🌼رفتار یا گفتار؟ کدامیک جاذبه بیشتری دارد؟
✍حضرت علی علیهالسلام در یکی از سفرها، به طرف كوفه می آمدند. یکی از يهوديان نيز در همان راه حركت میکرد و قصد داشت از کوفه گذر کند. آن یهودی که حضرت علی را نمی شناخت، چون تا کوفه، هممسیر بودند، با هم به سفر خود ادامه دادند.
وقتی به دو راهی کوفه رسيدند، مرد يهودی متوجه شد كه حضرت علی علیهالسلام به راه كوفه نرفت، بلكه در همان راه كه یهودی حركت می كرد آمد. يهودی پرسيد: مگر نگفتی كه عازم كوفه هستی؟ پس چرا به راه كوفه نرفتی و در اين راه با من می آیی؟
حضرت علی علیه السلام فرمودند: پيامبر اسلام، اينگونه به ما دستور داده است. هر مسلمان باید رفيقِ راهش را هنگام جدایی، تا چند قدم، بدرقه كند.
مرد يهودی گفت: به راستی پيامبر شما اين گونه دستور داده است؟ پس مُسلَّماً هر كس از پيامبر شما پيروی كرده، به خاطر اينگونه كارهای بزرگوارانه و خصلتهای نيكو بوده كه از او ديده است. من تو را گواه می گيرم كه بر دين تو هستم و دين تو را پذيرفتم.
آن مرد، همراه حضرت به سوی كوفه آمد، و تازه در كوفه متوجه شد که آن حضرت، حاکم مسلمانان است!
📚اصول کافی ، جلد ۲ باب حسن الصحابه و حق الصاحب فی السفر، صفحه ۶۷۰
#امیر_المومنین
#رفتار
#عمل
#همسفر
#داستان_آموزنده
@bange_nay110
https://eitaa.com/bange_nay110
🧲🫂🚶♂🐪
✍عُمْر واقعی به چیست؟
🔹وقتى اسكندر جهت فتح ممالک به شهرى رسيد كه در آب و هوا و نعمت و صفا نظير آن را نديده بود فرمان داد تا در آن حوالى سراپرده بر پا نمايند.
🔹ناگاه به قبرستانى رسيدند ديد بر قبر يكى نوشته شده او يكسال عمر كرده و بر ديگرى نوشته سه سال و بر ديگرى پنج سال و خلاصه هيچيک را عمر از پانزده سال و بيست سال بيش نبود در حيرت شد كه چگونه در چنين آب و هواى خوب عمر اندک باشد.
فرستاد جمعى از اعيان شهر را حاضر كردند و همه را معمّر و كهنسال يافت، از معماى عمر كم قبرها پرسيد گفتند: اموات ما نيز مانند ما عمر زياد كرده اند ولى روش ما اين است كه از ايام زندگى خود آنچه براى تحصيل علم و دانش و تكميل نفس گذرانديم از عمر خود شماريم و بقيه را باطل و بيهوده دانيم.
#علم
#آگاهی
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110
💕خدای هر کس به اندازه خود اوست
☀️مسافری به شهر بایزید بسطامی رسید. یکی از مریدان بایزید او را دید و از او پرسید:
«آیا بایزید را دیدهای؟»
مسافر پاسخ داد:
«من خدا را دیدهام و خدا مرا از دیدن بایزید بینیاز کرده.»
مرید گفت:
«اگر بایزید را یک بار ببینی، بهتر از آن است که خدا را هزار بار ببینی.»
مرد مسافر چون این سخن را شنید از مرید خواست که با هم به دیدن بایزید بروند. مرید و مسافر با هم بر سر راهی که بایزید هر روز از آنجا میگذشت نشستند تا او را ببینند. پس از مدتی بایزید آمد. مرید بایزید را به مسافر نشان داد و گفت:
«این بایزید است.»
مسافر تا نگاهش به بایزید افتاد فریادی برآورد و در دم جان سپرد. مدتی بعد، مرید به دیدار بایزید رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. بایزید گفت:
«مسافر خدا را به قدر خود میدید. چون در ما نظر کرد، حق تعالی به قدر ما بر او تجلیکرد. این بود که طاقت نیاورد و جان سپرد.»
📚بازنوشت نقلی از فتوحات مکیه
#بایزید_بسطامی
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110
👌آیین جوانمردی
در رساله ی قُشَیریّه حکایتی از امام حسین علیه السلام به نقل آمده،
که ایشان روزی بر راهی چند کودک را دیدند که چند تکه نانی داشتند.
آن کودکان از امام خواستند که با آنها هم غذا شوند.
ایشان نشستند و با آن ها هم لقمه شدند، آنگاه کودکان را به خانه ی خویش بردند و طعامِ خوب خوراندند و لباس شان دادند.
سپس گفتند:
این کودکان کارشان برتری داشت زیرا آن ها با تمام آنچه که داشتند میزبانی کردند و من زیاده بر آن دارم.
"یُؤثِرُونَ عَلَی اَنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصَةٌ"
دیگران را بر خود ترجیح می دهند، هر چند خود نیاز داشته باشند!
این آیه، آیینِ جوانمردی است.
هر آیه ای اصحابی دارد که با آن سیر می کنند، و اصحابِ این آیه کسانی هستند که خالی از خودخواهی و پر از دگر خواهی اند.
تهی از نفرت و مملو از عشق اند.
#قرآن_کریم
#امام_حسین
#بخشش
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110
💡آیین جوانمردی
➖در رساله ی قُشَیریّه حکایتی از امام حسین علیه السلام به نقل آمده:
که ایشان روزی بر راهی چند کودک را دیدند که چند تکه نانی داشتند.
آن کودکان از امام خواستند که با آن ها هم غذا شوند.
ایشان نشستند و با آن ها هم لقمه شدند، آنگاه کودکان را به خانه ی خویش بردند و طعامِ خوب خوراندند و لباس شان دادند.
سپس گفتند
این کودکان کارشان برتری داشت زیرا آن ها با تمام آنچه که داشتند میزبانی کردند و من زیاده بر آن دارم.
"یُؤثِرُونَ عَلَی اَنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصَةٌ"
دیگران را بر خود ترجیح می دهند، هر چند خود نیاز داشته باشند!
این آیه، آیینِ جوانمردی است.
هر آیه ای اصحابی دارد که با آن سیر می کنند، و اصحابِ این آیه کسانی هستند که خالی از خودخواهی و پر از دگر خواهی اند.
تهی از نفرت و مملو از عشق اند.
#قرآن_کریم
#امام_حسین
#ایثار
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110
🕋 حجِ حقیقی
🔻آوردهاند که ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رَود،
با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مَركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمعآوری هیزم به اطراف رفت؛
زیر درختی، مرد ژندهپوشی را با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد،
دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفتهای است كه خود و خانوادهاش در گرسنگی به سر بردهاند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت:
مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حَرَج (فشار) باشی تا من برای فرزندانم توشهای ببرم.
شیخ گفت: حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم بِه ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم*
📖 اسرارالتوحید-محمد ابن منور
#داستان_آموزنده
#کمک
#فقرا
🆔 @bange_nay110
🪵 ذغال فروش زیرک
➖روزی «ناصرالدین شاه» در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغال فروشی اُفتاد!
مرد ذغال فروش تنها یک شلوار پاره پاره به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال ها بود و به همین علت گرد ذغال آغشته شده با عرق بدن عریان او منظره وحشتناکی را به وجود آورده بود!
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: جهنم بودهای؟
ذغال فروش گفت: بله قربان!
شاه پرسید: چه کسی را در جهنم دیدی؟
ذغال فروش حاضر جواب پاسخ داد:
تمام افرادی که اینک در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم!
شاه بعد از مکث کوتاهی گفت: مرا چه! مرا آنجا ندیدی؟
ذغال فروش پیش خود فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیده ام حق مطلب را ادا نکرده است، پس در اقدامی زیرکانه پاسخ داد:
قبله عالم، حقیقش این است که من تا تهِ جهنم نرفتم!
#داستان_آموزنده
#زیرکی
🆔 @bange_nay110
1⃣🔚 اول لیست یا آخر لیست؟؟ فرقی نمی کند!!
➖ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ !
ﻣﺮﺩ گفت:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢِ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...
ﻣﺮﺩ: ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ
ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .!!!
ﻣﺮﮒ ": ﺣﺘﻤﺎ".
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ
ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ.
مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ..
ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ
ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ.
ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽِ ﺗﻮ؛ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ می کنم .!!!
گاهی اوقات برخی ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ما ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺷﺪﻩ است(مثل مرگ).
هر ﭼﻘﺪﺭ هم ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁن تلاش کنیم ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍهد ﮐﺮﺩ...!!!
🐧کلاغ و طوطی هر دو در کنار هم زندگی می کردند.
طوطی اعتراض کرد و گفت من را با کلاغ که زشت است چه سر و کار.
امروز طوطی که پرنده ای زیباست در قفس است و کلاغ آزاد...!!
پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشویم!
#یاد_مرگ
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110
🔴 اختیار یا اجبار؟؟ از نوح(ع)بیاموزید
✍️ علی زمانیان
🔸نقل است که حضرت نوح، چهار پسر داشت. یکی از پسران نوح به نام کنعان به پیامبری پدرش ایمان نیاورد. از او چندان اطلاعی در متون دینی نیامده است. "تنها تصویری که از پسر نوح در قرآن کریم وجود دارد، لحظهای است که طوفان آغاز شده و پسر نوح خارج از کشتی است. بنا به روایت قرآن، نوح پسرش را دعوت میکند تا سوار کشتی شود؛ اما پسر قبول نمیکند و میگوید بالای کوهی میروم تا از طوفان در امان باشم. نوح بار دیگر از پسر دعوت به سوار شدن در کشتی میکند و میگوید این طوفان عذابی است که کسی نمیتواند از آن فرار کند مگر اینکه خداوند بخواهد. خداوند در این هنگام با موجی میان نوح و پسرش فاصله میاندازد و در نهایت پسر نوح در طوفان غرق میشود"
💻(پایگاه اینترنتی ویکی شیعه).
🏷 به تعبیر سعدی علیه الرحمه:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
یا در بیت دیگر آورده است:
چو کنعان را طبیعت بیهنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود
🔸پیش از وقوع طوفان و بهقصد نجات کنعان، پدر به فرزند خود میگوید: "یا بُنَی ارْکبْ مَعَنا وَ لا تَکنْ مَعَ الْکافِرِینَ". و نوح با اندوه شدید برای نجات فرزندش دست بهدامان خدا شد و از او طلب رحم و شفقت و کمک کرد که اجابت نشد. کشتی نجات و رستگاری مسیر خود را رفت و پسر نوح در طوفان غرق شد.
🔸این تنها قصهی نوح و پسرش نیست. قصهی همهی کسانی است که دلشان برای رستگاری دیگران میسوزد و میخواهند نجاتشان دهند، اما لازم است بهیاد داشتهباشند که در این "خودنوحپنداری"، باید همچون پیامبر خدا عمل کنند. یادآوری این قصه برای این ضرورت دارد که پیام مهمی برای همهی دینداران دارد. اینکه دیگری و حتی اگر آن دیگری، فرزند آدمی باشد، از اختیار و حق انتخاب میان خیر و شر برخوردار است. او آزاد است نجات یابد و آزاد است خود را در طوفان غرق کند. او اختیار دارد سوار کشتی شود یا نشود، همانگونه که کنعان چنین کرد و پدرش که پیامبر بود، او را بهزور و اجبار، مجبور به سوار شدن به کشتی نکرد.
🔸این درحالی بود که نوح میتوانست از برادرانش و دیگران بخواهد و امر کند که کنعان را از موی سر بگیرند و کشانکشان بر زمین بکشند و اگر لازم شد با او خشونت بورزند و او را سوار کشتی کنند. اما نوح این کار را نکرد. با اینکه بهعنوان یک پدر، شدیدا اندوهگین بود و دست به دعا و کمک از خدا برداشت؛ اما تنها کاری که کرد این بود که با شفقت تمام پسرش را دعوت به همراهی کند و بگوید: ای پسرم با ما بیا و سوار کشتی شو.
🔸کشتی میرفت و کنعان جلوی چشم پدر غرق شد؛ و لابد پدر در دل، اندوهی عظیم، و بر چشم، اشکی جاری داشت. نوح هیچ نبود جز یک نگاه مضطرب و هیچ نکرد جز یک دعوت مشفقانه؛ تا به همهی دینداران در طول تاریخ بگوید: من که پیامبر هستم حتی برای نجات فرزندم، او را مجبور نکردم و اختیار انسانیاش را از او نستاندم.
⬅️ و بگوید: رستگاری با فرمان و خشونت و جریمه و زندان و محرومیت از زندگی اجتماعی بهدست نمیآید.
و بگوید، حتی اگر پیامبر باشید حق ندارید اختیار آدمیان را برای چگونه زیستنشان، سلب کنید؛ زیرا که خدا، انسان را آزاد آفرید.
#حضرت_نوح
#آزادی
#اجبار
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110
🥀نادر شاه:
چرا دروغ می بافی؟ ما شکست خوردیم
✍️یدالله کریمی پور
۱۹ جولای ۱۷۳۳، یعنی حدود۲۹۰ سال پیش، نادر در نبرد سامرا از مشهورترین و ماهرترین فرمانده عثمانی، توپال پاشا شکست خورد. ایرانیان ناگزیر شدند با ۳۰/۰۰۰ کشته و زخمی و ۳۵۰۰ اسیر تا همدان و آق دره عقب نشینی کنند.
این نخستین شکست نادر بود. یادآوری می شود که پیش و پس اسلام هیچ امیر، فرمانروا و امیر و شاهی، بیش از نادر، پیروز میدان جنگ ها نبوده است. نقش شکست سامرا از دید تخریب روحیه ایرانیان، کمتر از شکست چالدران نبود. ولی برای نادر همواره پیروز، این شکست بس عبرت آموز بود.
نخست آن که نادر شکست را پذیرفت. او با احضار افسران خود شروع به اعتراف کرد و همه تقصیرها را به گردن گرفت. در عین حال سرنوشت خود و سربازانش را یکسان دانست و دلاوری ها و پیروزی های گذشته را یادآور شد. به آنان قول داد که جبران کند. اعتراف به اشتباه استراتژیک، جایگاه نادر را نزد فرماندهان بالا برد. به گونه ای که همه در چادر فرماندهی اشک ریخته و به او اطمینان دادند که در رویارویی دوباره با توپال پاشا و ترکان عثمانی تا مرز مرگ خواهند جنگید.
دوم این که به کاتب و منشی خود، میرزا مهدی خان استرآبادیفرمان داد که به همه ولایات، ایالات و رئیسان قبایل نامه نوشته و در خواست اعزام نیرو کند. میرزا مهدی به شیوه دربار صفویه شرحی نگاشت و پس از تعریف و تمجید فراوان از نادر و لشگریانش و ذکر پیروزی های نادر، در پایان نوشت: اندک چشم زخمی به قسمتی از سپاه سپهر دستگاه نادری رسیده است.
چون نادر نامه ها را دید، خشمگین شد و برآشفت و به تندی بر سر میرزا مهدی خان فریاد کشید؛ مردک این دروغ ها و یاوه ها چیست که از خود بافتی. ما شکست خورده ایم. دمار از روزگارمان در آمده و رو به فنا هستیم.
واقعگرایی نادر مبنی بر پذیرش شکست، به ویژه اعتراف به اشتباه استراتژیک خویش و در خواست صادقانه و فوری نیرو، با پاسخ مثبت و کلان ایرانیان مواجه شد. چنان که در نبرد سرنوشت ساز انتقامی کرکوک، نه تنها شکست سامرا جبران شد بلکه سپاه عثمانی با از دست دادن ۲۰ هزار فرمانده و تفنگ چی زبده و به ویژه کشته شدن فرمانده پیر, همواره پیروز و شجاع، توپال عثمان، ناچار به عقب نشینی و قبول شکست شد.
لیدل هارت، استراتژیست بریتانیایی دائما می گفت: گام نخست بازیابی برای ارتش شکست خورده، پذیرش شکست از سوی فرمانده کل است. بدون اعتراف به شکست، احتمال بازسازی و نوسازی ممکن نیست. سهل است که زمینه ای برای شکست های بعدی خواهدبود.
📚منبع: پناهی سمنانی، نادرشاه (بازتاب حماسه و فاجعه ملی)، انتشارات کتاب نمونه
کتاب جهانگشای نادری نوشته ی میرزا مهدی خان منشی استرآبادی -منشی و مورخ نادر شاه افشار- (درگذشت بین ۱۱۷۵ تا ۱۱۸۲ قمری)
#نادرشاه
#شکست
#پیروزی
#امید
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110
✅سه نصیحت از پرنده!!
✍️مردی از کنار بیشهای می گذشت، چشمش به پرندهی کوچک و زیبایی افتاد. آن را گرفت. پرنده در حالی که ترسیده بود گفت: "از من چه میخواهی؟"
مرد گفت: "تو را می کُشم و می خورم."
پرنده گفت: "جثهی من کوچک است و چیز زیادی از من به دست نمی آوری" اما من می توانم سه سخن حکمت آموز به تو بگویم که برای تو سود بیشتری دارد!
مرد پذیرفت.
پرنده گفت:
"سخن اول را در دست تو می گویم، سخن دوم را وقتی می گویم که مرا رها کنی و بر درخت بنشینم و سخن سوم را بر سر کوه"مرد گفت: "بگو"
پرنده گفت: "اول این که هر چه از دست دادی حسرت آن را نخوری"
مرد او را رها کرد و پرنده پرواز کرد و روی درختی نشست.
مرد گفت:
"سخن دوم را بگو"
پرنده گفت:
"سخن غیرممکن را باور نکن." و پرواز کنان به طرف کوه رفت و با صدای بلند گفت: "ای بدبخت! در شکم من دو مروارید بیست مثقالی بود. اگر مرا میکُشتی ثروتمند میشدی"
مرد دستش را بر سر خود کوبید و افسوس خورد و گفت:
"حالا آخرین سخن را بگو"
پرنده گفت:
"تو آن دو سخن فراموش کردی، حالا سخن سوم را برای چه می خواهی؟!!
اول گفتم، افسوس گذشته را نخور، که برای از دست دادن من افسوس خوردی،
و دوم اینکه سخن محال و غیرممکن را باور نکن، اما به این پندم هم توجه نکردی!
آخر ای انسان عاقل! گوشت و بال من دو مثقال بیشتر نیست، تو چگونه باور کردی درون من دو مروارید بیست مثقالی باشد؟
بعد با خوشحالی به اوج آسمان آبی پرواز کرد.!!
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110
✋ سلامِمان چه بویی می دهد؟؟
یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی میگفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را میپرسیدی.
همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…
از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد!
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
✅ یادمان باشد، سلاممان بوی نیاز ندهد!
#داستان_آموزنده
🆔 @bange_nay110