#قسمت_سوم #من_زینبم
کجا عاشقت شدم💗
{ من غم و مهر حسین را با شیر از مادر گرفتم...}
هم تو را خوب می شناسم ، هم برادرت حسین را...
خدای من ! اصلا معلوم نیست چه می گویم ؟! گفتم خوب میشناسمتان ؟ چه جسارتی کردم و چه ادعایی!!
من کجا و شما کجا؟!
مگر نه انکه پیامبر فرموده اند «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك»
نمیدانم دقیق چندساله بودم....
#من_زینبم
#من_اینجا_برای_کاری_هستم
#محرم
#عاشورا
#زنان_عاشورایی
🆔@baraye_kari_hastam
من اینجا برای کاری هستم
#قسمت_سوم #من_زینبم کجا عاشقت شدم💗 { من غم و مهر حسین را با شیر از مادر گرفتم...} هم تو را خوب م
....مگر نه انکه پیامبر فرموده اند «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك»
نمیدانم دقیق چندساله بودم
اما خوب یادم هست که در یکی از روزهای بهاری، حیات خانه ما خیس از قطره های باران🌧 شده بود و فضا پر بود از بوی خاک نم خورده که مادر از راه رسید. چادر خیسش را همان جا روی طناب آویخت و وارد خانه شد.
من و محمد داخل اتاق پشت پنجره ای که مشرف به حیات بود با بخار نشسته روی شیشه، مشغول هنرمایی بودیم که مادر صدایمان کرد.
کنار صندوقچه 🗃چوبی یادگار مادربزرگ، روی زمین نشسته بود. از ساک دستی اش دو پیراهن مشکی تاخورده ای بیرون اورد و روی زمین پهن کرد و بعد در صندوقچه را گشود و یک سربند قرمزی که رویش نوشته بود یا حسین را برداشت و روی یکی از آن پیراهن ها گذاشت.
محمد را در آغوش گرفت و من را کنارش روی زمین نشاند
بی مقدمه گفت : چند روزی بیشتر تا محرم نمانده است...
من که نگاهم به پیراهن های مشکی تاخورده روی زمین دوخته شده بود سربند را از روی پیراهن برداشتم رو به مادر کردم و پرسیدم این چیه؟!
مادر لبخندی زد دستی روی سرم کشید و سربند را از دستم گرفت به دور سرمحمد گره زد و او را در مقابلش ایستاند
همانطور که قربان صدقه قامتش می رفت پیراهن دیگر را هم از روی زمین برداشت و به من داد و گفت اینمال توست دلبندم
و بعد داستان کربلایت را با هنر مادرانه و بیانی لطیف برایمان تعریف کرد...
من از آن روز به بعد عاشق محرم و کربلا و شما و برادرتان شدم با همان یک قصه با همان یک پیراهن مشکی ...یقین دارم محمد هم همانجا که مادر سربند به سرش بست خود را سرباز شما خواند
همین اندک شناختی که از شما آل الله داریم را مدیون پدر و مادر هستیم وقتی
زمین خوردیم و خواستیم بلند شویم گفتند بگویید یاعلی
تشنه بودیم و آب خوردیم گفتند بگویید سلام برحسین
من غم و مهر حسین را با شیر از مادر گرفتم
روز اول آمدم دستور تا آخر گرفتم....
#من_زینبم
#من_اینجا_برای_کاری_هستم
#محرم
#عاشورا
#زنان_عاشورایی
🆔@baraye_kari_hastam
#قسمت_هفتم (راوی کربلا)
{ ما به کربلا مدیونیم و کربلا به تو...}
🔸 چه بیت عجیبیست...
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود🏴
چه کردی بعد از کربلا که بعد از سال ها و قرن ها کربلا را به نام تو می شناسند و حیاتش را از تو می دانند
وارث کربلا
راوی کربلا
شاهد کربلا
ما به کربلا مدیونیم و کربلا به تو...
#داغ_فراق، آتش، عطش، #اسارت، #یتیمی و همه تلخی هایی که فقط یک کدامش برای از پا افتادن، تسلیم شدن، جان کندن و برای از نفس افتادن کافیست تو را بُرنده تر، دلیرتر، محق تر و مصمم تر نمود تا #رسالت برادر به سرانجام برسد و #بیرق غیرت و آزادگی زمین نماند، احیای دین جدت محقق شود و امر به معروف و نهی از منکر جانی دوباره بگیرد.
🔸چقدر این واژه ها در دوران #جهالت های #مدرن، در دوران #فتنه های #آخرالزمان و در روزگاری که شبیخون فرهنگی اش در سکوت پیش می رود غریبه شده اند
#غیرت
#آزادگی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
ارزش هایی که هرکدامشان، نشانه ای از کربلا را با خود دارند و از تک تکشان عطر ناب حسین(ع)به مشام میرسد.
همین عطر حسین برخواسته از این واژه ها، نسل محمد را بیدار، هشیار و شیدا کرد.
🔸مگر می شود یاد حسین(ع) در دلی سکنی گزیند و آن دل ارام بماند.
مگر می شود نام حسین(ع) بر قلبی حک شده باشد و آن قلب #مجنون نشود.
مگر میشود عشق حسین(ع) وجودی را احاطه کند و او #شهادت را ارزو نکند.
#حسین(ع) با تو چه کرد که یکتنه #کربلا را به ما رساندی و تو با محمدهای ما چه کردی که در جست و جوی شهادت حیرانند...
این داستان ادامه دارد ...
#من_زینبم
#من_اینجا_برای_کاری_هستم
#محرم
#عاشورا
#زنان_عاشورایی
🆔@baraye_kari_hast