eitaa logo
بانوی مجاهد
9هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
112 فایل
برای حرکت جهادی تبیین، زنان به‌ پا می‌خیزند...🇮🇷 #پیشران_جهاد_تبیین ___________________ 📌تبلیغ و تبادل نداریم ارتباط با ادمین: @s_gheitani @mahjobm
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شرایط ویژه عمار برای اکران فیلم آپاراتچی B2n.ir/gsap 02142795050
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"پشت پرده" سریال جدید تلویزیون شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۱:۱۵ از شبکه دو سیما @Nehzatmedia
اپلیکیشن❤️قصه های زیبای کودکانه❤️ 🇮🇷اولین و تنها اپلیکیشن صوتی جامع کودکان شامل : 🌸قرائت و ترتیل قرآن کریم، 🌺قصه های چهارده معصوم(ع) ، 🌼قصص قرآن و پیامبران (س)، 🌹سرودهای انقلابی و مذهبی ، 🌷آهنگهای کودکانه ، 🌛لالایی ، 🤲ادعیه ، 💜💙💚💛🧡❤️🤎💜💙💚💛🧡 🕌 آرامش بخشی به بچه ها قبل از خواب با پخش تلاوت های کودکانه قرآن🕋 💐 خواباندن بچه ها با پخش لیستی از فایلهای دلخواه 🎈مناسب برای کودکان ۳ تا ۹ ساله 💌هر هفته با مطالب و قصه های جدید 🎁 رایگان 📲 نصب آسان از طریق لینک کافه بازار https://cafebazaar.ir/app/com.story.forkids
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اپلیکیشن ❤️ قصه های زیبای کودکانه ❤️ 📲 نصب آسان از طریق لینک کافه بازار https://cafebazaar.ir/app/com.story.forkids
این کتاب خیلی عالیه برای آشنا شدن با دیدگاه رهبر انقلاب در رابطه با بانوان 🔰تکان دادن قشر زنان در جامعه «امروز شما مجالس زنانه را که ملاحظه بفرمایید می‌بینید وقتی دور هم می‌نشینند، یک مقدار حرف‌های زنانه به میان می‌آید که طبیعی است. از آشپزخانه‌شان می‌گویند از چرخ خیاطی‌شان می‌گویند. اینها اشکالی ندارد؛ اینها حرف‌های معمولی زنان خانه‌دار ماست. از این چیزها با هم می‌گویند اما این که «فلان پارچه آمده شما دیده‌اید؟ من یک قواره خریدم فلان کس فلان طورش را خریده؛گل زردش فلان طور است و ... » وقت آنها را بگیرد، این واقعاً یک انحراف است، این همان وضع قدیمی‌هاست که خانم‌ها می‌نشستند و دو ساعت سه ساعت با هم حرف می‌زدند و حرف از چارچوب این مسائل یک قدم فراتر نمی‌رفت‌ مرد بالاخره در بازار بود در دکان بود در اداره بود؛ میدان وسیع‌تر و افق بازتری داشت‌. با اینها باید مقابله کنید کاری که «جمعیت زنان» باید انجام بدهد، به اعتقاد من تکان دادن زن است. این عنصر زن و قشر زن را در جامعه باید تکانی بدهید. برگرفته از کتاب مطالبات رهبری از بانوان، ص۲۴۸ 🔹️🔸️🔹️🔸️🔹🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️
29.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه دنیای خاکستری رو فقط؛ یه دختر میتونه که رنگی کنه🙃💖🍃 _________________________________ ._گزارش ویدئویی هیات دخترانه مشکات الهدی یزد🌿❣ .[مراسم روز دختر] ✨وقتی یه دختر هیاتی باشی نمیتونی به اتفاقات زمانه ات بی تفاوت باشی🍃، اینجوریه که از یه چالش هندونه ای🍉 میرسی به رنگهای پرچم فلسطین🇪🇭،یه قاچ هندوانه سالها نماد پرچم فلسطین بوده، وقتی اسرائیلی‌ها استفاده از پرچم‌رو ممنوع کرده بودن😔 وبعد از دل چالش کلمات📝، می رسی به حکمت ۱۸ نهج البلاغه از حضرت امیرالمؤمنین که می فرمایند: خذلوا الحق لم ینصروا الباطل کسانی که حق را فروگذاشتند و باطل را یاری نکردند😳 🔻با صحبت های کوتاه خانم دشتی پور متوجه شدیم بی طرفی از نظر حضرت علی بن ابیطالب یه جورایی همون همراه حزب شیطان بودنه و روز دخترمون رو به دختران غزه گره زدیم که انشاءالله به زودی برای خودشون جشن پیروزی بگیرند🎊🎊 "هیئت دخترانه مشکات الهدی"
‏حقیقتا مشاهده موفقیت مادری مانتویی در چادری شدن دخترش شیرین است... بخشی از این همراهی ها اثر سرود مداحی، فن‌آوری فرهنگی این روزهای جبهه فرهنگی ست... پ.ن: جشن چند ده هزارنفری "‎ دهه کرامت ورزشگاه امام خمینی اراک ‎ 🔸روابط عمومی و رسانه اداره کل تبلیغات اسلامی استان مرکزی 🇮🇷 ✨🌼✨ ــــــــــــــــ‌‌‌‌ــــــــ ایتا | ویراستی | آپارات | اینستاگرام ╭┅───────────┅╮ 💠 @nehzat_markazi ╰┅───────────┅╯
سفرنامه (۱) بعد نماز صبح، قرائت دعای روز، دعای عهد و زیارت عاشورا که برنامه ی جاری مسجد هست، کم کم سر و کله ی بچه ها داشت پیدا می شد؛ قرارمون ساعت ۴ صبح بود! داشتیم یک تجربه ی متفاوت با دختران بزرگوار دهه هشتادی و نودی رو آغاز می کردیم؛ دخترانی که ماه هاست بعد از باهاشون در ارتباط بودیم و حالا جزئی از زندگی من و مربیان شده بودن؛ مربیان داشتن لیست دخترای اردو رو رصد می کردن تا از حضور همه مطمئن باشن. تقریباً ساعت ۴:۲۰ صبح همه ی بچه ها سوار اتوبوسی شده بودن که زحمت هماهنگیش رو و شهر خلیل آباد کشیده بود. از گپ و گفت بچه ها می شد فهمید اکثر بچه ها، تمام دیشب رو از شوق اردوی امروز چشم رو هم نذاشتن؛ بعضی از چشم‌ها از شدت بیداری سرخ شده بود و هنوز تو ماشین ننشسته بودن که چُرت زدن ها شروع شد. بهشون گفته بودم ۴ صبح هر کس نیومد ما میریم دیگه، بعداً کسی گلایه نکنه☺️، راستش قرار بود این اردو فقط زیارتی نباشه ، و تموم‌ یازده جلسه مباحثمون رو یه جورایی عملاً باهم دیگه تمرین کنیم . و و درنتیجه برگزاری اردوی یک روزه به مقصد ، بهانه ی خوبی بود برای تمرین مباحث کلاس های آنسه؛ البته بذارید اعتراف کنم که هیچ کدوممون فکر نمی کردیم قراره چه اتفاقاتی بیفته؛ و نمی دونستیم تو مشهد و مسیر چه خوابی برامون دیده☺️. اتوبوس که راه افتاد، مجدداً قوانین مربوط به اردو رو با بچه ها مطرح کردم، از عدم همراه داشتن تلفن همراه در این روز گرفته، تا تشکیل گروه های پنج نفره برای همکاری و نظم بیشتر و مشخص کردن سرگروه ها! ادامه دارد ...
سفرنامه (۲) ساعتای نزدیک ۷ صبح بود که رسیدیم مزار مطهر امامزاده ؛ بچه ها پیاده شدن و بعد از تجدید وضو راهی زیارت شدن. اصغر آقای سلیمان نژاد و حسین آقای فاطمی شروع کردن بساط صبحانه گرم بچه ها رو آماده کردن؛ املت اولین وعده غذایی بچه ها بود که سر صبحی حساب می چسبید. امامزاده سید محمد علوی علیه السلام در شصت کیلومتری شهر مقدس مشهد و در یک کیلومتری روستای قرار داره؛ معمولاً هر زمان مشرف بشی ، خدّام بزرگوار این امامزاده با چای داغ پذیرای زوّار عزیز هستند . زیارت بچه ها که تموم شد، قاب زیبای پیش رو با مرقد مطهر این امامزاده واجب التعظیم یکی از چندین سفر زیارتی ما به مقصد مشهد مقدس رو به خودش اختصاص داد. صبحانه بچه ها که تموم شد، راهی مشهد مقدس شدیم، قرار بود ساعت ۱۰:۳۰ مهمان باشیم؛ با راننده محترم صحبت کردم، چون هنوز وقت داشتیم قرار شد قبلش راهی حرم مطهر رضوی بشیم و بعد از زیارتی مختصر راهی پارک علم و فناوری بشیم ... ادامه دارد ...
سفرنامه (۳) از اساتید بزرگوارم شنیده بودم و در سیره ی علما می دیدم، که هر زمان مشرف مشین حرم مطهر، از ورودی های سمت نواب ( پایین پای حضرت) وارد بشین؛ تقریباً ساعت ۹ بود که رسیدیم جلوی حرم مطهر😍 شروع کردم خوندن: «أَللّهم إِنّی وَقفتُ عَلى باب مِن أَبوابِ بُیوتِ نَبیک...» از جمله آداب زیارت مشاهد مشرفه و حرم مطهر حضرات معصومین علیهم السلام، خوندن اذن دخول، قبل از ورود به حرم مطهر هست و علامت اذن هم، اشکیه که هنگام ورود روزی انسان میشه. اذن دخول رو خوندیم و وارد حرم شدیم؛ آسمان ابری بود و کم کم، نم‌ نم‌ بارون داشت سنگ فرشهای حرم رو خیس می کرد. گوشه ای از حرم که تقریبا مسقف بود و خلوت تر، انتخاب کردم و با بچه ها چند دقیقه ای به گپ و گفت پرداختم. دوزادهمین جلسه ی رو در حالی شروع کردیم که روبروی گنبد طلایی علی ابن موسی الرضا علیه السلام نشسته بودیم: «برای حضور خدا تو زندگیت و در نتیجه ، بزرگترین شرط، دلبُری از غیر خداست؛ تازه وقتی از همه دل بُریدی اون وقته که خدا از آدم دلبَری می کنه» داشتم لابه لای حرفام حال دگرگون بچه ها رو می دیدم، شروع کردم شرط این دلبُری و دلبَری کردن رو گفتن: « ، بزرگترین شرط در مسیر بندگی و انتظاره؛ وقتی انسان به اضطرار رسید و از همه ناامید شد اون وقته که خدا و امام زمان میگن بیا تو آغوش خودمون» داستان زائر مضطری که به امام رضا پناه آورده بود مقدمه ی خوبی بود برای روضه ام. بچه ها شروع کردن گریه کردن. بارون کمی شدت گرفته بود؛ انگار آسمون هم داشت دختران آنسه رو تو گریه جلو آقا یاری می کرد...😭 ادامه دارد ...
سفرنامه (۴) کم کم بارون داشت شدت می‌گرفت تا جایی که احساس کردم باید بازدید از رو بذاریم برای یه وقت دیگه ! بچه ها راهی زیارت شدن و قرار شد بعد از نماز ظهر بازدید از جایگزین پارک علم و فناوری بشه ... با اصغر آقا و حسین آقا از بچه ها جدا و راهی زیارت شدیم؛ بارون داشت شدت می گرفت. با یکی از دوستان تماس گرفتم تا برای بچه ها و تبرک از حرم بگیرم؛ آدرس رو بهم دادند ، اما شدت بارون به قدری بود که نمی شد تو صحن ها به راحتی راه رفت ، هر کسی یه گوشه ای مسقف از حرم خودش جا داده بود، تا از شدت بارون در امان بمونه . چند دقیقه ای ، یه گوشه از حرم روبروی ضریح نشستیم، صدای اذان که بلند شد با رفقا راهی رواق حضرت امام ره شدیم؛ تا نمازمون بخونیم. بواسطه شکسته بودن نماز، نماز ظهر و عصر رو با همون نماز ظهر امام جماعت خوندیم؛ من راهی مسجد صدیقیها شدم و اصغر آقا و حسین آقا رفتن تا مقدمات ناهار بچه ها رو فراهم کنند . آدرس مسجد صدیقیها رو گرفتم؛ ورودی مسجد با بنری زیبا و نوشته ی که با تصاویری از ، و کلی سربند سنجاق شده به چتایی هایی که ورودی محفل رو مسقف کرده بود، خودنمایی می‌کرد . وارد شدم، سراغ خادمی رو که بهم معرفی کرده بودند گرفتم. چند دقیقه ای طول کشید تا بسته های تبرکی آماده بشه؛ بعد چند دقیقه یکی از خدام بزرگوار صدام زدند و ۵۰ بسته کوچک نمک و ۱۰ بسته کوچک نبات متبرک رضوی رو تحویلم دادند . با مربیانِ همراه بچه ها تماس گرفتم ، قرار شد یک ربع بعد جلوی موزه مرکزی به بچه ها ملحق بشم ... ادامه دارد ...
سفرنامه (۵) بچه ها وارد شدند ، طبق گروه بندی هایی که از قبل انجام شده بود هر کدوم از بچه ها قسمتی از موزه رو برای بازدید انتخاب کردن. نیم ساعتی که گذشت یکی از مسئولین بزرگوار موزه وقتی متوجه شدن یه گروه ۴۵ نفره از دختران منطقه برای بازدید اومدن ، اجازه گرفت چند دقیقه ای راجع به تاریخچه‌ی حرم و مرقد مطهر حضرت نکاتی رو برای بچه ها مطرح کنند؛ الحق و الانصاف نکات زیبایی فرمودند، از جمله نزدیک ترین مکان به قبر مطهر حضرت که تا به حال نشنیده بودم . بازدید یک ساعته از گنجینه های مختلف که تموم شد تقریباً ساعت ۱:۳۰ بعد ازظهر بود، قرار شد با توجه به خلوت تر بودن حرم ، بچه ها مجدد برای زیارت مشرف بشن، تا بعد از زیارت جهت صرف ناهار راهی محل اسکان در یکی از حسینیه های اطراف حرم بشیم اما ... زیارت بچه ها که تموم شد ، چهره ی آسمون حرم هم تغییر کرد و رنگ شب به خود گرفت ، تا جایی که تمام سیستم‌های روشنایی حرم رو روشن کرده بودند؛ شاید قریب به نیم ساعت شدت باران به حدی بود که رفت و آمد در صحن های مطهر حرم امکان پذیر نبود. یه مقدار که بارش بارون فروکش کرد به بچه ها گفتم هر طور شده باید خودمون رو به اتوبوس برسونیم؛ قرار شد ناهار رو با توجه به اوضاع پیش اومده تو همون اتوبوس صرف کنند. با بچه ها به سمت اتوبوس حرکت کردیم... ادامه دارد ...