#ساره
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
می خواست پیراهن سپاه را بپوشد که برادرش به او اعتراض کرد و دیگر پیراهن فرم نظامی را به تن نکرد. خیلی هم به او می آمد، چون قدش بلند بود.
برادرش بعدها می گفت: من خیلی اصرار کردم، می گفت؛ نه، من لباس دامادی ام همین لباس سپاهی ام باید باشد، کفنم هم همین است.
وقتی متوجه شدم تا خانه ما پیراهن فرم سپاه را به تن داشته، بیشتر تعجب کردم.
بیرون خانه، یک جای خلوت گیر آورده بود و پیراهن نوک مدادی را پوشیده بود.
حالا که آمد و با هم نشسته بودیم، هر دو از هم کناره می گرفتیم. چادر را کیپ روی سرم نگه داشتم. نه او سرش را بالا و به من نگاه می کرد و نه من.
پدرم آمد. با آمدن پدرم انگار خجالتم بیشتر شد. آرام آمد و دفتر عقد را گذاشت مقابلم و گفت: باید امضا کنی. مهریه ات شد پنجاه هزار تومان، قبول داری؟
یک بله ی آرام از ته حلقم بیرون آمد. بابا شروع کرد به ورق زدن آن دفتر بزرگ و من هم هرجا را که او با انگشت اشاره اش نشان می داد، امضا می کردم.
بابا که دفتر را با خود می برد، علی آقا هم از جا بلند شد. همه شروع کردند به حرف زدن: کجا! تو باید باشی. نرو. بشین.
با تعجب به صورت بقیه نگاه کرد و پرسید: من باید بشینم؟! مشخص بود از خجالت دست و پاهایش را گم کرده است.
-آره بابا. عقد تمام شد و دیگه شما محرم شدید. کجا می خوای بری؟ باید بشینی پیش خانمت.
او ایستاد. من هم ایستادم. یکی یکی فامیل ها و آشنا ها آمدند و ما را در آغوش گرفتند و شروع کردند به تبریک گفتن.
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غذای تبرکی مهمانخانه آقا امام رضا علیه السلام، ان شاء الله روزی همگی
✅درمان ناباروری ⇩
✍بادکش کمر و زیر شکم یک شب در میان ۲۱ مرحله
روغن مالی کمر و زیر شکم و کشاله ران با ترکیبی از روغن کنجد و زیتون بودار
شبی یک لیوان عرق رازیانه همراه با یک قاشق مرباخوری عسل به غیر زمان پریودی
شبی یک لیوان عرق بهار نارنج همراه با یک قاشق مرباخوری عسل
حجامت در صورت لزوم
🔸موارد زیر به صورت روزانه توصیه میشود
🔹خرما ۳عدد
🔹کشمش ۲۱عدد
🔹انجیر ۷عدد شبانگاه
🔹زیتون ۷عدد صبحها
🔹بادام درختی ۱۴عدد
ترک یا کاهش جدی سردیها مخصوصا شبها
________
_داستان_ولادت_زینب_۲۰۲۱_۱۲_۰۹_۱۸_۳۵_۵۵_۱۶۳.mp3
1.97M
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم ...😭
🌺داستان ولادت حضرت زینب کبری بسیارزیبا
🌹با این داستان دلت میره کربلا
#شب_جمعه شب زیارتی آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام
باز هم زائرت نیستیم آقاجان
از دور سلام....
السلام علی الحسین(علیه السلام)❤️
وعلی علی بن الحسین (علیه السلام)
وعلی اولاد الحسین (علیه السلام)
وعلی اصحاب الحسین(علیه السلام)
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فواید کرسی
حتما ببینید و منتشر کنید
🌿 @TebbolAeme 🌿
12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 میلاد با سعادت حضرت زینب کبری(س) و روز پرستار مبارک باد🎊🎊🎊
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز میلاد دُرّ درخشان مهر و عاطفه💖
پرستار زخم های به خون نشسته
صحنه کربلا حضرت زینب کبری سلام الله 💖
و روز پرستار مبارک باد 🎈🎉🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب عیدی، یکم بخندید 😂😂😂😂
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻حرم عقیله بنی هاشم #حضرت_زینب_کبری سلام الله علیها
انشالله بزودی روزی همه دوستداران #اهل_بیت بشود🤲🤲
#میلاد_حضرت_زینب
https://eitaa.com/joinchat/3119448110Cf3bfc871c9
#ساره
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
او ایستاد. من هم ایستادم. یکی یکی فامیل ها و آشنا ها آمدند و ما را در آغوش گرفتند و شروع کردند به تبریک گفتن.
من هم محکم چادر و روسری ام را روی سرم نگه داشته بودم. روسری ام خیلی بلند بود.
کلیپس که مرسوم نبود، یک گره بزرگ به روسری کرم رنگم زدم و زیر گلویم گره را محکم کردم. حتی یک تار مویم مشخص نبود.
دو سه تا از فامیل های نزدیک که مرا بغل کردند، خواهرم معصومه آمد، گفت: شما مَحرم شدید. باید چادرت را برداری.
دو طرف چادر را نگه داشته بودم که معصومه چادر را از سرم کشید. سر علی آقا پایین تر رفت.
من از خجالت آب شدم؛ آب شدنم را می دیدم. اولین بار بود که پیشِ یک نفر، مرد غریبه بی چادر ایستادم، اما همان روسری بلند را کشیدم تا روی ابروهایم.
من با همان حالت خجالت سرم پایین بود. چشم هایمان به چشم هم هنوز نرسیده بود که دو سه تا زن عموهایش آمدند، مرا در آغوش کشیدند و مقداری پول به عنوان هدیه دادند.
گفتند انگشتر بزنید. علی آقا اصلا نبود که حداقل یک انگشتر برایش بخریم.
چادر سفیدم را دوباره سرم کردم. مادرش انگشتری که برایم خریده بودند را به دستش دادند؛ من هم بی اختیار تا جایی که می توانستم، پنج انگشتم را از هم باز کردم و بعد علی آقا انگشتری را نشاند در انگشت چپم، بی آنکه حتی دست هایمان به هم بخورد.
درست تا بند اول انگشتم و بعد خودش انگشتر را ول کرد و من هم سریع دستم را کشیدم و انگشتر را در انگشتم سفت کردم.
عمویش، حسن آقای خداداد، خودش در بابلسر عکاسی داشت.
دوربین همراهش بود، اما فیلم نداشت، رفت بابلسر و یک فیلم 24 تایی گرفت. عکس هم گرفت، اما همه فیلم های آن دوربین که فلاش می خورد، سوخت.