eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.5هزار دنبال‌کننده
328 عکس
303 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
😈دام شیطانی😈 ۳۷ 🎬 این که استادفروخته ی خودمونه,باورم نمیشد مهرابیان از مهره های اصلی انجمن باشه,مرتیکه ی...... حقوق از بیت المال مسلمانان میگیره وعلیه مملکت جاسوسی میکنه... درهمین حین یک هایس سفید رنگ از راه رسید,من فکرمیکردم قاهره اخر خطته,اما اشتباه میکردم معینی اشاره کرد سوارشیم,بدون تعارف ,سریع اولین نفر ,ردیف اخر کنارپنجره نشستم,دوست نداشتم هیچ کدوم از مردها کنارم بنشینن,پشت سرمن ,مهرابیان باکمال پررویی نشست کنارم!!!! هنوز تو بهت کارش بودم,سرش را آورد پایین وگفت(آینده از آن ماست دختر اقامحسن)... من چشام قد دوتا گردو شد,یعنی مهرابیان..... تمام کینه ی قبل تبدیل به مهر واحساس امنیت شد,امنیتی ناشی از بودن, کناریک دوست. مهرابیان ,اهسته طوری اطرافیان متوجه نشوند توگوشم گفت:خانم سعادت برای درامان ماندن از گزند مردان ,من باید نقش عاشق دلسوخته شمارابازی کنم تا هیچ کس به فکر(دورازجون) تصاحب شما نباشد. سرخ شدم وسرم راتکان دادم. هایس حرکت کرد.... معینی نزدیک راننده نشست,هرچی صبر کردیم,یک ساعت ,دوساعت و...,هایس نایستاد,نمیدونم مقصدشون کجا بود. توراه یه خورده,خوردنی تعارفمون کردند ,مهرابیان همچی برام نازوکرشمه میاورد که خودمم باورم شده بود دوستم داره. معینی ,برخوردهای مهرابیان رابامن میدید ,اخمهاش تو هم میرفت. دوتا زن دیگه هم بامردا میگفتن ومیخندیدند از هفت دولت آزاد بودند. شب شده بود وماهنوز تو راه بودیم,هرازچندگاهی میایستاد مثل این بود که به پلیسی,چیزی برخورد میکرد اما بدون هیچ مزاحمتی راهش را ادامه میداد. سرم رااوردم پایین واهسته از ,مهرابیان سوال کردم,به نظرت مقصدشون کجاست؟ مهرابیان گفت :اینکه معلومه ,یکی از شهرهای اسراییل.. وااای یعنی ما میریم تو دل ..... بالاخره طرف صبح رسیدیم,مارا به اقامتگاهمون بردند وبه هرکس یک اتاق دادند. سفارش کردند که خوب استراحت کنید,چون عصر جلسه ی مهمی درپیش داشتیم. منگ بودم,اصلا نمیدونستم توکدوم شهریم,مهرابیان هم که مدام تذکرمیداد سوال نکنم,حرکت مشکوکی نکنم و... گیج ومنگ خودم راانداختم روی تختم... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
شیطانی ۳۸ 🎬 عصر رفتیم جلسه,خیلی سوالات داشتم که میبایست از مهرابیان بپرسم,دوست داشتم کنار ایشون بنشینم,اما متاسفانه روی هرصندلی,اسم شخصی که میبایست بنشینه راچسپانده بودند ومن کنارمهرابیان نبودم. سالن بزرگی بود انواع واقسام نژادها از هرنوع زبانی آمده بودند,برای هرکسی یک هدفن تعبیه کرده بودند تا صحبتهای سخنران را با زبان خودمون بشنویم,اما چیز جالبی که زیاد جلب توجه میکرد این بودکه اکثر سربازان نظامی که میدیدیم ومتوجه میشدند ایرانی هستیم,شکسته وبسته فارسی صحبت میکردند. یک سربازه بود خیلی به من ارادت نشون میداد,تو یک فرصت مناسب خودش را رساندبه من وبا همون لهجه ی شکسته اش گفت ,من دیوید هستم ,شما کی هستید؟ منم بالبخند گفتم:من هما هستم. دیوید:اوه هما,,هما,,زیباست.... باتعجب گفتم:شما میتونید فارسی صحبت کنید. سرش راتکان دادوگفت:اینجا ,مدرسه,کالج وحتی درنظام,آموزش زبان فارسی واجب,این قانون تصویب شد. باخودم فکرمیکردم,چقد این یهودیا زرنگن وقانون تصویب میکنند تا سربازاشون ازدوران مدرسه,فارسی یادبگیرند ,ومطمینا ازاین علمشان درراه جاسوسی بهره ها میگیرند,کاش مسولین ما هم کمی از,این زرنگی یادمیگرفتند وچشم وگوش بسته,سندهای کثیفی مثل۲۰۳۰ که اعتقادات کودکان ماراازدوره ی مهدکودک تغییرمیده وبه سمت انحراف میکشونه,مثل آب خوردن تصویب نمیکردند,این دشمنان علاوه بربرنامه ریزی روی کودکان خودشون برای کودکان ما هم برنامه ها ریختند,.........کاش ازخواب غفلت بیرون آییم... درهمین افکاربودم که سخنران ,بالای سن رفت,پیرمردی مخوف که من باچشم خودم هاله های سیاه اطرافش رامیدیدم. به نام یهوو,خدای انسان وجن وشیطان و.... ما قوم برگزیده ی دنیاییم ودرارض موعود ساکن شدیم,به راستی که تمام دنیا تحت سیطره ی ما به اهداف بزرگمان خواهند رسید وهرکس که بااین اهداف وعقاید مخالف باشد دراین دنیا جایی ندارد وباید از صحنه ی روزگار محو شود وسپس اشاره کرد به وسیله ای پاندول مانند درکنارش وگفت:همگی به این نگاه کنید که مانند جهان ما درنوسان است خدای من چقد اینا خبیثند. ,میخواست یه جواریی همه راهیپنوتیزم کند,اخه علم ثابت کرده هرچه دراینجور خوابهای مصنوعی بر روح ما القا شود ,ناگزیر درضمیرناخوداگاه ما ثبت میشود وما دردنیای واقعی تمام تلاشمان رامیکنیم تا به این ثبتیات روحمان برسیم. آروم دکمه ی ثبت دوربین را زدم تااین لحظه ها را ذخیره کند وچشمهام رابستم تانگاهم به پاندول جادویی نیافتد.. تا اونجایی که میدیدم جمعیت همه مسخ شده بودندوگاهی همراه سخنران ,صحبتش را تکرارمی کردند. .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😈دام شیطانی😈 ۳۹ 🎬 همه باهم تکرار میکردند: ماقوم یهود ,قوم برگزیده برروی زمین هستیم وشما هم هریک با دینهاوزبانها وقومیتهای مختلف انتخاب شده اید تا درخدمت یهود باشید وبرای دستیابی به هدف کلی این نظام,تمام توانتان را بکارگیرید. همانا تا شیطان زنده است این دنیا برپاست,ما بوجود امدیم تا باتلاشمان ,سلطنت ازدست رفته ی جنیان رابه آنها بازگردانیم,ما برای بقای شیطان بزرگ ,ازجان ومالمان میگذریم و.... جمعیت به طور ناخوداگاه,امثال این جملات راتکرار میکردند وبی شک تمام توان خودرابرای رسیدن به محفوظات ذهنیشان میکردند. ما درسراسردنیا ,درکشورهای مختلف ,درشهرهای بزرگ وتاثیرگذارشان تونل هایی حفرنمودیم تاعلاوه بر کسب اطلاعات ,برای هدفی بزرگترکه انفجارهمزمان تونلها میباشد, از آن استفاده نماییم,به شما بشارت میدهم از پیروزی قریب الوقوع ,سرورمان,عزازیل عزیز,ابلیس کبیر وشیطان بزرگ... سخنران پیر,ملت را بنده ی بی قید وشرط شیطان میکرد. درطول جلسه,گرمای شدیدی درجریان بود واگرخوب نگاه میکردی,جمعیتی عظیم از ابلیسانی کریه المنظر ,میدیدیم. فک میکنم با این خواب مصنوعی ,ذهن بیشتر شرکت کننده ها, هواخواه اهداف شیطان پرستانه ی یهودشد. بعد ازساعتی نفسگیر ,نیم ساعت تنفس دادند تا جلسه علمی راشروع کنند. خیلی نامحسوس دوربین راخاموش کردم.... مهرابیان راپیدا کردم,دو ردیف بالاترازمن نشسته بود. برای هواخوری به بیرون سالن رفتیم. سرم رابردم کنارگوش مهرابیان وگفتم:استاد.. مهرابیان:لطفا به من نگو استاد,من سعید هستم. بعدشم ادامه داد:امیدوارم به خواب مصنوعی نرفته باشید. من:نه استاددد,ببخشید نه اقای مهرابیان ,حواسم بود. من:میخواستم بپرسم ,موادغذایی که اینجا برامون میارن ,اشکال نداره,یعنی حلال هست؟؟گوشتاش گوشت چیه؟؟ذبح شرعی میشن؟ مهرابیان لبخندی زد وگفت:نترس دختر,این یهودیا درمصرف مواد غذایی وحتی طبابتشون از ما مسلمان ترند... من:مسلمان تر؟؟یعنی چه؟؟ مهرابیان:این انسانهای خبیث با تمام وجود به حقانیت دین ما اگاهند ومیدونن,دستورات غذایی وطب سنتی ما که ازمعصومین رسیده,تنها راه حفظ سلامتی هست. بدون شک تمام روایات معصومین رابررسی کرده اند وگاهی دستکاری میکنند بین مردم رواج میدهند تافقط خودشون ازنعمت سلامتی برخوردارباشند,هرچه خوردنی آوردند بخور,فقط نوشیدنیهایش را لب نزنی,همه الکل دارند. درهمین حین ,دیوید نزدیک ما شدوگفت:هما بیا بامن تا پذیرایی کنم. بالبخند بلند شدم ونگاه کردم طرف مهرابیان... واااای بلابه دور ,مثل اینکه باورش شده من باهاش نسبتی دارم,رگهای گردنش تیرکشیده بود. روکردم طرف دیوید وگفتم:اقا سعید,دوست من. وبه مهرابیان گفتم:اقاسعید شماهم باهمراه بشوید.😊 کم کم جمعیت داخل سالن شدند واینبار یک مرد جوان که ازچشماش شرارت میبارید ,بالای سن رفت... ... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
😈دام شیطانی😈 ۴۰ 🎬 این سخنران هم درابتدا,اراجیفهای قبلی رابه اختصارتکرار کرد درادامه اش گفت:ما درزمینه ی علمی وتولید مواد خوراکی به علمهایی دست یافتیم که در اینده ای نچندان دور مارابه هدف اصلیمان میرساند وآن روز زمین فقط در دست قوم برگزیده ی یهود وخدمتگزاران خالص این قوم هست وبس. ما با دستکاری درژنتیک انواع محصولات ازگندم وجو وذرت و...تا حتی شیر وگوشت و...محصولات جدید که به نظر مفیدومقرون به صرفه میاید ,تولیدکردیم,اما درحقیقت با عرضه ی این مواد به جهانیان ,به طورنامحسوس وبه مرور زمان بامصرف مستمراین محصولات, انواع بیماریهای لاعلاج سراغ مصرف کنندگان خواهد امد. این مواد درکشورهای دیگر به مواد تراریخته مشهورشده که ما تولیدمیکنیم وشما تبلیغ مینماید اما هرگز برای خودمان استفاده نمیکنیم,با این روش در آینده ,تنها, نسل مابرگزیدگان, سلامت باقی خواهند ماند. مابادستکاری ژن یک گوسفند ,بزهایی خلق کردیم که دوبرابر یک.گاو شیرمیدهند,این شیر راشما,برای دیگران عرضه میکنید,اما خود مصرف نمینمایید ,زیرا مصرف این شیر در درازمدت انواع واقسام بیماریها رابوجودمیاورد,اگر در این شهرقدم بزنید ,کارخانه های متنوعی ازانواع نوشیدنیهای گاز دار راخواهید یافت ,اما فروش این نوشدینها درسراسرخاک اسراییل ممنوع وتخلف به حساب میاید,اینها فقط برای صادرات وضربه زدن به نسلهای مخالف قوم برگزیده زمین است.... هرچه که بیشتر میگفت,متأسف ترمیشدم,اینها که خودرا فدایی شیطان میدانستند تاکجاها رفته اند ومسولین ما هم که دم از دین وخدا میزنند درگیر زر ودنیای خود هستند. اخر غفلت تاکی؟!!!! چراباید مجوز اینچنین محصولاتی توسط,سردمداران کشور ,فقط برای سودی مادی,داده شود وباجان وسلامتی مردم بازی شود؟؟ اخر چرااااا؟؟... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب قطره‌ای به وسعت دریا اولین رمان پیرامون زندگی حاج قاسم سلیمانی | فروشگاه کتاب قم :طاهره سادات حسینی 👇👇👇👇👇 برای خرید مستقیم کتاب با شماره زیر تماس بگیرید : ‏‪025 3881 4810‬‏ یا به آدرس زیر مراجعه نمایید: ادرس قم توحید23 پلاک 172 انتشارات قاف اندیشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tanha_masir_13.mp3
13.59M
مسیر سیزدهم استاد پناهیان ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😈دام شیطانی😈 ۴۱ 🎬 مابرای رسیدن به اهدافمان باید برخاورمیانه تسلط کامل داشته باشیم,فعلا که خیلی ازکشورهای منطقه ,به گونه ای تحت تسلط ماهستند ودونقطه ی مهم خاورمیانه ,یکی کعبه قبله ی مسلمین ودیگری بیت المقدس,سرزمین برگزیده,کاملا تحت سیطره ی ما هستند. فقط کشور ایران است که باید یا ازمیان برداشته شودویا تغییر رژیم حاصل شود واگراین دوناموفق بود باید باحداکثرتوان سعی درناامن کردن این کشورداشته باشیم ,از هر راه ممکن دراین کشور اغتشاش ایجاد کنیم ,یکی از مهم ترین پایه های مقاومت واتحاد ایران ,رهبری انهاست ,ما باید باترفند وحیله رهبریشان راتضعیف کنیم ,باید ذهن جوانانشان رانسبت به رهبری مکدر کنیم,اگر رهبری انها یا باصطلاح خودشان ولایت فقیه در اذهان عمومی بد جلوه داده شود ,تضعیف ودرنتیجه یکی از پایه های استقامت ایران فرو میریزد,در مرحله ی دوم ذهن مردم را نسبت به مقوله ی مهدویت وانتظار فرج امام زمانشان,منحرف کنیم ,شهادت طلبی راکه ازمحرم وعاشورا ریشه در خون شیعیان ایران دارد از آنها بگیریم واین برقرارنمیشود مگراینکه جوانانشان رابه انحطاط کشانیم واز دین دورشان نماییم,ما باید دربین ,فرقه ها وقومیتهای ایران رخنه کنیم وبین انها تفرقه بیاندازیم واینگونه ما بر کل منطقه احاطه ی کامل خواهیم داشت.... ^^^^^ خیلی پست وحقیر بودندکه باحیله ,اهدافشان را عملی میکردند,ازهمه ی سخنرانیهایشان فیلم گرفتم وعزمم راجزم کردم تا در کشور عزیزم روشنگری کنم وتاجایی میتوانم جوانان ساده انگار ودهن بین را روشن کنم. بالاخره تمام شد,بعدازصرف شام به اتاقهایمان رفتیم,فردا برای یهودیان عید(پوریم)یاهمان جشن کشتارایرانیان بود وحتما مراسمات خاصی داشتند. خداراشکر که تابه حال به خیر گذشته بود,اما خبرنداشتم,فردا چه روز سخت وپرازترسی درپیش دارم وچه اتفاقات ناخوشایندی,قراراست برایم رخ دهد. امروز,روز پوریم است ,اول صبح,ماراسوارماشین کردند تا به جایی دیگه انتقال دهند. در ماشین ,مهرابیان ,کنارمن نشست,بقیه هم مشغول صحبت باهم بودند. ازمهرابیان سوال کردم:به نظرتان کجا میبرنمان؟ مهرابیان:احتمالا ,بیت المقدس... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
😈دام شیطانی😈 ۴۲ 🎬 یه جورایی خوشحال بودم,اخه ازنزدیک,قدس,قبله ی اول مسلمین را میدیدم. بالاخره باتمهیداتی زیاد مارا درمکانی پیاده کردند,به محض رسیدن به آن مکان ,برخلاف صداهای ماورایی که از جای جای ان مکان میشنیدم,صداهای ترسناکی که از اجنه خارج میشد. برخلاف این صداها,آرامشی عجیب بر روح وروانم مستولی شد,یک آن میل به اقامه ی نماز وارتباط باخدا درمن فزونی یافت. خودم رابه دیوید که همراهمان بود رساندم وگفتم:اینجا کجاست؟ دیوید:اینجا,معبد سلیمان یاهمان, بیت المقدس(قدس).... اصلا باورم نمیشد ,اخه تاجایی به ما نشان داده اند,قدس,مسجدیست باگنبد طلایی رنگ,اما اینجا خبرازان گنبد نبود. ازمهرابیان سوال کردم:اقای مهرابیان,من اینجا به شدت احساس معنویت بهم دست داده ,میگن اینجا قدس هست,اما همانطورکه میبینی خبری از اون قدس معروف نیست. مهرابیان:درسته,بیت المقدس اصلی,این مکان است,اون گنبد طلایی رنگی که این صهیومیستهای خاین به عنوان قدس به ما نشان میدهند,مسجد(صخره)هست,صهیونیستها به دلیل عملیاتهایی که درقدس انجام میدهند,ماهیت اینجا رااشکارنمیکنند تا باخیال راحت به اهدافشان برسند. از ازل خداوند اراده کرده دونقطه ی مشخص ومقدس درزمین مشخص باشند,یکی کعبه ودیگری قدس است. بیت المقدس نزدیکترین نقطه به آسمان است,محل معراج پیامبر ص از زمین به آسمان همین بیت المقدس میباشد وآن حالت روحانی که به شما دست داد ,بی شک به همین دلیل است. معبد حضرت سلیمان ع درهمین مکان بوده,اینجا پراز رازورمزاست,سلیمان, پیامبری بود که علاوه برپیامبری,حاکمیت هم داشت ,یعنی پادشاهی میکرد,پادشاهی بر انسان وجن. معبد حضرت سلیمان توسط اجنه ساخته شده,این پیامبر بزرگوار در زمان خودش باجادو.وجادوگری وجن گیری مبارزه کرد وتمام ادوات جادوگری را درجایی از معبد دفن نمود .وشایدبه همین دلیل است که قوم یهود ازاوکینه به دل گرفتند. درهمین حین دیوید به طرف ما امد وبحثمان ناتمام ماند. دیوید گفت:بیاییدقبل ازجشن اطراف رانشانتون بدهم . با مهرابیان راه افتادیم,ازنظرمن ,این مکان بسیار زیبا ومعنوی بود ,حیف که شیاطین اداره اش میکردند. همینجورکه اطراف رانگاه میکردم,چشمم افتاد به دری که از دور اصلا دیده نمیشد,صداهای وحشتناکی از داخلش میامد ونور سیاه رنگی احاطه اش کرده بود. دیوید ,امتداد نگاهم را دنبال کرد وگفت:نه,نه,اونجا ممنوع هست,یک کارت راازجیبش در اورد وگفت ,فقط بااین باز شد,هیچ غیر یهودی وغیر اسراییلی را به انجا راه نداد... رفتیم به مکان جشن,همه ی به اصطلاح بزرگانشان جمع شده بودند ونفری یک جام ش ر ا ب را دردست کنارهم روبه آسمان گرفته بودند ویک عبارتی راتکرارمیکردند... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tanha_masir_14.mp3
10.41M
مسیر چهاردهم استاد پناهیان ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😈😈دام شیطانی ۴۳ 🎬 بازبان عبری,تکرار میکردند. کنار مهرابیان بودم ,چشمم به جمعیت بود واما,فکرم دنبال اون در مرموز. مهرابیان:خانم سعادت,میدونم به چی فکر میکنید,اونجا احتمالا یکی از تونلهای مخفی هست که این شیاطین برای مقاصدشان حفرکردند,اگر بخواهی نزدیک انجا بشوی,بی شک بهت مشکوک میشوند . من:اما فکرم درگیرشه,من باید اونجا راببینم,...اگه دیدم برای شما هم فیلم میگیرم آقای مهرابیان عزیزززز😊 مهرابیان:خانم سعادت,این اخرین تذکرمه ,دیگه نمیخوام بحث کنم,موقعیت خودمون رابه خطر نیاندازید,باکنجکاوی بچه گانه تان, ما بچه شیعه ها خیلی زرنگترازاین یهودیای شیطان پرست هستیم وکاملا میدونیم تواون تونل چی میگذره,بعدا بهت میگم,فقط خواهشا حرکت خطرناکی نکن.من مراقبتم هااا😊 من:روچشمم..... اما درحقیقت داشتم نقشه میکشیدم که چه جوری به هدفم برسم. به همه ش ر ا ب تعارف میکردند ,اخه یکی ازاحکام ورسومی که در روز پوریم ,یهودیا انجام میدهند نوشیدن ش ر ا ب تا حد جنون هست. اما برای من که ادعای شیعه بودن وپیرو.مولا علی ع بودن دارم ,این نوشیدنی مثل نجاست میمونه.... پس حتی نگاهی هم بهش نمیاندازم چون از دیدنش هم حال آدم بهم میخوره,در روایات زیادی ازمعصومین داریم که:نوشیدنی هر روز ابلیس(شراب الکلی)هست وچه خوب اینجا باچشم خودم میبینم ابلیسکهایی که بااین نوشیدنی ,سرمست میشوند... چشمم به دیوید افتاد,بس که نوشیده بود,هیچ درکی از اطرافش نداشت... وای خدای من دررررسته,راهش همینه..... فقط باید مهرابیان راقال بزارم. .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
😈😈دام شیطانی ۴۴ 🎬 از جام بلند شدم,مهرابیان باحالت سوالی پرسید:کجا؟؟ گفتم:اینا که تو حال خودشون نیستن,میرم یک دوری,بزنم ویه فیلم هم بگیرم. مهرابیان:مراقب باش خانم سعادت. از روی میز یه جام ش ر ا ب برداشتم وخیلی نامحسوس ریختمش کنار گلدون کنارم اه مرگتون بزنه چه بوی گندی میده . جام خالی رابدستم گرفتم ,طوری برخورد میکردم که منم خوردم.نزدیک دیوید شدم,دیوید باچشماش که معلوم بود دو دو میزنه نگام کردوبا عبری یه چیزی بلغورکرد , لبخندی بهش زدم.ووقتی مطمین شدم که تواین عالم نیست ,اهسته دست کردم جیبش وکارت رابرداشتم. کارت که به دستم رسید بدون توقف حرکت کردم سمت اون در مرموز. اکثر سربازا دور وور مکان جشن بودند,یکی ,دوتا هم که اطراف پرسه میزدند,معلوم بود یک سری به نوشیدنیها زدن.شانس باهام یار بود که روز پوریم بود واینها هم یه مشت ادم لایعقل... به دررسیدم,کارت راوارد کردم وخیلی راحت دربازشد. خدای من عجب هرم جانسوزی از داخلش میامد,انگار در جهنم باز شده. شروع کردم ایت الکرسی را خواندن ووارد اونجا شدم,انچه که من میدیدم ,تونل وحشتناکی بود,جای جای تونل حفاری شده بود,انگار دنبال چیزی میگشتند,همینجور که جلو میرفتم به یک سه راهی رسیدم...یکباره یادم امد دوربین را روشن نکردم,سریع دکمه روشن رالمس کردم,نمیدونستم از کدام راه برم,از هرسه تا تونل صدا میامد ,چشام رابستم وگفتم باچشم بسته هرکدوم را رفتم,که رفتم. درهمین حین احساس کردم دست مردی گلوم راگرفته, چشام راباز کردم,نفسم گرفته بود انگاری داشتم خفه میشدم. تا چشم بازکردم,دست پشمالوی سیاهی دیدم که گلوم رافشارمیده... بلند بلند گفتم:اعوذوبالله من الشیطان الرجیم. .. ودست پشمالو شل شد,درادامه اش شروع کردم سوره ی جن راخواندن... حرکت کردم داخل همون تونل,خدای من انواع واقسام وسایل جادوگری روی صندوقچه ای اهنین درانتهای تونل دیده میشد ,دور تا دور صندوقچه را شیاطینی از جن گرفته بودند,به گمانم اینها ادوات جادوگریی بودند که از زمانهایی دور درمعبد حضرت سلیمان ع ,مخفی شده بود اما این یهودیهای شیطان پرست ,هنوز به وسیله ی اصلی یاهمان(جادوی سیاه)که با آن شیاطین ,قدرت عجیبی میگیرند را کشف نکرده بودند. جادوی سیاه در زمان حضرت سلیمان ع ,پیامبر زیر تختش پنهان کرده بود واینجورکه معلوم بود,هنوز ان راکشف نکرده بودند. برگشتم دوتونل بعدی را دیدم ,درجای جای تونلها چاله هایی حفرشده بود که درونش مملو از دینامیتهای منفجرنشده بود. خدای من ,بی شک این ابلیسان قصد انفجار وتخریب قدس را دارند.... دیدنیها رادیدم ,سریع به سمت درخروجی حرکت کردم به در رسیدم ,کارت راوارد کردم همزمان با باز شدن در ,آژیر وحشتناکی شروع به صدا دادن کرد. وااای یادم رفته بود دوربین راخاموش کنم,دکمه ی خاموش رالمس کردم,بیرون که امدم دوسرباز مسلح ونیمه هوشیار با اسلحه های پر,انتظارم رامیکشیدند . ناخوداگاه دستام رابالابردم ,یکدفعه قندا,ق تفنگ امد روی دماغ ودهنم وصورتم پراز خون شد,دو طرفم راگرفتند وهرکدام به نوعی میزد,بردنم داخل اتاقی ,بعداز چند دقیقه ,یک زن پیرونفرت انگیز امد داخل,بامشت و لگد به جانم افتاد وبا فارسی شکسته ای شروع کرد به فحش دادن,ایرانی کثیف,ایرانی خاین .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦⛈💦⛈💦 ❤️ عشق پایدار ❤️ 👇👇👇👇 به قسمت اول https://eitaa.com/bartaren/162 ❣❣❣❣❣ 💖 عشق مجازی 💖 👇👇👇👇 به قسمت اول https://eitaa.com/bartaren/635 🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀ ❣ عشق رنگین ❣ به قسمت اول 👇👇👇👇 https://eitaa.com/bartaren/757
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tanha_masir_15.mp3
13.11M
مسیر پانزدهم استاد پناهیان ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیطانی قسمت۴۵ 🎬 مدام تکرار میکردایرانی جاسوس وبینش باانگلیسی هم چیزی میگفت, دوباره ادامه داد:چندبارگفتم ,ازایرانیها باید ترسید,یک جاسوس در اورشلیم !!درجشن پوریم!!! بعدش با صدای بلندی خندیدوگفت:مثل اینکه باید جشن پوریم واقعی بگیریم,دوباره کشتارایرانیان به دست قوم برگزیده ,به دست یهود.... روکرد به دوتا سرباز چیزی بهشون گفت ,دوتا سرباز دوطرفم راگرفتند وکشان کشان,جسم بی رقمم را به اتاق تاریک ونموری انتقال دادند. پرت شدم گوشه ی اتاق,بس که خون از بدنم رفته بود وکتک خورده بودم,بی حال شدم,فشارم افتاده بود. گاهی صداهایی ازداخل اتاق میشنیدم,به خیال اینکه اجنه هستند,زیر لب ,با بی رمقی,قران میخوندم. میدونستم که باید فاتحه خودم رابخونم اما نمیدونستم کی وچگونه کشته میشم. یکدفعه یاد سفارش بابام افتادم,دست توسل به دامان ارباب زدم. به یاد اسیران کربلا گریه کردم وشروع کردم به روضه خواندن: یاحسین غریب مادر, تویی ارباب دل من یه گوشه چشم توبسه,واسه حل مشکل من..😭 یکدفعه شبحی بالباس سفید بالای سرم ظاهرشد,فک کردم دوباره گرفتار اجنه شدم . بلند بلند تکرارمیکردم:یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی... دوباره ازحال رفتم....اما شبح سفید بالای سرم ایستاده بود. مثل اینکه بیهوش شده بودم ,با کشیدن چیزی روی صورتم بهوش امدم. باورم نمیشد,یک پسربچه ی نحیف بالباس عربی سرم را روی دامنش گرفته بودوباگوشه ی لباسش خونهای صورتم را پاک میکرد. تا چشمام را باز کردم,با رعشه گفت:لاتخف,انا عقیل... شکرخدا به برکت حفظ قران زبان عربی رایادگرفته بودم. مثل اینکه اسمش عقیل بود, بازبان خودش بهش گفتم:اسم من هما است توکی هستی واینجا چکارمیکنی؟؟! عقیل:من عقیل هستم اینجا زندانی ام کردند. من:برای چی؟توکه هنوز بچه ای,گناه نداری,پدرومادرت کجا هستند؟ بااین سوالم اشکاش ریخت وبا استین لباسش پاکش کرد وگفت:من مال یمن هستم,پدرومادرم را توجنگ کشتند,یکی ازهمین سربازا باگلوله کشتشان,من وبرادرم علی را به همراه تعداد زیادی کودک,ازیمن به اینجا آوردند,ومارا درکلاسهایی تعلیم میدادند,برادرم همیشه میگفت ,اینا کافرند,پدرومادرمان راکشتند یک روز یکی از سربازانی که دریمن ماراگرفته بود دید,بهش حمله کرد وفحشش داد,انها هم اینقد برادرم رازدند تا دیگه نفس نمیکشید,چشماش بازمونده بود وازکل بدنش خون میرفت,من رفتم بالای سرش ,خودم راروی جسدش انداختم ,سربازی که میخواست بلندم کندرا با پام زدم,بعدش منم کتک زدندوانداختند اینجا... عقیل بایادآوری خاطرات تلخ ومرگ عزیزانش به گریه افتاده بود. بااینکه حالم خوب نبود ,خودم راکشیدم بغل دیوار,وتکیه به دیوار,آغوشم رابازکردم. عقیل انگارمنتظر این لحظه بود ,خودش راانداخت توبغلم ودراغوش هم گریه کردیم... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
شیطانی قسمت ۴۶ 🎬 یک باره یادم امد توایام فاطمیه هستیم,امسال پوریم یهودیا مصادف باایام فاطمیه هست, بازبان عربی به عقیل گفتم:عقیل همه ی ما یک مادر داریم ,خیلی مهربونه,محاله چیزی ازش بخواهیم وعطانکنه,شاید اسمش رابدونی,حضرت فاطمه زهراس است,حالا دوتایی میریم درخونه ی مادرمان تا به کمکمان بیاد. شروع کردم به زمزمه: باز باران بی بهانه.... میشود ازدیده ی زینب روانه😭 بازهم هق هق مخفیانه.... کزستم های نامردان زمانه یادم آرد پشت آن در شد شکسته بازو وپهلوی مادر... یک لگد آمدبه شانه باب من بردندزخانه مادرم ناباورانه درپی شویش روانه آخ مادر تازیانه,تازیانه😭 بازباران با بهانه غسل وتدفین شبانه دید پهلو ,سینه وبازو و شانه وای مادر گریه های حیدرانه😭 اشکهای کودکانه... روی قبری مخفیانه.... بازباران با بهانه بی بهانه گشته از دیده روانه... کودکانه... زینبانه... حیدرانه... غربتانه... مخفیانه... لرزیده شانه با بهانه,بی بهانه😭😭 میخوندم واشک میریختم,عقیل هم بااینکه زبانم رانمیفهمید,مثل ابربهار گریه میکرد,نذرکردم اگر راه نجاتی باز شد عقیل راباخودم بیارم ایران ومثل برادرنداشته ام بزرگش کنم. دیگه رمقی توبدنم نمونده بود,میدونستم شب شده,اما نمیفهمیدم چه وقت شبه,اصلا انگاری مارایادشون رفته بود,گمانم نگهمون داشته بودن تا فردا تومراسم اختتامیه ی جشنشون ,پوریم واقعی ,راه بیندازند. همینجورکه چشمام بسته بود اول صدای در وبعدش نوری را روی چشمام احساس کردم,عقیل خودش رابه من چسپوند ,دلم سوخت,تواین بی پناهی به منه بی پناه,پناه آورده بود... یک مردی بالباس نظامی وچراغ قوه آمد داخل,فکر کردم,اسراییلی هست ,خودم راکشیدم گوشه ی دیوار وعقیل رامحکم چسپوندم به سینه ام.... یکدفعه صدایی آشنا گفت:خانم سعادت,هما خانم کجایی؟؟ باورم نمیشد,مهرابیان بود ,اما دوتا سرباز هم باهاش بودند. باصدای ضعیفی از ته گلوم گفتم:اینجام... امد نزدیکم وگفت:پاشو,سریع بجنب ,بایدبریم وقت نیست.. نورچراغ قوه راانداخت روصورتم وگفت:آه خدای من... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا