eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
345 عکس
318 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجیب نشریه تایمز درباره رهبر معظم انقلاب 🍃 🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 رمان انلاین راز پیراهن پارت اول: حلما خسته از روزی پر از استرس روی تخت سفید و یک نفره اش د
رمان انلاین راز پیراهن قسمت دوم: حلما در عالم خود غرق بود و مدام صدای آلارم گوشی بلند بود. مگر ژینوس دست بردار بود ، اینقدر پیام پشت پیام داد که حلما وارد صفحه ژینوس شد و نوشت : نمی دونم به خدا چی درسته و چی نادرسته ، این وحید اونی نیست که من میشناختم، شایدم تو راست بگی... یه کم دلهره دارم که پام را توی اونجایی بزارم که تو تعریفش را کردی، اخه من مثل تو اونقد دل گنده نیستم که راحت با از ما بهتران بگم و بخندم و.. همین موقع،ژینوس چند تا استیکر خنده گذاشت و نوشت : هی دختر چی چی برا خودت میبری و میدوزی ، مگه قراره چکار کنی؟ یه طالع بینی ساده است که مطمئنا برای تو به جاهای خوبی ختم خواهد شد.. حلما آهی کشید و گفت : مطمئنی درست میشه؟ میترسم وضع از این هم خراب تر بشه، آخه وحید از رمال و رمال بازی خیییلی بدش میاد ، اگه باد به گوشش برسونه که من پام را همچی جاهایی گذاشتم ،حسابم با کرام الکاتبین هست. ژینوس یه استیکر مسخره دیگه فرستاد و نوشت : چقد تو پرتی دختر ، این بین من و تو میمونه ،کی می خواد به وحید جانت بگه هااا؟؟ اینقد بهانه نیار و ناز نکن ، بله را بگو....تازززه دعا کن طرف وقتمون بده ، اینقددد کارش درسته که نوبت هاش ماه تا ماهه... حلما ذهنش واقعا هنگ کرده بود و نمی دونست چی بگه... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
⚠️ هشدار امنیتی 🛑خانواده ها از حضور فرزندان خود در اعتراضات غیرقانونی، به شدت منع کنند 💢 منافقین خلق و ضدانقلاب میان معترضان نفوذ کرده اند و در فرصت مناسب می خواهند سناریو کشته سازی بین مردم معترض و نیروهای امنیتی مستقر، اجرا کنند. سناریو آنها به این صورت است که، در میان جمعیت معترض یک تیم پنج نفره مسلح به صورت مخفیانه حضور دارند و در اطراف مستقر می شوند و در فرصت مناسب به سمت معترضین و یا مردم عادی که در حال تماشا هستند، با اسلحه شلیک می کنند و افراد را کشته و همزمان فریاد می زنند که نیروهای امنیتی شلیک کردند!!! سناریو دیگر این است که از میان معترضین به سمت نیروهای امنیتی شلیک می کنند و افرادی را کشته یا زخمی کنند. 💢 خانواده هایی که فرزندان آنها دانسته یا ندانسته در اعتراضات و اغتشاشات شرکت می کنند، بدانند که در این موقعیت حساس در منطقه، دشمنان ایران و ایرانی در پی سناریو کشته سازی مردم و نیروهای امنیتی هستند، لذا هشدار جدی به خانواده ها، به پدر و مادرها می دهیم که مانع حضور فرزندانشان در اغتشاشات و اعتراضات غیرقانونی باشند تا قربانی سناریو کشته سازی دشمنان و مزدوران دشمن نشوند. 💢تمامی کسانی که در اغتشاشات شرکت می کنند، بدانند که توسط نیروهای اطلاعاتی، امنیتی، انتظامی رصد می شوند، حتی اگر چهره خود را مخفی نگه بدارند، به راحتی توسط نیروهای اطلاعاتی حاضر در صحنه و همچنین توسط گزارشات مردمی و نزدیکانشان به ستادهای خبری نهادهای اطلاعاتی، قابل شناسایی هستند و خود و اطرافیان آنها زیر ذره‌بین نهادهای امنیتی و اطلاعاتی خواهند بود. 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*بدون شرحی. نمکدار* جنجال کشف حجاب کتایون ریاحی..... 🌹 😅 *کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص*😅😅 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
رمان انلاین راز پیراهن قسمت دوم: حلما در عالم خود غرق بود و مدام صدای آلارم گوشی بلند بود. مگر ژین
رمان آنلاین راز پیراهن قسمت سوم: حلما در ذهنش روزی را مرور می کرد که وحید با ماشین داداش حمید جلوی مدرسه به دنبال او آمد و وقتی که بقیهٔ همشاگردی هاش متوجه شدند اون پسرهٔ خوش تیپ که چشم همه را گرفته بود ،پزشک این مملکت هست و خواستگار حلما ، کلی بهش حسودی می کردند، قند در دلش آب می شد. درست یک هفته بعد از اون موضوع، ژینوس در حلقهٔ دوستان حلما در آمد و اینقدر رابطهٔ بین این دو دختر قوی شد که حلما، ژینوس را مثل خواهر نداشته اش دوست می داشت و کم کم طوری شد که ژینوس از تمام اسرار خانواده مرادی ، خبر داشت. پدر حلما مغز ریاضی بود و مادرش دبیر ادبیات و خانواده چهار نفرهٔ آنها ، خانواده ای گرم و مهربان بود که با ورود وحید به جمع آنها مهربان تر هم شد، وحید هم دانشگاهی داداش حمید بود ، داداش حمید داروسازی و وحید پزشکی می خوند والان هم که هر دوشون فارغ التحصیل شده بودند. حلما در همین افکار بود که زنگ گوشی اش اورا از عالم خود بیرون کشید . با دیدن اسم روی گوشی ، حلما نفسش را بیرون داد و تماس را وصل کرد: الو سلام ژینوس _: کجایی دختر؟! هم هستی و هم نیستی، پیام را باز می کنی و محل نمی دی...ده بار حرفم را تکرار می کنم ،بازم انگار نه انگار... خوب حالا بگو بینم ، هستی یا نه؟؟ حلما آه کوتاهی کشید و گفت : به نظرت جرأت دارم که نباشم؟! من چه موافق باشم و چه مخالف تو بالاخره حرف خودت را به کرسی مینشونی... ژینوس خنده بلندی کرد و گفت : این یعنی ببببببله...درسته؟ حلما سرش را تکان داد و گفت : برای اولین و آخرین بار باشه... ژینوس خنده اش بلندتر شد و گفت : تو عشقی حلما جوووونم....خبرش را بهت میدم و... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا