eitaa logo
من اینجا برای کاری هستم
101 دنبال‌کننده
230 عکس
64 ویدیو
0 فایل
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سلام بر بانوان سرزمینم سلام بر بانوان خاصِّ، سرزمینم شیرزنانی که از پشت لب‌های بسته هم حدیث عاشقی را می‌شنوند. و از چشمان سال‌ها خیره شده به سقف هم زیبایی های جهاد را می بینند. آنان که از پاهای برجامانده عزیزشان، رفتن در راه رضای معبود را یاد گرفته اند. انان که از زخم بسترهای چندساله، در راه عشق زخمی شدن را آموخته اند.🌱 سلام بر مادرانی که دلبند دسته گلی را روانه میدان کردند و گلی شکسته بال و پر تحویل گرفتند. سلام بر دیدگان اشکبار مادران طاهرزاده‌ها که فرزندشان را 18 سال در آستانه بهشت بر روی تخت دیدند. سلام بر صبر همسران مُدِق‌ها و بابا رجب‌ها 🕊️ سلام بر دل صبور مادران و عشق آسمانی همسرانِ شهدایِ زنده ی وطنم🇮🇷 ولادت حضرت ابوالفضل و روز جانباز گرامی‌باد 🌺 @baraye_kari_hastam
و🖋️ قلم زمانی حرمت پیدا کرد که خداوند رحمن خطاب کردند (ن والقلم و مایسطرون) و مولا علی بن الحسین (ع) چه زیبا، شکوه و عظمت قلم را با نوشتن انچه که دیده بودی به جا اوردی. قسم به نام نامی ات یا سیدالساجدین، 🕊️ قسم به حرف به حرف صحیفه ات و قسم به عصرعاشورایی که دیدی و یک عمر گریستی تمام انچه را که در توان داریم به وسط میدان خواهیم اورد و در رکاب شما که بنیانگذار مکتب فرهنگی هستید قلم خواهیم زد. قلم خواهیم زد تا در زمره زنانی باشیم که برای این انقلاب🇮🇷 خون دادند و از عزیزشان گذشتند، جانباز دادند و اسارت و دوری تحمل کردند. اگر روز عاشورا نبودیم تا همچون ام وهب و دَلهَم قربانی به مسلخ عشق بفرستیم، ولی اینک حُرمَت قلم 🖋️را پاس می داریم و برای حفظ اسلام و انقلاب خواهیم نوشت انچه را که باید، تا بشنوند حاضران و آیندگان. @baraye_kari_hastam
مقام معظم رهبری در دیدار با مردم قم: اگر علما نبودند و انگیزه‌ی دینی نبود، قطعاً نهضت ملّی شدن صنعت نفت پیش نمیرفت؛ این را همه بدانند. سالروز ملی شدن صنعت نفت گرامی باد. @baraye_kari_hastam
🔺️ رهبر معظم انقلاب: من شعار امسال را این جور تنظیم کردم: «تولید؛ پشتیبانی‌ها، مانع‌زدایی‌ها». ما بایستی تولید را محور کار قرار بدهیم و حمایتهای لازم را انجام بدهیم و مانع‌ها را از سر راه تولید برداریم. امیدواریم ان‌شاءاللّه به لطف الهی این شعار تحقّق لازم را پیدا کند. 🔺سال ۱۴۰۰، سال "تولید؛ پشتیبانی‌ها، مانع‌زدایی‌ها" @baraye_kari_hastam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل سیاوش تنها بگذر از این آتشها🔥 تند طوفان بشکن ای وطنم ایران🇮🇷 شمع دعا روشن کن نام خدا جوشن کن 🤲🏻 پنجه دیوان بشکن ای وطنم ایران🇮🇷 روز و ماه و سالتان نوروز باد؛ سال نو مبارک🌸 @baraye_kari_hastam
📚 کتاب «به چند خیاط ماهر نیازمندیم»؛ روایت بانوان خیاط یزدی در ایام کرونا که رهبر انقلاب از آنان تقدیر کرد.🎖 روایتی است از فداکاری بانوان خیاط یزدی که با چرخ‌هایشان نه تنها ماسک😷، بلکه جامۀ امید و هویت زن مسلمان ایرانی را که در این سال‌ها براثر برخی کج‌روی‌ها زخم خورده بود دوختند.🪡 @baraye_kari_hastam
طوبی درختی🌳 است در بهشت که همچون نور خورشید🌞 در خانه همه بهشتیان شاخه 🌿دارد.... در تعطیلات عید همراه‌ ما باشید با ویژه برنامه طوبی @baraye_kari_hastam
بسم الله الرحمن الرحیم بچه ها 👩‍👧‍👦سرگرم بازی بودند، طوبی ظرف های نهار رو شست، شیر آب رو هنوز نبسته بود که نفهمید چی شد بچه ها شروع به کردند به دعوا، از صدای دعوای بچه ها گریه مهدی بلند شد. مهدی فرزند چهارم طوبی بود. فرزند دوران کرونا😷 که به تازگی سه ماهش تموم شده بود. با صدای گریه مهدی، جیغ زهرا بلند شد که "مااااااااماااااااان، اصلا صدای معلمم رو نمی شنوم!😩 ، چقدر سر و صداست!!!!" سریع یه لگن آب آورد گذاشت توی یه سینی وسط هال، تا علی 5 ساله و فاطمه 3 ساله اش مشغول بازی بشن. بعد رفت سراغ مهدی تا شیرش بده و دوباره بخوابوندش. هندزفریش🎧 رو گذاشت تا همزمان صحبت های آقا در روز مبعث رو بشنوه. دوستاش خیلی تعریف کرده بودند ولی فرصت نمی شد یکجا کامل بشینه گوش بده! ذهنش رفت تو دوران مجردی..... @baraye_kari_hastam
🎥 مستند «پرزیدنت آکتور سینما» ساخته محمدرضا بورونی ناصر نوبری سفیر سابق ایران در اتحاد جماهیر شوروی در مراسم رونمایی از این اثر چینن اظهار نمود: "این مستند همچون ماشین زمانی است که به خوبی بیانگر اتفاقات میان شوروی، آمریکا و غرب است که من هیچ‌وقت نمی توانستم با سخنرانی آن را به مخاطبان انتقال دهم. مستند «پرزیدنت آکتور سینما» به نحو احسن وقایع تاریخی را که تشابهی بسیاری با زمان حال ما دارد، به نمایش درآورده است." وی با اشاره به سخن امام علی (ع) که فرمودند «من از تاریخ گذشتگان به نحوی می‌دانم گویی با آنها زندگی کردم و گذشته دنیا، برای خبر دادن از آینده آن کافی است» گفت: در تاریخ هیچ چیز شبیه چیز دیگری نیست و حتی در ساختار هستی همه چیز منحصر به فرد است، اما می‌توان با شبیه سازی و قالب بندی اتفاقات گذشته، از گذشته عبرت گرفت و راه درست را پیدا کرد. @baraye_kari_hastam
ذهنش رفت تو دوران مجردی، دورانی که فعال دانشجویی بود و تمام صحبت های آقا رو حفظ بود. اول خود سخنان رو گوش می داد🎧، بعد بیانات رو می خوند، و توی جلسه های بسیج با دوستان مرور می کرد و ... ولی الان حتی فرصت نداره یکبار کامل و با تمرکز بشنوه! تو خاطرات دانشجویی اش غرق شد، ماجراهای فتنه 88، راهپیمایی ها، بحث ها... ماجرای تدفین شهدای گمنام دانشگاه اردوهای راهیان نور سیرهای مطالعاتی شهید مطهری و ... نمایشگاه های فاطمیه کرسی های آزاد اندیشی و... لحظه ای بیکار نبود، یا درس می خوند📖 یا کارهای فرهنگی بسیج رو انجام می داد. بعضی وقتا روزهای تعطیل غذاهای خاص و جدید درست می کرد🥘 می برد خوابگاه. برای بچه ها کتاب می برد، باهاشون دوست می شد. یکی از اتاق های بچه های ورودی جدید شده بود پاتوق اصلی. اینقدر رفت و آمد و گفتگوهاش با بچه های اون اتاق زیاد شد که همه دخترا چادری شدند، بعد هم هر کدوم یه پا فعال فرهنگی دانشگاه بودند. دلش برای دخترها تنگ شد. با خودش گفت حتما زنگ بزنم و حالشون رو بپرسم. صدای جیغ فاطمه از خاطراتش بیرونش کشید...... @baraye_kari_hastam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت و جهنم در یک قاب❗️ جهنم جاییست که مردمش تنها به فکر خودشان هستند. و بهشت جائیست که مردمش با یکدیگر مهربان‌اند.🌱 @baraye_kari_hastam
بسم الله الرحمن الرحیم "مااااااامااااااان علی منو خیس کرد!!" 🥺😩 به خودش که اومد متوجه شد اینقدر در خیالاتش غرق بوده که اصلا متوجه تمام شدن سخنرانی نشده. باید دست می جنبوند تا جیغ های فاطمه دوباره مهدی رو از خواب نپرونه. هندزفری🎧 رو درآورد. مهدی رو گذاشت تو تاب برقی و رفت سراغ بچه ها. لباس فاطمه رو عوض کرد. اومد توی هال، یه نگاهی به اطراف انداخت، در همین چند دقیقه این دو تا وروجک کل خونه رو بهم ریخته بودن. نگاهش به ساعت افتاد🕰️، یکی دو ساعت دیگه آقای همسر می رسید. آقای همسر رو تمیزی خونه و بچه ها حساس بود. همیشه فکر می کرد اگر با یکی از آقایون فعال تشکلی ازدواج کنه، خونه شون میشه شعبه دو دفتر بسیج! ولی برعکس شد. همسرش اصلا موافق کار خانم ها نبود. خودش خیلی فعال بود ولی.... از طرفی هم به تمیزی خونه حساس بودو هم از طرفی دوست داشت طوبی همیشه آرایش کرده توخونه بگرده! ناراحت بود از اینکه مثل سابق کار فرهنگی نمی کنه. هر بار که دوستانش بهش پیشنهاد کاری می دادن، همراهی نکردن آقای همسر رو بهونه می کرد و جواب رد می داد. علی رو صدا کرد.... @baraye_kari_hastam
عرشیان سرمست جمالت هستند ای سرو قامت کربلا🍃 محمدی شمایلی خَلقاً و خُلقاً به فدای تو شویم اکبرترین علیِ حسین. 🍃 لیلاترین لیلایت هستیم ارشدترین نوردیده ی ارباب. ای کاش روز عاشورا بودیم تا هزاران بار پیش مرگ شما شویم هرثانیه هزار بار به فدایت که عِرباًعِربا شدنت قامت شجره طیبه حسینی را خَم کرد. یا علی بن الحسین،اگر نبودیم روز عاشورا تا هزاران هزار بار فدایی شماشویم ولی لیلاهایی بودند وهستندکه باجان و دل علی اکبرهای خود را در راه زنده نگه داشتن اسلام وخون شما عاشوراییان فدا کردند. ما بانوان عاشوراییِ عصر انتظار با تقدیم جان، اولاد وقلم  همه ی تلاش خود را خواهیم کرد و نخواهیم گذاشت کوفه و عاشورایی دیگر رقم بخورد. مکتب ما حسینی و معلم راهمان حضرت زهراست که شش ماهه تقدیم ولایت کرد. ما به لیلا و رُباب اقتدا میکنیم و ندای لبیک یا حسینمان گوش فلک را کَر خواهد کرد. 🔺 غیرت بِرَند ایرانیان است 🔺جوان میدهیم ولی شرف نه 🔺خون میدهیم ولی ناموس نه میلاد حضرت علی اکبر و روز جوان مبارک🌹 @baraye_kari_hastam
بسم الله الرحمن الرحیم علی رو صدا کرد و گفت علی جان برو کامیونت🚚 رو بردار بیار که حسابی بار داریم. فاطمه هم که دیگه همبازی علی شده بود، رفت و نیسان🛻 علی رو برداشت و گفت" منم با این بار می برم" علی اومد شاکی بشه و داد و بیداد کنه که برای چی ماشین منو برداشتی، طوبی سریع پرید وسط و گفت" فاطمه جان، دختر که راننده کامیون و نیسان نمیشه! داداشی میاره شما که با سلیقه ای، هر چیزی رو بذار سر جای خودش" خودش هم مشغول شد. کم کم خونه داشت مرتب می شد که زهرا هم کلاسش تموم شد. تلویزیون📺 رو روشن کرد. یک ساعت صبح، یک ساعت بعد از ظهر وقت تلویزیون بچه ها بود و اگر مهدی بیدار نبود، فرصت استراحت طوبی. از فرصت استفاده کرد و رفت سراغ گوشی اش. سخنرانی مبعث رو دوباره از ابتدا پلی کرد و این بار برای اینکه تمرکزش از دست نره، قلم کاغذ برداشت تا یادداشت برداره🖋️📋. - برانگیختگیِ شخص پیغمبر به برانگیختگی مجموعه‌های بشری منتهی خواهد شد؛ - توحید، هدف بزرگ بعثت است: - «لِیَحکُمَ» یعنی «لِیَحکُمَ کتاب»؛ این کتاب حکم کند بین مردم در آنچه باید انجام بدهند، و حاکم او است در همه‌ی تنظیم‌های اجتماعی - این مدیریّت و این راهبریِ اساسی مربوط به خود شخص پیغمبر است؛ در بعضی از موارد خود پیغمبر ، گاهی هم در مواردی پیغمبر حاکمی را معیّن میکند به امر الهی - دین؛ برنامه‌ی جامع و مدیر مجموعه‌ی زندگی انسان -.... با صدای زنگ در از جا پرید. صدای زنگ حاکی از عصبانیت کسی بود که پشت در ایستاده. @baraye_kari_hastam
🌀گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت! ❓پرسیدند: چه می کنی؟ 🔹پاسخ داد در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر آب می کنم و آن را روی آتش می ریزند. ❗️گفت: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است این آب فایده ای ندارد. 🔹گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم؛ اما آن هنگام که وجدانم می پرسد: زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه می کردی؟ پاسخ می دهم: *هرآنچه از من بر می آمد!* @baraye_kari_hastam
بسم الله الرحمن الرحیم 🔔صدای ممتد زنگ رو شنید. بچه ها به خاطر صدای تلویزیون📺 و طوبی به خاطر هندزفری🎧 توی گوشش، صدای در رو نشنیده بودن. آقای همسر هم به خاطر این شرایط بسیار عصبانی شده بود😡. این رو راحت می‌شد از صدای ممتد و پر تکرار زنگش فهمید. هندزفری رو به سرعت درآورد و رفت در رو باز کرد. آقای همسر با عصبانیت گفت پس کجااااااایید؟ آقای همسر برای زهرا کلاس اولیش کتاب داستان خریده بود📕. این جایزه تموم شدن حروف الفبا و باسواد شدنش بود. طوبی لبخندی زد و خوشحال زهرا رو نگاه می کرد.😍 وااااااااای خدای من چقدر زود گذشت، حالا زهرا اینقدر بزرگ شده که دیگه می تونه کتاب بخونه! از اول ازدواج کتاب‌های📚 تربیت فرزند رو خورده بود نه اینکه بخونه، چون معتقد بود تربیت فرزند یعنی تربیت یک نسل، و اینکه رهبری خیلی روی خانواده و تربیت نسل تأکید داشتند. ولی همین سخت گیری زیادش در تربیت بچه ها، باعث شده بود به هیچ کاری غیر از خانواده فکر  نکنه!! ولی فقط این نبود که ... @baraye_kari_hastam
39.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو وارث فتوح خیبری برون شو از قیام حیدری به تیغ خود به رهروان زدی⚔ ز جام کس سرای هرستمگری قدم بنه چنان پیمبری که بشکند بتان دیگری شبی پر از نشانه می رسد صدای جاودانه می رسد🎼 نوید حق به حق عیان شود زمین پر از صدای آسمان شود طلایه دار این سحر تویی🇮🇷 بر این نشان مفتخر تویی @baraye_kari_hastam
بسم الله الرحمن الرحیم قبل از بارداری زهرا هم به خاطر سخت گیری هاش صبح تا شب خونه رو می سابید و دنبال غذاها و دسرهای جدید بود🍧! تازه بعد از تولد زهرامتوجه شد که اون موقع چقدر وقتش آزاد بوده و درست استفاده نکرده! هر چه تعداد بچه ها بیشتر می شد، بیشتر می فهمید قبلا ظرفیت هایی داشته که فعالشون نکرده! کم کم یاد گرفته بود زمانش⏰ رو مدیریت کنه، کارهای خونه رو با وسواس قبل انجام نمی داد. با هر بچه انگار سریع تر شده بود. غذایی که قبل از به دنیا اومدن زهرا چندین ساعت براش وقت می ذاشت، الان تو کمتر از نیم ساعت درست می کرد. ترفندهای مختلفی پیدا کرده بود که کارها رو سریع تر انجام بده. از ظرفیت بچه ها هم خوب استفاده می کرد. بچه ها کارهای بزرگترها رو دوست داشتند. یکی جارو می کشید، هر چند که در نهایت بعد دو ساعت جارو زدن بچه ها خودش باید جاروی آخر رو میزد، یکی چون کار با پوست کن رو دوست داشت میداد بادمجون ها رو پوست بگیره و .... اما علی شلوغ کاری هاش بیشتر بود و خونه هم همیشه نامرتب!! @baraye_kari_hastam
فائضه غفار حدادی، نویسنده ای🖋 با سه پسر، که خیلی ساده از ماجراهای و روزنوشت های خودش می نویسد و ما را درگیر روزهایش می کند. 📚 چندین کتاب از این بزرگوار چاپ شده ولی خوبه که با کتاب "دهکده خاک بر سر" شروع کنید. کتابی که به تعبیر خود نویسنده از "دوران ریاضت" او در لوزان سوئیس🇨🇭 به یادگار مانده است. دوره ای که او با یک فرزند 4 ساله و جنینی در شکم راهی کشوری غریب می شود که زبان آن را هم نمیداند❗️ کتاب های دیگر ایشون: • خط مقدم (زندگی نامه شهید طهرانی مقدم) • سر بر خاک دهکده (روزنوشت پیاده روی اربعین) • یک محسن عزیز (زندگی نامه شهید محسن وزوایی) • خورشید که غرق نمی شود (روایتی داستانی از زندگی غواص شهید محمد شمسی) • به من دست نزن (روزهای کرونایی!) لینک مصاحبه با خانم غفار حدادی👇 https://www.instagram.com/tv/CM47gXOlNwf/?igshid=1ruyfplevfmg0 @baraye_kari_hastam
بسم الله الرحمن الرحیم آزادی دادن به بچه جزء اصول تربیتی اش بود! آزادی دادن به بچه همان و چند برابر شدن کارها همان! مخصوصا که آقای همسر روی تمیزی خونه حساس بود! ولی بعد کم کم کار دستش اومده بود، صبح تا بعد از ظهر حسابی با بچه ها بازی می کرد، یکی دو ساعت قبل از  رسیدن آقای همسر با بچه ها خونه رو مرتب می کرد. اما بچه سوم؟!!! با اومدن فاطمه شیطون بلا که دست کمی از علی نداشت زندگی سخت تر شد. انگار سه تا شدن بچه ها یه فاز جدیدی از زندگی بود. اوایل مدیریت سه تا خیلی سخت بود ولی کم کم زهرا و علی خودشون با هم بازی می کردن. زهرا حسابی ذوق زده شده بود که تونسته یه کتاب📖رو کامل خودش بخونه! دوید پیش طوبی و دوباره شروع کرد به خوندن کتاب جدیدش. زهرا خیلی کتاب دوست داشت. طوبی از دو ماهگی براشون کتاب می خوند و دوست داشت بچه هاش کتابخون بشن. یکدفعه یه فکری توی ذهنش جرقه زد! @baraye_kari_hastam
🍃امان از جا ماندن.... میدانی؟! شبیه کودکی شده‌ایم که پدرش را گم کرده و همه میگوید:«پدرم راندیده‌اید؟اوگم شده است» غافل از اینکه خود گمشده ایم میخواهیم پیداشویم می‌شود کمک کنی به خود برگردیم؟ به آغوشت دستمان را گرفته‌ای رهایمان نکن ومگذار دستمان را از دست پر مهرت بکشیم مولاجانم امسال، برای پیدا شدنم دعا 🤲🏻کنید. مهربانم مرا از خودم بگیر و برای خودت کن ⚠️ نگذار ہی تو بميرم نگذار جا بمانم..... 📍 میلاد منجی عالم، حضرت مهدی موعود بر عموم بشریت مبارک 🌷 @baraye_kari_hastam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 مرد صالحی بود، یک اسبی هم خریده بود، یک شمشیری‌‎ ‏هم داشت و منتظر حضرت صاحب الزمان ـ سلام الله علیه ـ بود. اینها به تکالیف شرعی خودشان‌‎ ‏هم عمل می کردند و نهی از منکر هم می کردند و امر به معروف هم می کردند، لکن‌‎ ‏همین، دیگر غیر از این کاری ازشان نمی آمد و فکر این مهم که یک کاری بکنند، نبودند.‏.... 🔸صحیفه امام، ج۲۱، صص: ۱۷-۱۳ 🔺پ.ن: اگر فرصت داشتید و توانستید حتما سر بزنید و بقیه این متن را بخوانید! @baraye_kari_hastam
بسم الله الرحمن الرحیم تعداد کتاب های📚 بچه ها خیلی زیاد شده بود. اونقدری که می شد یک کتابخونه کوچولو باهاش راه انداخت! پیشنهادش رو به زهرا گفت، زهرا چون با چرخیدن و امانت گرفتن کتاب ها توی فامیل آشنا بود، سریع موافقت کرد. بعد دو تایی مرتب کردن و دسته بندی کتاب‌ها رو شروع کردن. یک سبد برداشتن و از هر دسته ای چند کتاب توش گذاشتن. چندتا برای خردسالان، چندتا برای بچه هایی که مدرسه می رفتن، حتی چند تا از کتاب های دوران نوجوانی طوبی رو هم رو توی سبد گذاشتن. طوبی سراغ کتابخونه خودشون هم رفت و چند تا کتاب خاطرات همسر شهدا رو هم برای خانم ها برداشت. طوبی فکرش رو با آقای همسر مطرح کرد. با استقبال خوبی مواجه شد. بچه ها رو سپردند به آقای همسر🧔🏻 و با زهرا دو تایی راه افتادند توی مجمتمع شون. هنوز یک ساعتی تا غروب مونده بود. یکی یکی در 🚪واحد ها رو می زدند . زهرا که سر زبون خوبی داشت فوری سراغ بچه های خونه رو می گرفت و بهشون کتاب پیشنهاد می داد. بعد طوبی می گفت :" ما تو واحدمون یک کتابخونه کوچولو درست کردیم، کتاب رو خوندید برامون پس بیارید و یکی دیگه ببرید" زنگ یکی از واحد ها رو که زدند، خانمی با تاپ و دامن کوتاه، و کلی آرایش💄 اومد در رو باز کرد. طوبی هول شد! @baraye_kari_hastam