eitaa logo
بانوی خاص🌹
409 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط کافیه به کمک تکه پارچه ها , چوب لباسی های شکسته رو ترمیم و ساده را تزیین کنی😍 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان نویسنده : ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت31 💠 احساس می‌کردم از دهانش آتش می‌پاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم
نیروهای امنیتی هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه هم‌پیاله‌های خودش به شانه‌ام مانده بود، یکی از همان‌ها می‌خواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر باورم نمی‌شد و او از اشک‌هایم را حس می‌کرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازه‌ای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!» 💠 دیگر از چهره‌اش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش می‌ترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه می‌چکید. در این ماشین هنوز عطر مردی می‌آمد که بی‌دریغ به ما کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون می‌بارید. در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر جانم شده بود که دلم می‌خواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمی‌دانستم مرا به کجا می‌کشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!» 💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه‌ای روی صندلی مانده که نگاهش را پرده‌ای از اشک گرفت و بی‌هیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لب‌هایم از می‌لرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت. ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
✍️ موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم می‌لرزید :«اگه می‌دونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمی‌کشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!» 💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. می‌ترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند. سعد می‌ترسید فرار کنم که دستم را رها نمی‌کرد، با دست دیگرش مقابل ماشین‌ها را می‌گرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست. 💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه‌هایم کلافه شده بود و نمی‌دانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش را تمنا می‌کرد. همیشه از زینبیه دمشق می‌گفت و نذری که در حرم (سلام‌الله‌علیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای مادر ماند و من تمام این را دشمن آزادی می‌دیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. 💠 سال‌ها بود و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر برای همین آزادی، در چاه بی‌انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر رهایی نبود... ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 مرحوم شیخ رجبعلی خیاط: ◀️ امام زمان علیه السلام دنبال رفیق میگرده... ◀️خوب شو؛ ◀️خودش میاد و پیدات میکنه... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
سلام و عرض ادب یه خبر خوب دارم براتون🤩 این هفته مبحث دخالت اطرافیان آماده شده ان شاءالله از پس فردا بعد از تموم شدن اقتدار مردانه میخواد شروع بشه😍 پس با ما همراه باشید🤗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌🌹 ❤️ امام صادق عليه‌السلام : حكايت دنيا، حكايت آب درياست كه هرچه تشنه از آن بيشتر بنوشد، تشنه تر میشود تا سرانجام، او را بكُشد. 📗 کافی، ج2، ص136 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ ای آخرین نگارِ دل آرای فاطمه آقـ💔ـای من برای رضای خدا بیا آقا به حقِ چادرِ خاکی مادرتـ💔ـ آقا به حق داغِ دلِ مرتضـ💔ـی بیا ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
😍💕 در سرم نیسٺ بہ جز حال و هواے ٺو👩🏻و عشق❤️ شادم😌ازاین ڪہ همہ حال و هوایم تو💑شدی ای‌ در دلم‌‌ نشسته‌ از تو‌ کجا‌ گریزمـ❤ بفرست برای حضرت یارت☺️ ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛💚💛 ۲۰ (قسمت پایانی) ببینید یک نکته‌ای رو بگم: خانومایی که شاغلن مردکُش هستن. اصلا بدون اینکه خودشون تصمیمی گرفته باشنا!! 👈ببینید... یه سوال: مرد دوست داره "توئه زن و همه نیاز هات" بر پایه‌ی چی باشید؟ آفرین، بر پایه‌ی .. 🔸خانومی که شاغل هست و برای خودش درآمد داره بازبان بی‌زبانی به مرد چی میگه... 👈میگه من قسمتی از نیازهام بر پایه‌‌ی توست. قسمت دیگه‌ش بر پایه‌ی چیه؟ درآمد خودم. بخصوص اگه این موضوع رو توی سر مرد هم بزنه. مثلا چی بگه؟ : ... @banoye_khaass
- بگه فکر کردی تو داری منو اداره میکنی؟ - بیا تو نباش... مگه من میفتم؟ - من رو پای خودم ایستادم. 🔺این جملات بالا یعنی : خاک بر سر تویِ مرد و همه‌ی تامین کنندگی‌هات. 🔻مطمئنا شما هم دیدین!! ... وقتی زن درآمد داره، مرد چیکار میکنه؟ 👈اول از درآمد زن شروع میکنه مخارج رو کم کردن!!! 🔻مثلا خانمِ صاحبِ‌درآمد میگه: - علی یکم پول بده می‌خوام برای مامانم از اینجا سوغات بخرم.. مرد در جواب میگه: + پولاتو چیکار کردی؟ از پولای خودت بخر. - بعد میگه علی یک روسری دیدم .. + خب حالا تو از پول خودت بخر بعد بهت میدم. - حتی بعضا میگه: قبض گاز اومده علی، اخطار قطع اومده ها... + داری تو بدی؟ من بعدا بهت میدم! 🔘بنظرتون چرا اینطور میکنه؟؟ تا برسونتت به یک جایی که توئه زن بگی : علی یک هزاری هم برام نمونده...!!! حالا اینجاست که تو و نیازهات برمیگردین بر پایه‌ی خود مرد. ... @banoye_khaass
حالا یه سوال: وقتی شمای زن از این پایه‌ها (درآمد) دارید چیکار کنید که مردتون نشکنه... خودتون بگید؟ معمولا با ناراحتی جواب میدین: لابد باید صاف ببریم بذاریم کف دست مرد ؟!؟ 🔴حالا دیدید پاسخ هاتونم مرد شکنه؟!! جوری جواب میدید که یعنی مرد باید یک تشکرم ازتون بکنه. یکی گفت این پولا درآمد خودمه، من برای چی باید بدم؟ درآمد تو نیست، حقوق اونم(مرد) هست .. مرد میتونست بگه درآمدت رو نمیخوام، بیا بشین خونه تا خدمات بهتری به من بدی. پس همین جوازی که مرد بهت داده که بری سرکار، این خودش یعنی تامین کنندگی. ؛ مگه قصه پوله؟ خانوم!! تو بالفرض ۱ میلیون درآمد داری، خب بده دست مردت، بشین و ۱.۵ میلیون تومن طرح نیاز خالص کن. مطمئن باش با گوارایی بهت میده، اینطوری اون قضیه پایه رو هم جمع کردیم.. 🔴حتی ممکنه یک خانوم بیاد بگه آقای دکتر دوست دارم دستم تو جیب خودم بره، میخوام یک چیزهایی بخرم، نمیخوام به شوهرم بگم، مایلم برای رفیقم یک چیزی بخرم، اصلا خوشم نمیاد به شوهرم بگم، باید حتما از او پول بگیرم وقتیم پول مال خودمه؟ ✅نه.. بیا همینم طرح نیاز خالص کن!! چجوری؟ اینجوری: ... @banoye_khaass
علی اینقدددر دلمممم میخواست یک حساب پس اندازی میداشتم.. 👈حالا تو درآمد هم نداشته باشی، مرد این حساب پس‌انداز رو پرش میکنه. این رو هم بگیم، زنی هم که درآمد نداره، وقتی بگه اینقدر دلم میخواست یک حسابی بود دست خودم، که بتونم گاهی از توش پول بردارم.. حسابو باز میکرد پولشم توش میریخت .. ببین پس قصه اصلا پول نیست، موضوع اصلی مردشکنی هست. ❌حالا اگه خدایی نکرده اگه این خانوم بگه : اگه پول لازم داری بگو بهت بدم ... اوووه اوووه... چه می‌کند با مرد؟ مرد رو می‌کشید، کلید مرد رو هم به دست می‌گیرید!! راستی یک چیزی بگم... مردای الان‌تون کوچولو هستن، فرصت‌هاشون کمه، دستاشون خالیه... اکثرا با این دست کم و خالی نمی‌مونن، بعدها که ویلا و ساختمون داشت، به تو نمیده ها. به اونی میده که شکوه تامین رو بهش بده. یه کاری نکنید (خیلی ببخشید) حَمّالیش رو تو بکنی، برکتش رو یکی دیگه بعدا بیاد ببره. الان این دست کوچک و خالی‌ش رو وسیع بکن، تامین کوچیکش رو درشت ببین... این بعد هر چی داشته باشه به پای تو میپاشه . هدف از کلید مرد اینه.. انشالله موفق باشید . ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
سلام دوستان همراه شکر خدا مبحث هم به پایان رسید ان شاءالله از فردا با مبحث همه گیر در خدمتتون هستیم☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️بدست آوردن دل یک همسر همیشه کارساده ای نیست😔 😷نگو: اون که منو دوست داره پس چرا باید به سر و وضع خودم برسم❓⁉️❓ و برایش دلربایی کنم❓⁉️❓ ❤️عشق نیاز به مراقبت و نگهداری داره✅ ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: بخداقسم هیچ گاه فاطمه (س) از من نرنجید و او نیز هیچ گاه مرا نرنجانید، او را به هیچ کاری مجبور نکردم و او نیز مرا آزرده نساخت، در هیچ امری قدمی بر خلاف میل باطنی من بر نداشت و هر گاه به رخسارش نگاه می‌کردم، تمام غصه هایم برطرف می‌شد و دردهایم را فراموش می کردم [اربلی، علی بن عیسی‏،کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۱، ص۳۶۳] همچنین امیر المومنین (ع) درباره زندگی خویش با حضرت فاطمه (س) می فرمایند: «کُنَّا کَزَوْجِ‏ حَمَامَةٍ فِی أَیْکَة، من و زهرا (س) بسان دو کبوتر در آشیانه‌ای بودیم [میبدی، حسین بن معین الدین، دیوان أمیر المؤمنین (ع)، ص۸] ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
هدایت شده از بانوی خاص🌹
رمان نویسنده : ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک‌شان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می‌کرد که "تو هدیه ، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم می‌زد و سعد بی‌خبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونه‌ام می‌کنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس می‌کشید و باز هم مراقبم بود. 💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«می‌خوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمی‌خوام با هیچکس حرف بزنی، نمی‌خوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه!» از کنار صورتش نگاهم به تابلوی ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری می‌رود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمی‌دانستم کجاست، ترسیدم. 💠 چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن هستی!» و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و بودنت کار رو خراب میکنه!» ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!» 💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! 💠 اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤