هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Tagharrob_be_Khoda_va_EmamAsr_1.mp3
11.9M
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت چهلم🎬: بابا احمد شروع به گفتن کرد:از معاویه حاکم ستمگر وکشتن نوه ی پیامبر ،امام حسن
لقمه حلال
قسمت چهل و یک:
دانیل:خوب اقا احمد یا,بهتره بگم اقا غلام حسین,الان این همه جمعیت بعداز گذشت هزارواندی سال برای چی اینجا گرد هم میان ,یعنی یک نوع عزاداری هست؟؟
بابا احمد جواب داد:سوال خوبی هست,اولا بله چون ایام ,ایام کشته شدن امام حسین ع ویارانش هست ,این یک نوع عزاداری هست واز طرفی چون ان زمان کوفیان امام حسین ع را تنها گذاشتند ونامردمانی امام وفرزندانش راکشتند وهیچ کس به ندای هل من ناصر ینصرنی امام لبیک نگفت,اینان میایند وبه ندای امام لبیک میگویند ,البته اینبار به ندای کمک خواهی ویار طلبی نواده ی حسین ع لبیک میگویند .
همینطور که بابا داشت صحبت میکرد ,دانیل باز پا شد وگفت:مگر نواده ی امام حسین ع زنده است؟
وبابا احمد دوباره شروع کرد به شرح حقیقت شیعه ,از امامی به امام دیگر که همه را کشتند وبه شهادت رسانیدند ورسید به حجت زنده ی خدا,امام مهدی عج وگفت که خداوند برای درامان نگه داشتن حجت اخرینش اورا از نظرها غیب میکند,تا دنیا اماده ی ورودش گردد,تا مردم از ته قلب مهدی رابخواهند تا دوباره واقعه ی کشتن حجت خدا تکرار نشود وجان امام درامان باشد وادامه داد:بعضی از شما مسیحی هستید واعتقاددارید عیسی مسیح هنوز زنده است وروزی خواهد امد,مهدی ما هم زنده است وروزی خواهد امد واین پیاده روی....
ادامه دارد....
🍃🌹 @bartaren🌹🍃
لقمه حلال
قسمت پایانی
این پیاده روی باید انقدرادامه داشته باشد تا همه ی دنیا امام حسین ع رابشناسند اخر
وقتی امام مهدی عج تشریف فرما میشوند میفرمایند:من فرزند حسینم واگرحسین ع را دنیا بشناسد پس فرزندش را هم میشناسند ویاریش میکنند.
سخنان پدرم به اینجا که رسید ,دوباره دانیل از جایش برخاست وگفت:اقا غلام حسین من به نمایندگی از,بقیه سوالی داشتم,اگر امام مهدی عج شما بیاید چه اتفاقی میافتد؟چکار میکند؟وچرا الان نمیاید؟ایا مارا میبیند وحرفهای مارامیشنود؟
بابا احمد:سوالات کوتاهی پرسیدی که جوابهای مفصلی دارند اما به اختصار برایتان میگویم ,درحدیثی از معصومین ما امده که:که دنیا گرفتار ظلم وتباهی میشود تا قایم ما ظهورکند ودنیا رانجات دهد,درهمه ی ادیان به امدن منجی اخرالزمان با نام های مختلف بشارت داده شده است ,وهمه ی نامها ختم میشود به بقیه الله ,مهدی موعود که از سلاله ی انبیا است واخرین حجت خداوند برروی زمین,با ظهور مهدی موعود ,حضرت عیسی مسیح هم از اسمان به زمین میایند به اودست بیعت میدهد ومسلمان میشود....در یک کلام,دنیا از ظلم وستم پاک میشود واین جهان حقیقتا بهشتی زیبا میشود.
وحضرت مهدی عج الان دربین ما,در دنیا وجود دارد ومارامیبیند وکلاممان رامیشنود وشاید بارها وبارها اورا دیده باشیم وبه کمکمان امده باشد اما خواست خدا این است تا ما اورانشناسیم تا ظهور صورت بگیرد وظهورصورت نمیگیرد مگراینکه تمام مردم دنیا از ته قلب,اورا بخواهند تا به فریادشان برسد وباید حلقه ی یاران امام که ۳۱۳نفر است کامل شود وهمه لبیک یامهدی سردهند ,تا خدا امر ظهور را محقق کند.
دراین هنگام همان مردی که سوال پرسیده بودو خود رامعرفی نکرد از جا برخاست وگفت:من میخواهم مهدی بیاید ,اصلا ما میخواهیم مهدی بیاید وهمه بااو تکرار کردند ,آری آری ومرد ادامه داد ما الان نزدیک چهل نفرهستیم پس چهل نفر از ۳۱۳نفر کم کنید ,ما اماده ی جانفشانی در راه فرزندی هستیم که پدری چون حسین ع دارد....
پدرم از اینهمه سادگی این مردم لبخندی زد...
ومرد ادامه داد....خدایاااا فرزند حسین را به داد دنیا برسان وندای لبیک یا حسین ولبیک یامهدی این جمع چهل نفره با صدای ملکوتی اذان صبح ,به هم گره خورد....
((یا رب الحسین,بحق الحسین,اشف صدرالحسین,باالظهورالحجه))
…………پایان………
🍃🌹 @bartaren 🌹🍃
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Tagharrob_be_Khoda_va_EmamAsr_2.mp3
13.92M
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
(عشق سرخ)،قسمت اول:
توی یه دشت سرسبز بودم ناگهان یه بانوی بزرگوارکه صورتشان نورانی بود به طرفم آمد یه دسته گل رز سرخ به من داد وگفت:فراموش نکن دنیا یک امتحان است وبالبخندی زیبا مرا محوخودش کرد,توی دشت سرسبز دور خودم میچرخیدم ودسته گل رابو میکردم واز عطر بهشتی اش مدهوش بودم که ناگهان رعد وبرقی زد ودسته گلم پرپر شد وازاون دسته گل بزرگ ,یک غنچه کوچک دردستم باقی ماند,شروع به گریه کردم که با صدای خواهرم زهرا از خواب یا رویا ,بیدارشدم.
زهرا:زینب ،پاشو دختر اذان صبحه,توچرا توخواب هم دیوونه بازی درمیاری,یکدفعه میخندی ویکبار گریه میکنی؟؟
هنوز گیج بودم واز بهت رویایی که دیده بودم,درنیامده بودم,همزمان که پتو راکنارمیزدم گفتم:یه خواب عجیب دیدم,زهرا با دودستش راهم را بست وگفت:تا نگی نمیذارم بری...
زهرا یک سال ازمن کوچکتربودوبه گفته ی مادرم باهزارتا راز ونیاز ودعا وثنا بعداز هفت سال خدا مارا به خانواده عطا کرده,مادر میگه,من هدیه ای از طرف خانوم زینب کبری س هستم وبه خاطرهمین اسمم را زینب گذاشتند...
خوابم رابرای زهرا تعریف کردم,زهرا متفکرانه نگاهی به من انداخت وگفت:ببینم روی دسته گل اسم کسی راننوشته بود؟باتعجب گفتم :نه,برای چی؟؟
زد زیرخنده وگفت:هیچی فکرکردم مادرشوهرت بوده ودسته گل هم ازطرف پسرش😁
فهمیدم داره مسخره ام میکنه,زهرا اخلاقش همینه باهمه چی شوخی داره ,چون یک ساله دیپلم گرفتم وپشت کنکوری هستم,همش میگه باید بپری وشوور کنی,هرروز خدا برام,خواستگار ردیف میکنه وکلی میخنده,اینم دنیای خواهری هست وکیفش به همین چیزاست.
گفتم:بی مززززه منو بگو برای کی درد دل میکنم والاااا
امروز صبح باگذشت چندین ساعت از رویای سحرم,هنوز عطر گلهای بهشتی که ان خانوم بهم داد تو مشامم بود,با همون حال خوش شروع کردم به مرور درسهام,بزارین یه کم از خودم براتون بگم,نوزده سالمه,دختر بزرگ خانواده ی چهارنفرمان هستم,پدرومادرم معلمند وزهرا خواهرکوچکترم معرف حضورتان هست,پارسال امتحان کنکورم راخراب کردم اخه تنها هدفم پزشکی بود که رتبه ام خراب شد اما امسال تمام تلاشم رامیکنم تاموفق بشم,زهرا سال اخردبیرستانه ودوست داره شغل بابا ومامانم را ادامه بدهد,ازلحاظ چهره ام ,چشمای درشت ومشکیم به مامانم رفته وابروهای کمونی وقدبلندم به بابام,به قول زهرا دختر تودل برویی هستم,هرازگاهی خواستگار هم برام میاد اما هیچ کدومشون به دلم ننشسته اند,مادیات اصلا برام مهم نیست ,من تنها خواسته ای که ازهمسرم دارم اینه که ایمانش قوی باشه ودریک کلام مخلص باشه وبتونه تو رسیدن به کمال به منم کمک کنه وبه قول زهراکه مسخره ام میکنه میگه شوورت باید همیشه درحال رکوع به درگاه خداباشه😁😁
مادرم اسمش انیس هست ونزدیک ۲۷ساله که با بابا محمد ازدواج کرده ومیگه که من عنایت حضرت زینب س هستم که بعداز هفت سال از ازدواجشان خونه شان رامنور به قدوم مبارکم کردم😁
ومادرم نذرکرده که هروقت موقعیتش فراهم شد با هم به کربلا وسوریه مشرف بشیم,اما متاسفانه هنوز برات زیارت ما امضا نشده😔
هروقت اسم کربلا میاد دلم یه جوری میشه,میلرزه,میشکنه,اشکم جاری میشه ,کاش وای کاش....هیچی ولش کن..
مامان وبابا بازنشسته شدن وبابا یه سوپرمارکت راه انداخته.....
مامان:زینننب جان,اون گوشی منو بده,خودش راکشت
اوه مامان,بیا باباست سه تماس بی پاسخ هم داری,انگار کارمهمی داره.....
مامان شروع به صحبت کرد ومنم رفتم سراغ درسم....
باصدای شکسته شدن چیزی وجیغ مامان به سمت آشپزخونه رفتم
وای خدامرگم بده ماماان چت شده؟چرا گریه میکنی؟بابا چی گفت؟؟
حال مامان را نمیفهمیدم هم گریه میکرد وهم خنده,یکی ازازاون لیوانای پلوخوریش هم که فقط مهمونا حق دست زدن بهشان راداشتند شکسته بود,اگه زهرابود حتما یه طنز ازاین صحنه میساخت ومیپرداخت.
مامان رابلندکردم رو صندلی نشاندم یه لیوان اب خنک دستش دادم وگفتم بخور مامان جان زبونت باز بشه ببینیم چی شده که خنده وگریه قاطی شده🤔
مامان به رویم لبخندددد شکرینی زد وگفت:....
ادامه دارد...
باماهمراه باشید داستان هیجان انگیز میشود
@bartaren
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5773979223278488579.mp3
13.37M
🔊 صحبتهای مهم استاد رائفیپور درباره تحقیق و تفحص مجلس از شرکت #فولاد_مبارکه و حواشی آن
🔹 پاسخ محکم استاد رائفیپور به تهمتزنندگان به مؤسسه مصاف در این موضوع
🔸 لزوم بررسی عملکرد مالی شرکتهای دولتی و بانکهای خصوصی
🎧 کیفیت 128kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨