eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
468 دنبال‌کننده
548 عکس
149 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌نام‌او علامه جعفری: کشتی امام حسین(علیه‌السلام) از دریایی می‌گذرد که از اشک‌های دوستان امام حسین(علیه‌السلام) پر می‌شود. اين جمله را در یک هیات خانگی شنیدم. وقتی خانم سخنران می‌گفت خودش هم اشک می‌ریخت. لحظاتی به خود آمدم، چه دریایی است دریای حسين(عليه السلام) که هیچ وقت خشک نمی‌شود. خدایا ما را به سیل خروشان اربعین برسان 🖊فاطمه میری طایفه فرد @del_gooye 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
طبق برنامه، سفرمان شش روزه است. من هم نشسته ام و دو سری بسته ی شش تایی آماده می کنم. هر روز یک بسته، برای هر یک از پسرهایم، یک خوراکی ریز، وسایل یک کاردستی، یک کاربرگ، مداد رنگی های مینیاتوری، برچسب و بادکنک و خلاصه هر چیزی که فکر می کنم می تواند بچه ها را خوشحال کند، می گذارم توی زیپ کیپ، قرار است هر روز وقتی بچه ها خسته و بی حوصله می شوند یا بد قلقی می کنند با این بسته ها سرگرم شوند. یادم می آید پارسال بیشتر مسیر را دوتایی روی تخت روانشان خواب بودند و وقتی خسته می رسیدیم موکب و میخواستیم استراحت کنیم بازی شان می گرفت. من هم بسته ی روزشان را می دادم و همان جا سرم را می گذاشتم زمین و بچه ها می‌نشستند به بازی، دلم میخواهد این سفر با همه ی سختی هایش یک جای قشنگ و نورانی توی ذهنشان ثبت شود. من بشوم خادم صبور و مهربانی که مادر بودن را اینجا با ابعادی جدید تجربه می کند. 🖊آسیه نیک صفات ٠۱ 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
من و بابا و مامان آمدیم. باباجون و مامان جون هم هستند. وقتی فهمیدم میخواهند بیایند کربلا گریه کردم. گفتم من رو هم ببرید. من عاشق امام حسینم. توی راه خیلی به امام حسین (ع) فکر می کنم. به اون موقع که شهیدشان کردند و ما آنجا نبودیم. بچه هایشان را داشتند می زدند توی این راه و می بردند، ولی ما را نمی زنند. همین طوری دارند می برند، باز هم پاهایمان درد می گیرد.برای همین پاهایمان که درد می گیرد به بابا و مامان چیزی نمی گویم. وقتی به بچه های امام فکر می کنم خستگی اذیتم نمی کند. برسم کربلا به امام حسین میگم: ان شاء الله هر ساله من را بطلب، هر سال من را بطلب بعد هر کس مریض است مریضی اش را خوب کن و توی درس ها کمکم کن. 🖊فاطمه آجرلو_ده ساله_قم 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
🖊شما هم روایت کنید زینب .... روایت شما را با نام خودتان منتشر می‌کنیم. مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله: شماره 09939287459 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
33.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی رویش: https://eitaa.com/tammoly سرود در هیئت دهه‌ نودی‌ها👇 مع الحسین، من الازل الی الابد مع الحسین، من المهدی الی لحد با یک سلام ساده همه چی شروع شد دل و زدم به جاده همه چی شروع شد کنار خونواده همه چی شروع شد از سفر پیاده همه چی شروع شد قربونت بشم من اصلا اینجام تا گریُونت بشم دارم این راه میام مهمونت بشم یکی از ارتش 20 میلیونت بشم همه جا یار تو هستم حسین تو غم‌ها و تو همه شادی‌ها اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادی‌ها نمیزاریم بشه خالی حسین جای آرمان علی‌وردی‌ها ما دهه نودی‌ها هم میایم جای آرشام و علی لندی‌ها همه جا یار تو هستم حسین تو غم‌ها و تو همه شادی‌ها اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادی‌ها عشقت دنیام عوض کرد مدرسه تو همه دَرسام عوض کرد یه اربعین هم قدم رقیه بودم یه یا حسین گفت و الفبام عوض کرد یار تو هستم تا قیامت پای کار تو هستم ابومهدی و سردار تو هستم یار تو هستم همه جا یار تو هستم حسین تو غم‌ها و تو همه شادی‌ها اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادی‌ها ............ من اومدم خدمت کنم کربلا رو واسه تو هیأت کنم تو فراخوان حسین شرکت کنم از قشنگی‌های این سفر با جامونده‌ها صحبت کنم مثلا جابر باشم اگه کورم باشم زائر میشم تو سپاه آخرالزمانی تو حاضر میشم مثلا قاسم میشم نوجوونم ولی خوب لازم میشم دوباره امسالم با اذن تو عازم میشم. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
مرز فرصت خوبی بود تا فرصت تامل را به خودمان بدهیم چقدر نظم و رعایت قانون زیباست .... سرگردانی وتلاطم وشلوغی ذهنت را خسته می‌کند به دنبال نقطه‌ای می‌گردی تا قدری آرامش را میان خودت و دیگران قسمت کنی اما انگار هر کسی خود به تنهایی به دنبال باز کردن گره‌های کور این طناب است .... بوق‌های پی در پی وسبقت‌های نابه جا تو را ناخودآگاه به سمتی می‌برد که دایم اسم خودش را زمزمه کنی وخودت را به خودش متصل کنی که بی‌نهایت خواسته‌های من است ... چقدر زندگی جمعی هماهنگ، نظم‌ را با خود به ارمغان می‌آورد .... وتو‌ در جاده‌ای به وسعت بی‌نهایت قدم می‌گذاری ... قدم‌هایت را کوتاه کن و با طمانینه گام‌هایت را بر روی زمین بفشار. اینجا همان جایی است که گریه‌ای بی صدا روی زمین ریخته‌است ... عمه که باشی خوب می فهمی زینب به کودکان آموخته بود که محکم روزگار را به زمین بکوبند مبادا دشمن از گریه‌های بی‌امان‌شان جرات تازیدن را به خود بدهد. جاده را تا انتها می‌شمارم انگار ادامه دارد، به وسعت همان گریه‌های پر از سکوت محکم ... اقتدار درس اول کلاس عمه جان بود. بنویس عزت، بخوان حسین ..... لبیک یا حسین عمود 535 🖊زهرا رضی زاده 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
یک خانم با ۵ تا بچه کوچک زیر ۸ سال از پرواز جامانده است ... همه بسیج شده اند برایش بلیط جور کنند ... یکی به دیگری می گفت «بچه هاش خیلی کوچیکن میفهمی ...!» همه راه باز کردند گیت حفاظت،گیت سپاه، گیت گذرنامه ... هرکسی یک گوشه وسایلش را می گیرد ... هرکسی می بیندش یک کمکی می کند ... کالسکه اش را هل می دهند. کودک سه ساله همراهش دارد ... سوار شد الحمدلله، با عزت و احترام اتوبوس حامل مسافران از فرودگاه تا پای هواپیما که می خواست حرکت کند. یکی از بچه ها خون دماغ شد زیاد سرپا ایستاده بود . به هواپیما که رسیدیم صف پلکان طولانی بود و کودک همچنان خون از بینی اش می آمد اتوبوس توقف کرد خلاف قانون تا دختر بچگان زیر آفتاب نایستند ... از پله ها بالا رفتیم سوار شدیم با آرامش و خیال راحت بچه ها درآغوش مادر آرام گرفتند آخر پدر در کربلا منتظر است ... 🖊 خانم زرآبادی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
"بودن یا نبودن مساله این است" آدم ممکن است در مختصات N 32° 36’ 50” E 44° 01’ 30” باشد یا شاید در مختصات N 35° 51’ و E 51° 06’ ولی در حقیقت و در هر دو حال، در یک مختصات قرار گرفته باشد حتی وقتی فاصله‌ای نزدیک به ۱۰۰۰ کیلومتر دارند. ولی باور کنید شدنی است حتی بدون قالیچه سلیمان... حتی می‌شود در سال ۱۴۰۲ زیست کنی ولی دقیقا در سال ۵۹ بوده باشی. این اتفاق درست از روزی افتاد که زمان متوقف شد و زمین در زیر پای بشر و از نقطه جغرافیایی‌ای با مختصات N 32° 36’ 50” E 44° 01’ 30” گسترده شد. آن روز شد تمام زمان و N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” شد تمام زمین .... داشتن این اطلاعات اصلا نیازی به GPS ندارد. بیشتر معرفت می‌خواهد. درک این اطلاعات نیاز به PHD هم ندارد. بیشتر عشق می‌طلبد آغشته به عقل. لازم هم نیست یادآوری کنم: عشق + عقل = حماسه به گمانم بدیهی است. حالا هزینه می‌کنی می‌کَنی، می‌روی خستگی می‌کشی بی‌خوابی، گرما و ... اصلا به امیدی می‌روی حتی می‌روی خانه پدری و بی‌آنکه چشمت به یک نگاه سیر شود یا با توجه و آرامش باشی، باید دل بکَنی و بروی... و تصمیم می‌گیری که حتما برگردی و حین رفتن، دست کم یک خداحافظی درست حسابی کنی .... می‌روی به امیدِ رسیدن، بودن در هوای بارانی، در گذرگاه عشق و عقل .... می‌روی با کوله باری از توصیه‌ها و درخواست‌های دوست و فامیل و آشنا .... بماند که برخی هم خدا برایشان خواسته و لاکچری و لوکس می‌روند و برمی‌گردند با دلِ سیر و حالِ خوب.... من ولی هنوز فکر می‌کنم در انتخاب مساله شک دارم: "بودن یا نبودن" و "رفتن یا ماندن" ؟ و من اگر می‌روم یا می‌مانم، باید درست در مختصات N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” باشم‌. و دیده‌ام برخی همین جا، همین دور و برها بی‌آن‌که بروند، درون دستگاهند و محیاشان، محیای اوست‌. و لابد ممات‌شان مانند ممات او.... آن پیرزنی که کاسه گل سرخش را پر از آش با پیاز داغِ فراوان کرده، هم در همین مختصات است، آنقدر که پسران شیطان محله وقتی تکیه زده اند و شربت می‌دهند و حتی سینی‌ها را هم سیراب می‌کنند. حتی آن دختری که دوربین به دست گرفته و دارد از هر کوله‌ای که رنگ اربعین دارد، عکس می‌گیرد و عطاری محل که خاک شیر را به زوار نصف قیمت می‌دهد. و حاج آقای امام جماعت مسجد که مداح مسجد را دعوت کرده به یک مجلس کوچک بعد از نماز ظهر روز اربعین در خانه پیرمرد همسایه که امسال زمین‌گیر شده و اشک می‌ریزد که اربعین نمی‌تواند مسجد باشد برای عزاداری. من باور دارم، کاسه‌های آش پیرزن؛ شربت های حتی ریخته پسرک‌های محل، تصویر دختر خانم از کوله زایران، آقای عطار محل، امام جماعت و آن‌ها که برای عیادت و زیارت خوانی به خانه پیرمرد می‌روند همه در مختصات N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” حضور دارند و کسی سلام‌شان را پاسخ می‌دهد و اشک‌شان را در صدف مرواریدها جمع می‌کند برای صحرای محشر.... 🖊زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
قدم می زنیم و قلم، در کوچه پس کوچه‌های اربعین نفس می‌زنیم و قلم، در خیمه گاه عقیله بین هاشم ... زائر باشیم یا دورمانده از سرزمینِ بی‌نهایتِ زیارت، اربعینی هستیم. و روایت می‌کنیم آنچه در کربلا می‌گذرد و مرور می‌کنیم زمانی را که از عاشورای ۶۱ متوقف ماند. و روایت می‌کنیم پاره‌های نور را که از چلچراغ حسینی برای‌ تمامی تاریخ به یادگار ماند. همراه زینب سلام الله علیها شویم، برای روایت‌ امتداد عاشورا، برای روایت رزمایش جهانی اربعین، مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله: شماره 09939287459 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
همه جا حرف از کربلاست...همه درتب وتاب مهیا شدن برای سفر ... کار من شده شنیدنِ ... کنارِ قدم های جابـــر؛ سویِ نینوا رهسپـاریـم…●♪♫ ستون های این جــاده را ما؛ به شوقِ حـــرم، می شمــاریم● یکباری دل سیر رفته بودم و کربلا را چشیده بودم اما نزدیک سه سال ازاون لحظه های شیرین گذشته ومن هربار که اسمش میاد مزه اش زیر زبانم تکرار میشه و در دلتنگی فرو میرم... پدرم هر روز صبح وقتی از سرکار برمیگرده ،از شلوغی های اربعین ،اتفاقات شنیده در اخبار ها صحبت میکنه تا دستم بیاد نباید حرفی از رفتن بزنم ... تقریبا اخبار رفتن همه دوست وآشناها را شنیدم، وتقریبا از نرفتن مطمئنم...آخرین مسافر های اربعین یکی دوروز آینده میرن وتموم میشه پرونده اربعینی های امسال😢... غروب شده و من پریشان... بین دونماز گوشیمو برمیدارم تا چله زیارت عاشورا رو در ناامیدی رو به پایان ببرم ،پیامی از یه دوست بهم میرسه ... "شهید علیرضا کریمی راه کربلا رو باز میکنه💚😍" درهمان لحظه میفتم به سجده التماسش میکنم و دعای اون روزم رو هدیه میکنم بهش، قول وقراری باهاش میزارم از اینکه اگه سد راه منو برداره ،قدم هامو تقدیمش کنم... آخر شب میرم تو رختخواب و از امیدواری دم غروبم ودعاهام خنده ام میگیره ،میزنم زیر گریه، گریه های مطمئن از نرفتن هر لحظه شدت میگیره شبیه باران های گاه بیگاه شمال که انگار از دست چیزی فرار میکنن و هر لحظه با شدت بیشتری به پنجره اتاقم سیلی میزنن.. با گریه میخوابم، صبح زود با صدای زنگ گوشیم بیدار میشم یکی از دوستامه . 'تو خوابی؟؟ بیدارشو دختر امام حسین طلبیده، پاشو بیا تهران فردا صبح بریم ان شاالله...' دلیل هامو میگم واون اصرار میکنه... 'کاری نداره با پدرت صحبت کن اجازه نداد زنگ میزنیم اجازتو میگیریم' از اتاق میرم بیرون مادرمو صدامیزنم ازش اجازه میخوام حوالم میکنه به پدرم، هنوز نرسیده خونه شمارشو میگیرم ،میگم بابا امام حسین طلبیده بچها دارن میرن، یه جای خالی دارن...یه مکثی میکنه میگه باشه ان شاالله خیره، بسلامت. ومن هنوز یادتوسل دیروزم نمیفتم اصلا نمیدونم از کجا به کجا شد...خوشحال خوشحال، روحم سبک شده ،حس رها شدن دارم... سریعا جمع میکنم وسایلم رو ... مجدد تماس دوستم رو میبینم ،جواب میدم میگه یکی قرار بود نیاد حالا جور شده میاد ،جویا شو ببین بقیه بچها باکی میرن. صدای این خبرو تو خونه درنمیارم با بچهای دیگه تماس گرفتم یه جای دیگه پیدا کردم و فرداش باهاشون راهی شدم... غروب سرنماز یادشهید میفتم، یاد دست معجزه گرش... که چطور زیبا یکی رو واسطه کرد و قفل دل وزبان همه رو باز کرد و چطور درکاروانی دیگر جا دادم... من راهی شدم و در هر قدم نام زیبایش شد ورد زبانم به نیابت ازشهید علیرضا کریمی♥️ 🖊زهرا خانی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بسم الله الرحمن الرحیم دوشنبه بود. امان از این دوشنبه ها😭 ۱۱ صفر بود ظهر رسیدیم کربلا🥺 ظل آفتاب . از مرکب که پیاده شدیم هوای دااااااغ می کوبید توی صورت مان. نفسم داشت میرفت از حجم داغی هوا. حیران فقط اطراف را نگاه می کردم. چه داغی داشت این هوای سنگین و پر حرارت دقایقی نگذشته بود که پسر برادرم با صورت گل انداخته از گرما خودش را رساند بهم. طفلکم روی پا بند نبود. حرارت از نفس انداخته بودش. خودش را انداخت بغلم:" عمه جون سوختم"😭 روضه مصور من شروع شد😭😭😭 🖊فاطمه علیپور 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
به‌نام‌او گذرگاه مهران انگار اربعین زودتر از هر زمانی به تو نزدیک می‌شود و باید خودت را مهیا کنی برای رسیدن به اقیانوسی از ارادت ارباب بی‌کفن. خوب عزاداری می‌کنی در محرم، دل را پاک نگه می‌داری، تا شاید تو هم اجازه پیدا کنی برای عرض ارادتِ ارباب و عرض اندام برای هرکه تو را خوار و خفیف می‌خواهد. دلت حال و هوای خانه‌پدری دارد. تپش قلب جز ارادت به آن دریای پر عظمت چیزی نمی‌گوید. ...و تو در اوج امنیت وارد کشور دیگری می‌شوی. کشوری که هشت سال با آن جنگیده‌ای. من؟ من کجا و جنگ کجا؟ اصلا شناسنامه من به آن سال‌ها قد نمی‌دهد. باید بگردم در خورجین خاطرات بچگی تا شاید چیزی پیدا کنم. اما جنگ برای بعضی‌ها وظیفه شد. تکلیف شد. جنگ آن‌قدر مهم شد برایشان که در دوئل زندگی، شهادت را برگزیدند. در اوج شعف بار و بندیل را سوار ماشین می‌کنم و به سمت مهران می‌روم. هیچ چیزی نمی‌توانست حال مرا خراب کند و تذکری باشد برای من که سر مست از زیارت اربعین بودم. مگر ورودی مهران. ۵ کیلومترمانده به شهر تا چشم کار می کند ماشین است. حواسم پرت راه است ولی مقصد همین رفتن است. به هرچیزی فکر می‌کنم غیر از آنانی که راه را هموار کردند. کسانی که لحظه‌ای نگاه به گنبد نورانی ابا عبدالله برایشان حسرت شد. ورودی مهران خودش برایم کربلایی جدید بود. جایی که هشت شهید تازه تفحص شده کنار هم آرمیده بودند. با همان بدن‌های رنجورشان آمده‌‌بودند به استقبال زائران اربعین. بدن‌هایی که بیش از ۳۰سال گرمای جنوب به آن‌ها تابیده بود. حال مادرانشان خیلی عجیب است. نه! به خدا خیلی دست نیافتنی‌ست. مادران دلشان برای هم می‌سوزد چون درد مادر شدن را چشیده‌اند. سختی بزرگ‌کردن بچه‌ را لمس کردند. با هربار تب کردن بچه مرده‌اند و زنده‌شدند. مادران برای آفتاب سوختگی صورت فرزندانشان غصه می‌خورند. گاهی کِرِم می‌زنند. گاهی کلاه بر سر فرزند می‌گذارند تا نکند پوستش تیره شود. نکند گرما زده شود. من هم می‌خواستم برای بچه‌ام مادری کنم در اربعین.کلی وسیله با خودم آوردم. اما معراج الشهدای مهران حالم را خراب کرد. فقط یک لحظه خودم را جای مادر یکی از این شهدا گذاشتم. نه کار من نیست. خدا به داد دلشان برسد. داد دلی که نجیبانه است، آنقدر که صدایش به گوش کسی نمی‌رسد. اربعین برای من همان‌جا شروع شد. جایی که باید برای حسین علیه‌السلام از خودت بگذری، از فرزندت بگذری. اما خدا اهل حساب و کتاب است. با کریم معامله کردن جز منفعت چیزی ندارد. شهدا و مادرانشان با خدا معامله کردند و حالا در ثواب تک‌تک قدم‌های زائران شریکند. چه خوش معامله‌ای! و چه خوش محبوبی! از اربعین نگفتم از مهمان‌نوازی‌ها نگفتم چون در ورودی مسیر بهشت، در بهشت معراج‌الشهدای مهران گرفتار شدم. دلم گرفتار زیست عالمانه شهدا شد. شاید اگر اهل دل بودم صدای قهقهه‌ی مستانه‌شان را می‌شنیدم. کاش ما را هم روزی خور خوان با برکت ارباب کنند. مرگی چنین میانه میدانم آرزوست. 🖊فاطمه میری طایفه فرد -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
پوشیه را با آب باقی مانده فلاسک خیس کردم و دوباره کشیدم تا زیر چشمانم .دیدم آقا جون با موکب داری راجع به مکان استراحت حرف میزند. موکب کوچک بود و بخش خانم ها نداشت و مرد پیشنهاد داد جای رفتن به موکب بعدی،ما دو تا خانم پیش زن های خودشان استراحت کنیم و دیگر راه نرویم. بابا رفت توی سالن و ما هم رفتیم پشت موکب در یک خانه کوچک روستایی با یک حیاط و چند تا اتاق دورش. اولین زنی که دیدم آستین هایش را پایین کشید و عـرق صورتـش را با گوشه ی شالش خشک کرد ،خــوش آمد گفت و واضح کمی از بهم ریختگی آنجا خجالت کشید .بعد با دختر هایش در یک اتاق تقریبا نه متری برایمان تشک انداختند و چای آوردند. روبرویمان روی تختی شکسته مادر بزرگ خانه که خواب بود از جا پرید و به احترام ما چند دقیقه ای به احترام ما به زحمت نشست.غزاله دست و پا شکسته به عربی می گفت خجالت زده مان نکند و راحت باشد. ساعت یک شب بود و سر و صدای مرد ها دیگر از خیابان نمی آمد. اما درون حیاط سـیمانی بـا چند اتـاق دورش غوغایی زنانه بود. زن ها از حالا بساط صبحانه و ناهار فردای زوار را آماده چیده بودند.بزرگ تر ها خمیر ورز می دادند. کوچکتر ها میوه می شستند و هم بقیه هم مرغ و ... پاک می کردندو گروهی هم مسئول ظرف ها بودند. یک جمع ده پانزده نفره ی زنانه بودند و دو سه تا مرد. یکی از مرد ها همان مرد میانسال مسئول مـوکب بودو به حرف های زن میانسال راجع به تعداد غــذا ها ،زمـان پــخش و ...گوش می داد و با تحسین و احترام تایید می کرد و به جوان تر ها کار می سپرد. اولین بار بود که انقدر از نزدیک ایـن پشت صحنه ی بکر و مدیریت زنانه را می دیدم و لمس می کردم . زن ها در طول سال کمتر خرج می کردند تا پس انداز کنند و در طول ایـام اربعین شبانه روزی مشغول کار بودند و مرد ها شانه به شانه زن ها در جلوی صحنه پیش می آمدند. من تصور مرد سالارانه ای داشتم اما اینجا رنگ و بوی دیگری داشت همه چیز. ساعت ها گذشت و گذشت و دم صبح شد . به خانمی که آمد برای نماز به سختی گفتم پس کی می خوابید؟با خنده تکیه داد به دیوار و ادای خواب در آورد که یعنی نشسته خوابمان می برد. رسیدم به این تصور که اگر زن های عراقی در حماسه اربعین منفعل بودند چه می شد؟! 🖊فاطمه رجب نیا 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
خـودت را سـپرده ای به اقـیـانـوس بی کران عشق حسینی... خودت را سپرده ای به خلسه ی سپید مشایه... سپرده ای به افسونی که بعضی آنرا افسانه می پندارند... و چرا این همه عشق و زیبایی را ثبت نکنی برای همیشه ی تاریخ؟ چرا روایت نکنی برای مشتاقانی که حسرت دیدن دارند؟ چرا به تصویر نکشی این عاشقانه های ناب را تا کسی نتواند انکارشان کند...؟ پس قلم بزن هر قدم را... قلم بزن و از این زیباییها روایت کن. قلم بزن و دیده ها و شنیده هایت را برای ما به تصویر بکش. https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 🎥 اربعین ما، اربعین دشمن‌شکن است. 🎙 برادر رحیم آبفروش ❇️ هشتمین گردهمایی ملی فعالان‌مردمی در عرصه اربعین 🗓 |مردادماه ۱۴۰۲| 📌 |تهران|حرم‌حضرت‌روح‌الله(ره)| | 💠 جامعه‌فعالان‌مردمی‌اربعین ✅ @jarbaein 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org # 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
گاهی در توصیف بعضی رزق‌ها ناتوانیم ... کما که فکر میکنم اینجا، این روزها عراق نیست... اینجا بلاد عشاق است که می‌آیند رزق‌ می شوند. برای دیگری که هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کرد. دخترخاله‌ی پرستار ما در سال‌های دور دانشجویی‌اش شاید فکرش راهم نمی‌کرد. روزی می رسد که در کشوری دیگری با مردمانی که زبان مشترک‌ ندارد و به سختی میفهمد چه‌ می گویند، طفل مریضی را بغل کند. با همه اصول پرستاری بخواهد تب بالای این بچه را پایین بیاورد. فکرش هم جالب است. پرستار از هر نقطه‌ی جهان که باشد با هر حال که باشد. به این نقطه که می رسد. به زیر این پرچم که می رسد ، مسیر طور دیگری رقم میخورد ... 🖊خانم ظهیری 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
داریم ری ست(Reset) می‌شویم. وقتی بار اول پا به دیار عشق میگذاری شاید خودت برنامه ریزی کرده باشی اما جواز حرکت و رسیدنت را کسی دیگر صادرمیکند. اصلا خودش همه چیز را جور میکند. حالا که تقریبا یک سال از دیدار قبلی مان گذشته و با انواع امتحانات آزموده شده ایم دوباره در حسرت زیارتش نشستیم و متوسل شدیم به وجود نازنین و کریمانه خودشان تا دگربار دستمان را بگیرند و ما را راهی منزلگاه عشق کنند. تا دوباره آرام گیرد روح بی قرارمان و اجزای پریشان شده وجودمان در طی این یکسال جدایی با سیراب شدن از چشمه عشق انسجامی تازه بیابد. گویی درمدت این دوری سررشته امور را از دست داده ایم و خودمان را دراین بازار پرهیاهوی دنیا گم کرده ایم و همچو کودکی بی پناه دنبال دستان پرمهر پدر میگردیم... اینجا محل رسیدن دل های عاشق به چشمه ی عشق است، اینجا مأمنی است که حسرت دل های بی قرار به انتها می رسد.... اینجا تولدی دیگر می یابی و زندگی ات از نو شروع می شود.... به فرموده رهبر عزیزمان : " اربعین در حادثه ی کربلا یک شروع بود؛ یک آغاز بود. در حقیقت یک نقطه ی عطف بود." و ما آغاز می شویم با اربعین... باید به تنظیمات کارخانه برگردیم... سامراء/ صفرالمظفر1445 🖊زهرا سادات حسینی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
قدم می زنیم و قلم، در کوچه پس کوچه‌های اربعین نفس می‌زنیم و قلم، در خیمه گاه عقیله بین هاشم ... زائر باشیم یا دورمانده از سرزمینِ بی‌نهایتِ زیارت، اربعینی هستیم. و روایت می‌کنیم آنچه در کربلا می‌گذرد و مرور می‌کنیم زمانی را که از عاشورای ۶۱ متوقف ماند. و روایت می‌کنیم پاره‌های نور را که از چلچراغ حسینی برای‌ تمامی تاریخ به یادگار ماند. همراه زینب سلام الله علیها شویم، برای روایت‌ امتداد عاشورا، برای روایت رزمایش جهانی اربعین، مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله: شماره 09939287459 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
سبزی ها را سرخ می کنم و توی قابلمه میریزم. بوی قرمه سبزی خانه را میگیرد. صدای مداحی را زیاد می کنم و باهاش زمزمه می کنم. این روزها این زمزمه از زبانم نمی افتد " دوری و دوستی سرم نمیشه و.... هیچ کجا واسم حرم نمیشه و ‌..." برنجها را که خیس می کنم چشمهایم خیس خیس شده... بعد از دو سه سال قرنطینه و ترس و بیماری، امسال یک بار دیگر بساط پیاده روی اربعین داغ شده. دوباره هر کسی را میبینی حلالیت میطلبد که برود کربلا. پستهای اینستا پر شده از عکس کوله هایی که مزین شده به عکس شهدا، استوریها همه یا پر شده از "عازمم حلالم کنید" یا عکس چای عراقی و عکس چهره های خسته اما عاشق زائران. ما اما نه کوله ای می بندیم، نه از کسی حلالیت می طلبیم. همینجا توی خانه مان نشسته ایم و حسرت می خوریم و نوحه های مشایه را زیر لب زمزمه می کنیم و با اشک های گاه و بیگاهمان می سازیم. آخر امسال همسرم نتوانست مرخصی اش را برای اربعین جور کند و ما از سفر باز ماندیم. امسال تنها دلخوشیم زائرانی هستند که سر راهشان در مسیر کربلا به خانه ما در دزفول می آیند تا به قدر وعده غذایی و استراحتی خدمتشان کنیم. تنها دلخوشیم گرد راهیست که در بازگشت از کربلا برایمان می آورند. روزی امسال ما هم شاید همین باشد. 🖊آمنه نیک صفات 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بسم رب النور میان خستگی و تشنگی و تاول و خاک و بهت و اشک و این سیل خروشان هم قدم و هم نفس، ناگهان، یک موکب ساده عربی، مرا به داخل میکشد. از میان فرش های آویخته ورودی وارد می شوم و از بین چند زن آرمیده روی زمین میگذرم. شیشه آب معدنی را میدهم دست سمای ۹ ساله ام که اولین کربلای مکلف بودنش را گوشه چادر وضو بگیرد. خودم هم با وضوی قربت الی الله صبحم، قامت‌میبندم. نماز اول را هنوز سلام نداده ام که زهرای ۱ سال و ۱۰ ماهه ام، اولین بده بستانش را جلوی محوطه آن طرف موکب، با بچه عرب ها شروع کرده است. نماز دوم را سلام‌میدهم و مهر را میسپارم به سما و به سمت بازی زهرا و بچه ها سرک میکشم. زن های عرب نان میپزند. دست و پا شکسته با هم حرف می زنیم. یکی خمیر را ورز میدهد، آن یکی آتش تنور را چک میکند. آن آخری هم با مهارت خمیر باز شده را میچسباند به دیواره تنور. بعد هم دو نفر نان های پخته شده را بر میدارند و خنک میکنند. یک نان داغ هم میدهند دست ما. خودشان با لبخند اشاره میکنند که از نان ها عکس بگیرم. خوششان آمده. یک‌تکه نان میدهم دست زهرا که از صبح درست چیزی نخورده. سما هم نان تازه دوست دارد؛ حالا دیگر نمازش را خوانده و نزدیکمان می شود. زهرا و بچه عرب ها حسابی عیاق شده اند. زنها، طبق نان های داغ را میدهند جلوی موکب، جایی که مردها غذا روی آن میگذارند و دست زوار میدهند. آفتاب سوخته و خسته، همراه با دخترها بیرون میرویم. و من باز نگاه میکنم به اینهمه زن و مرد و بچه و پیر و جوان و پیش خودم فکر میکنم عاشورا، عجیب ترین تاکتیک جنگی را، پر قدرت ترین حماسه تاریخ کرد ، بدون اینکه نقش زنانه ای، مردانه شود، بدون اینکه زینب، سلاحی در دست بگیرد، بدون اینکه زخم کشیده شدن گوشواره دختر بچه ای، معجزه وار، التیام یابد، بدون اینکه آتش دامنی خاموش شود، بدون اینکه آبله و زخم پاهای اسیری، درمان شود و... عاشورا بدون یک لشگر بزرگ بدون جنگی برابر و بعد از رفتن تمام مردها، و بعد از به نیزه رفتن سرشان، و بعد از اسب تاختن بر پیکرشان، با نقش زنانه زن ها و دختران عاشورا شد حقیقت اربعین، فرصت حضور دوباره زنان و تجدید عهدشان با قافله بانوان‌ عاشورا و کودکان آن است. ، فرصت زنده شدن دوباره عواطف است، عواطفی که از عشق همراه تعقل ریشه گرفته است. عشق به حسینی که عالم همه دیوانه اوست حسینی که مهربان تر از پدر و مادرمان است حسینی که خیلی زحمت ما را کشیده است حسینی که... کرم ضد آفتاب را در دستم گرفته ام تا روی صورتمان بکشم.یک آن اما به خودم می آیم و زیر لب میگویم: بگذار این یکبار را از عشق بسوزیم... 🖊فاطمه شایان پویا 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
پرچم و کوله هایی که در مسیر با تو حرف می زنند. 🖊📷م. دشتی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab