باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و"منوچهر مدق" #قسمت_سی 💌 . راه می رفت و #اشک می ریخت و آه می کشی
🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و "منوچهر مدق"
قسمت سی و یکم💌
منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال کرج شد. زیاد می آمد تهران و می ماند. وقتی تهران بود، صبح ها پادگان و شب می آمد. نگاهش کردم. آستین هایش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد.
این روزها بیشتر عادت کرده بودم به بودنش. وقتی می خواست برود منظقه، دلم پر از غم می شد. انگار تحملم کم شده باشد.
منوچهر #سجاده اش را پهن کرد. دلم می خواست در نمازها به او اقتدا کنم، ولی منوچهر راضی نبود. یک بار که فهمیده بود یواشکی پشتش ایستاده ام و به او اقتدا کردم، ناراحت شده بود. از آن به بعد گوشه ی می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد.
چشم هاش را بسته بود و اذان می گفت. به "حی علی خیر العمل" که رسید، از گردنش آویزان شدم و بوسیدمش. منوچهر "لا اله الا الله" گفت و مکث کرد. گردنش را کج کرد و بهم نگاه کرد «عزیز من این چه کاری است؟ می گویند بشتابید به سوی بهترین عمل، آن وقت تو می آیی شیطان می شوی؟» چند تار موی منوچهر را که روی پیشنانی خیسش چسبیده بود، کنار زدم و گفتم به نظر خودم که بهترین کار را می کنم.
شاید شش ماه اول بعد از ازدواجمان که منوچهر رفت#جبهه ، برایم راحت تر گذشت، ولی از سال شصت و شش دیگر طاقت نداشتم. هر روز که می گذشت، #وابسته تر می شدم. دلم می خواست هر روز جمعه باشد و بماند خانه.
جنگ که تمام شد، گاهی برای پاک سازی و مرزداری می رفت منطقه. هر بار که می آمد، لاغرتر و ضعیف تر شده بود. غذا نمی توانست بخورد. می گفت:«دل و روده ام را می سوزاند» همه ی غذاها به نظرش تند بود.
هنوز نمی دانستیم #شیمیایی چیست و چه عوارضی دارد. دکترها هم تشخیص نمی دادند و هر دفعه می بردیمش بیمارستان، یک سرم می زدند، دو روز استراحت می دادند و می آمدیم خانه .
#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و "منوچهر مدق" قسمت سی و یکم💌 منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بل
🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی"و "منوچهر مدق"
قسمت سی و دوم💌
آن سال ها فشارهای اقتصادی زیاد بود. منوچهر یک پیکان خرید که بعد ار ظهرها کار کند، اما نتوانست. #ترافیک و سر و صدا اذیتش می کرد.
پسر عموش، نادر، توی ناصر خسرو یک رستوران سنتی دارد. بعد از ظهرها از #پادگان می رفت آنجا، شیر می فروخت. نمی دانستم. وقتی شنیدم، بهش توپیدم که چرا این کار را می کند
گفت:«تا حالا هر چه خجالت شما را کشیده ام بس است.» پرسیدم معذب نیستی؟ گفت:«نه برای خانواده ام کار می کنم.» درس خواندن را هم شروع کرد. ثبت نام کرده بود و هر سه ماه، درس یک سال را بخواند و امتحان بدهد.
از اول راهنمایی شروع کرد. با هیچ درسی مشکل نداشت، الاّ دیکته. کتاب فارسی را باز کردم. چهار پنج صفحه ورق امتحانی پر دیکته گفتم. منوچهر در بد خطی قهار بود.
گفتم: حالا فکر کن درس خوانده ای. با این خط بدی که داری، معلم ها نمی توانند ورقه هایت را صحیح کنند.
گفت :«یاد می گیرند» این را مطمئن بودم چون خودم یاد گرفته بودم نامه های او را بخوانم. وقت را فقط بخوانم و موش را مشت؛ و هزار کلمه ی دیگر که خودم می توانستم بخوانم. غلط ها را شمردم شصت و هشت غلط.
گفتم: #روفوزه ای. منوچهر همان طور که ورقه ها را زیر و رو می کرد و غلط ها را نگاه گفت:«آن قدر می خوانم تا قبول شوم.» این را می دانستم منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت پایش می ماند.
صبح ها از ساعت چهار و نیم می رفت پارک تا هفت درس می خواند. از آن ور می رفت پادگان و بعد پیش نادر. کتاب و دفترش را هم می برد. که موقع بی کاری بخواند.
امتحان که داد دیکته شد نوزده و نیم. کیف می کرد از درس خواندن. اما دکتر ها اجازه ندادند ادامه بدهد
#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی"و "منوچهر مدق" قسمت سی و دوم💌 آن سال ها فشارهای اقتصادی زیاد بود. م
🖍 #عاشقی به سبک "عاطفه ملکی" و "منوچهر مدق"
قسمت سی و سوم💌
امتحان سال دوم را می داد و چند درس سال سوم را خوانده بود که سردردهای شدید گرفت. از درد #خون_دماغ می شد و از گوشش خون می زد.
به خاطر ترکش هایی که توی سرش داشت و ضربه هایی که خورده بود، نباید به اعصابش فشار می آورد. بعضی از دوستانش می گفتند: چرا درس بخوانی؟ ما برایت مدرک جور می کنیم. .
اگر بخواهی می فرستیمت دانشگاه. این حرف ها برایش سنگین می آمد. می گفت:« دلم می خواهد یاد بگیرم. باید توی مخم چیزی باشد که بروم دانشگاه. مدرک الکی به چه درد می خورد؟» بعد جنگ و فوت امام،#زندگی ما آدماهای جنگ وارد مرحله ی جدیدی شد. نه کسی ما را می شناخت، نه ما کسی را می شناختیم. انگار برای این جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم. خیلی چیزها عوض شد
.
منوچهر می گفت:«کسی که باهاش تا دیروز توی یک کاسه آبگوشت می خوردیم، حالا که می خواهیم برویم توی اتاقش ، باید از منشی و نماینده و دفتر دارش وقت قبلی بگیریم.» بحث درجه هم مطرح شد.
به هر کس بر اساس تحصیلات و درصد #جانبازی مدت جبهه بودن درجه می دادند. منوچهر هیچ مدرکی رو نکرد. سرش را انداخته بود پایین و کار خودش را می کرد.
اما گاهی کاسه ی صبرش لبریز می شد. حتی استعفا داد. که قبول نکردند .
ادامه دارد...
#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
🔺حتی سپاسگزارترینِ ما آدمها از بخشهایی از زندگی نارضایتیهایی داریم..
بدون اینکه به محدودیتهاتون نگاه کنید، بنویسید که از چه بخشهایِ زندگیتون ناراضی هستید و دوست داشتید چطور زندگی کنید؟
و ببینید چرا نمیتونید به اون شکل زندگی کنید و برای اون نوع زندگی کردن، چطور باید روالِ زندگیتون را تغییر بدهید؟
🔺این ما هستیم که با هزاران محدودیت که در ذهنمون ایجاد کردیم، شانسِ خوب زندگی کردن رو از خودمون گرفتیم..
از جلویِ زندگیِ خودت کنار بیا و ببین کجا گیر و گره داری و روی اون قفلها کار کن و به بدبختی خو نکن..
❌❌از فرصت تخفیف ۲۴ ساعته استفاده کن🖐
🔴تو میتونی رویاهات رو زندگی کنی..
رویاهات رو تجسم کن و به جایِ حسرت خوردن، روی خودت و قفلهای روانِت کار کن.. قفلهایی که باعث میشن نتونی به رویاهات برسی و اون موقعیتی که میخواهی رو داشته باشی..
از قوانینِ جهان درست استفاده کن و خودت رو محدود نکن! تو میتونی خیلی بزرگتر از اینها زندگی کنی..
#دوره_دانشگاه_ثروت
#دوره_تناسب_فکری
#دوره_قوانین_زندگی
📍من اینو واقعا تجربه کردم و فکر میکنم فرایند رشد در دنیای مادی همینه
🔺"رنج ماهیتاً یکی از خلاق ترین نیروهای بالقوه است. مرتبط ساختن بزرگی شخصیت ها به میزان رنج های آنها، یک قضاوت احساسی نیست. همانگونه که تشکیل مروارید حاصل تلاش صدف در سازگار کردن خود با آزردگی ناشی از ذرات شن و ماسه است."
رولو_می
از رنجهات گنج بساز...🖐
🆔@baranbaranbb
🍁ریشه همه چیز از خودمون و عزت نفس شروع میشه💯
🌿سر گور کشیشی درکلیسای « وست مينستر » نوشته شده است: « كودک كه بودم میخواستم دنيا را تغيير دهم.بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلی بزرگ است، من بايد انگلستان را تغيير دهم.
بعدها انگلستان را هم بزرگ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم.
🌾در سالخوردگی كه حتی شهرم را نيز بزرگ ديدم، تصميم گرفتم خانوادهام را متحول كنم. اينک كه در آستانهی مرگ هستم، میفهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم، شايد میتوانستم دنيا را هم تغيير دهم !!! »
🆔@baranbaranbb
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس آقاجانمون 🖐🌹
🟢 آیت الله #سیدابوالحسن_اصفهانی (ره) به شاگردان خود توصیه می کردند:
🔵 هر #صبح که از خانه بیرون می آیید، یک سلام به #حضرت_صاحب_الامر علیه السلام عرض کرده و یک حاجت♥️ بخواهید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹زمینه ساز ظهور باشیم 🖐🌹
•~🌼🍃🌼~•
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ 🆔 @baranbaranbb🍂⃟💕