" در دورترین خاطره ی من ، نقشی ست بسی گنگ ، از کسی که هیچش نشانه ای نیست ...."
لحظه ای که این سگ را دیدم ، از حالت صورتش و نو نگاهش حس کردم در دور دستهای خیالش به کسی فکر میکنه که ، مدتهاست هیچ خبری ازش نداره .
عکس : لرستان - احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" من گاهی ، روزی هزار بار خودم را نفرین می کنم ، و به چشمانم ناسزا میگویم ، که چرا آنروز ، ! ، برای یک دم ، بسته نشدند ! و به زبانم بد و بیراه میگویم که ، چرا آنروز باز نشد ... آنروز که تو می رفتی و من ، لب فرو بسته ، فقط نگاهت می کردم . نفرین به من ! نفرین به تو ! نفرین به آن روز ! "
عکس و نوشته : زرین شهر - احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
آقا ، بد بختی های دهه شصتی ها تمومی نداره ! یکی دو تا م نیست ! اینم یه نمونه دیگه از یه دفترچه لغت معنی دهه شصت ! ... talafuz !!! 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
گردآوری : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
بامداد مهر
راز یک عکس ! " " یک خاطره ی جالب و مرموز یک عکس از سریال سلطان و شبان در سال 1364 ) ) شاید اگه حا
و ... باز چقدر جالبتر و پیچیده تر اینکه ، من این پست را دو سه شب پیش گذاشتم ، و امروز پس از ۳۸ سال !!! بطور شگفت انگیزی شماره اش را پیدا کردم و با او تلفنی صحبت کردم . قرار شدی بزودی ببینمش ... و راز این نگاتیو را بپرسم !!! منتظر باشید ... واقعا برخی حوادث جالبند ...
24.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" برف می بارد به روی خار و خارا سنگ ..."
کلیپ : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" سال 1342 در ایران یک برف سنگین می بارد و در پی آن حوادثی رخ میدهد
یک شاعر اصفهانی (به نام حسین بدیعی سنگتراش ) با لهجه ی شیرنی اصفهونی حوادث آنروزها را به زبانی
طنز به شعر می سراید و پس از چاپ در استان اصفهان توزیع می شود "
بخشی از شعر او به نام : همه ی شهر و دیار یخ کرده
چه هواییست که نار، یخ کرده / نفت و گاز و بخار یخ کرده
وه چه سال و عجب زمستانی / که شتر زیر بار یخ کرده
تخم مرغان ز کثرت سرما / صدی هشتاد و چار یخ کرده
هفت ماشین بنز و انترناش / در ره مورچه خار یخ کرده
بین گلشهر و کوه آتشگاه / خره با چاروادار یخ کرده
علی ماستی به میرزا بقال گفت / ماستها با تاقار یخ کرده
اصغرآقا سر پل طوقچی / دو لبش با سیگار یخ کرده
بین مارنان و راه فرح آباد / یک نفر استوار یخ کرده
سال شمسی مورخ چهل و دو / سیصدش با هزار یخ کرده
.....
این برگه در آن زمان به قیمت 2 ریال بفروش رسید .
گرد آوری: احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" وور وورک " کاردستی و اسباب بازی بچه های قدیمی که خودشان میبایست برای خودشان اسباب بازی تولید میکردند . چرا که خانواده ها ، عموما ، برای بازی بچه ها ، هزینه نمیکردند . بنازمشون !!!
https://eitaa.com/bamdademehr
کلیپ : احمد فرهادی پور
" تابستان و زمستان "
عکس : زرین شهر – احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" بادام در سمنو"
پخت سمنو یکی از کهن آیینهای ایرانی و تاجیکستانی ست. از رفتارهای زیبا و جالب در طی مراحل پخت سمنو ، انداختن بادام در دیگ است . هر چند امروزه انواع مغزه ها ( مانند بادام و گردو و ...) و به تعداد زیاد ! در دیگ ریخته می شود ، اما در اصل فقط بادام ( با پوست) بوده آنهم تعدادی محدود ( مثلا 7 تا . که خود این عدد هفت هم تاریخچه ی خودش را دارد . بگذریم ). تعدادی بادام با پوست در دیگ میریختند . بعد که سمنو پخته میشد و بین آدمها تقسیم میشد ، پیدا کردن بادامها ممکن نبود مگر حین خوردن سمنو ! این بادام ها نصیب هر کس میشد برایش شگون زیادی داشت ! فردی که بادامی در ظرفش پیدا میکرد آنرا با شوق و ذوق زیاد کناری میگذاشت محفوظ !مثلا مردان آنرا در جیبشان میگذاشتند ، زنان در کیسه ای که پول پس انداز می کردند و یا در بین سایر حبوبات و مواد خوراکی پنهانش میکردند تا برکتش افزون شود ! خوشا آن صفا ها و آن باورها ! خوشا !
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" وارثان سالهای نچندان دور"
در روزهای سوت و کوری که سینماها هیچ فیلم قابل دیدنی نداشتند ... در شبهای کشداری که کانالهای تلویزیونی فقط سخنرانی داشتند... در روزگار بی اینترنتی و بی ماهواره ای و بی هیچ چیز سرگرم کننده ی دیگری ، ما ، روزهای دلتنگی وشبهای تنهایی خود را با رمان و داستان سر میکردیم . گاه یک کتاب رمان در طی یکی دو روز به پایان میرسید و گاه چندیدن ماه ! گوشه ی حیاط ، کنج آشپزخانه ، توی رختخواب ، روی پشت بام و حتی گاه ( از ترس توبیخ پدرها و مادرهای سختگیر ) در دستشویی ! . چقدر کتاب خواندیم تا روزگار سیاه و سفید خود را اندکی رنگ ببخشیم با تصاویر رنگی کتابها . و چقدر رابطه ی صمیمانه ای داشت انگشت شصت ما با زبانمان ... و چه حس گرمی داشت صدای ورق خوردن کتاب در سکوت شبانگاهی ... انگار قوی ترین مخدرهای عالم از بوی کاغذهای کاهی در مشام ما جاری میشد ... هر کتاب ما را به سفری جادویی رهسپار میکرد ... هر داستان جهانی بود نا شناخته ... هر شخصیت داستانی ، آشنایی میشد هزار ساله ... و می رفتیم تا بی کرانه های خیال و رویا و آرزو. سر خوردگی عشق را در لابلای سطور داستانها سرپوش میگذاشتیم و سرگشتی روح ِ سرگردانمان را به صفحات قصه ها می سپردیم . فشار زمان را در بی زمانی کتابها جا میدادیم . اینک ذهن های ما سرشار از احساسات گوناگون ، لبریز از آدمهای بی نام ، تکه تکه از جاهای بی نشان ، لایه لایه از حالات گنگ .....ما که بودیم ؟ از کدامین نسل ؟ در کدامین قبیله ؟ این ما ، وارثان سالهای نچندان دور !
نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
13.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" بازی هفت سنگ "
با سپاس از مردم خوب کهریزسنگ / نجف آباد
کلیپ : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" 5 ریالی های بیقواره "
گاه که کنار خانه یمان می ایستادم و به دور دستها ( در جهت شمال ) نگاه میکردم ، عبور آرام قطاری را میدیم که برای ذوب آهن بار میبرد . همیشه آرزو داشتم که یک روز بزرگ شوم و مثل بقیه جوانها بروم و از نزدیک ببینمش و مهمتر از آن یک سکه ی پنج ریالی با خود ببرم و بگذارم روی ریل ، زیر چرخای آهنی اش تا با عبور قطار از رویش ، آنرا پهن کند . این کار یکی از سرگرمیهای جوانهای آنروزهای محله ی ما بود که یک 5 ریالی و یا 2 ریالی بردارند و به سمت ریل آهن راهی شوند . گاه پای پیاده و گاه با دوچرخه . چند کیلومتر ی را طی کنند تا برسند به خط آهن . و بعد آنقدر منتظر بمانند تا شاید بر حسب اتفاق ، قطاری از آنجا بگذرد . پولشان را روی ریل بگذارند تا قطار از روی آن رد شود و آنرا پَهن و بیقواره کند ! داشتن این نوع پولهای پهن و بیقواره از افتخارات بچه های آن روزها بود . گاهی برای بدست آوردن یک چنین پولی باید یک روز تمام وقت میگذاشتند . یادش بخیر
عکس و مطلب : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" چِلِسمِه " ( چهل اسمه ) آنروزها که خبری از چیپس و رانی و ... اینهمه " چِلِسمه " نبود ، با اینحال به اینگونه هله هوله ها ، چلسمه میگفتند . چلسمه اصطلاحی بود برای خوراکیهای گوناگون که بچه ها هوس میکردند بخورند و یا میخوردند . اما گذشته از چلسمه که برای داشتنش پول میخواست و پول هم به اندازه ی کافی نبود ، گاهی که داشتی بدنبال چیزی در خانه و یه محله میگشتی ، ناگهان چشمت به یک تخم مرغ میخورد که لای علفها و یا خاکسترها و یا گوشه و کناری گذاشته شده بود ! . مرغها در محله ول بودند . برای خودشان میچرخیدند و می چریدند و جایی هم تخم میگذاشتند . حسی که پیدا کردن آن تخم مرغ به آدم دست میداد با هیچ حسی قابل مقایسه نبوده و نیست ! . بعضی بچه ها هم تخم مرغ خودشان یا تخم مرغی را که پیدا کرده بودند میبردند در مغازه و با یک خوراکی دیگر معاوضه میکردند . راستی ما آخرین نسلی بودیم که هنوز معامله ی پایایای ، ( کالا با کالا ) را انجام دادیم . پَ اَ ه ه ه ه که ما چه نسلِ خاصی بودیم . از یه طرف آخرین و از یه طرف اولین !!! وَ اَ ه ه ه ه ه ه ه
عکس و مطلب : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" مطبخ ( مُدبَق ) "
مطبخ ، که خودمانی به آن مِدُبَق می گفتیم ، جایی بود تاریک روشن ، و سرشار از بارشِ ذراتِ غبار در آبشارهای نور . آنجا در هجومِ دود غوطه ور می شدی ، و هُرم آتش ، ترا در بر می گرفت ، و در سِکر شعله های نارجی ، فرو می رفتی . آنجا انگار قطعه ای بود از بهشت ِ گرمابخش ِحضور ِ مادر ، و بوی نان تازه .
کلیپ : احمد فرهادی پور / فریدن روستای آغچه
https://eitaa.com/bamdademehr
( یکبار که برای عکاسی به کوه های زاگرس در لرستان رفته بودم ، این سوژه مرا بخود گرفت ! عکسش را گرفتم ، و حالا این مطلب را برایش مینویسم وبا عشق ، تقدیمش می کنم به هر کسی که واقعا مفهوم عشق را باور دارد . )
" گاهی بیان ِ عشق هیچ چیزی لازم ندارد ! نه مهریه ، نه جهیزیه ، ، نه زیر لفظی ، نه پاگشا ، نه حنا ، نه شغل داماد ، نه مدرک عروس ، نه بوق بوق ماشین عروس ، و نه و نه و نه ! ... فقط و فقط یک جو عشق میخواهد ! همین ! "
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور / لرستان
https://eitaa.com/bamdademehr
" تا حالا خرِ همسایتون را برای بوته کَنی ، قرض گرفتی ؟ "
گاهی که به عقب بر میگردم و به رفتارهای نیاکان ِ نچندان دورِ خودمان نگاه میکنم ، می بینم چه رفتارهای دقیق و سنجیده و بجایی داشتند . قرض گرفتن ِ " خر " برای بوته کندن ، یکی از همین دست رفتارها بود که امروزه ، حتی خیلی ها ، اسمش را هم نشنیده اند چه برسه به انجامش ! در قدیم در یک آبادی ، اگه کسی با کسی ، مثلا همسایه ای با همسایه اش ، قهر بود ، برای آشتی کردن با هم ، راه های زیادی داشتند . یکی از این راه ها ، عروسی بود . روز عروسی ، صاحب عروسی ، کسی را به درِ خانه ی آن کسیکه با هاش قهر بود ، میفرستاد و پیام میداد که ، ( مثلا ) :
" همسایه ، امشب عروسی داریم . خر تون را برای بُته کَنی قرض بدید "
و همسایه هم خرش را قرض میداد . وقتی خرش را بر میگرداند ، خودش را هم برای عروسی دعوت میکردند . ای ی ی ی . همه شون رفتند و رسم و رسومشون را هم با خودشون بردند. راستی کجا رفتند اون آدمها و اون آیین ها ؟! . دریغ
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" غذا دادن به پر طاووس "
در روزگارِ کودکی بر این باور بودیم که پرِ های طاووس مثل خود طاووس جان دارد و می تواند رشد کند و بزرگ شود . با این باور کودکانه ، اگر روزی یک تکه پر طاووس به بدستمان می رسید فوری آنرا لای کتاب و یا دفترمان می گذاشتیم و برایش مقداری آرد و یا خاکه ی قند یا شکر می ریختیم هر روز با اشتیاق به آن سر میزدیم تا مبادا غذایش تمام شده باشد هر روز اندازه اش می گرفتیم تا ببینیم چقدر بزرگ شده است . و مطمئن بودیم که بزرگ می شود. ما چقدر مطمئن بودیم !!!
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" امروز ،
چندمین روز ،
از کدامین فصل ،
در مدارِ نا کجا آبادِ روزگارِ من است ؟ "
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور / قمیشلو
https://eitaa.com/bamdademehr
" گل مینا "
عکس: احمد فرهادی پور / کهریزسنگ / نجف آباد
https://eitaa.com/bamdademehr
" گل مینا "
عکس: احمد فرهادی پور / کهریزسنگ / نجف آباد
https://eitaa.com/bamdademehr
" یک جایزه برای انتخاب یک اسم !!! "
( به کسی که بهترین اسم را برای این عکس بگه ، یه هدیه تقدیم می کنم )
این دو درخت ، در وسط مزارع زرین شهر بود اما حالا دیگه اثری ازشون نیست )
عکس: احمد فرهادی پور / زرین شهر
https://eitaa.com/bamdademehr
بامداد مهر
" یک جایزه برای انتخاب یک اسم !!! " ( به کسی که بهترین اسم را برای این عکس بگه ، یه هدیه تقدیم می ک
اسامی رسیده : " به یاد دو دلداده / تکیه گاه سبز / دو همراه / همراهی / یاران / لیلی و مجنون / عشاق /آغوش سبز عاشقانه / دوستان / دو مونس / لاله و لادن زرین شهر / از هستی تا نیستی با هم / دو تا بود دو تا نبود / یک روح در دو بدن / همسران / ب پای هم پیر شدند / سر به سر تا دم مرگ / قصه ما به سر رسید / پیوندی شاید اجباری ب جرم هم جواری / شاید مرگ از هم جدایشان ساخت.... / زندگی همین بود / از آغاز تا پایان با هم / روزهای با هم بودن / بخت و اقبال / پایان تلخ / رسم عاشقی / یاد باد آن روزگاران / دو روی سکه / یه هویی با هم و بی هم / بوده الان نیست / به پای هم بودن از اول تا آخر / دو عاشق فراموش شده / دو عشق متهم به نابود شدن /عمر به سر می رسد چه شیرین و چه تلخ پس قدر یکدیگر بدانیم / عشاق دشت / روزگار غریب / پیمان ابدی / زوج طبیعی / نماد مزرعه / دوری و دوستی / هم بالین / غریبانه / دو همسفر راه زندگی / من و تو / با هم و بی هم / عهد / عاقبت نیست شدن / بیا تا قدر یکدیگر بدانیم / روزگار غریب /
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" خدنگ "
گاهی که با طبیعت انس می گیری ، طبیعت چیزهای جالبی بهت نشون میده ! فکرش را هم نمی کردم که اطراف زاینده رود " خدنگ " زندگی کنه .
( مطلب از اینترنت : خانوادهای از گوشتخواران کوچک در زیرراستهٔ گربهسانیان هستند. آنها در اوراسیای جنوبی و آفریقا زندگی میکنند و ۳۴ گونهٔ مختلف دارند که در ۱۴ سرده قرار میگیرند .اندازه آنها بین ۲۴ تا ۵۸ سانتیمتر بدون احتساب دم است. خدنگ کوچک معمولی با ۳۲۰ گرم وزن کوچکترین آنها و خدنگ دمسفید با ۵ کیلوگرم بزرگترین آنهاست که تقریباً به اندازه یک گربه است . برخی از آنها زندگی فردی و برخی دیگر زندگی گروهی دارند و شکار خود را بین همدیگر و تولههایشان تقسیم میکنند. حشرات، خرچنگها، کرم خاکی، مارمولک، مارها، پرندگان، و جوندگان از شکارهای اصلی این حیوانات است. آنها تخم پرندگان و لاشه هم میخورند )
کلیپ : احمد فرهادی پور / اطراف زاینده رود / اصفهان
https://eitaa.com/bamdademehr
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" غلطک "
یک محصول از تلاش و خودکفایی بچه های قدیمی !!!
کلیپ : احمد فرهادی
https://eitaa.com/bamdademehr
" لحاف چهل تکه " " QuiltForty pieces " Iranian women's crafts
در زندگی مردم این دیار هر قدر بیشتر درنگ می کنی ، بیشتر وامی مانی !
چه مردمانی داشتیم ... چه روزگاری ... و چه زندگانی هایی .
هنوز می توان در پستوخانه ی خانه هایی ، لحافهایی چل تکه ! یافت
زنان این مرز و بوم در نبودِ پارچه ی کافی و نیز نبودِ پول کافی ،
در طول روزها و ماه ها و سالهایی که در گذران بود ، تکه پارچه های اضافی ِ
دور ریز را ، دور نمی انداختند . کناری می گذاشتند تا وقتی که جمع شود
و به اندازه کافی باشد . و بعد در زمانی به موقع ، به همراه یکی دو تن دیگر،
(همسایه ها ، هم عروس ها ، جاری ها ، و ... )
گرد هم می آمدند . تکه ها را پیش رو نهاده و دست به کاردوخت و دوز می شدند .
در گفتگوهای ِ بی پایان ِ از هر دری سخنی ، می گفتند و می دوختند .
تکه ها را سر هم کرده و پارچه ای دوخته فراهم می آوردند که آنرا "چهل تکه " می گفتند
پارچه ای زیبا و رنگارنگ که چیزی کم از یک اثر هنری نداشت !
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" همسایه هووووو !!! "
آه که چه مردمانی ساده و بی پیرایه ای زندگی می کردند . مردمان نچندان قدیمی این دیار و سرزمین ِ من کجایند ؟ و ناگاه نسلشان منقرض شد انگار ! چه زود هم خودشان رفتند و هم آثارشان از در و دیوار خانه ها محو شد !... یکی از آثار وجود چنان مردمانی ، سوراخی بود بر دیوار خانه های دو همساده (همسایه) ، که بسیار دیده میشد ، که اکنون دیگر هیچش نشانی نیست ! بین خانه ی ما هم با خانه ی همسایه مان ( یدالله ) ، سوراخی بود درست به اندازه ی یک خشت ! ( حدودا 30 سانت در 30 سانت ) . این دریچه برای ارتباط زودتر و بهتر و بی واسطه با همسایه بود که البته بیشتر برای زنان خانه ! برای مبادله چیزی ، : نانی ، نمکی ، ...
همساده هو !!!
همساده هو را اگر می شنیدیم یعنی اینکه همسایه آمده پشت سوراخ و کار دارد . این آوا زنگ آن بود . همسایه آمده بود پشت سوراخ . گاهی برای دادن نذری گاهی برای گرفتن یک نان ِ قرضی و ... من خوب در خاطر دارم که روزی وقتی سرگرم بازی در حیاط خانه بودم صدای زن همسایه را شنیدیم که آوا در می داد :
همساده هو !
وقتی کنار سوراخ رفتم ، چهره اش را از آنسوی دریچه دیدم که چیزی می خواست . چیزی مثل قوطی کبریت .آه همساده ها ! کجایید که با هویی ! به داد هم برسید ؟ چه ساده بودید و بی ریا . .... چه خوب بودید و با صفا
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
هدایت شده از لنجانیها
نذر برای میرمرادعلی - احمد فرهادی پور.mp3
5.1M
نذر برای میر مراد علی - از خاطرات زرین شهر - احمد فرهادی پور
لنجانیها در تلگرام 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEDmvm-UcKF-iNqz-Q
لنجانیها در ایتا 👇👇👇
https://eitaa.com/lenjaniha1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" وایسا دنیا من میخوام پیاده شم " ( ترانه صادقی )
( یه روز رفتم توی یه روستا و چندتا صحنه ی مشابه و تکراری دیدم ، حالم گرفته شد . حس غربت بهم دست داد . اومدم و این کلیپ کوتاه را ساختم )
کلیپ : احمد فرهادی
https://eitaa.com/bamdademehr
" کلبه ی برفی "
عکس : احمد فرهادی پور / کردستان - دیواندره
https://eitaa.com/bamdademehr