت
_تو ساڪت باش همین حرفارو میزنی که این از اینی که هست گستاختر میشه
محمود جلو رفت
_زبونت هم که درازه نزار برات ببرمش بزارم کف دستت
ـــ برو ببینم خر کی باشی
محمود تا می خواست به مهیا حمله کند با صدایی ڪه آمد متوقف شد...
_اینجا چه خبره...
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
#ادامه_دارد...
@balaan365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 مراحل درخواست گذرنامه زیارتی در برنامه پلیس من
#اربعین_۱۴۰۲
@balaan365
22.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ هشدار های مهم استاد برجسته دانشگاه ، دکتر شاهین فرهنگ درباره آثار زیانبار گسترش بی حجابی !!!
🔺️ ضمناً توجه داشته باشید این حرف ها رو یه آیت اللّه یا مدیر حوزه علمیه نمی زنه ، بلکه این حرفای یه کسی هست که با معدل ممتاز از دانشگاه هاروارد آمریکا فارغ التحصیل شده و سخنران برتر موفقیت هم هست ، آخه بعضیا تا اسم آخوند و ملا میشنون سریع گارد می گیرن !!!
‼ ایکاش آنقدر این ویدیو دست به دست بشه تا برسه به دست اون دختر بیگناه جامعه مون ، که شیاطین دارن با خدعه هاشون روزبهروز گمراه ترشون می کنند !
@balaan365
✅ از ابتدای مهرماه، چکهای قدیمی فقط در بانک خودشان پذیرفته میشوند
بانک مرکزی:
🔹از ابتدای مهر امسال، چکهای قدیمی (چکهای بدون نیاز به ثبت و تایید در سامانه صیاد) فقط در شعب بانکهای صادرکننده دسته چک پذیرفته میشوند.
🔹دارندگان این دستهچکها در فرصت باقیمانده میتوانند به شعب خود مراجعه کرده و دستهچک صیادی جدید دریافت کنند.
@balaan365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️نفوذ بهائیت در صداوسیما
حتما ببینید
🔹️#ویژه سخنرانی استاد علی اکبر #رائفی_پور درمورد نفوذ بهائیت در صداوسیما و افشای اسناد محرمانه درباره جذب افراد بهائی در این سازمان
@balaan365
فـــارفــــان ۱
برای آشنایی با اقلیم روستای فارفان و آثار باستانی بجا مانده از دوران ایلخانیان و ساسانیان به ما بپیوندید.
بروزترین خبرها و رویدادها را از ما بخواهید.
دهستان فارفان در سال 96و97 به عنوان اولین دهکده اقتصاد مقاومتی در استان اصفهان شناخته شد
ارتباط با ادمین..
@Mousajalili
لینک کانال..
http://eitaa.com/joinchat/2144206848C5a088a75d6
🎊مژده 🎊مژده
🎉 افتتاح شد
💇♂ آرایشگاه وپیرایش مهدی
روستای بلان بلوار شهید سلیمانی نرسیده به آب انبار
📲 ۰۹۰۱۷۹۳۹۵۸۱
@balaan365
ما تا آخر ایستادایم
مقاومت رمز پیروزیست
امام خامنه ای (مدظله العالی)
هرکس در راه "روشنگری" فکر مردم تلاشی بکند، چون در مقابله
با دشمن است،
تلاشش جهاد است
━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
با یک صلوات به جمع ما بپیوندید
🌷 کانال مردمی # شهدای جندان 🌷
لینک در تلگرام 👇👇👇
https://t.me/shahid_vatan4
لینک در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/shohadaye_jondan
🏴
علت تفاوت گنبد آقا امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع)...
🍂تفاوت چندانی ندارند؛ اگر خوب نگاه کنی می بینی گنبد هر دو بزرگوار طلاکاری هستند.
گلدسته هاشون هم همین طور؛ اما دیواره گلدسته های حرم امام حسین(ع) طلا کاری شده و دیواره گلدسته های آقا اباالفضل(ع) کاشی کاری.
▪️دلیلش میدونین چیه؟🤔
🕌گلدسته های حضرت اباالفضل(ع) رو سه بار طلاکاری کردند اما هر سه بار طلاها از گلدسته ها جدا شد و افتاد.
سرانجام سرپرست گروهی که مسئول طلاکاری بود گفت من شب باید داخل حرم آقاعباس بمونم و ازش اجازه بگیرم تا کارمون رو انجام بدیم. فردا صبح وقتی به سراغ سرپرست اومدند دیدند پریشون و گریونه؛ گفتند چی شده؟
گفت شب متوسل به مولا اباالفضل شدم خیلی گریه کردم از خستگی خوابم برد؛
آقایی رو دیدم که دست در بدن ندارن بهشون گفتم آقا چرا اجازه نمیدین ما کارمون رو تموم کنیم؟ ما باید بریم نجف اونجا هم کار داریم.
🖤مولایم ابالفضل(ع) گفت نمیشود! آخر باید تفاوتی میان ارباب و غلام باشد...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#امام_حسین
@balaan365
سانه ملی🌎
خبرهای رسمی کشور.. 🇮🇷
( خبر شهرستانها) و کارهای عمرانی .مراسم های خاص داخل روستا
در این مکان منتشر میشود 🎥✍️ 📸
سپاس از همراهی شما سروران گرامی 💐💐
.✅@شریف_آباد_مرکزی👇🏴🏴
https://eitaa.com/joinchat/2296381654Ce5cd6faf6c
🍃🌺🍃🌸🍃✙═══✨﷽
#هروز_یک_آیه
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً «113»
و اگر فضل و رحمت خداوند بر تو نبود، گروهى از آنان تصميم داشتند كه تو را از مسير حقّ گمراه كنند، امّا جز خودشان را گمراه نمىكنند و به تو هيچ زيانى نمىزنند. و خداوند كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد، و آنچه را نمىدانستى به تو آموخت. و فضل خداوند بر تو، بسى بزرگ بوده است.
🔻نکــــتهها
ممكن است اين آيه، همانند آيه 105، مربوط به ماجراى تهمت سرقت به يك بىگناه و شهادت دادن جمعى به دروغ، بر سرقت باشد، كه پيامبر طبق گواهى آنان، داورى كرد. و ممكن است مربوط به گروهى باشد كه به ديدار پيامبر آمدند و گفتند: با دو شرط حاضريم با تو بيعت كنيم، يكى آنكه بتها را با دست خود نشكنيم و ديگر آنكه تا يك سال ديگر، بت «عُزّى» را پرستش كنيم. آيه نازل شد و اين خواسته را رد كرد
- دشمنان، حتّى براى پيامبر و لغزاندن او طرح و برنامه دارند، پس رهبران جامعه بايد به هوش باشند. «يُضِلُّوكَ»
2- تصميم به منحرف ساختن ديگران، در حقيقت تصميم به منحرف كردن خود است. «وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ»
3- خداوند، آنگونه كه قرآن را بيمه كرده «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» «1»، پيامبرش را نيز بيمه مىكند. «وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ»
@balaan365
با-ترساندن-و-ارعاب-و-تهدید-نمی-توان-فرزند-را-تربیت-کرد.️💢ترساندن
در تربيت کودک خود از روش ترساندن استفاده نکنین❌👇
⚠️چون چنين کودکانی در آينده بيش از سايرين در معرض ابتلا به اختلالاتِ روانی خصوصا افسردگی♨️ و بی هويتی♨️ قرار می گيرند...
#کودک
@balaan365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فن تماشایی کشتیگیر نوجوان ایرانی در مسابقات قهرمانی جهان
🔸فن زیبای «پیام احمدی» در مسابقات کشتی فرنگی نوجوانان قهرمانی جهان توسط اتحادیه جهانی کشتی بازتاب داده شد
@balaan365
.
♻️ عکسی از سقوط خانواده در غرب که در توضیحش آن را نتیجه مصرف ماریجوانا در آمریکا دانسته اما #حقیقت فروپاشی اخلاق و انسانیت در جوامع غربی است!
@balaan365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبرخوب
📣 سه دستاورد مهم آزمایشگاهی غربالگری مولکولی، غربالگری آنتی بادی و پیوند سلول های بنیادی به بیماران، به مناسبت روز ملی اهدای خون افتتاح شد
@balaan365
مجازات حمل و مصرف مواد مخدر در عراق
رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر فراجا:
🔹نگهداری، حمل و جابجایی هرگونه مواد مخدر و روانگردان (تریاک، شیشه، هروئین، گل، گراس، ماریجوانا و...) در کشور عراق جرم محسوب میشود و در صورت کشف برای هر فردی که مرتکب این جرم شده باشد، پرونده قضایی تشکیل میشود و از خروج وی ممانعت بهعمل خواهد آمد.
🔹براساس قوانین کشور عراق، هر فردی که نسبت به خرید و فروش، حمل، نگهداری و مصرف مواد مخدر، روانگردانها (حتی کمتر از یک گرم) و داروهای ممنوعه اقدام کند، تحت پیگرد قانونی قرار میگیرد و به پرداخت جریمه نقدی (از ۱۰ تا ۳۰ میلیون دینار) و حبس (از ۶ ماه تا یک سال) محکوم میشود.
#اربعین۱۴۰۲
@balaan365