ziarate-arbaeen.mp3
19.81M
زیارت اربعین
با نوای حاج میثم مطیعی
@bartaren
#اربعین
زمین و هوا غبار آلود شده و گویا آسمان دوباره میل خون باریدن دارد.
دوباره نینوا محشری کبری به پا شده و اینبار زینب است که در این قیامت کبری از این سو به آن سو می دود، بعد از چهل روز به کربلا رسیده، هرکس به سمت مزار عزیزی روان است و زینب سرگردان است که به کجا روی نهد؟!
او دلش هوای جدش را کرده و دیده اش قامت رعنا و دلارای علی اکبر که شبیه ترین به پیامبر است را طلب می کند، صدای مادر گفتن فرزندانش در گوشش پیچیده و گویی گریه علی اصغر به گوشش می رسد.
تصویر عباسش ظاهر شده که جلوی پای رقیه زانو زده و دست بر چشم نهاده : که عموجان اگر به قیمت فدا شدن، دست و چشمم هم که شده برایتان آب می آورم.
زینب همه را طلب می کند، علی اکبر، علی اصغر، عباس، عون، جعفر و می خواهد به یکباره همه را در بر بگیرد.
زینب چهل روز است پیغامبر قافله اسیر آل الله است و اینک می خواهد درد دلش را برای دلبری واگویه کند و چه دلبری بهتر از حسینش که چکیدهٔ تمام عزیزانش است، همو که روح و جان زینب بود و الان چهل روز است که زینب دور از جانش روزگار گذارنده و چه سخت گذرانده😭...
زینب هروله کنان خودش را به مزار برادر می رساند، دور مزار شلوغ است، سکینه و رباب و سجاد و ام کلثوم و...مزار را همچون نگین انگشتر در بر گرفته اند که بوی حسین به مشامشان می رسد، آری این زینب است که عطر تن حسین را دارد، همه به احترام زینب کنار می کشند و زینب است که قبر را در بغل گرفته...
زینب می خواهد از عصر عاشورا بگوید از غارت خیمه ها از آتش گرفتن دامان بچه ها، از خار مغیلان و روضه کودکان، از تازیانه و سیلی نامردان، زینب می خواهد از رنج اسارت بگوید، از چادر و معجری که به یغما رفت از اسارت آل طه، از غل و زنجیر و از شتران بی جهاز، از باران سنگ و چوب شامیان که بر سرشان باریدن گرفت، از کف و سوت و هلهله مسلمان نماهای دوران، زینب می خواهد از مجلس بزم و چوب خیزران بگوید، می خواهد از خرابه شام و داغ سه ساله در گوش حسینش واگویه ها کند که ناله سکینه بلند می شود: چکهٔ آبی به من رسانید که عمه ام زینب روی مزار پدرم بیهوش شده، خدا کند که جان از بدنش مفارقت نکرده باشد...😭😭😭
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_نهم🎬: میزی بزرگ و سنگی در وسط سالن به چشم می خورد و دو طرف می
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_دهم🎬:
دو روز بود که جارچیان با طبل و شیپور، در کوچه و خیابان های شهر می گشتند و خبر از مناظره و مباهله بزرگ بین صالح و کاهنان معبد می دادند.
جنگی نرم که قرار بود بین پیامبر خداوند یکتا و پیامرسان های بت ها انجام شود، این مناظره تعیین کننده بود و اگر همچون همیشه اجنه ای که در قالب بت ها، جای گرفته بودند و با مردم سخن می گفتند، جواب سوالات حضرت صالح را می دادند، در پیش چشم مردم ظاهر بین، صالح کذاب قلمداد میشد و چه بسا همان طرفداران حضرت صالح هم دست از او می کشیدند و به جرگه بت پرستان می پیوستند.
بالاخره صبح روز موعود فرا رسید، جمعیت گوش تا گوش معبد و حتی اطراف آن را گرفته بود و کاهنان در صدر مجلس نشسته بودند و روبه روی آنها، حضرت صالح و مریدانش منتظر آغاز مباهله بودند.
کاهن شاه از جا بلند شد، تعظیم بلند بالایی به بت های پیش رویش کرد و با اشاره به حضرت صالح رو به بتها گفت: ای خدایان زمین و آسمان، ای روزی دهنده بندگان، جواب سوالات این فرد مرتد را بدهید تا همگان بر صدق گفتار ما و کذب این پیامبر دروغین شهادت دهند و سپس با اطمینانی در کلامش به حضرت صالح اشاره کرد و گفت: بیایید جلو و سوالات خودتان را از خدایگان مردم بپرسید.
حضرت صالح رو به جمعیت نمود و فرمود: همگان شاهد باشید که چه پیش می آید، راه باطل را وانهید و به راه حق بیایید تا رستگار شوید.
صالح آرام آرام به بت ها نزدیک میشد و قلب مردم بی امان می تپید.
حضرت صالح جلوی بت اول که بزرگترین بت بتکده بود ایستاد و سوالی پرسید، اما همه جا سکوت بود و سکوت و هیچ کس صدایی از جانب بت نشنید، حضرت صالح از جلوی این بت رد شد و جلوی هر بت می ایستاد و سوالی می پرسید، اما به امر خداوند تمام ابلیسک های داخل بت ها لال شده بودند، آخر این وعده پروردگار است که شیاطین هیچ احاطه ای بر مومن ندارند و یک مومن بالله از شیاطین ترسی ندارد و با توکل برخدا به همه شیاطین فائق می آید.
در این هنگام کاهن شاه و دیگر کاهنان از این امر و این سکوت بتها شگفت زده شده بودند، حجت بر مردم تمام شده بود، بت ها سخنی نگفتند و این بدان معنا بود که خداوند صالح تنها خدای روی زمین است و بت ها خدایی پوشالی و دروغین هستند.
کاهن شاه و کاهن اعظم که نمی خواستند شکست را بپذیرند، از حضرت صالح ساعتی اجازه خواستند تا این مراسم دوباره تکرار شود، چرا که می خواستند اعمال و وردهایی به جا آورند تا اجنه درون کالبد بت ها را به سخن گفتن وادارند.
حضرت صالح که خوب از نیت آنان آگاه بود، سخنشان را پذیرفت و به آنان فرصتی دیگر داد.
کاهن شاه و تنی چند از کاهنان کارآزموده به سالن پشتی بت ها که محفلی برای سحر و جادو و به حرکت درآوردن اجنه بود رفتند، تمام اعمالی که ابلیس به آنها آموزش داده بود به جا آوردند و پس از چند ساعت دوباره در مجلس مناظره حاضر شدند و با اطمینان از سحری که انجام داده بودند به حضرت صالح عرض کردند که دوباره از هر بت درخواستی کند.
حضرت صالح پیش رفت و همان سوالات را تکرار کرد و این بار هم هیچ صدایی از بت ها بلند نشد.
جمعی از کاهنان با دیدن این صحنه، طبق نقشه قبلی می خواستند غوغایی به پا کنند تا حواس مردم از این واقعهٔ عظیم پرت شود، حضرت صالح که هدفش هدایت مردم بود و خوب می دانست مردمی که یک عمر سر به آستان بت های شیطانی ساییده اند به این راحتی به راه نمی آیند پس دستش را به علامت سکوت بالا برد و رو به مردم کرد و فرمود: ای مردم! همگان شاهد بودید که بت های سنگی شما ناتوان تر از آن بودند که به درخواست من پاسخ دهند و حالا که حجت بر شما تمام شده می خواهم به نوعی دیگر شما را به حقیقت امر آگاه کنم، ای مردم، حال که من درخواستی از خدایان سنگی کردم و جواب نشنیدم، به شما فرصت می دهم تا شما هم درخواستی از خدای من نمایید تا قدرت خدای یکتا را به چشم ببینید و دست از پرستیدن بت های بی جان بردارید...
همهمه ای در جمع درگرفت...
کاهن شاه لبخندی بر لب نشاند و زیر لب گفت: چنان درخواستی کنیم که خدای تو هم به مانند خدایان ما رسوا شود...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_دهم🎬: دو روز بود که جارچیان با طبل و شیپور، در کوچه و خیابان
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_یازدهم🎬:
کاهن شاه دوباره جلسه فوق العاده برگزار کرده بود و می خواست با کمک و مشاوره دیگر کاهنان و همچنین بزرگان و مترفین شهر تقاضایی برای حضرت صالح مطرح کند که او نتواند انجام دهد.
جلسه اضطراری، بعد از مراسم مباهله بود و قرار گذاشته بودند که نتیجه را به حضرت صالح گزارش کنند.
دور میز بزرگ داخل سالن اجتماعات معبد سرو صدایی به هوا بلند شده بود، هر کس نظریه ای میداد و بر نظریه اش پافشاری می کرد، کاهن شاه هم با دقت همه را زیر نظر گرفته بود و سخت در فکر فرو رفته بود.
بعد از دقایقی، کاهن شاه عصای زرد رنگ دستش را که از طلای ناب ساخته شده بود بود بر زمین کوبید.
طنین صدای کوبیدن عصا در تالار پیچید و تمام کسانی که پشت میز بزرگ نشسته بودند ساکت شدند و به جلو خیره شدند.
کاهن شاه گلویی صاف کرد و همانطور که از زیر چشم به همه نگاهی می کرد گفت: همانطور که دیدید، صالح ساحری چیره دست است و یا به گفته خودش، خدایی قدرتمند دارد، شما دیدید که به چه راحتی بت های ما را لال کرد، پس اگر هر خواسته ای از او داشته باشیم ممکن است بتواند آن خواسته را اجابت کند، پس باید چاره ای جست، چرا که همین مباهله چون در پیش چشم تمام مردم بود، خیلی از اعتقادات مردم نسبت به بت ها سست شد، پس ما باید کاری کنیم که برای بار دوم این اتفاق نیافتد و چاره اش این است که درخواستی سخت از صالح کنیم و البته این درخواست نباید در پیش چشم همه مردم باشد تا همگان ببینند صالح چه می کند، کافی ست که از هر قومی یکی از بزرگانش حاضر شود، البته آن کسی که نماینده قوم میشود باید اعتقاد راسخ و محکمی به بت ها داشته باشد. اینگونه اگر درخواست مان اجابت شد ما جلوی تبلیغ بیشتر، خدای صالح را گرفته ایم و اگر صالح نتوانست درخواست ما را عملی کند آن نماینده به سمت قومش می رود و به همگان می گوید که صالح شکست خورده وکذاب است.
جمعیت با تکان دادن سر و گفتن آری آری، حرف کاهن شاه را که بسیار هوشمندانه بود پذیرفتند و در این بین کاهن اعظم از جا برخاست و گفت: پیشنهاد می کنم که ما به همراه هفتاد نفر از بزرگان شهر به جانب کوه عظیمی که ورودی شهر است برویم و از صالح بخواهیم آنجا بیاید و شتری بزرگ به بزرگی کوه از دل آن کوه بیرون آورد...
باز هم جمعیت با شنیدن این حرف هیاهو کردند و حرف کاهن اعظم را تصدیق کردند.
پس از جلسه اضطراری، قاصدی به نزد صالح رهسپار شد تا زمان و مکان گردهمایی را به صالح بگوید البته هیچ کس از درخواستی که قرار بود از صالح کنند، صحبتی به میان نیاورد تا این درخواست تا زمان موعود همچون رازی سر به مهر بماند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
26.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
دوستان عزیزی که کربلا ایام اربعین تشریف بردن با چشم خودشون دیدن که عراقیا از کوچک و بزرگ برای زوار امام حسین از جون و دل مایه میزارن، ان شاءالله ما هم این چند سال تصمیم گرفتیم ما هم برای اسایش زوار امام رضا
از هیچ تلاشی مضایقه نکنیم
پس بیان هر کس در حد توانش با امام رضا معامله کنه
فیش واریزی ها در گروه ارسال میشه❤️❤️
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_یازدهم🎬: کاهن شاه دوباره جلسه فوق العاده برگزار کرده بود و می
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_دوازدهم🎬:
به حضرت صالح خبر دادند که موعد مباهله فرا رسیده و خودش را جلوی کوه بزرگ که ورودی شهر واقع شده برساند.
حضرت صالح با جمعی از مریدان و مسلمانان که سر به آستان پروردگار یکتا گذارده بودند و طوق بندگی خداوند بی همتا را برگردن نهاده بودند، در پیشگاه کوه به جمع کاهنان و هفتاد نفر از بزرگان شهر که هر کدام مهتر قوم خود بود پیوستند.
با ورود حضرت صالح، کاهن شاه از جای برخاست و رو به جمع گفت: ای بزرگان شهر و برگزیدگان قوم بزرگ ثمود! همانطور که می دانید، صالح خدای ما را خدای پست و ناچیز می خواند، خدایی که جلوی صالح لب به سخن نگشود و ما خوب می دانیم، چون خدایان، صالح را لایق سخن گفتن نمی دانستند، با او سخن نگفتند اما صالح این موضوع را علم کرده و خدایان ما را تهی از هر چیز و خالی از قدرت و اعجاز می داند و حالا ما می خواهیم خدای صالح را بیازماییم و درخواستی می کنیم تا بدانیم صالح راستگوست یا دروغگو...
در این هنگام حضرت صالح قدمی پیش نهاد و فرمود: ای مردم! کاهن شاه و دیگر کاهنان خوب می دانند که بت ها جز سنگ وچوب نیستند، سنگ وچوبی که شما با دستان خود تراشیده اید و هیچ قدرتی ندارند و قدرت مطلق و اله یکتا کسی جز خدای نادیده و پروردگار یکتا، آن حی لایموت نمی باشد، اما برای شما واقعیت راذنمی گویند چرا که دنیایشان در گروه بت و بت پرستی ست، حال شما درخواستتان را بگویید و اگر درخواستتان اجابت شد، باید به خدای یکتا و حقانیت صالح، که پیامبر آن قادر داناست ایمان اورید، وگرنه به هلاکت خواهید رسید.
همه جمع پیش رو، سخنان صالح را شنیدند و اذعان کردند اگر معجزه ای بزرگ ببینند، به خدای صالح ایمان می اورند.
در این زمان کاهن شاه نگاهی به حضرت صالح کرد و بعد با اشاره ای به کوه گفت: ای صالح! ما از تو می خواهیم که از خدایت درخواست کنی تا شتری سرخ موی ماده و آبستن از دل این کوه بیرون اورد.
بزرگان قوم ثمود با شنیدن این درخواست متعجب شدند، چرا که خواسته کاهن شاه، بسیار سخت بود که هیچ کس قادر به انجام ان نبود.
حضرت صالح بار دیگر نگاهی به جمع نمود و فرمود: من به درگاه خداوند خواسته تان را عرضه میدارم و شما عهدی را که الان بستید فراموش نکنید و سپس دستانش را به درگاه خداوند بلند کرد و زیر لب مشغول راز و نیاز با خدا شد.
هنوز لحظاتی از بالا بردن دست های حضرت صالح نگذشته بود که بادی وزیدن گرفت و سپس صدای شکستن سنگ های سهمگین بلند شد و ناگهان در بین تعجب همگان، کوه عظیم پیش رو از هم شکافته شد و سر شتری سرخ موی از بین شکاف نمایان شد.
کلهٔ شتر آنچنان بزرگ بود که نوک کوه در مقابل آن سنگ ریزه ای کوچک محسوب میشد و بعد کم کم دیگر اندام شتر از بین کوه پدیدار شد.
شتری بسیار عظیم الجثه در مقابل کاهن شاه و هفتاد مهتر قوم ثمود قرار گرفت.
دهان تمام جمع از تعجب باز مانده بود، اما این مردم لجوج که عمری بت های بی جان را پرستیده بودند و بندگی ابلیس کرده بودند، به جای تصدیق صالح، باز از او درخواست دیگری کردند...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_دوازدهم🎬: به حضرت صالح خبر دادند که موعد مباهله فرا رسیده و
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_سیزدهم🎬:
جمع پیش رو با دیدن شتر عظیم الجثه و آبستن، شگفت زده شده بودند و می خواستند بهانه ای دیگر علم کنند تا این معجزه را خوار و ناچیز نمایند.
پس یکی از میان آن هفتاد نفر برخواست و گفت: ای صالح! اگر این شتر واقعی ست و معجزه تو هست و از سوی خدایت آمده و هیچ حیله و نیرنگی در کار تو نیست، از پروردگارت درخواست کن تا هم اکنون این شتر وضع حمل کند تا ما ناقه او را ببینیم.
حضرت صالح که خوب از عناد و لجاجت این قوم کافر خبر داشت، برای اینکه راه هر بهانه ای را بر آنها ببندد، دوباره دست به دعا برداشت و بعد از دقایقی، در پیش چشم همگان شتر وضع حمل کرد و همگان ناقه ای نوپا در کنار آن شتر سرخ موی دیدند.
حالا حجت بر کاهنان و هفتاد مهتر این قوم تمام شده بود، پس حضرت صالح رو به آنها نمود و فرمود: هر آنچه را که درخواست کردید به درگاه خدا به اجابت رسید، پس به خدای یکتا ایمان آورید و از پرستش بت های بی جان که گردانندگان اصلی آن ابلیسک های شیطانی هستند دست بردارید تا رستگار شوید.
جمع پیش رو همه سکوت اختیار کردند و از آن هفتاد نفر، فقط پنج نفر به حضرت صالح ایمان آوردند.
حضرت صالح که تمام تلاشش را می کرد تا دیگران به راه حق رهنمون شوند بار دیگر رو به آنان نمود و فرمود: چرا مردد هستید؟! مگر حقانیت من و خدایم به شما ثابت نشد که به خدای یگانه ایمان نمی آورید؟!
ناگهان صدایی از وسط جمع بلند شد: ای صالح! تو یک ساحر بیش نیستی و این شتر هم سحری ست که تو انجام داده ای و خاصیت سحر این است که بعد از مدتی ناپدید می شود و بی شک این شتر هم چند صباحی دیگر از بین خواهد رفت چون تو نه پیامبر خدا، بلکه یک کذاب ساحر هستی...
دیگر افرادی که شاهد این معجزه بودند، به تبعیت از همان فرد فریاد برآوردند:صالح، ساحرکذاب، ساحر کذاب...
اما حضرت صالح پیامبر خداوند بود و می بایست این معجزه را به گوش تمام مردم قوم ثمود می رساند، چرا که بزرگان قوم به او ایمان نیاوردند، پس آنها از این معجزه در بین قومشان سخن نخواهند گفت، باید خبر این معجزه بزرگ دهان به دهان و گوش به گوش می رسید.
در این هنگام صالح صدایش را بلند کرد و فرمود: ای مردم لجوج که متعصبانه به بت ها پناه آوردید و لجوجانه از خدای بلند مرتبه و خالق این جهان هستی روی برمی تابید، بدانید که این شتر نه سحر است و نه جادو ، این شتر معجزه ایست که به درخواست شما، خداوند فرستاده پس من این شتر را در تمام شهرهای قوم ثمود میبرم و می گردانم تا همگان قدرت خداوند، این یگانه قادر مطلق را ببینند و دلهایشان به سمت نور و حقیقت بگردد و رو به سوی درگاه خداوند یکتا آورند.
حضرت صالح این سخن را زد و بی آنکه به مخالفت آن جمع توجهی کند به سمت شهر روان شد و آن شتر و ناقهٔ نوپایش به دنبال پیامبر خدا راه افتادند.
آن شتر اینقدر عظیم الجثه بود که با هر قدمی که بر می داشت، زمین زیر پایش می لرزید.
هنوز حضرت صالح و شتر و بچه شتر به شهر نرسیده بودند که خبر این معجزه بزرگ در همه جا پیچید و مردم شهر هراسان برای دیدن این معجزه به استقبال حضرت صالح آمدند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
هدایت شده از نایت کویین
از تفکرات منفی درباره خود جداً بپرهیزید!
اگر عادت دارید دائم بر روی کمبودهای خودتان تاکید کرده و نقاط ضعف خود را بشمارید، این عادت مخرب را کنار بگذارید و به جنبه های مثبت خود (که بسیار زیاد هم می تواند باشد) فکر کنید .
هنگامی که بیش از حد از خود انتقاد می کنید، اعتماد به نفس خود را از دست می دهید.
🌺راه حل ساده است:
هر روز ۳ کار یا رفتاری که انجام داده اید و موجب رضایت و شادی شما شده است را بر روی کاغذ بنویسید.
درباره یک نکته یا حرکت یا رفتار مثبتی هم که داشته اید فکر و برای خود یا اطرافیان بازگو کنید.
بدانید نیازی نیست که انسانی کاملی باشید، مهم این است که در مسیر تعالی و کمال گام بردارید.
💌 http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a