eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.5هزار دنبال‌کننده
326 عکس
302 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیای پس از قاسم.... تفتیده و.... بی جان است... لبخندی اگر باشد.... در زیر یک ماسک... پوشیده و.... پنهان است.... :ط_حسینی 😭😭😭 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«روایت دلدادگی» با سلام... وقت نوشتن قسمت آنلاین رمان «روایت دلدادگی» بود ، اما هرچه کردم ،دستم به نوشتن پیش نرفت، انگار دلم رضایت نمی داد و اختیارقلمم به دستِ دلم بود. پس گفتم حالا که آن نشد، بخشی از «روایت دلدادگی» این روزها را می نویسم، روایت دل دادن به سرداری آسمانی،مردی از فرشیان که عرشی شد، عشقی زمینی که افلاکی شد... می خواهم از دردِ دل و هجران و بی قراری این ایام بگویم: جایتان خالی این روزها، کرمان ،شور و غوغایی دیگر است؛دسته دسته عاشقان دلسوخته با سر بندی که بر ان نقش بسته«من قاسم سلیمانی ام» وارد این دیار قهرمان پرور می شوند‌. حال و هوای کرمان این روزها، مانند کربلاست در اربعین و پیاده روی بین دو شهر عشق‌... از ورودی کرمان تا گلزارشهدا و از گلزار شهدا تا خروجی شهر،قدم به قدم موکب بر پا شده، موکب هایی پر از شور و نوا به عشق سردار دلها😭 چندی ست به ما کرمانیها می گویند: این روزها دست روی دلتان گذارید و به گلزار شهدا نیایید و این میدان عشق را برای عاشقان دلسوخته ی دیگر که از سرتاسر جهان به کرمان روان می شوند خلوت نمایید. اما مگر می شود؟! یک دل است و یک سردار...😭 چند روز پیش، دلم بدجور بی قرار بود، با خود گفتم می روم و از دور سلامی می کنم و دل خوشم به این سلام... جایتان خالی وارد گلزار شهدا شدم ، جمعیت موج میزد و صف زیارتی سردار، طویل تر از همیشه ،قد کشیده بود. با اینکه به خودم قول داده بودم ، اما دلم تاپ تاپ می کرد برای دیدار..‌ انگار اختیار قدم هایم به دست من نبود و وقتی به خود آمدم که مشتاقانه در صف انتظار، منتظر رسیدن به مزار سردار بودم. همچون همیشه، نرسیده به مزار شریفش، پایم لرزید، اشکم روان شد و زانوهایم شل شد و لاجرم بر زمین افتادم و با خود زمزمه کردم: می گویند خاک سرد است و اگر کسی ازبین ما رفت و به خاک سپرده شد، اندک اندک دل عزادارنش سرد می شود.. ولی....اگر....اگر خاک سرد است، چرا آتشِ دل من بعد از گذشت دو سال از عروج سردار، همچنان شعله ور است؟! چرا دلِ من زخمی این داغ است و هنوز خون تازه از این زخم بیرون میزند؟! زخمی که از زمان شهادت مادرمان زهرا سلام الله علیها بر دل شیعیان افتاد و نسل به نسل به ما منتقل شد و هر بار با شهادت شیعه ای پاک، این زخم دهان باز می کند....😭 کجایی ای منتقم کرار؟! کجایی ای برای شیعیان ،غمخوار؟! کجایی ای غریب دوران؟!😭 کجایی ای مهدی صاحب الزمان؟! بیا که زخمِ دل، انتقامی سخت می خواهد واین سخت، محقق نمی شود.‌‌... مگر با آمدن مهدی زهرا سلام الله علیها مگر با ظهور منجی دنیا...... «یا رب الشهدا اِشف صدرالشهدا به ظهورالحجة» 📝۱۲دی ماه۱۴۰۰/ط_حسینی @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان«سقیفه» #قسمت بیست و هشتم: علی علیه السلام رو به ابوبکر فرمودند: همانا با کشتن من ، بندهٔ خد
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان «سقیفه» قسمت بیست و نهم: ابوبکر از ترس اینکه مبادا جمع حاضر او را کنار بزنند و علی علیه السلام را یاری کنند ،قبل از اینکه کسی سخن بگوید گفت : هر چه فرمودید حق است و با گوش های خود شنیده و در قلب هایمان جا داده ایم اما بعد از آن از پیامبر صل الله علیه واله وسلم شنیدم که فرمود : ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را برگزیده و گرامی داشته و آخرت را برای ما به دنیا ترجیح داده است و برای ما اهل بیت، هم نبوت و هم خلافت را جمع نمی کند! علی علیه السلام رو به جمع فرمودند : آیا کسی از اصحاب پیامبر صل الله علیه واله وسلم، با تو بود که شهادت بدهد؟ تا این سخن از دهان مولایمان بیرون آمد ، عمر مانند فنر از جا جست و با اشاره به ابوبکر گفت : خلیفهٔ رسول الله راست می گوید، من این کلام را همان طور که ابوبکر گفت از پیامبر شنیدم. بعد از عمر ،ابو عبیده، سالم غلام ابی حذیفه و معاذبن جبل گفتند : ما هم این کلام را از پیامبر صل الله علیه واله وسلم ، شنیدیم. در این هنگام علی علیه السلام ، دل زده از این جماعت دنیا طلب ،فرمودند: وفا نمودید به طوماری که در کعبه امضاء کرده بودید ، همان طوماری که به موجب آن با یکدیگر هم پیمان شدید که اگر خداوند محمد صل الله علیه واله وسلم را به قتل رساند! یا از دنیا رفت ، خلافت را از ما اهل بیت علیه السلام ،بگیرید‌. ابوبکر که کلام حق و واقعه ی مخفی را از زبان علی علیه السلام شنید ، با تعجب رو به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت : ما اطلاعی به تو نداده بودیم ، تو از کجا دانستی مفاد ان پیمان نامه را؟! امام علیه السلام رو به طرف صحابه ،فرمودند: ای زبیر و ای سلمان ، ای ابوذر و ای مقداد، شما را به خدا قسم می دهم که به سؤال من جواب دهید: آیا شما از پیامبر نشنیدید که می فرمود: فلانی و فلانی و اسم این پنج نفر را نام برد، میان خود طوماری نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر نقشهٔ خود معاهده کرده اند؟ آن صحابه جواب دادند: آری ، ما از پیامبر صل الله علیه واله وسلم ، شنیدیم که فرمودند: هم عهد و پیمان شده اند تا نقشه ی خود را پیاده کنند و طوماری نوشته اند که اگر کشته شدم و یا مُردم، خلافت را از تو ای علی بگیرند و شما هم به پیامبر عرض کردی: چه دستوری دارید تا هنگام اجرای نقشه، آن را انجام دهم؟ و پیامبرصل الله علیه واله وسلم ،فرمودند: اگر یارانی پیدا کردی با دشمنان جنگ کن و آنان را طرد کن ،اما اگر یاری پیدا نکردی بیعت کن و خونت را حفظ کن... در این هنگام مولا علی علیه السلام نگاهی به جمع پیش رویش کرد و فرمود:.... ادامه دارد 🖊به قلم :ط_حسینی @bartaren 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶سرودی که فقط یکبار پخش شد!! 🔻این سرود درست بعد از اعلام شکست داعش و نامه حاج قاسم به حضرت امام خامنه ای مدظله از خبر سیما پخش شد ⭕ اما از فردای آن روز ، جلوی پخش این سرود از صدا و سیما و انتشار آن در فضای مجازی گرفته شد و اکنون کمتر کسی این اثر را دیده ، شنیده یا یادش مانده! ❌ کدام جریان فکری خودباخته جلوی نشر این اثر را گرفت؟! کِرم ها و موریانه های نفوذی و پیاده نظام دشمن?! 🔹سانسور بنفش @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرونا تابهشت ۸۱ 🎬: علی:پس اینطور که معلومه ,توهم مثل من میخواهی بریم طرف مکه...به نظرمنم این بهترین راهه وما هم باامدن امام ,درکنارش هستیم وهم با دشمنانی مثل خزیمه میجنگیم وهم با مدد امام ,فرزندانمان را پیدا میکنیم. بااین حرف علی ,سرشار از شوق وخوشحالی شدم. قرار شد فردا باعلی راهی عربستان بشویم اما با کی وباچی ,نمیدانستیم... باید خودمان را دست تقدیر میسپردیم... عربستان اوضاعش کلا بهم ریخته بود,از حکومت ال سعود,جز نامی دیگر هیچ باقی نمانده بود,هر شاهزاده سعودی تکه ای از,خاک عربستان را مثل سگی به دندان گرفته بود وسمت خود میکشید,شیعیان عربستان هم با اشکار شدن زمزمه های ظهور و پاشیدن حکومت ال سعود,از جا بلند شده بودند واماده ی خروج مولا ویاری رساندن به حضرتش بودند... وسایل اندکی را برداشتیم وبا اتوبوسی از سربازان ودلسوختگان امام زمان عج راهی مکه شدیم,حسهای خوب وگنگی داشتم که قابل توصیف نبود اما دلچسپ گورا بود... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
کرونا تا بهشت ۸۲🎬: یک هفته است که در مکه مستقرشدیم,یک هفته ای که اندازه ی تمام عمرم لذت معنوی بردم,ماه محرم شروع شده واینجا عجب صفایی دارد,من وعلی محرم حرم امن الهی شده ایم ومدام در صحن حرم هستیم, علی معتقد است که همین روزها اقا امدنیست وباید درهمین نزدیکیها باشیم تا از قافله ی عشق عقب نیافتیم. طبق گفته ی علی,سپاه خزیمه به مدینه رسیده وچند روزیست ساکن مدینه النبی شده وطبق خبرهایی که میرسد,خزیمه خیلی از بزرگان شیعه را به خاک وخون کشیده ودرپی لشکر کشی به مکه است,مکه ظاهرا به تصرف شیعیان درامده اما پس مانده های حکومت وهابی سعودی ,هراز چندگاهی اتش افروزی میکنند. اوضاع دنیا کاملا دگرگون است همه جا جنگ وکشتار وبیماری وبلاست,انگار داریم به قیامت کبری نزدیک میشویم ,جهان ابستن حوادث بزرگیست... ومن هنوز,خبری هرچندکوچک از,زینب وعباسم پیدا نکردم,نمیدانم الان کجا هستند,چه میکنند,اصلا زنده هستند یانه؟... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگرفته از کتاب قطره ای به وسعت دریا: ای اهل وطن میروعلمدار نیامد(علمدارنیامد) سرباز حرم،آن یل وسالارنیامد(علمدارنیامد) سردار دلم ، رفته به پیکارنیامد(علمدارنیامد) آن دشمنِ صهیونِ خونخوار نیامد(علمدارنیامد) سلمانِ نبی،مالک مَثَلی،مقدادِعلی(علمدارنیامد) سرباز حرم ،میثم تمار نیامد(علمدارنیامد) در راه علی،جان رافداکرد(علمدارنیامد) ای شیعه بزن برسینه وبرسر،عمارنیامد(علمدارنیامد) چشمان جهان،محو خریدار نگاهش(علمدارنیامد) سرباز حرم، رفته به بازارنیامد(علمدارنیامد) آن دشمن تکفیری وداعش کجا رفت؟(علمدارنیامد) مختار زمان،منتقم کرار نیامد(علمدارنیامد) شد کشته به دست عفریته ی بدکار(علمدارنیامد) سرباز حرم، میروعلمدار نیامد(علمدارنیامد) التماس دعا😭 @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به مادرشیعیان دنیا ،حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و شیعه ی پاکباخته اش ،حاج قاسم عزیزمان🖤 شیعه یعنی پیرو اهل ولا شیعه یعنی جان، فدای مرتضی شیعه یعنی خوردن خون جگر شیعه یعنی ،آتش و مسمار در شیعه یعنی تسلیت، سیلی شود شیعه یعنی، صورتی نیلی شود شیعه یعنی عشق بازی با خدا شیعه یعنی، سیلی ای درکوچه ها شیعه یعنی گریه های بی صدا شیعه یعنی پر کشیدن تا خدا شیعه یعنی کوثر نازِ رسول شیعه یعنی،صدیقه، زهرای بتول شیعه یعنی حاج قاسم،سردار دلم پاسبانِ این حرم یا آن حرم شیعه یعنی ارباً اربا پیکری یک طرف دستی و یکجا هم سری شیعه یعنی یاور رهبر شوی در مسیرعشق تو پَرپَر شوی شیعه یعنی شِبْهِ عباسِ علی یک علمدارِ حریم زینبی شیعه یعنی خون جگر از غصهٔ مولا شده خانه ات هم ، بیت الـزهرا شده شیعه یعنی از برای مظلومی باشی سپر می خری بر جانِ خود ،تو هر خطر شیعه یعنی یک جهان مجنون شدن از عروجت ،عالمی دلخون شدن شاعر....ط_حسینی @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 ⭕️ارسال پیام حاج قاسم به گوشی‌های همراه اسرائیلی‌ها 🔻گروهی از هکرهای ناشناس با نفوذ در سامانه‌های تلفن همراه اپراتورهای رژیم صهیونیستی جمله معروف حاج قاسم که گفت «آنجایی که فکر نمی‌کنید، آنجا حضور داریم» را ارسال کردند. @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمتی از کتاب «قطره ای به وسعت دریا» نمیدانستم چه مدت در خواب بودم، اما انگار خواب بــدی میدیــدم و مــدام صدای گریــه در گوشــم می‌پیچید. ناگهان چشــم هایم را باز کردم. ً خــوب که دقت کردم، انگار خــواب نبودم، واقعا صدای گریه از هال می‌آمد. ســاعت کنار تخت را نگاهی انداختم، ســاعت، شــش صبح را نشــان مــیداد. بــا توجــه به اینکــه روز تعطیل بــود، پس الان، اهــل خانه بایــد در خواب باشــند، نکند اتفاقی افتاده؟ به ســرعت از جا برخاستم، لباس هایم را مرتب کردم و آرام درب اتاق را باز نمودم، از صحنه ای که پیش چشــمم میدیدم، خشــکم زد. فهمیدم بی شک اتفاق ناگواری برای این خانواده افتاده است. روی زمین یک طــرف احمدآقــا، نشســته بــود در حالیکه صورتش از اشــک خیس بــود و کنارش، محمدمهدی ســرش را روی زانوهایش گذاشــته بود و لرزش شــانه هایش، نشــان از گریــه ی شــدیدش داشــت، یــک طــرف هم مــادر خانه درحالیکه ســر بشــرا را در آغوش گرفته بود، مویه میکرد. تا متوجه من شــدند، انگار داغ دلشــان تازه شد، گریه هایشــان شــدت گرفــت و ناله هایشــان بلندتر شــد، گیج شــده بــودم، نگاه به میزبانم کردم و گفتم: س ...س... سلام، ببینم طوری شده؟ احمدآقــا بــدون گفتــن کلامــی، نگاهــش را به تلویزیــون دوخت و اشــکهایش روانتر شــد، چشــمم بــه صفحه ی تلویزیــون افتاد، پاهایم شــل شــد، همان کنار دیوار بر زمین نشســتم. باورم نمیشــد، نه ... نه ... امکان نداشت ... حالا دلیل التهــاب و عــزا و گریــه ی ایــن خانــواده را می فهمیــدم، تصویــر زیبایــی از ژنــرال بر صفحه ی تلویزیون نقش بسته بود و زیرش نوشته بود: »شهادتت مبارک« بغضــی ســنگین گلویــم را چنگ میزد .... دردی شــدید در ســرم پیچید .... با خــود گفتــم ایــران نه ... دنیــا چه مرد بزرگی را از دســت داد، مردی تکرارناشــدنی .... ژنرالــی قدرتمنــد و باصلابــت کــه دلــی مهربــان و لطیــف بــه لطافــت گلهای بهــاری داشــت ...کاش او را از نزدیــک دیــده بــودم .... نمیدانســتم چــه کســی مرتکــب این جنایت شــده؛ اما ایمان داشــتم هرکه بوده، بــه گفته ی عمو جوزف، احمقترین فرد روی زمین اســت. بی شــک الان در ســرزمین من، به مناسبت این اتفاق، شادی و شعف جاری بود و چه حقیر بودیم ما که از مرگ چنین مرد بزرگی، خوشــحال می شــدیم ... مردی که نفس آمریکا و اســرائیل را به تنگ آورده بود و برخلافش، نفس به جان مظلومان دنیا میریخت .... بی شــک ایرانیان ســا کت نمی نشســتند، ایرانیان که جای خود دارند، بی شــک دنیایی که محو ژنرال بود، ســا کت نمی نشســت، بی شــک خدا هم در مقابل این جنایت ســاکت نمی نشــیند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
روایت دلدادگی قسمت ۷۸ 🎬: روح انگیز تا چشمش به چهره ی عروس افتاد ،جیغ کوتاهی کشید و دستش را روی دهان
روایت دلدادگی قسمت ۷۹🎬 : جو‌ّ حرم مطهر ،مملو از سکوت بود اما سکوتی که شاید مقدمه ی یک غوغایی بزرگ میشد. گلناز چادر بر سر کشیده بود و در زیر چادر مانند ابر بهاری گریه می کرد و مهرداد خیره در عروس روی پوشیده ی داخل آینه ، زیر لب ذکری را مدام تکرار می کرد. سلمان خان و همسرش ،با نگاهی غضبناک به عروس نگون بخت چشم دوخته بودند و حاکم خراسان، بی هدف دانه های تسبیح گرانقیمت دستش را بالا و پایین می کرد و روح انگیز خیره به عروس و داماد و جمعی که شاهد رسواییش بودند ، در ذهن هزاران نقشه می کشید که چگونه این آبرو ریزی را سرپوش ندهد ، اما مگر میشد؟ اینهمه جمعیت شاهد ماجرا بودند ، آنهم زنانی که سلاح قویشان زبان و حرفهای خاله زنکی بود، روح انگیز هر چه زمان می گذشت برافروخته تر می شد و از دست تنها دخترش ،به شدت خشمگین بود و تصمیم داشت بعد از مراسم عقد ، گوشمالی درستی به این عروس بی فکر بدهد. همانطور که جمع خاموش بود ،آرام درب حرم باز شد و تمام چشمها خیره به درب ورودی بود ، اما در کمال تعجب دیدند که شاهزاده فرهاد به تنهایی وارد شد و هنگامی پشت سرش ،درب را بستند ، همگی متوجه شدند که انگار فرهاد موفق نشده ،فرنگیس را راضی کند و به مجلس عقد بیاورد. فرهاد هنوز به پیشگاه حاکم نرسیده بود که روح انگیز صبر از کف داد و مانند اسپندی که از روی آتش می‌جهد ، از جا برخاست و با صدای بلند فریاد زد : پس کجاست خواهرت؟! فرهاد جلو آمد و همانطور که دست مادرش را می گرفت و به او‌کمک می کرد تا بنشیند ،آهسته در گوشش گفت : میدانم فرنگیس اشتباه کرده و باید جوری دیگر حرفش را به شما میزد اما الان در این جمع زنانه ، روانیست شما به عنوان شاهبانوی دربار چنین برخوردی کنید ، اندکی خویشتن دار باشید مادر... روح انگیز همانطور که دندان بهم می سایید گفت : بگو بدانم آن دخترک خیره سر کجاست؟ فرهاد نزدیک پدرش شد و گفت : فرنگیس نبود ، هر کجا که گشتیم نبود که نبود ، انگار آب شده و به زمین فرو رفته.... ادامه دارد..... 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان «سقیفه» قسمت بیست و نهم: ابوبکر از ترس اینکه مبادا جمع حاضر او را کنار بزنند و علی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان«سقیفه» قسمت:سی ام علی علیه السلام ، نگاهی محزون به جمع کرد و‌ فرمود : به خدا قسم ، اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند به عهدشان وفادار بودند، باشما در راه خدا به جهاد برمی خاستم ، این را هم بدانید که به خداوند قسم خلافت به هیچ یک از نسل های شما تا روز قیامت نخواهد رسید !!! آری به خداوند قسم که مولای ما ، حقانیت خلافت خودشان را بارها و بارها با صدای بلند و دلیل و مدرک فراوان بر یاران بیعت شکنش گفت و‌گفت ، اما جایی که دنیای فریبکار باشد ، گوش شنوایی برای شنیدن حرف حق باقی نمی ماند ، علی علیه السلام این سخنان را بیان نمود و سپس روی مبارکشان را به ابوبکر که بر منبر خانه ی خدا تکیه زده بود و خلافت را غصب نموده بود ،کردند و فرمودند: اما جواب دروغی که به پیامبر صل الله علیه واله وسلم نسبت دادی، کلام خداوند است که می فرمایند :«آیا بر چیزی که خداوند به آنان از فضل خویش عطا کرده حسادت می کنید، ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت و ریاست عظیمی دادیم، سوره نسا آیهٔ ۵۴» و رو به ابوبکر ادامه دادند :آهای ابوبکر اگر نمی دانی بدان : کتاب یعنی پیامبری ، حکمت یعنی سنت ،ریاست یعنی خلافت و همانا که آل ابراهیم ما هستیم و بس.... اگر هر انسان پاکباخته ای در این جمع بود ، خونش در دفاع از حقیقت مطلق به جوش می آمد و می خروشید و البته بودند کسانی که در دفاع از حیدر کرار برخاستند ، در دفاع از پهلوانی که ریسمان بر دست و گردن مبارکشان انداخته بودند و این اوج آزادی بیانشان بود که با دستِ بسته ، بیعت می خواستند... در این هنگام مقداد از جا برخاست و فرمود : یاعلی علیه السلام ، چه دستور می فرمایید؟ به خدا قسم اگر فرمان دهی شمشیر می کشم و اگر بفرمایید دست نگه می داریم ..... ادامه دارد.... 🖊به قلم : ط_حسینی @bartaren 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤