eitaa logo
بنات الزینب
401 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
21 فایل
﷽ زندگی آموختنی‌ست🪴 اینجا، محفل دختران جوانی‌ست که دغدغه‌‌های تربیتی و فرهنگی دارند🤝🏻 راه ارتباطی شما با ما📩: @babaei_z 📍کرج، ۴۵متری گلشهر زیر مجموعه "مجتمع فرهنگی زینبیه گلشهر کرج" https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : 🔰 : 💠 جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱: صبح قبل از هشدار ساعت، مامان بیدارم کرد بعد از خوندن و آماده شدن از زیر رد شدم و راه افتادم... قرارمون جلوی خونه زهرا بود، اول من رسیدم چند دقیقه بعد سحر و فاطمه هم اومدن، ۴تایی سوار شدیم و به مقصد کمالشهر حرکت کردیم... به جامع که رسیدیم هوا کمی سرد بود وارد مسجد شدیم، همه داشتن زیارت می خوندن😍 بعد از شنیدن صحبت های مسئولین درباره برنامه ریزی های سفر و گرفتن بلیط، از زیر قرآن رد شدیم، به خیابون رفتیم و اتوبوس شماره ۳ شهدای رو سوار شدیم. ساعت از ۹ گذشته بود که شروع شد، برای نماز و نهار توی جهاد کشاورزی اراک توقف و بعدازظهر به سمت بروجرد حرکت کردیم و از خرم آباد هم گذشتیم و .... اذان مغرب شده بود که به اندیمشک رسیدیم... ☺️ بنا بود اولین شب رو تو شهید کلهر ِ دو کوهه بمونیم، از داخل اتوبوس به سردر اردوگاه نگاه کردم.. 💢 نوشته شده بود: (تنها راهکار رسیدن به شهادت است. اشک ....) ذهنم رو درگیر کرد، خیلی وقته که به راز جاری شده در اشک فکر میکنم اشکی که با اون همه عمل مخلصانه، اونو تنها سرمایه خودش میدونه! اشک از نشأت می گیره و قلب همه هستِ آدمه... چرا که از دل راهی به گشوده اند.... و «تنها بنایی که اگر بلرزه محکم تر می شه دِله، دل آدمی زاد » (من ِاو، امیرخانی،رضا) ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔸سلام صاحب ما امروزمو با فکرِ حرف حاج حسین یکتا شروع کردم که میگفتن؛ چندتامون، چندتا قلب برای شما شکار کردیم؟ چندتامون غمخوار شماییم؟ امام زمان من! حاج حسین میگفتن تو جنگ یه چیزی که بین شهدا جا افتاده بود این بود که میگفتن: امام زمان درد و بلات به جون من! حالا من میگم امام من، پدر من درد و بلاتون به جون من پدرجان خودتون به ما کمک کنید تا پای کارتون باشیم و بمونیم💚 ╔"═••⊰❤️⊱••═''╗ @banatozeynab ╚-═••⊰❤️⊱••═-╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌍 (مقدمه) جوانی است، و تمام آرزوهایی که در ذهن دور می‌زند و انباشته می‌شود . . . بعضی‌ها خیلی قشنگ جوانی می‌کنند! جوانی‌شان در پیشانی تاریخ می‌مانَد که هیچ، به پیری‌ام که می‌رسند تمام دنیا می‌شود عرصه‌ی زیبایی که هیچ‌کس مثل آن‌ها مزه‌ی دنیا را نمی‌فهمد . . . ╔"═••⊰❤️⊱••═''╗ @banatozeynab ╚-═••⊰❤️⊱••═-╝
خدایا شکرت بابت برف قشنگی که می‌باره برامون ❄🌨💙 ╔"═••⊰❤⊱••═''╗   @banatozeynab ╚-═••⊰❤⊱••═-╝
🔖 : 🔰 : پیاده شدیم، همونجا بیرون اردوگاه برای زائران اسفند دود کردن و خوشامد گفتن، اون جمله که برام مسجل بود، رمزآلود بودن و تاریکی شب، بوی خوش اسفند ، شور و شوق زائران و استقبال گرم خادمان شهدا ، خوبی برای دلم داشت .😊 کوله هامون رو تحویل گرفتیم و از سردر عبور کردیم و از یک مسیر باریک به سمت پشت ساختمان اردوگاه رفتیم تا وضو بگیریم، زودتر از بقیه از وضو خانه خارج و توی حیاط منتظرشون شدم، با کنجکاوی به محوطه اردوگاه که اطرافش خالی از ساختمان و شهر بود نگاه کردم و با خودم گفتم یعنی تو روزهای آینده چی در انتظارمونه ؟ آیا احوالم موقع برگشت با حالا فرق می کنه؟ دوست داشتم فرق کنه، این رو، برده بودم اونجا که تغییر کنه... یادمه چند سال پیش که می خواستم از طرف به اردوی برم و پدر و مادرم اجازه ندادن، یکی از همکلاسی هام به نام فرزانه که خیلی هم مذهبی نبود به هوای سفر و با دوستانش راهی شد ،البته هدف من هم غیر از این نبود☺️ بعد از سفر، وقتی به خوابگاه رسیدن، به اتاقش رفتم ولی انقدر شده بود که نتونست چیز زیادی از خاطراتش تعریف کنه ، زمانی که اسم رو می آورد به معنای واقعی به پهنای صورت اشک می ریخت و من از احساسی که و عمیق بودنش رو با تمام وجودم درک می کردم،😢 از همون سال ها اون توی ذهنم مونده بود و می خواستم بدونم چی به فرزانه گذشته که با زبان، قادر به بیان کردن نبود. از جایی که ایستاده بودم یک فضای مربع شکل که چند متری ازش فاصله داشتم و نمی دونستم دقیقا کدام قسمت محوطه قرار گرفته توجهم رو جلب کرد، ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
♥ سـلام بر تنهـا مسکـن حال بـَدِ دنیـا ♥ ✨شهر این بار کمر بسته به انکار علی ✨ریسمان هم گره انداخته در کار علی ✨بگـذاریـد نگویـم کـه اُحـــد می لـــرزد ✨در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد ✨می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام ✨دفتـر قصــه ورق می خـــورد آرام آرام ✨می نویسم که "شب تار سحر می گردد" ✨یک نفـر مانده ازین قـوم که برمی گردد. ╔"═••⊰❤️⊱••═''╗ @banatozeynab ╚-═••⊰❤️⊱••═-╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 توئیت روزنامه نگار مصری رانيا العسال: 🔹 مهم نیست ازچه مذهبی است و عمامه اش چه رنگی دارد ؛ همین که آمریکا زیر پاهاش در حال نابود شدن است و کرامت اسلام زنده شده است،کفایت میکند. 🟣▫️🟣▫️🟣▫️ @banatozeynab 🟣▫️🟣▫️🟣▫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
  . ⚘ ـــ بی‌تولّایِ علۍ نیستـ رسالت کامل ! از صبح ازل تا شام ابد از کودکی ام تا سنگ لحد بی هوی علی هو هو نشود تیغ کج او کی کج برود.... میلاد باسر سعادت آقا علی ابن ابیطالب علیه السلام مبارکا باشه😍🌼💚🎊 ┏━━━🍃💞🍂━━━┓ @banatozeynab ┗━━━🍂💞🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - منی که از تولدم - محمود کریمی.mp3
8.01M
{منی که از تولدم تو کشوری بزرگ شدم...} ♥️ (๏̯͡๏) ┌‣༴کانال بنات الزینب✨🌙 │@banatozeynab └┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 برگزاری جشن فرشته‌ها🧚‍♀ درحضور رهبر انقلاب😍 🔹 در شب میلاد امیرالمؤمنین، مراسم جشن تکلیف دختران دانش‌آموز در حسینیه امام خمینی(ره) برگزار شد. •| ♡➜჻ᭂ࿐ •.🧡➺ @banatozeynab
بنات الزینب
💠 برگزاری جشن فرشته‌ها🧚‍♀ درحضور رهبر انقلاب😍 🔹 در شب میلاد امیرالمؤمنین، مراسم جشن تکلیف دختران د
آمدم پدر را معنا کنم ماندم... پدر پیر شود تا که مرا بزرگ کند. پدرم روزت مبارک... رهبرم روزت مبارک... آقا علی جان روزتون مبارک... حاج قاسم عزیز روزتون مبارک مرد ایران زمین... هزاران بار مبارک باشه این فرخنده روز❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا شکرت واسه خاطر شیعه بودنمون و واسه داشتن یه رهبر دلسوز و مقتدر😍🌿 ╔"═••⊰❤⊱••═''╗   @banatozeynab ╚-═••⊰❤⊱••═-╝
🔖 : 🔰 : نمی خواستم چیزی از نظرم بمونه و سعی می کردم هر آنچه که باید رو کنم. دوستانم اومدن و همگی به اردوگاه رفتیم و نماز مغرب و عشا رو به جا آوردیم ، بعد از نماز، زهرا که پیش کسوت جمع محسوب می شد😄 (بقیه سفر اولی بودیم ) و طی دو سال از این سفر ِ محروم شده بود مثل بچه ای که بعد از مدت ها به آغوش برگشته، های های گریه می کرد ،حالشو دوست داشتم. من هم سر به گذاشتم و خدا رو بابت این رزق ابتدای سال کردم.😍 اولین دیدارمون با از همون اِلمانی که از دور معطوفم شده بود آغاز شد، وسط اون فضای مربع شکل که از دو طرف، سه چهار تا پله می خورد و با لوازم و قاب عکس شهدا تزیین شده بود یک شهید قرار داشت که خانم ها دورش نشسته بودن و می خوندن. همون جا خانم نوری و خانم بابایی(از دوستان هستن) رو دیدیم که می کردن ، چند روز زودتر از ما رفته بودن و به وقت ، دلتنگ بودن و التماس دعا داشتن😭 راستشو بخواید به نظرم اومد که دارن میکنن و انقدر هم نداره😒 وقتی کردم که برای بار آخر از اردوگاه بیرون می رفتم و اطراف رو خوب نگاه می کردم که اون حال و هوا رو، در ذهن و دلم کنم . در کل ِمحوطه صدای مداحی پیچیده بود و با چای و دمنوش از مهمانان پذیرایی می کردن بعد از صرف غذا به داخل اردوگاه رفتیم و مستقر شدیم. ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
💚00:00💚 پدرترین پدر💚 امام زمان من💚 روزتون مبارک💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_16274681040917387169326.mp3
3.06M
💚💚سایه به سایه همیشه می رم به دنبال علی💚💚 🌻@banatozeynab🌻 علیه‌السلام
🔖 : 🔰 : داخل اردوگاه بعد از مشخص شدن اتاق و هم اتاقی هامون، با وجود تعداد زیادی تخت با کمبود مواجه شدیم و بعضی ها که سابقه اردوی داشتن، روی زمین و بعضی ها مثل من رو تخت خوابیدن. از اون شب ها بود که با وجود خستگی، خواب قصدِ سر زدن به چشم هاتو نداره☺️ و باید دعوت نامه براش بفرستی😅 و اتفاقات و احساسات قشنگی رو برام تدارک دیده بود، که پذیراش بودم😊 اما به هر طریق، خوابی نه چندان عمیق رو آغاز کردم که بتونم صبح زود بیدار بشم. 💠 شنبه ۶فروردین نماز صبح و دعای رو تنها، کنار مزار همون شهید ۱۹ساله خوندم.😍 بعد از صرف صبحانه، سوار اتوبوس شدیم و بازدید از ها رو شروع کردیم. برای دیدن اولین یادمان، پیاده شدیم و همراه جمعیت، از مسیر باریک و با پستی بلندی زیاد، گذر کردیم. به یادمان شهدای که رسیدیم یکی از رزمندگانی که در اون حضور داشته برای جمعیتی که گروه گروه توی اون محیط نشسته بودن و با اشتیاق گوش می دادن، روایتگری کرد و جریان و نامگذاری عملیات فتح المبین رو شرح داد. نماز ظهر رو تو مسجد یادمان فکه اقامه کرده و توی سوله تازه احداث شده زیر چادر قرمه سبزی خوردیم 😋 بعد از ناهار هم از نزدیک سوله، آب هویج گرفتیم و مثل ندید پدیدها هی عکس انداختیم.😄 یادمان بعدی کانال بود، آقای خدابنده(مسئول کاروان) تو اتوبوس از همه مون خواست به احترام این شهدا، بدون کفش به زیارتشون بریم، کفش ها رو تو دست گرفتیم و وارد کانال شدیم. شاید شبیه لحظه ای که موسی علیه السلام تجربه کرده بود... شبیه ندای کفش هایت را بیرون بیاور! به وادی مقدسی وارد شده ای... راه رفتن تو خاک آسون نبود با هر قدم توی خاک فرو می رفتیم، گروه قبلی از کانال خارج شدن و جاشون رو به ما دادن . بعد از شنیدن و روایتِ ، کمی از خاکی که به راحتی توی دست نمی موند رو داخل مشما ریختم برای سوغات،😊 دونستن اینکه اون عزیزان خدا توی این اقلیمِ ، با و ، چند روز رو تحمل کردن و آخر هم ، جان به جانان سپردن، دل سنگ رو هم می سوزونه. و اینکه اون نفرات آخر چه ساعات و دقایقی رو صبوری کردن و چی به سرشون اومده، کسی نمیدونه😢 چقدر شبیه بود.... 😭 ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f